• یک پاراداکس (یا پازل) اقتصادی چه طور شکل می‌گیرد؟

    واکنش برخی از دوستان به پست قبل عجولانه بود و فکر کردم کمی در مورد نقد این نوع نگاه بنویسم و کلیتی که یک پازل اقتصادی شکل می‌گیرد را توضیح بدهم. از مسیرهای مختلفی پیام‌هایی دریافت کردم که «این‌که بدیهی است. نکته‌اش در محاسبه نادرست احتمال است. یا این‌که معلوم است که مقدار انتظاری ایکس و معکوس ایکس یک‌سان نیست». پاسخ هم این بود که آن‌هایی که این پاراداکس را خلق کرده‌اند یا مدت‌ها است روی آن کار می‌کنند این اصل بدیهی آماری را می‌دانند و لذا نکته مساله چیزی فرای بازی با احتمال‌ها است. کل نکته این است که می‌دانیم که دو طرف به دو مقدار انتظاری متفاوت می‌رسند ولی در واقعیت عملا دو طرف با یک نرخ مبادله می‌کنند و نه دو نرخ. سوال این است که این نرخ چیست؟ پاراداکس سیگل البته جدی‌تر از یک پازل معمولی اقتصادی است چون نکته‌اش تا حدی از جنس پاراداکس‌های منطقی-ریاضی است و نه صرفا ضعف مدل‌سازی. ولی از این فرصت استفاده می‌کنم تا کمی در مورد پازل‌ها – نسخه ضعیف‌تر پارداکس‌ – حرف بزنیم.

    در کل پازل‌های علوم تجربی معمولا وقتی شکل می‌گیرند که یک مدل ساده ولی مورد قبول جامعه علمی فاصله قابل توجهی با واقعیت داشته باشد. می‌گویید معلوم است که مدل‌ با واقعیت فاصله دارد! این هم بدیهی است. این نکته را یکی دو نفر از دوستان هم گفتند که «خب این یک مدل است و اگر با واقعیت نمی‌خواند حتما مدل بدی است». پاسخ من به آن‌ها این بود که بلی حرف بدیهی است که هر مدلی غلط است و با واقعیت فاصله دارد منتها پازل‌وار بودن یک مساله را متخصصین آن حوزه تشخیص می‌دهند و این نکته کلی که هر مدلی غلط است کمکی به بحث نمی‌کند. تخصص متخصصین (در این مورد خاص٬ اقتصاددانان آن حوزه) به آن‌ها می‌گوید که آیا عناصری که در یک مدل ساده ذکر شده‌اند به اندازه کافی مکانیسم‌هایی که باید در کار باشند را پوشش می‌دهند یا نه.

    مثلا فرض کنید که کسی روی بحث تحول دست‌مزدها کار می‌کند. دست‌مزد یک نفر طبعا تابع پارامترهای خیلی زیادی است ولی یک متخصص اقتصاد کار از روی شهودش می‌داند که اگر مدل ساده‌ای بنویسد که در آن پارامترهایی مثل تحول تحصیلات (مهارت) و فناوری تولید به درستی ذکر شده باشد٬ این مدل باید قادر باشد که بخش اعظمی از تحول دست‌مزد در طول زمان را توضیح بدهد. (می‌گویید بحث تبعیض بین زن و مرد کجای این مدل است؟ این همان شهود مدل‌ساز است. مدل‌ساز می‌داند که به علت تبعیض احتمالی «سطح» زن و مرد باید با هم متفاوت باشد ولی جهت حرکت دست‌مزدهای هر یک در طول زمان باید یک‌سان باشد.)

    پازل وقتی شکل می‌گیرد که نتایجی که ما از مدل ساده می‌گیریم تفاوت شگفت‌انگیزی با واقعیت داشته باشند. مثلا علامت برخی مشتق‌ها در واقعیت برعکس چیزی باشد که مدل ساده ما می‌گوید یا مثلا نتایج عددی مدل تفاوتی از درجه بزرگی (Order of Magnitude) با واقعیت داشته باشند یا مقدار پارامترهایی که برای یک‌سان کردن خروجی مدل و واقعیت باید در مدل قرار داده شود خیلی نامعول باشد.

    مثلا در بحث قیمت‌گذاری دارایی‌ها پازل معروف صرفه ریسک (Equity Risk Premium) دارایی‌های ریسکی این طور شکل گرفت که نشان دادند نرخ بهره‌ای که یک مدل پایه‌ای قیمت‌گذاری دارایی‌ها مبتنی بر مصرف (Consumption Based Asset Pricing) و با کالیبره کردن با داده‌های واقعی (مصرف کل٬ پارامتر معقولی برای ریسک‌گریزی و نرخ بهره سهام) تولید می‌کند چیزی حدود یک دهم مقداری است که در دنیای واقعی مشاهده می‌شود.

    راه برخورد با پازل‌ هم معمولا چند جور است. می‌توان شانه بالا انداخت و گفت هر مدلی غلط است. این هم یک مدل غلط‌تر دیگر! راه کمی به‌تر این است که به سرعت سعی کنیم عناصر متعددی را وارد مدل کنیم تا خروجی آن‌را به واقعیت نزدیک کنیم. این کار را معمولا محققان کم‌تجربه‌تر می‌کنند. افراد باتجربه اولا می‌دانند که هر مدلی را می‌توان به اضافه کردن چند درجه آزادی به هر داده‌ای تطبیق داد. ضمنا می‌دانند که اضافه کردن عناصر متعدد به مدل هم آن‌را از ظرافت (Elegance) می‌اندازد و هم پایداری (Robustness) مدل را کم می‌کند. وقتی عناصر متعدد به مدل اضافه شود ممکن است در یک بعد عمل‌کرد مدل را به‌تر کند ولی بعد در مواجهه با موقعیت‌های دیگر معمولا نتایج خلاف واقع اساسی تولید می‌کند و رد می‌شود. (برای ملموس کردن قضیه به این فکر کنید که مدل خوب باید میانگین٬ واریانس٬ هم‌بستگی٬ خودبستگی و الخ نزدیک به واقعیت از داده‌ها تولید کند. گاهی یک عنصر جدید یکی از این گشتاورها را به‌هر می کند ولی بقیه را به شدت بد می‌کند و این یعنی عنصر مطلوبی نیست).

    نقد داده‌ها و روش جمع‌آوری و تخمین آن‌ها روش دیگری برای مقابله با پازل است که گاهی درست است. گاهی می‌توان به این فکر کرد که شاید خطا در اندازه‌گیری داده‌ها یا تعریف داده‌ها یا تکنیک‌های اقتصادسنجی غلط بوده و اگر اصلاح شوند عمل‌کرد یک مدل ساده هم می‌تواند به واقعیت نزدیک باشد.

    کار نهایی را هم متخصصان جدی انجام می‌دهند. آن‌ها می‌فهمند که یک حلقه اساسی در تفکر ما نسبت به مساله گم شده است و باید یک (و فقط یک) بعد جدید به قضیه اضافه کرد. سوال سخت این است که آن کدام بعد است که هم در جیب جا می‌شود (یعنی ساده و پایدار است) و هم قدرت توضیح‌دهندگی مدل را در انواع شرایط بالا می‌برد. معمولا پیدا کردن این حلقه‌های مفقوده یکی از راه‌های ترقی سریع برای محققان جوان (کروگمن٬ عاجم‌اوغلو٬ ملیتز و …) (جوان در زمان ارائه نظریه‌های‌شان) اقتصاد است.

  • نرخ ارز و پاراداکس سیگل

    الان که بحث نرخ ارز داغ است یاد پاراداکس مشهور سیگل (Siegel) افتادم که شخصا هیچ وقت نتوانستم برای خودم حلش کنم. مثال‌های مشهور پاراداکس مربوط به قیمت‌گذاری تحت سنجه‌های ریسک‌خنثی (Risk Neutral) است ولی می‌توان شکل خیلی ساده‌تری از آن را بیان کرد و نکته اصلی پاراداکس را حفظ کرد.

    فرض کنید دو تا ارز داریم٬ ریال و دلار. طبعن قیمت نسبی این دو ارز برای سال بعد معلوم نیست و متغیری تصادفی است ولی فرض کنیم که توزیع احتمال این قیمت‌های نسبی را داریم که حالت دو جمله‌ای با احتمال‌های برابر دارد و همه دنیا هم این را قبول دارند. بازار دو طرف دارد. کسی که داخل ایران است و لذا قیمت یک واحد دلار را بر اساس ریال می‌سنجند و کسی که خارج از ایران است و قیمت یک واحد ریال را بر اساس دلار می‌سنجند. طبعن وقتی قیمت نسبی ارز‌ها در سطح جهانی اعلام می‌شود این دو نفر باید برداشت یک‌سان داشته باشند و فقط عدد یکی معکوس دیگری باشد. فرض کنید قیمت سال بعد یا ۱۵۰۰ تومان یا ۲۵۰۰ تومان (با احتمال ۰.۵ برای هر یک) است.

    الف) از دید خریدار ایران قیمت٬ قیمت مورد انتظار برابر است با ۰.۵*۱۵۰۰ + ۰.۵*۲۵۰۰=۲۰۰۰ تومان. یعنی دلار در ایران به طور میانگین ۲۰۰۰ ریال خواهد بود یا یک ریال برابر یک دو هزارم دلار خواهد بود.

    ب) از دید خریدار خارج از ایران؟ قیمت مورد نظر برابر است با نیم ضرب‌در (یک روی ۱۵۰۰) + نیم ضرب‌در (یک روی ۲۵۰۰) که می‌شود ۱۸۷۵ تومان!

    از ریاضیات پایه می‌دانیم که یک روی (a+b) برابر «نیست» با جمع یک روی a و یک روی b ٬لذا خریداران دو طرف به قیمت‌های انتظاری مختلفی می‌رسند!

    حال اگر فرض کنیم هر دو طرف بازار ریسک‌خنثی باشند و قراردادهای آتی (Forward) ارز را مبادله کنند قیمت‌های‌شان با هم یک‌سان نخواهد بود٬ با این‌که باور هر دو نسبت به احتمال‌ها و مقادیر آینده یک متغیر تصادفی یک‌سان است!

    صورت کلی این پاراداکس را می‌توان این طور دید که اگر وضعیت آتی جهان را با متغیر X خلاصه کنیم کسی که روی مقدار انتظاری متغیر X کار می‌کند نسبت به کسی که روی مقدار انتظاری معکوس X کار می‌کند به عددهای متفاوتی در مورد وضعیت آتی جهان می‌رسند. (ولی اگر هر دو با لگاریتم کار کنند پارادکس رفع می‌شود چون لگاریتم متغیرهای معکوس را به صورت می‌آورد و از وقوع نامساوی جنسون که از دید ریاضی باعث شکل‌گیری این پاراکس می‌شود جلوگیری می‌کند)

    ببینیم دوستان راه‌حلی برای پارادکس دارند.

  • مصائب و خوشی‌های ارز دوگانه

    سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد

    در مورد پیشینه تحولات نرخ ارز قبلا فراوان نوشته‌ شده است و وارد آن نمی‌شویم. در این سرمقاله روی این سوال متمرکز می‌شویم که آیا نرخ ارز دوگانه اساسا اهداف سیاست‌گذاری مورد نظر را تامین می‌کند یا نه؟

    لازم است در مقدمه گفته شود که بسیاری از منتقدان نرخ دوگانه یا کسانی که مدافع بی‌چون و چرای افزایش نرخ ارز هستند یک جنبه خاص از اقتصاد ایران را نادیده می‌گیرند. در اقتصاد ایران به خاطر فقدان ابزارهای پولی فعال (مثل اوراق خزانه) سیاست‌گذار اهرم‌های ضعیف‌تری برای کنترل تورم دارد. لنگر نرخ ارز در این بین به عنوان یکی از ابزارهای ممکن برای کنترل تورم عمل می‌کند و مطالعاتی هم در گذشته تاثیرگذار بودن موردی آن‌را نشان داده‌اند. در واقع سیاست‌گذار در مواجهه با مساله نرخ ارز با بده‌بستانی (Trade-off) مواجه است. یک طرف این بده‌بستان رساندن نرخ ارز مرجع به میزانی است که صنایع داخلی را از رقابت خارجی محافظت می‌کند (و لذا بیکاری را کنترل می‌کند) و طرف دیگرش حفظ قیمت ارز در سطحی است که با افزایش عرضه کالاهای ارزان خارجی از افزایش قیمت‌ها جلوگیری می‌کند و رفاه مستقیم مصرف‌کنندگان را تضمین می‌کند. به دلیل این ماهیت دوگانه لذا شاید چندان بدیهی نباشد که در همه شرایط افزایش نرخ ارز بهترین تصمیم از دید «بهینه اجتماعی» باشد.

    با دنبال کردن استدلال قبلی اگر عرضه ارز در بازار داخل در حدی بود که بانک مرکزی قادر به دفاع از نرخ ارز مرجع مورد نظر می‌بود (یعنی به همه متقاضیان به میزان مورد نظر ارز تعلق می‌گرفت) هدف کنترل تورم از طریق پایین نگاه داشتن نرخ ارز تامین می‌شد. ولی می‌توان نشان داد که در شرایط فعلی اقتصاد ایران عرضه ارز ترجیحی به واردکنندگان ممکن است تاثیری روی رفاه مصرف‌کننده نهایی نداشته باشد و صرفا رانتی باشد که به واردکننده‌ای که به این نرخ دسترسی دارد اختصاص می‌یابد. برای درک جزئیات مساله لازم است که به مکانیسم تعیین قیمت کالاها در بازار دقت کنیم.

    اصولا در بازاری که تولیدکنندگان مختلف با هزینه تولید متفاوت وجود دارند قیمت نهایی برای مصرف‌کننده عملا توسط هزینه تولید گران‌ترین تولیدکننده تعیین می‌شود (در غیر این صورت این تولیدکننده باید زیان می‌کرد و از بازار خارج می‌شد). می‌توان تصور کرد که اعطای ارز دولتی به برخی تولیدکنندگان هزینه تولید این بنگاه‌ها یا افراد را پایین می‌آورد ولی اگر واردکنندگان یا تولیدکنندگان داخلی دیگری – برای همان کالا – وجود داشته باشند که به ارز دولتی دسترسی نداشته باشند قیمت بازار نهایتا توسط این گروه از بنگاه‌ها تعیین می‌شود که کالا را از طریق نرخ بازار غیررسمی ارز عرضه می‌کنند. در واقع تخصیص ارز ترجیحی (دولتی) هزینه‌های برخی تولیدکنندگان سمت چپ منحنی عرضه را پایین می‌آورد ولی نقطه تعادل قیمت را جا به جا نمی‌کند!

    شاه‌کلید استدلال ما این جا است: در شرایط فراوانی ارز همه تولیدکنندگان ارز را به یک قیمت یکسان دریافت می‌کنند و لذا کل منحنی عرضه بر اساس این قیمت شکل می‌گیرد و نهایتا قیمت تعادلی بازار هم تابعی از نرخ ارز تعادلی خواهد بود. ولی در شرایطی که عرضه ارز محدود است و بازار دوگانه شکل گرفته است این نرخ ارز بازار آزاد است که قیمت کالاهای مصرفی را برای مصرف‌کننده ایرانی دیکته می‌‌‌‌کند و نرخ ارز ترجیحی در آن بی‌تاثیر است. به همین دلیل هم احتمالا با وجود تخصیص ارز قابل توجه به واردکنندگان قیمت کالاها در بازار رشد داشته است.

    طبعا در این بحث می‌توان انواع جزئیات را وارد کرد که مدعای اصلی نوشته را نقض کند. مثلا می‌توان گفت که اگر واردکنندگان با نرخ ارز ترجیحی را مجبور کنیم تا کالا را به صورت مستقیم با قیمت ترجیحی به برخی مشتریان عرضه کنند از اعطای این رانت به واردکننده جلوگیری کرده‌ایم. این حرف درست است، ولی پیامد مستقیم آن (همانند دهه شصت و در برخی موارد سال‌های اولیه دهه هفتاد) شکل‌گیری بازار دوگانه ولی این بار در بازار کالا خواهد بود. به عنوان مثال نویسنده فراموش نمی‌کند که در دهه شصت در حالی‌که قیمت ماشین‌های حساب مهندسی یا ابزارهای کار الکترونیکی در بازار آزاد بسیار بالا بود، کسانی که به نوعی می‌توانستند این محصولات را از «مرکز تهیه و توزیع کالای وزارت بازرگانی» تهیه کنند عملا کل رانت مربوط به تفاوت قیمت دلار هفت تومان و صد و چهل تومان را به خود اختصاص می‌دادند.

    یک سخن نهایی می‌ماند و آن‌ اینکه – با قبول همه هزینه‌هایی که قیمت دوگانه در اقتصاد دارد – در برخی شرایط وجود یک نرخ ترجیحی برای مصارف ویژه‌ای می‌تواند قابل دفاع باشد. حرف ما در بخش‌های قبلی نوشته این بود که تخصیص نرخ ارز دوگانه برای کالای وارداتی اساسا غیرموثر است و هدف‌های مورد نظر را تامین نمی‌کند و صرفا هزینه اجتماعی دارد. می‌ماند برخی مصارف محدود ولی حیاتی مثل داروهای خاص که ساختار بازارش با کالای مصرفی متفاوت است و اعطای نرخ ارز ترجیحی می‌تواند مستقیما به نفع مصرف‌کننده نهایی؛ یعنی بیمار باشد. استدلال ما در مورد موثر نبودن مکانیسم دونرخی ممکن است اینجا صادق نباشد ولی سوال باقیمانده به یک سوال هنجاری – و نه اقتصادی – تحویل می‌شود و آن‌ اینکه جامعه ترجیح می‌دهد به چه گروهی نرخ ارز ویژه بپردازد؟ آیا فقط بیماران داخل کشور؟ بیمارانی که باید به خارج اعزام شوند؟ محققانی که عازم فرصت مطالعاتی هستند؟ کتاب‌های دانشگاهی؟ تجهیزات پزشکی و آزمایشگاهی؟ یا مصرف‌کنندگان سس گوجه‌فرنگی خارجی؟. مورد آخر را ذکر کردیم تا به این نکته اشاره کنیم که نه تنها جواب این سوال بدیهی نیست و در هر صورت ترجیح دادن یک زیربخش از جامعه به بقیه بخش‌‌ها است، بلکه فهرست «موارد ضروری» می‌تواند ناگهان بسیار طولانی شود.

  • مصاحبه با جواد صالحی اصفهانی: بخش سیزده

    حامد: رسیدیم به این‌جا که درس را در هاروارد تمام کردید و مشغول کار در پن شدید. از این‌جا ادامه بدهیم.

    جواد: بسیار عالی. من کارم را به عنوان استادیار اقتصاد در گروه اقتصاد دانش‌گاه پنسیلوانیا (پن) در سپتامبر ۱۹۷۷ (شهریور ۵۶) شروع کردم. بانک مرکزی به من اجازه داد تا بازگشتم به ایران را به مدت دو سال به تاخیر بیندازم. من تعهد حقوقی داشتم تا دو برابر زمانی که بهم بورس داده بودند برای آن‌ها کار کنم یا این‌که کل پول را با بهره ۱۲٪ پس بدهم! به این خاطر مطمئن نبودم که آیا قرار است در پن بمانم و برای قرارداد دائمی تلاش کنم.

    فرآیند تنیور (دائمی کردن قرارداد) معمولا شش سال طول می‌کشد و برای جایی مثل پن باید کمربند را سفت کنی و هر سال یکی دو تا مقاله برتر چاپ کنی تا بتوانی قرارداد دائمی بگیری. عده معدودی از افرادی که هم‌زمان با من استخدام شده بودند انتظار داشتند که قرارداد دائمی بگیرند و در عمل هم هیچ کدام نگرفتند. تا جایی که یادم می‌آید در ده سال گذشته فقط یک نفر در این دانش‌کده موفق شده بود تا شغل دائمی دریافت کند (چای داغ: این رقم برای برخی دانش‌گاه‌های آمریکایی معمول است). برنامه واقع‌بینانه‌تر برای استادیاران جوان پن این بود که تعدادی مقاله خوب چاپ کنند و دست آخر در یک دانش‌گاه با رده‌بندی پایین‌تر ولی هم‌چنان قابل قبول شغل دائمی بگیرند. از بین ما یک نفر استادیار گروه اقتصاد کشاورزی و منابع برکلی شد٬ یک نفر به راتگرز رفت و دو نفرمان به ویرجینیا تک پیوستیم.

    سعی من این بود که در پن زمان بخرم تا خودم را برای شرایط کاری سخت در ایران آماده کنم٬ شرایطی که در مدت اقامتم در سال ۱۳۵۴ تجربه کرده بود و می‌دانستم هم‌چنان ادامه دارد. در شرایطی بودم که خودم را برای تنیور در پن آماده نکرده بودم و حتی به تنیور در دانش‌گاه‌های دیگر هم فکر نمی‌کردم. انگیزه من برای تحقیق عمدتا توسط بازار کار برای متخصصان اقتصاد در ایران شکل یافته بود که در مقایسه با الان بازار بسیار محدودتری بود. جهانی شدن واقعا وضعیت کار آکادمیک در جهان سوم را تغییر داده است.

    حامد: اثر این انتظارات روی رفتار کاری‌تان چه بود؟

    ادامه مطلب ...
  • … مصطفی

    هنوز تا آخر خرداد دو هفته‌ای باقی‌ است ولی کشف ام‌روزم را به اشتراک می‌گذارم. تا به حال نشنیده بودم و خبر هم نداشتم که وجود دارد. به خاطر حال و هوایش و خاطره‌هایی که زنده می‌کند. این‌‌جا می‌توانید سرود «چمران» با صدای گلریز را گوش کنید.

  • واقعیت پنهان‌شده در لابه‌لای نظریه

    این روزها خیلی معمول است که مراکزی که روی مسایل توسعه (خصوصا توسعه محلی) و تحولات سیاسی/اجتماعی کار می‌کنند از فعالین کشورهای در حال توسعه (مثل فعالین سازمان‌های غیردولتی٬ مقامات محلی٬ کنش‌گران٬ کارآفرینان محلی و الخ) بخواهند که در پنل‌ها حضور بیابند یا برای محققان (مقیم غرب) سخن‌رانی کنند. مثلا مدرسه حکومت‌گری کندی هاروارد مرتبا میزبان چنین اتفاقاتی است. من در حدی که وقتم اجازه داده به چنین محافلی رفته‌ام یا پادکست‌های مربوط به آن‌ها را گوش می‌کنم. متاسفم که بگویم در اکثر موارد گوش دادن به چنین سخن‌رانی‌های خالی از هر نوع فایده بوده است. مورد مشابهش را هم در ایران سراغ داشتم. بسیار معمول بود که مدیران را دعوت کنند که تجارب خود را از پیاده‌سازی نظریه‌های مدیریتی ابراز کنند. غیر از برخی مدیران استثنایی – مثل مرحوم دکتر وفا غفاریان یا مهندس ترکان که با نظریه تعارف نداشتند و مقهور کلیشه‌های آکادمیک نبودند – اکثر این سخن‌رانی‌ها خالی از هر نکته جدیدی و تامل‌برانگیزی برای یک محقق یا مشاور بود.

    مشاهده من کمی عجیب است چون به طور پیشینی انتظار می‌رود که ماجرا برعکس این باشد. یعنی افرادی که مستقیما با دنیای واقع سر و کار دارند باید بتوانند چیزهای زیادی به محققان برج‌عاج‌نشین بیاموزند٬ ولی چرا این اتفاق نمی‌افتد؟ تجربه من می‌گوید که در اکثر موارد اهل عمل سعی می‌کنند چیزی را تحویل مخاطب بدهند که با چارچوب ذهنی و کلیشه‌/نظریه‌های رایج در آکادمی سازگار باشد. مثلا اگر مقام محلی یا کنش‌گر باشند حتما می‌گویند که افزایش مشارکت محلی یا به‌بود نقش زنان یا دادن وام‌های خرد چه قدر در به‌بود وضعیت موثر بوده و اگر مدیر باشند در فواید انواع روش‌های مدیریتی که پیاده‌ کرده‌اند سخن‌رانی خواهند کرد.

    به این ترتیب است که جزییات جالب دنیای واقع در چارچوب نظریه‌های خام و با دقت پایین آکادمی یا سازمان‌های بین‌المللی و ارائه‌های استاندارد پاورپوینتی گم می‌شود. اهل عمل به جای این‌که آن‌چیزی که واقعا مشاهده کرده‌اند – و بسیار واجد ارزش است – را مستقیما و به زبان خودشان بیان کنند آن‌را در بسته‌بندی‌های رایج ارائه می‌کنند و لذا جزییات جالب و آموزنده داستان گم می‌شود.

    ضمن این‌که معمولا کم‌تر این تمایل وجود دارد که نظریه‌های مسلط به چالش کشیده شود. مثلا من تا به حال ندیده‌ام که یک مقام محلی بیاد و بگوید که ما مشارکت ذینفعان را بالا بردیم ولی در عمل تفاوت چندانی در بازده اتفاق نیفتاد یا حتی بازده کم‌تر شد و لذا به طور ضمنی به محققان بفهماند که نظریه‌های‌تان هنوز خام است و نیاز به عمق بیش‌تری دارد. (این روزها جریان‌هایی در اقتصاد توسعه وجود دارند که بر اساس داده‌های جزیی به طور جدی کلیشه‌های حاکم بر توسعه در یکی دو دهه اخیر – که خود مدعی جای‌گزینی کلیشه‌های قبلی بوده‌اند – را به چالش کشیده‌اند).

    تا وقتی که این تعارفات در گفت و گوی طرفین هست – که در سطح بین‌المللی هم بسیار مشاهده می‌شود – متاسفانه این دیالوگ آن‌قدر مفید فایده نیست و کمک چندانی به چالش‌کشیدن علم آکادمیک و پیش‌بردن آن نمی‌کند. من اگر خودم هماهنگ‌کننده چنین پنلی باشم شاید یک قاعده بگذارم که به سخن‌رانان بگوید که «صرف هر درصدی از وقت‌تان برای بازگویی ابتدایی نظریه‌های آکادمیک ممنوع است!».

    پ.ن: قسمت جدید و جالبی از مصاحبه با جواد صالحی آماده است که هنوز فرصت نکرده‌ام آن‌را نهایی کنم ولی به زودی منتشر می‌کنم.

  • نتایج هدفمندی یارانه‌ها را دریابید

    یکی دو دهه است که رگرسیون‌های معمولی Cross-Sectional در اقتصاد را کسی گوش نمی‌دهد (هر چند متاسفانه در برخی رشته‌های علوم انسانی هنوز مقبول است). دلیلش هم این است که در اکثر سیستم‌های اقتصادی – اجتماعی متغیر سمت چپ رگرسیون رابطه دو طرفه با خیلی از متغیرهای سمت راست دارد (مساله علیت معکوس) و یا توسط فاکتورهایی تغییر داده می‌شود که مشاهده‌پذیر نیستند و در سمت راست ظاهر نمی‌شوند (مساله متغیر محذوف). لذا رگرسیون – حالا R2 هر قدر بالا باشد – نتیجه معتبری را گزارش نمی‌کند و نتایج اهمیت چندانی ندارد.

    در چنین وضعیتی یکی از ایده‌آل‌ترین شرایط برای انجام فعالیت‌های امپریکال وقتی است که به اصطلاح شوک تصادفی برون‌زا به سیستم داریم. چنین شوک‌هایی – که باید نشان دهیم که مستقل از متغیرهای درون‌زای سیستم رخ داده‌اند – فرصت عالی فراهم می‌کنند که فرض کنیم که بقیه متغیرها درست قبل و بعد شوک کمابیش ثابت مانده‌اند ولی یک فاکتور اصلی در مساله عوض شده است و لذا می‌توانیم اثر خالص آن را بسنجیم.

    تصمیم برای حذف ناگهانی یارانه‌ها و واریز پول تا حدی خوبی در این شرایط صدق می‌کند. اولا به صورت ناگهانی بود و رابطه چندانی با سایر متغیرها نداشت. ثانیا یک شوک اساسی بود که وضعیت درآمد هزینه دهک‌های مختلف و به طبع آن بخش‌های دیگر اقتصاد مثل صنایع تولیدکننده محصولات برای این دهک‌ها را تحت‌الشعاع قرار می‌دهد. ثالثا٬ عجیب نیست که فرض کنیم که خیلی از متغیرهای اساسی تعیین‌کننده رفتار عامل‌ها مثل سن و تحصیلات و محل اقامت و حتی درآمد پایه یا برای بنگاه‌ها مثل فناوری تولید و بازارها چند ماه قبل و بعد حذف یارانه‌ها کمابیش ثابت بوده است.

    از این فرصت عالی استفاده کنید و انواع و اقسام‌های مدل‌های توضیح‌دهنده رفتار خانواده یا بنگاه‌ها را با آن بررسی کنید. مثلا ببینید که واریز ناگهانی یک مبلغ بزرگ به حساب سرپرست خانواده چه تاثیری روی الگوی مصرف خانواده دارد٬ این‌که آیا طبقات فقیر تحت مساله وسوسه (Temptation) و عدم کنترل هستند یا درآمدهای ناگهانی را به صورت هم‌وار مصرف می‌کنند٬ این‌که آیا به‌بود درآمد پایه خانواده‌ها عرضه نیروی کار زنان و میزان مشارکت تحصیلی بچه‌ها را تغییر می‌دهد و ده‌ها سوال جالب دیگر.

    متاسفانه شوک یارانه‌ها یک ویژگی را کم دارد که به عنوان یک شوک خیلی ایده‌آل مطرح شود و آن هم این‌که در همه استان‌ها در یک زمان رخ داده است. اگر بین واریز پول به حساب افراد در استان‌های مختلف یک اختلاف زمانی قابل توجه بود آن موقع می‌شود از روش‌های Diff-in-Diff پنلی استفاده کرد و به اصطلاح در یک چارچوب خیلی تمیز و قابل اعتماد رابطه‌های علی متعددی را شناسایی کرد.

    پ.ن: ممنونم از دوست عزیزم م.م.رجاییان که ایده این پست در گفت و گویی با او شکل گرفت.

  • آیا واردات از چین این قدر بد است؟

    من متخصص اقتصاد بین‌الملل نیستم لذا در مورد سیاست بهینه تجاری نظری ندارم و تحلیلم بر اساس مبانی سازماندهی صنعتی است. این روزها دیده‌ام که سایت‌های مختلف لیست واردات از چین را – که ظاهرا خبرگزاری ایسنا منتشر کرده است – بازنشر کرده و به انتقاد از این واردات پرداخته‌اند. مثلا بخشی از فهرستی که انتقادات را برانگیخته است را در ادامه مطلب آورده‌ام. اگر این ارقام مربوط به یک سال گذشته باشد واقعا چیز عجیبی در آن‌ها مشاهده نمی‌شود چون حجم واردات بسیاری از آن‌ها حتی به یک میلیارد تومان هم نمی‌رسد که کم‌تر از فروش یک واحد کوچک صنعتی است که ما ممکن است ده‌ها عدد از آن‌را در کشور داشته باشیم.

    من ماجرا را این طور می‌بینیم که در هر رشته صنعتی تعدادی بنگاه داخلی داریم که بهره‌وری آن‌ها متفاوت است ولی به علت محدودیت دست‌رسی به منابع – مثل منابع مالی خارج از بنگاه یا مجوزهای لازم – بنگاه‌های با بهره‌وری بالا نمی‌توانند بیش از یک حدی رشد کنند و در بازار مسلط شوند. لذا هم‌زیستی بنگاه‌های کارا و ناکارا را با هم داریم. در چنین شرایطی قیمت بازار محصول را هزینه تمام‌شده آخرین بنگاه داخلی تعیین خواهد کرد و بنگاه‌های کاراتر سود (رانت) دریافت خواهند کرد. حالا اگر واردات را باز کنیم هزینه تمام شده کالای وارداتی زیر قیمت‌تمام شده تعدادی از بنگاه‌های ناکارای داخلی قرار می‌گیرد ولی نه لزوما زیر قیمت تمام شده همه بنگاه‌ها. به این ترتیب می‌توانیم هم واردات داشته باشیم و هم تولید داخلی. طبعا این واردات باعث ورشکستگی تعدادی از بنگاه‌های داخلی می‌شود ولی حداقل آماری که من این‌جا می‌بینم در مقایسه با تولید کل یک صنعت در کشوری در مقیاس ایران خیلی کوچک است.

    علاوه بر آن اگر بنگاه‌های داخلی کارا باشند ولی موقعیت انحصاری یا رقابت چندگانه داشته باشند ممکن است قیمت‌های غیررقابتی برای محصولات خود تعیین کنند. اگر تابع تقاضا کم‌کشش باشد (یعنی به قیمت خیلی حساسیت نشان ندهد) چنین بازاری میزان تولید را کم و قیمت را بسیار بالا تعیین می‌کند. واردات باعث می‌شود تا یک رقیب جدید با ظرفیت نزدیک به بی‌نهایت و قیمت حاشیه‌ای ثابت به بازی اضافه شود و می‌شود نشان داد که اضافه کردن چنین رقیبی می‌تواند به ناگهان نتیجه کلی بازی انحصاری را به شدت تغییر داده و بنگاه‌های داخلی را مجبور به عرضه در حجم بالا (و لذا کاهش قیمت بازار) کند.

    گزارش می‌گوید که عمده کالاهای وارد شده کالای کشاورزی است و این را عجیب می‌داند. اتفاقا اثر رفاهی واردات محصولات کشاورزی نسبت به بقیه محصولات صنعتی می‌تواند بیش‌تر باشد. تولید کشاورزی تحت شوک‌های مداوم (بارش٬ دما٬ آفت٬ تخصیص زمین و الخ) است و لذا عرضه آن تصادفی است. واردات کمک می‌کند تا تابع عرضه نوسانات کم‌تری داشته باشد و قیمت در بازار ثبات بیش‌تری داشته باشد.

    مساله واردات همیشه یک تیغ دولبه است که یک طرفش رفاه ذینفعان صنعت تحت رقابت و طرف دیگرش رفاه مصرف‌کنندگان است که در اثر واردات کالای ارزان‌تر مصرف می‌کنند. لذا خوب است که از قضاوت مبتنی بر یک طرف ماجرا پرهیز کرد.

    ببینیم دوستانی که از نزدیک‌تر با ماجرا سر و کار دارند چه می‌گویند و چه جزییاتی را به داستان اضافه می‌کنند.

    ادامه مطلب ...
  • خودتان را برای مطالعات بومی توسعه آماده کنید

    یکی از نقاط قوت مهم دانش‌کده اقتصاد ام‌آی‌تی گروه توسعه آن است که فکر می‌کنم اگر مطلقا اول نباشد به هم‌راه هاروارد و ال‌اس‌ای و برکلی باید لیگ چهار دانش‌کده برتر را شکل بدهند. در ذهنم طرحی را می‌پرورانم که به طور تفصیلی به چهار ضلع مهم مطالعات اقتصاد توسعه بپردازم که عبارتند از روی‌کرد تجربی- خرد (که بیش‌تر به اسم بنرجی و دوفلو شناخته می‌شود و توسط آزمایش‌گاه فقر عبدالطیف جمیل ام‌آی‌تی شبکه گسترده‌ای را در بر می‌گیرد)٬ روی‌کرد نهادی – اقتصاد سیاسی که دارون عاجم‌اوغلو پیش‌تاز آن است٬ روی‌کرد اقتصاد کلان و بازارها – خصوصن بازارهای مالی محلی – که کسانی مثل رابرت تاوسند در آن مطرحند و روی‌کرد سیاست توسعه که بیش‌تر در مدرسه کندی هاروارد و توسط کسانی مثل دنی رودریک توسعه می‌یابد. طبعن کسانی مثل جفری ساکس هم هستند که نمی‌دانم بر اساس روی‌کردشان بیش‌تر باید به عنوان متخصص توسعه طبقه‌بندی شوند یا مدافعان یک سیاست جهانی ضد فقر.

    نکته‌ای که می‌خواهم اشاره کنم بیش‌تر به روی‌کرد اول و تا حدی روی‌کرد سوم مربوط است. یکی از مشاهداتم در ام‌آی‌تی کیفیت حیرت‌انگیز کارهای دانش‌جویان سال‌های اولیه دکترا در زمینه مسایل توسعه است. علاقه‌متد شدم که بدانم که چه طور دانش‌جوی جوان و تازه‌کار می‌تواند مقاله‌ای ارائه کند که اساسش شناخت دقیق و جزیی از نهادها و داده‌های دست اول جمع‌آوری شده از کشورهای آمریکای لاتین یا آفریقا یا شبه قاره هند است.

    یکی از پاسخ‌هایی که گرفتم این بود بود که این بچه‌ها معمولا خود را از دوره کارشناسی برای این کار آماده می‌کنند. به این معنی که در قالب دانش‌جوی خیلی جوان کارشناسی وارد ان‌جی‌او های مربوط به جهان سوم شده یا حتی خودشان چنین موسسه‌ای را شکل می‌دهند و به این مناطق سفر می‌کنند یا در پروژه‌های مطالعاتی به عنوان دست‌یار کار می‌کنند و لذا شناخت میدانی خوب – و طبعا هدف‌دار و مبتنی بر نظریه – از مسایل این کشورها پیدا می‌کند. دوره کارشناسی معمولا فراغت بیش‌تری دارد و لذا در این چند سال می‌توان آزمایش‌هایی را ترتیب داد یا منابع داده را شناسایی کرد یا شبکه ارتباطی ایجاد کرد و لذا صورت مساله و بخشی از داده‌ها را شکل داد. دوره دکترا بعدا کمک می‌کند تا ذهنیت نظری عمیق‌تر پیدا کنند و نیز با روش‌های دقیق‌تر و پیش‌رفته‌تر اقتصادسنجی آشنا شوند (هر چند در دوره کارشناسی هم بخشی از این آشنایی ایجاد می‌شود) و لذا به سراغ تبدیل آن تجربه قبلی به یک مقاله دست اول می‌روند. اگر می‌‌خواهید مثال عینی مشاهده کنید مثل به پروفایل ملیسا دل نگاه کنید که امسال از ام‌آی‌تی در بازار کار بود و فکر کنم از بین پیش‌نهادهای مختلفش تصمیم گرفت که به هاروارد بپیوندد. او وقتی که هنوز در میانه دوره دکترایش بوده مقاله تک‌نویسنده‌ای‌ را – در مورد تاثیر نیروی کار اجباری روی رشد اقتصادی محلی – در مجله مشهور اکونومتریکا چاپ کرده است! این کار ممکن نبوده مگر این‌که از سال‌ها قبل زمینه این کار را آماده کرده باشد.

    حالا این‌ها را برای این می‌گویم که به کسانی در ایران کارشناسی یا کارشناسی ارشد می‌خوانند توصیه کنم که با این عینک به مسایل ایران نگاه کنید. به جای متوقف شدن روی بحث‌های دست‌مالی شده سیاست پولی و تورم و نرخ ارز و قیمت سکه و اثر قیمت نفت و الخ(پ.ن.۱) به دل جامعه – مثلا کشاورزان یک منطقه یا مددجویان تحت پوشش کمیته امداد یا صنایع کوچک در مناطق دور افتاده یا تعاونی‌های مسکن یا شبکه توزیع کالا در بازار یا صنعت توریسم مذهبی و الخ – بروید و موضوعات و داده‌های مهم و ناب را شناسایی کنید٬ و خودتان را برای نوشتن مقالات جدید و دست اول و متفاوت و تاثیرگذار – و نه تکرار مقالات و مدل‌های قدیمی و تکراری بر روی داده‌های استاندارد ایران – آماده کنید. اقتصاد ایران آن‌قدر وسیع است و آن‌قدر پیچیدگی‌های نهادی جالب دارد که پر است از مسایلی که تحلیل آن‌ها می‌تواند نوری به کل ادبیات توسعه در جهان بیفکند. طبعا یافتن موضوعات ناب تا حدی آشنایی با مدل‌های کلاسیک و روی‌کردهای بروز اقتصاد توسعه را می‌طلبد و یک مسیر رفت و برگشتی است ولی این مسیر را می‌توان از یک جایی شروع کرد.

    این حرف آخرم را بیش‌تر باز می‌کنم: نسل جدید محققان علوم اجتماعی ایرانی باید به دنبال این باشند که به جای برداشتن یک تئوری استاندارد و اجرای آن در مورد ایران – یا بدتر از آن آربیتراژ علمی از طریق ترجمه موضوعات دم‌دستی ایرانی برای محقق خارجی – به دنبال این روی‌کرد باشند که از طریق مطالعه دقیق مسایل ایران چه طور می‌توان نظریه‌ها و مدل‌های جدیدی ایجاد کرد و ادبیات جهانی علم را گسترش داد و یک قدم جلو برد. این چیزی که می‌گویم دور از دست‌رس نیست چون محققانی که روی کشورهایی مثل هند و آمریکای لاتین کار می‌کنند الان سال‌ها است که همین کار را می‌کنند.

    پ.ن ۱) گفتم موضوعات دست‌مالی شده‌اند ولی این به معنی نیست که پاسخ‌هایی که به مسایل داده شده‌اند لزوما به‌ترین پاسخ‌ها بوده‌اند. درک دقیق‌تر از تئوری‌های اقتصاد و کار با دقت بیش‌تر با داده‌ها هم‌چنان می‌تواند چیزهای زیادی در مورد رفتار اقتصاد ایران به ما بگوید ولی این نتایج معمولا محدود به ایران است و جز موارد خاص آن‌قدر چیز جدیدی به دانش جهانی اضافه نمی‌کند.

  • توضیحی در مورد کامنت‌ها

    متاسفانه مدتی است که نمی‌رسم کامنت‌ها را پاسخ بدهم. این یک تصمیم بود که آیا باید متعهد به نوشتن و پاسخ به همه نظرات باشم یا نه. طبعا حالت ایده‌آل همین است ولی متاسفانه محدودیت زمانی باعث می‌شد که نتوانم به نظرات برسم و لذا قید نوشتن را هم می‌زدم. ولی دست آخر به این نتیجه رسیدم که حداقل هر از چندی به صورت سریع هم که شده پستی را بنویسم و پیشاپیش عذرخواهی کنم که جز در موارد خاص یا وقتی که فراغت کاملی حاصل شود نمی‌رسم که به تک تک نظرات پاسخ بدهم. خصوصا که نظرات معمولا فکر شده و پخته هستند و پاسخ آن‌ها گاهی چند برابر نوشته اصلی وقت می‌برد. در هر صورت به این نتیجه رسیدم که این حالت بهینه دوم (Second-Best) احتمالا به‌تر از ننوشتن مطلق است. طبعا همه نظرات را می‌خوانم و استفاده می‌کنم. گاهی هم نظرات پاسخ هم را می‌دهند و بحث ادامه پیدا می‌کند. تنها چیزی که باید اضافه کنم این است که احتمالا الان دیگر پاسخ ندادن به نظرات لزوما نشانه موافق بودن نیست 🙂 امیدوارم این روی تصمیم خوانندگان برای نظر دادن اثر نگذارد چون عده زیادی از این نظرات بهره می‌برند.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها