• به دانش گاهی که پیش نهاد پذیرش و بورسشان را تایید کرده بودم و بعدا مجبور شدم حرفم را پس بگیرم ایمیل زدم و صادقانه توضیح دادم که چرا گزینه اروپایی را ترجیح می دهم. ضمنا گفتم که دلیل این تصمیم این است که در زمان تایید پذیرش آن ها اصلا نمی توانستم باور کنم که این جای جدید هم بهم پذیرش بدهد. عذرخواهی هم کردم و گفتم که خودم را در مقابل زحماتی که کشیدند مدیون می دانم. در زمانی کوتاه پاسخ آمد. فکر کنم شاید بد نباشد که پاسخ را این جا بگذارم. شاید جاهای دیگر لزوما این پاسخ را ندهند و نشود آن را به عنوان واکنش عمومی تعمیم داد ولی حداقل به عنوان یک مورد برداشت من این است که طرف مقابل همان طور که انتظار داشم بسیار فهمیده و قابل احترام رفتار کرد.

    Hi Hamed:

    Of course we’re disappointed that you won’t be coming. But don’t feel bad
    about it…you have to do what’s best for yourself.
    Please do keep in touch!

    All the best
    …..

  • نامجو

    توی ام پی تری پلیر م یک سری آهنگ محسن نامجو ریخته بودم. توی هواپیما که نشستم دیدم اصلا حال نمی دهد. پاکشان کردم و دوباره مخزن موسیقی ام را از شجریان و شهیدی و بنان و مرضیه و شکیلا پر کردم. برای من نامجو هم رفت پیش همایون شجریان که صدایش فقط گاهی که خیلی سر حال باشی و آهنگ را از بلندگو گوش کنی تا حدی لذت بخش است و هیچ وقت هم به اوج نمی رساند. معیار همیشگی من یعنی سرمستی ناشی از یک ترانه وقتی در حس و حال خاصی باشی هر دو این آقایان را رد کرده است. نمی توانم ماجرا را دقیق توصیف کنم ولی از دید من صدا و کارهای این دو نفر در قیاس با مثلا کارهای محمدرضا شجریان یا شهرام ناظری یا دولتمند خلف یا حتی داوود آزاد مثل نسبت ترانه های رسمی مهرداد کاظمی وگلپایگانی در دهه ۶۰ است به صدای خوانندگان برنامه های گلها در دهه ۴۰٫ نمی دانم در این حس با من مشترک هستید یا نه. البته مریم عزیزم احتمالا نظری متفاوت از من دارد.

  • ۱) کسی احیانا از بروکسل این جا را می خواند چند تا سوال ازش بپرسم؟

    ۲) حالم گرفته شد چون هاشم پسران هفته بعد در بانک مرکزی اتریش سخن رانی دارد و من آن موقع وین نیستم.

    ۳) ترجمه های جعفر خیرخواهان همیشه خواندنی است. این بار مصاحبه ای خواندنی از فریدمن را ترجمه کرده که در دو بخش (۱ و ۲) منتشر شده است.

    ۴) هم به صورت حضوری و هم به صورت کامنت با این سوال مواجه که قیمت تاکسی را چه طور محاسبه کرده ام؟ اگر بخواهم ساده توضیح بدهم به این فکر کنید که اگر درآمد ناشی از مالکیت تاکسی برابر ۳ میلیون تومان در سال باشد این درآمد برابر درآمد چه مقدار اوراق مشارکت با نرخ بهره ۱۵% است؟ این می شود قیمت تاکسی. چون اصل فقدان آربیتراژ می گوید که قیمت تعادلی دارایی هایی با سوددهی و ریسک یک سان باید برابر باشد.

  • تاکسی و سهمیه بندی

    مساله امتحان درس قیمت گذاری دارایی ها (Asset Pricing):

    اگر در کشور الف بنزین به قیمت ۸۰ تومان به ازای هر لیتر سهمیه بندی شود و اگر سهمیه بنزین تاکسی ها ۳۰ لیتر در روز شود و اگر بنزین فراتر از سهمیه روزانه به قیمت واقعی (در این مساله آن را ۴۰۰ تومان فرض کنید) عرضه شود مطلوب است قیمت تاکسی بعد از اعلام این خبر.

    راه حل: با داشتن تاکسی فرد می تواند روزانه حدود ۲۹ لیتر بنزین را با سود حدود ۳۰۰ تومان در بازار آزاد بفروشد (۲۰ تومان سهم دلالان فرض شده است) و لذا روزانه درآمد خالص ۸۷۰۰ تومانی یا به عبارت دیگر سالانه حدود سه میلون تومان درآمد خالص داشته باشد. اگر نرخ بهره بدون ریسک در ایران ۱۵% باشد و فرض کنیم که این سیاست چند سال ادامه داشته باشد قیمت تاکسی باید به حدود “بیست میلیون تومان” برسد. اگر فرض کنیم سیاست فوق فقط دو سال ادامه داشته باشد و بعد از آن تاکسی به قیمت سابق آن ارزش گذاری شود در این صورت حداقل ۴-۵ میلیون تومان به قیمت جاری تاکسی اضافه خواهد شد.

    کامنت استاد مدیریت که با اصول انتخاب عمومی آشنا نیست و در میزگرد صدا و سیما شرکت کرده است: این تحلیل درست نیست چرا که مطالعات گسترده دانش جویان من نشان می دهد که در عصر فن آوری اطلاعات و ارتباطات از طریق سیاست گذاری های درست و اصولی و طراحی مکانیسم های نظارتی می توان جلوی این مساله را گرفت.

    کامنت استاد انتخاب عمومی: استاد مدیریت چرند می گوید ولی شما در مساله تان سهم پرداخت های انتقالی از صاحبان تاکسی به ماموران نظارتی را محاسبه نکردید. در این صورت قیمت تعادلی تاکسی مقداری کم تر از آن چیزی می شود که شما برآورد کرده اید.

    توصیه به راننده های تاکسی: دنبال کار دیگری بگردید!
    توصیه به سرمایه گذاران مخاطره گریز: همین امروز تاکسی بخرید.

  • سد سیوند از نگاهی دیگر

    معمولا ترجیح می دهم که در ماجراهایی مثل سد سیوند و این که آیا یک طرف درست می گوید یا نه نظری ندهم. با این حال اگر نظری هم بدهم تلاشم در این گونه موارد عمدتا متوجه نقد مواضع مطلق گرایانه دوستان طرف دار محیط زیست است که قیمت محیط زیست را بی نهایت فرض می کنند و/یا از هزینه فرصت نگهداری محیط زیست غفلت می کنند. دوست متفکرم محسن حجتی که از قضا متخصص حوزه آب هم هست نوشته قابل تاملی در این رابطه نوشته و موضوع را از زاویه ای متفاوت با جو رایج روشن فکری بررسی کرده است.

  • مسکن در تهران

    قیمت مسکن و مستغلات در اکثر پایتخت های دنیا بسیار بالا است و تهران هم از این امر مستثنی نیست. ماجرای گرانی پایتخت فقط به کشورهای پیش رفته محدود نمی شود. خانه مثلا در استامبول یا نایروبی هم به نسبت درآمد متوسط این کشورها بالا است. این موضوع هم معمولا پذیرفته شده است که سکونت در خود پایتخت یا مناطق مرکزی آن مختص کسانی است که علاقه مند به پرداخت هزینه های بالا هستند و در مقابل گزینه سکونت در مناطق اطراف برای کسانی که می خواهند پول کم تر بدهند مطرح است. تهران متاسفانه این امکان دوم را به راحتی فراهم نمی کند و دلیل آن اولا ضعف زیرساخت حمل و نقل عمومی ارزان و مطمئن بین مناطق اقماری شهر (مثلا شهریار یا رودهن) و ثانیا کیفیت پایین فضای شهری و زیرساخت های موجود در این مناطق است. مشکل دوم دینامیک درونی دارد که به مرور زمان حل می شود ولی مساله اول یک موضوع سیاست گذاری مهم برای دولت است. اگر خطوط قطار پرتردد با دسترسی خوب به شهرهای اقماری تهران (تا شعاع حدود یک ساعتی) تاسیس شود این مناطق می توانند گزینه جذابی برای کسانی باشند که زندگی در شهر کوچک تر با هوای تمیزتر و قیمت ارزان تر را ترجیح می دهند و هم چنان در تهران کار می کنند. اگر مساله حمل و نقل حل شود بحث ساخت و ساز و فضاهای شهری با کیفیت هم راه خودش را پیدا می کند. از یک اثر جنبی این سیاست البته نباید غافل شد: این گزینه تمایل به مهاجرت به استان تهران را تقویت کرده و باعث افزایش جمعیت کل ساکن در منطقه شهری تهران می شود. کم بود منابع آب یکی از مشکلات مهمی است که ظرفیت رشد تهران را محدود می کند و لذا افزایش جمعیت در کل منطقه شهری خودش یک عامل منفی به حساب خواهد آمد.

  • کولاک بهاری

    دوره دانش جویی تقریبا هر هفته می رفتم کوه. توی کوه بهار که می شد هوا رفتار عجیبی از خودش نشان می داد. صبح که بالا می رفتی اوضاع معمولی بود ولی یک دفعه درست بعد از ظهر (که معمولا به قله رسیده بودی و داشتی بر می گشتی) وضعیت تغییر می کرد و کولاک (برف و باد) شدیدی در می گرفت. من چندین بار گرفتار این کولاک ها شده بودم. وسط کولاک ناگهانی که گیر کنی تصور می کنی که دنیا به آخر رسیده است. خیس شده ای و باد به شدت به صورتت می زند و چشمت یک متر جلوتر را نمی بیند. این که چشمت جلوتر را نمی بیند وضع را بدتر می کند. حس می کنی که در وسط بلا گرفتار شده ای و نجاتی متصور نیست. یکی دو ساعتی که راه می روی و این وضع را تحمل می کنی هوا کم کم ملایم تر می شود و وقتی می رسی پایین می بینی آفتاب در حال تابیدن است و مردم دارند با لباس نیمه تابستانی در جمشیدیه و دربند تفریح می کنند و انگار نه انگار که چند صدمتر بالاتر کولاک زمین و آسمان را به هم دوخته بود. نه مردم از آن کولاک می دانند و نه تو دیگر نیازی به یادآوری اش داری. از کولاک عبور کرده ای.

    آن موقع از این تجربه کولاک درسی برای زندگی ام گرفتم. کولاک های زندگی هم می گذرند و تو اگر تجربه یا بصیرت داشته باشی می دانی که چند ساعت دیگر آفتاب درخشان در انتظار است. مهم است که در کولاک خودت را نبازی و در آن نمانی.

    فروردین شده و من یاد خاطره های ۱۰-۱۲ سال پیش افتادم. آن کولاک ها همین موقع های سال اتفاق می افتاد. یک دفعه ای دلم برای تماشای تهران از آن بالا و راه پیمایی در مسیر خلوت و زیبای بین شیرپلا و کلک چال به شدت تنگ شد و این را این جا نوشتم.

  • گزینه های جدید و دشواری انتخاب

    به اس اف یو گفته ام که می آیم و بندگان خدا یک بورس جدید هم روی بورس قبلی اضافه کرده اند. حالا این وسط سر و کله دو تا گزینه جدید پیدا شده که آدم را بدجوری به فکر می برد. اولیش دکترای اقتصاد بین الملل در موسسه مطالعات بین الملل ژنو است که ظاهرا جای با کلاسی است و عده قابل توجهی از فارغ التحصیلانش شغل های مهمی در سازمان های بین المللی به دست آورده اند (از جمله کوفی عنان). اگر این گزینه را انتخاب کنم شانسم برای کار آکادمیک کم می شود ولی احتمال خیلی بیش تری دارد که وارد کار بین المللی بشوم. قسمت هیجان انگیزش این است که ظاهرا از سال ۲۰۰۸ این موسسه با موسسه معروف مطالعات توسعه ژنو ادغام خواهند شد. اشکال مهمش این است که فرم درخواست بورسیه جزو مدارکم علامت نخورده (نمی دانم من نفرستادم یا آن ها گم کرده اند) و لذا هنوز خبری از پول نشده. ژنو هم که خدای گرانی است و یک سال درس خواندن با پول شخصی پدر آدم را می آورد. یک اشکالش هم این است که جزو فهرست دانشگاه های قابل قبول وزارت علوم نیست (شاید چون تا به حال کسی آن جا نرفته) و اگر رفتم آن جا باید خودم شخصی دنبال کار ارزیابی و تایید اعتبارش باشم.

    گزینه دوم هم مرکز اروپایی مطالعات پیش رفته در اقتصاد (ECARES) و وابسته به دانشگاه لیبرو بروکسل است که در حوزه طراحی قراردادها و اقتصاد بنگاه جای خیلی خوبی است و سابقه خوبی هم در بازار کار آکادمیک دارد. یک امتیاز این گزینه عضویتش در شبکه ENTER است که یک شبکه تبادل دانشجو بین دانشگاه های درجه یک اروپایی (مثل تولوز و تیلبورگ و استکلهم و لندن) است. لذا اگر بروم آن جا می توانم به قول معروف این دانشگاه ها را راحت “ویزیت” کنم. (ببخشید کلمه فارسی مناسب نیافتم). بروکسل هم شهر زنده و فعالی است و فاصله کمی هم تا شهرهای مهم اروپایی (از جمله پاریس) دارد.

    یکی از بدی های پذیرش این است که آدمی مثل من را بدجوری در رودرواسی قرار می دهد. مثل بقیه بچه های ایرانی مجبوری به گزینه هایی که قابل قبول هستند بلی بگویی که مبادا تنها شانس خوبت تا آن زمان از دست برود و دیر بشود و بعد ببینی که شاید مجبور شوی که از حرف قبلی ات برگردی. به هر حال الان بین این سه گزینه بدجوری گیر کرده ام. در واقع انتخاب این سه گزینه یک انتخاب مهم در زندگی آینده ام است. اول انتخاب بین زندگی آمریکای شمالی یا اروپایی (حداقل در دوره تحصیل) و بعدی انتخاب بین شغل آکادمیک (با تمرکز بر یک حوزه نظری خیلی خاص) یا بین المللی است.

    * راجع به گزینه های دیگر – حتی آن هایی که رد کردم – هم خواهم نوشت که حداقل اگر خودم نرفتم به بقیه معرفی شود. خوش بختانه یا متاسفانه اکثر این جاهایی که من رویش متمرکز شدم خیلی در ایران شناخته شده نیستند.

    ** این مطالعه که کیفیت دانشکده های اقتصاد را به جای تعداد مقاله بر حسب سابقه جایابی فارغ التحصیلان در دانشگاه های خوب آمریکایی ارزیابی می کند جالب است.

    پ.ن: از تذکر دوستان در مورد بحث اخلاقی نه گفتن بعد از قبول پذیرش ممنونم. اولا این حساسیت را من بیشتر از هر کس دیگری دارم و به این دلیل می توانم راجع به امکان فرضی اش (هنوز مطمئن نیستم این اتفاق بیفتد) صحبت کنم چون می دانم با رد کردن پذیرش قبول شده جای نفر بعدی از دست نمی رود. ضمن این که احیانا اگر این تصمیم را بگیرم خودم کار سختی برای عذرخواهی و بیان صادقانه ماجرا خواهم داشت. ثانیا دوستانی که خیلی تند راجع به این موضوع صحبت می کنند لطفا به یک مساله کوچک نهادی توجه داشته باشند: مهلت ارسال درخواست برای دانشگاه های اروپایی و آمریکای شمالی بین دو تا چهار ماه اختلاف دارد. به این ترتیب اگر کسی سبدی از دانشگاه های دو قاره را داشته باشد به طور عملی با این مساله مواجه می شود که زمان دریافت پاسخ از برخی گزینه های خوب اروپایی خیلی بعدتر از آخرین مهلت ممکن برای تایید پیش نهاد دانشگاه های آمریکای شمالی است. در مورد شخص من عملا همین اتفاق افتاده است. فکر می کنم جامعه دانشگاهی آن قدر بالغ هست که با این واقعیت خارج از کنترل آشنا باشد.

  • خاطرات پاریسی

    برداشت من از پاریس از طریق تقابل آن با تجربه زندگی در وین شکل می گیرد. اگر با کاربرد نادقیق کلمات مشکل ندارید فرض کنید از طریق “دیفغانس” بین این دو شهر.

    ۱) تجربه قطار نقطه شروع است. قطارهای اتریشی تمیزتر هستند و صبحانه هم سرو می کنند.

    ۲) در مقایسه با وین آرام و کوچک پاریس به وضوح متروپلیتن است. در همان لحظه ورود آهنگ تند زندگی و آدم هایی که در حال دویدن هستند و لباس پوشیدن های شهری تر و بوی عطرهای آدم ها که فضا را پر کرده این را به تو یادآوری می کند.

    ۳) سیستم حمل و نقل پاریس حرف ندارد. اولین افسانه در باب پاریس را دور بیندازید. نقشه حمل و نقلش بسیار روشن است و هیچ جایی برای گم شدن ندارد. بلیط حمل و نقلش قیمت بسیار معقولی (نزدیک به شش یورو برای ۲۴ ساعت) دارد و مترو و اتوبوس هایش شما را به هر جایی که بخواهید می برد.

    ۴) مثل همه توریست های جوگیر تمام روز اول را صرف لوور کردیم. متاسفانه با وجود مخالفت احتمالی برخی دوستان باید بگویم که دومین افسانه در باب پاریس را هم فراموش کنید. در باب عظمت لوور کمی غلو شده است. ما یک روزه حدود ۷۰% موزه را با دقت قابل قبولی دیدیم و نیازی هم به دویدن های دریمرزی نداشتیم. این را نمی توان نفی کرد که لوور “بزرگ” است ولی در مقایسه با موزه های دیگری که در اروپا و پاریس دیده ام اشیای داخل لوور “به طور متوسط” جذابیت کم تری برایم داشت. یکی از کم جذابیت ترین و خلوت ترین قسمت هایش بخش مربوط به ایران بود. برای من جذاب ترین قسمت ها یکی بخش مصر بود و دیگری نقاشی های فرانسوی در طبقه آخر.

    ۵) اگر دوباره به پاریس سفر کنم روز اول را به جای لوور صرف این موزه می کنم. این جا را تا می توانستم دیدم و از پا افتادم و هنوز نیمی اش باقی مانده بود.

    ۶) سومین افسانه را در باب پاریس دور بیندازید. من همه جا انگلیسی حرف زدم و تقریبا همه جا طرف مقابلم با انگلیسی فصیحی جوابم را داد. از مسوول هتل و فروشنده بلیط مترو و گارسون رستوران و صاحب بقالی گرفته تا مردم عادی داخل خیابان. تنها کسی که در کل سفر نتوانست انگلیسی صحبت کند یک راننده تاکسی بود. همه جای شهر هم بروشورهای راهنما به زبان های مختلف موجود است.

    ۷) پاریس شهر اقلیت ها است. من تا به حال در وین یک سیاه پوست را در موقعیت کار سیویل ندیده ام. در پاریس اقلیت ها به طرز حیرت انگیزی شغل های بخش عمومی را در اختیار دارند. قاعدتا این تفاوت وجود دارد که سیاه پوستان ساکن وین عمدتا مهاجران نسل اول هستند و سیاه پوستان فرانسوی به احتمال قابل توجهی متولدین فرانسه. با این همه درصد سیاه پوستانی که من در مشاغل عمومی دیدم خیلی بیش تر از سهم جمعیتی این گروه بود.

    ۸) پاریس شهر شورش و قانون شکنی است. وقتی در پاریس باشی می فهمی که چرا سارتر باید در این شهر ظهور کند. فرانسه از این حیث برای من شبیه ایتالیا بود. حتی در نیمه شب هم سر و صدای جوانانی که گروهی در خیابان ها “پرسه” می زنند و آواز می خوانند قطع نمی شود. عابران به راحتی از چراغ قرمز رد می شوند و حضور آشکار پلیس را در شهر حس می کنی.

    ۹) رفتم و در محله دانشگاهی پاریس و دور و بر سوربن قدم زدم. درست مثل ایران نگهبان ها دم در سوربن ایستاده بودند و داخل راه ندادند. سری به کتاب فروشی های اطراف زدم و سرمست شدم. یکی دو تا کتاب هم گیرم آمد. از جمله “استعاره مرگ بار” از هایک در نقد سوسیالیسم.

    ۱۰) پاریس زیبا و با شکوه است. در این تردیدی نیست. هر جا که سرک می کشی – چه در بخش قدیمی و چه در بخش مدرن تر – ساختمانی زیبا یا خیابانی دیدنی در مسیرت هست. سلیقه فرانسوی خودش را در معماری شهر به وضوح نمایان می کند.

    ۱۱) هر بار که یک شهر اروپایی را می بینم مجبورم فرضیه سال قبلم را تکرار کنم. این قاره خیلی پیش تر از این ها ثروت مند بوده است. احتمالا خیلی قبل تر از زمانی که به روایت “روشن فکران” ایرانی از طریق استعمار و غارت به ثروت برسد. کافی است یک نفر در بنایی مثل کلیسای نوتردام که مربوط به هشت قرن قبل است یا در تابلوهای نقاشی عظیمی و خیره کننده ای که متعلق به چهار یا پنج قرن پیش است دقت کند تا این نکته را حس کند.

    ۱۲) آدم عوض می شود. سال اولی که آمدم این جا افسرده شدم و پاسخ شنیدم که کسانی که از شهرهای بزرگ می آیند دچار بیماری متروپولیتن هستند و در شهرهای کوچک به این حال دچار می شوند. الان که نزدیک سه سال است که این جا هستم حس می کنم که به زندگی در یک شهر کوچک و زیبا و امن و بسیار منظم بیش تر تمایل دارم تا زیستن در یک شهر شلوغ و پر سر و صدا که شلوغی و رفت و آمد طولانی اش خسته ات می کند.

  • چند لینک

    ۱)کسی از دوستان از پاریس یا مونیخ این جا را می خواند؟ ما فردا برای چند روز عازم این دو شهر هستیم و خوش حال می شوم اگر کسی از دوستان فرصت و علاقه داشت گپی با هم در یکی از کافه های شهر بزنیم.

    ۲) دانشگاه وین یک برنامه دکترای جدید در حوزه مسایل کاربردی اقتصاد راه اندازی کرده است که دنیس مولر معروف هم جزو هیات علمی برنامه است. اگر علاقه مند هستید سایتشان را ببینید و درخواست بفرستید.

    ۳) از طریق پیام های دوستان متوجه شدم که مجله اینترنتی هفت سنگ یک لیوان چای داغ را به عنوان وبلاگ برتر سال در حوزه سیاسی اجتماعی انتخاب کرده است. از لطف دوستان خصوصا شخص مصطفی قوانلو ممنونم. جعفر خیرخواهان عزیز هم که جدیدا نوشتن را از سر گرفته است تذکری در این رابطه به صاحب چای داغ داده است.

    ۴) نمی دانم با سایت اینومیکز آشنا هستید یا نه؟ سایت بسیار مفیدی برای دنبال کردن اتفاقات در حوزه اقتصاد است. از مفیدترین قسمت هایش برای ما یکی بخش شغل ها است که بیش تر دانشگاه های اروپایی اطلاعیه پذیرش دانشجوی خود را به آن جا ارسال می کنند و دیگری هم بخش کنفرانس ها. می توانید عضو ایمیل لیستشان شوید و خبر تمامی فرصت های شغلی و سمینارهای جدید را هر هفته دریافت کنید.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها