• اندازه دولت در ایران

    احمد سیف عزیز مطلبی درباره اندازه دولت در کشورهای مختلف نوشته و با استناد به آمار نشان داده که سهم دولت از تولید ناخالص ملی (۱۴%) بسیار کم تر از متوسط کشورهای توسعه یافته است و لذا مدعی شده که طرف داران کوچک سازی دولت در ایران در واقع بر اساس داده های فرضی غلط راجع به این موضوع صحبت می کنند و آدرس اشتباه می دهند. چند نکته در این رابطه مهم است:

    ۱) آن ۱۴% فقط بودجه جاری دولت ایران است. بخش مهمی از فعالیت های دولت در ایران در قالب دخالت های مستقیم در اقتصاد از طریق سهام داری شرکت های اقتصادی است که در آن ۱۴% لحاظ نشده است. اگر فهرست ۱۰۰ شرکت برتر ایرانی را ببینید ملاحظه می کنید که غیر از چند مورد معدود سهام بقیه شرکت ها یا به دولت و یا به نهادهای بخش عمومی تحت سلطه دولت (مثل سازمان تامین اجتماعی) تعلق دارد. اگر این رقم را اضافه کنید آن وقت آن ۱۴% ما ممکن است به رقم های خیلی بالاتری برسد و وضعیت نسبی ما و بقیه کشورها معکوس شود. برای این که حس به تری پیدا کنید توجه کنید که جمع فروش سازمان گسترش، سازمان صنایع معدنی، شرکت پتروشیمی و چند بانک بزرگ دولتی به تنهایی تقریبا معادل ۱۵% تولید ناخالص ملی ایران است.

    ۲) در این که اندازه ظاهری دولت در ایران (با شاخص سهم از تولید ناخالص ملی) و بسیاری از کشورهای در حال توسعه پایین تر از کشورهای توسعه یافته است شکی نیست. در یک تحقیقی که من خودم انجام دادم این رقم برای گروه منتخب کشورهای در حال توسعه حدود ۲۲% و برای کشورهای توسعه یافته اروپایی بالای ۴۰% به دست آمد. با این همه این عددها نباید ما را گول بزند. در واقع اگر بخواهیم دقیق صحبت کنیم – و به سوال احمد سیف هم پاسخ بدهیم- باید بگوییم که انتقادی که نسبت به نقش دولت در اقتصاد ایران است نه لزوما به کمیت بلکه به “کیفیت” و “ترکیب مخارج سازنده” این سهم مربوط است. هر چند ترکیب بودجه های دولتی در کشورهای توسعه یافته متفاوت است ولی از آن ۳۰%-۵۰% سهم دولت در کشورهای توسعه یافته بخش مهمی مربوط به بخش تامین اجتماعی است که دولت در آن نقش گیرنده و دهنده پول را بازی می کند و بخش های مهم دیگر هم به بهداشت و آموزش و پرورش و دفاع به عنوان سه بخش اصلی ارائه دهنده کالاهای عمومی یا کالاهای باشگاهی مربوط است. مشکل ما در ایران این است که دولت در بخش بازاری اقتصاد دخالت زیادی می کند (عمدتا از طریق همان سرمایه گذاری های گسترده و تعیین مقررات در بازارها) و در بخش غیربازاری ضعیف است. انتقاد از بزرگی دولت هم عمدتا مربوط به همان بخش اول است نه بخش دوم. با هر اقتصاددان طرف دار کوچک سازی دولت هم که صحبت کنید به شما این تذکر را می دهد.

    ۳) در مورد سهم دولت در بخش های غیربازاری باید واقع بین بود. در بحث اندازه دولت چندین نظریه مهم وجود دارد که این سهم را به عنوان یک متغیر درون زا به متغیرهایی مثل تولید ناخالص ملی، شهرنشینی، سهم زنان، تجارت بین الملل، ساختار بروکراسی و غیره ربط می دهد. در این بین سهم تولید ناخالص ملی بسیار مهم است. در یک کشور فقیر یا با درآمد متوسط نمی توان یک شبه دولت بزرگی ساخت که بخش عمده گردش مالی اش به چند بخش کلیدی محدود باشد. این که یک کشور قادر باشد بودجه بزرگی برای مسایل رفاهی یا زیربنایی اختصاص دهد خود تابعی از سطح درآمد آن کشور است.

    ۴) نکته آخر این که بحث بزرگی دولت در خود اقتصادهای توسعه یافته هم مورد سوال قرار گرفته است. رشد اندازه دولت که از اوایل قرن بیستم شروع شده بود در دهه ۸۰ متوقف شده و ایده هایی برای کاهش آن مطرح شده است.

  • رستاک

    رستاک ویژه نامه عید منتشر کرده است. من هم مطلبی در مورد رابطه تورم و نابرابری نوشته ام.

  • تعطیلات عید

    این روزها این قدر سرم شلوغ شده که تقریبا حساب عید هم از دستم در رفته است. حس و حال پارسال را هم نداشتم که لااقل بهارانه بنویسم. به هر حال تبریک من را با کمی تاخیر بپذیرید. نوشتن این وبلاگ در سال قبل هم مثل دو سال قبل از آن فرصت خیلی خوبی برای آموختن از نظرات دوستان را فراهم آورد و لذا باید تشکر عمیق خودم را از این بابت ابراز کنم. مطابق یک سنت حسنه هم اگر در بین بحث ها توهینی به کسی شد و نابردباری یا تعصب نظری نشان داده شد عذرخواهی می کنم و امیدوارم بحث های وبلاگی متفاوت از روابط شخصی در نظر گرفته شود.

    اگر ایران بودیم و دید و بازدید می رفتیم یک موضوع تکراری – غیر از خوردن زورکی پرتقال و سیب – بحث در مورد طولانی بودن تعطیلات نوروزی در ایران و این که این موضوع چه قدر باعث عقب ماندگی ما است و الخ می بود. من راستش خیلی با این تصور موافق نیستم. اطلاعاتم از کشورهای دیگر دقیق نیست ولی حداقل می توانم راجع به اتریش نظر دقیق بدهم. البته باید تذکر بدهم که اتریش در بین کشورهای اروپایی کشور نسبتا پر تعطیلاتی است ولی این موضوع باعث نشده که خیلی عقب مانده باشد. ضمن این که قاعدتا آمار تعطیلات مراکز آموزشی که من به عنوان شاخص مقایسه استفاده می کنم نباید در بین کشورهای اروپایی تفاوت زیادی داشته باشد.

    ترم تحصیلی این جا از اوایل اکتبر (نیمه اول آبان) شروع می شود و ۲۴ دسامبر (اوایل دی) تعطیلات شروع شده و عملا تا هفته دوم ژانویه ادامه می یابد. (این خودش حدود دو هفته تعطیلی است). امتحانات اوایل ژانویه برگزار می شود و بعد از آن تعطیلات بین ترم یا هفته اسکی (متناسب با فشرده بودن برنامه تحصیلی) شروع می شود که مدتش بین دو هفته تا یک ماه متغیر است. ترم بهار از اواخر فوریه یا اوایل مارچ شروع می شود و وسطش تعطیلات ایسترن است که بین ده روز تا دو هفته را می پوشاند و امتحانات پایان ترم هم اوایل ژولای (نیمه اول تیر) تمام می شود و یک تعطیلات تابستانی تقریبا سه ماهه شروع می شود. این ها به غیر از تعطیلات مختلف به مناسبت های ملی و اعیاد مذهبی است. محیط های کاری طبعا با این برنامه تفاوت دارند ولی در آن جا هم تعطیلات “عملا” دو هفته ای (ژانویه) و تعطیلی تقریبا یک هفته ای ایسترن برقرار است و ۳۰ روز مرخصی (اگر یک سره استفاده شود با احتساب دو روز تعطیلی آخر هفته عملا حدود ۴۵ روز پیاپی می شود) هم که برای همه فراهم است. می دانم که در آمریکای شمالی برنامه اساسا کمی با این جا متفاوت است و احتمالا تعطیلات کم تری دارند. من اگر برنامه موسسه خودمان را که به سیستم آمریکای شمالی نزدیک است ملاک بگیرم باز هم تعطیلاتی که این جا داریم از چیزی که در شریف داشتیم بیش تر است.

  • رای استراتژیک

    رای استراتژیک (یا با کمی اغماض رای غیر صادقانه) زمانی است که یک فرد یا گروه در می یابد که رای دادن به گزینه مطلوب خودش و افزایش شانس او برای برنده شدن نهایتا به ضررش تمام خواهد شد. لذا فرد به گزینه های دیگری رای می دهد که لزوما انتخاب اول او نیست و به معنای دیگر ترجیحات خود را صادقانه ابراز نمی کند. این اتفاق معمولا در رای گیری بین چند گزینه که در آن برخی گزینه ها حذف شده و رای گیری تکرار می شود می تواند بیفتد. یک مثال کاملا عینی آن در دنیای سیاست در انتخاب ریاست جمهوری فنلاند در سال ۱۹۵۶ رخ داده است. در این سال چهار حزب کمونیست و سوسیالیست و محافظه کار و نهایتا حزب کشاورزان باید از بین سه کاندیدا یکی را به ریاست جمهوری انتخاب می کردند. ترجیحات احزاب طوری بود که اگر کمونیست ها به کاندیدای مورد علاقه خود (ککونن) رای می دادند این فرد با نفر مورد علاقه محافظه کاران (و ترجیح دوم سوسیالیست ها) به دور دوم می رفتند و چون تمام طرف داران کاندیدای سوم به شدت با ککونن مخالف بودند تمام رای های او هم به نفر دوم می رسید و نهایتا کاندیدای کمونیست ها شکست خورده و کسی که کم ترین اولویت را برای آن ها داشت انتخاب می شد. کمونیست ها چون دارای انضباط حزبی قوی بودند و ضمنا ترجیحات بقیه احزاب را هم می شناختند بخشی از رای خود را به جای کاندیدای اول خود به نفر بعدی دادند به گونه ای که نفر مورد نظر خودشان و این نفر به دور دوم برسند. در دور دوم رای خود را از آن فرد قبلی برگردانده و به کاندیدای اصلی خود دادند و به این ترتیب او رییس جمهور فنلاند شد.

  • یک سی چهل سالی طول کشید تا جامعه ما تا حدی قانع شد که سرمایه دار بودن و ثروت داشتن و پیمان کاری و کارخانه داری و کارآفرینی و الخ چیز بدی نیست و موتور رشد اقتصادی جامعه همین آدم ها هستند. ظاهرا باید همین قدر یا شاید هم بیش تر وقت و انرژی صرف کنیم تا به “روشن فکران اصولا مخالف” جامعه مان حالی کنیم که نفس بودن در یا مرتبط بودن با قدرت الزاما چیز بدی نیست و تجربه جوامع نشان داده که راه رشد و اصلاح جز از مسیر پیوند قدرت و تکنوکراسی مسوولانه نمی گذرد. ضمنا این را هم باید اضافه کرد که مسوولانه کار کردن و سالم ماندن در فضای قدرت خیلی شاق تر از بیرون گود نشستن و حرف های جذاب توخالی زدن است.

  • انتخاب اجتماعی و تئوری امکان ناپذیری آرو

    معمولا وقتی راجع به دموکراسی صحبت می شود ذهن ها فورا متمایل به جنبه نرماتیو مساله می شود و جنبه های فنی مساله کم تر مورد توجه قرار می گیرد. انتخاب اجتماعی (Social Choice) با استفاده از مفاهیمی که در تئوری تصمیم و بقیه حوزه های اقتصاد توسعه داده شده است روی کردی مثبته (Positive) به مقوله تصمیم گیری جمعی را در پیش می گیرد و خلاءهای مهمی را در این فرآیند نشان می دهد. انتخاب اجتماعی با این مقدمه شروع می کند که برای رسیدن به یک تصمیم جمعی از بین چندین گزینه یک روش استاندارد وجود ندارد. ما معمولا با روش رای گیری اکثریتی که در سیستم های انتخابات سیاسی استفاده می شود آشنا هستیم ولی در واقع این فقط یک روش است و انواع و اقسام روش های دیگر را می توان تصور کرد – مثلا شماره دادن به گزینه ها بر حسب اولویت و جمع شماره ها یا مقایسه دو به دو گزینه ها – که ممکن در همان تصمیم خاص منجر به نتایج کاملا متفاوتی شود.

    در قدم بعدی قضایای مهمی در انتخاب اجتماعی نشان می دهند که اگر چند شرط پایه برای ارزیابی روش های مختلف رای گیری قایل شویم “هیچ” روش رای گیری گروهی قادر نیست همه این شروط را به طور هم زمان برآورده سازد. تئوری امکان ناپذیری ارو یکی از قدیمی ترین و مهم ترین این قضایا است. خلاصه یکی از سه نسخه این قضیه این است که اگر شروط زیر را قایل شویم:

    ۱) عدم وجود دیکتاتوری: یعنی این که این طور نباشد که فقط یک نفر در جمع تصمیم گیرنده باشد و نتیجه تصمیم گروهی همیشه مطابق با علایق او باشد.
    ۲) خاصیت پارتو: اگر همه افراد به یک گزینه رای دادند آن گزینه انتخاب شود.
    ۳) استقلال از گزینه های غیرمرتبط: اگر روش ما نهایتا بگوید که جمع الف به ب را ترجیح می دهد در این صورت معرفی یک گزینه جدید مثل پ نباید ارزیابی نسبی الف به ب را تغییر دهد و مثلا مردم بگویند حالا که باید بین الف و ب و پ باید تصمیم بگیریم ب را به الف ترجیح می دهیم.
    ۴) دامنه جهانی برای ترجیحات: مردم می توانند هر جور ترجیحاتی روی گزینه های موجود داشته باشند.
    ۵) عقلانیت نتایج جمعی: اگر جمع الف را به ب و ب را به ج ترجیح دهد باید الف را به ج ترجیح دهد.

    هیچ روش رای گیری وجود ندارد که بتواند هر پنج خاصیت را یک جا داشته باشد. اگر دقت کنید همه پنج مورد خاصیت های بدیهی برای یک روش رای گیری جمعی است ولی مثال های عینی وجود دارد که نشان می دهد هر روشی را انتخاب کنیم حتما یکی از موارد فوق نقض می شود .ممکن است بگویید “اقتصاددان ها زیرآب همه چیز را زده بودند فقط مانده بود دموکراسی را هم زیر سوال ببرند که بردند”. این حرف دقیق نیست. اقتصاددان ها فقط نشان دادند که روش تصمیم گیری دموکراتیک برای تبدیل مجموعه ای از ترجیحات فردی به یک ترجیح جمعی دارای خلاء است و برای رفع این خلاءها مجبوریم برخی محدودیت ها را قایل شویم که به طور گسترده در انتخاب اجتماعی بحث می شود.

  • سایمون فریزر

    بررسی ها تمام شد. سایمون فریبزر به طور مطلق بر همه گزینه های اروپایی که داشتم غلبه کرد. تصمیمم را گرفتم و پیش نهاد پذیرش را تایید کردم.

    دلایلی که به این تصمیم رسیدم هم این ها بود:

    ۱) سرعت رشد سایمون فریزر در سال های اخیر خیلی بالا بوده است. رنکش خیلی بالا نیست ولی در همین یکی دو سال بیش از ده نفر استاد جدید از دانشگاه های خوب جذب کرده و تقریبا با هر کس که صحبت کردم معتقد بود که آن جا به زودی اعتبار بالایی کسب می کند.

    ۲) درس های سال اول را لازم نیست بگذرانم. این طوری یک سال را صرفه جویی می کنم و این دو سالی هم که خوانده ام هدر نمی رود.

    ۳) یکی از به ترین استادانش که در کار خودش آدم معروفی است و ارتباطات گسترده ای دارد من را می شناسد و من هم سبک کارش را بسیار دوست دارم پیش نهاد داده که از بدو ورود دست یارش شوم.

    ۴) در حوزه های کاربردی و مورد علاقه من به اندازه کافی آدم دارد از جمله در حوزه متدولوژی و تاریخ اقتصاد و حوزه اقتصاد منابع.

    ۵) پولش بد نیست. شهرش هم بد نیست.

    نکته منفی بزرگش این است که ممکن است لازم باشد مدتی دور از هم زندگی کنیم. ولی کاریش نمی شود کرد. به قول محسن نامجو “جبر جغرافیایی” است.

    رفقای ساکن ونکوور هم شهری جدید نمی خواهید؟ (البته اگر ویزا بدهند).

  • اقتصاد فن آوری

    برای خودم خوش حال بودم که از یک جایی که به علایق و قد و قواره من بخورد پذیرش گرفته ام و داشتم کارهایم را می کردم که برای ویزای کانادا اقدام کنم که یک دفعه امروز نامه پذیرش همراه با بورسیه این جا همه برنامه هایم را ریخت بهم. راستش چون فکر می کردم که از آن جا پذیرش نمی گیرم کلا بی خیالش شده بودم و فکر می کردم بروم همان کانادا. ولی حالا بین دو گزینه گیر کرده ام. سه تا از جاهایی که پذیرش گرفته ام برنامه اقتصاد به شیوه معمول است و جاهای نسبتا خوبی هم هستند که اگر آن جا خوب درس بخوانم بعدا احتمالا می توانم در یک دانشگاه اروپایی یا یک دانشگاه لایه سه آمریکای شمالی کار آکادمیک گیر بیاورم. از این طرف این موسسه ای که امروز پذیرشش آمد کمی وضعیت خاصی دارد. اسم برنامه اش هست “اقتصاد تحولات فن آوری” و موسسه مشترکی است بین سازمان ملل و دانشکده اقتصاد ماستریخت. هر دو سال یک بار ده نفر بر می دارد و مدرکش را هم دانشگاه ماستریخت می دهد. ظاهرا در حوزه خودش هم جای مطرحی است. برنامه دروسش هم کاملا روی مدل های رشد درون زا و پویایی تحولات فن آوری متمرکز است. فضایش نیمی آکادمیک – نیمی حرفه ای است و بیش تر به درد این می خورد که آدم بعد از فارغ التحصیل شدن به سازمان های بین المللی و جاهای مشابه آن بپیوندد. دلم این جا را بیش تر دوست دارد چون هم فضای کاربردی دارد و هم متمرکز روی مباحث توسعه از زاویه مدل های اقتصاد خرد است. از این طرف اشکالش این است که شانس یافتن کار آکادمیک بعد از فارغ التحصیلی کم تر می شود. تا یکی دو هفته دیگر باید تکلیفم را معلوم کنم و الان بدجوری سر دو راهی گیر کرده ام. تصمیم این دو هفته تقریبا تمام مسیر زندگی آینده ام را از ابعاد مختلف رقم خواهد زد.

    امروز داشتم برای مریم تعریف می کردم که یک وقتی که هنوز با فریبرز رییس دانا رابطه ام خوب بود باهاش گپ می زدم که چه بخوانم. گفت شما مهندس ها اقتصاد سیاسی نمی فهمید برو و “اقتصاد تکنولوژی” بخوان. گفتم این اقتصاد تکنولوژی چه صیغه ای است. نگو یک روزی همین عنوان قسمتمان می شود.

  • این کاغذ پاره

    اثبات قضیه و حل مساله برای من تا حد زیادی مثل شعر گفتن شاعران است. اگر یک ورقه سفید و تمیز جلویم بگذارم و مداد را تیز کنم و یک لیوان چای شکلات پهلو هم برایم خودم بریزم و بنشینم پای مقاله ام تقریبا هیچ کار خاصی انجام نمی دهم و فقط دانسته های قبلی مغزم را روی کاغذ خالی می کنم و دور خودم می چرخم. در عوض موقعیت های عجیب و غریبی مثل اتوبوس در حال حرکت و مهمانی شلوغی که حوصله ام را سر ببرد و انواع صف های مختلف برایم به ترین وضعیت برای کار روی اثبات های ریاضی و مسایل مفهومی است. تقریبا تمام قضایای مقاله ام را در چنین وضعیت هایی اثبات کرده بودم و فقط آخریش مانده بود که از صبح هیچ کاری نتوانسته بودم برایش بکنم. عصر رفتم دکتر و یک مجموعه داستان کوتاه با خودم بردم که زود تمام شد و من هنوز منتظر نوبتم بودم. حوصله ام که سر رفت کمی جیب هایم را گشتم و دیدم یک خودکار و یک تکه کاغذ پرینت شده دارم. شروع کردم در حاشیه های کاغذ با مساله ور رفتن و یک دفعه اثبات پیدا شد و پرونده این مقاله بسته شد. البته انصافا نقش کاغذ را هم نباید دست کم گرفت. مطمئنم که اگر یک کاغذ سفید آ چهار داشتم کاری از پیش نمی بردم ولی چون کاغذ پرینت شده بود و مجبور بودم روی گوشه ها و جاهای خالی کار کنم جواب پیدا شد. حالا نکته جالب این است که اگر مثلا فردا که دیدم مقاله دیگری پیش نمی رود عمدا بروم مثلا در صف دیگری منتظر شوم مطمئنم که هیچ اتفاقی نخواهد افتاد. شهود مساله فقط موقعی می آید که کاملا پاک پاخته باشی یعنی اصلا و ابدا موقع حرکت از خانه نیتی برای کار روی مساله نداشته باشی و به قصد کاملا متفاوتی بیرون بروی. آن وقت است که سروش از غیب می رسد و راه حل را برایت می خواند. دقیقا مکانیسمش را نمی دانم ولی حسم این است که انگار مغز حتی بدون این که تو بخواهی کار خودش را ادامه می دهد. وقتی حواست به کارهای دیگری جمع است آن تکه مغز که مسوول اثبات است فرصت پیدا می کند که کار خودش را بدون مداخله و فشار من انجام دهد و به جواب برسد.

    می دانم که البته این رفتار خاص من نیست و حدس می زنم خیلی های شما هم عادت های مشابه داشته باشید. گفتم کمی با هم تبادل نظر کنیم!

  • نوع دوستی

    یک آزمون تجربی برای دیدن این که انسان ها کاملا منفعت طلب نیستند و به مطلوبیت افراد دیگر هم توجه می کنند بحث باقی گذاشتن ارث است. اگر افراد صرفا به مطلوبیت شخص خود فکر کنند باید برنامه بهینه سازی دینامیکی زندگی خود را طوری تنظیم کنند که در آخر عمر خود دارایی باقی نگذارند. در عمل البته تحقق این موضوع ساده نیست چون افراد با عدم اطمینان در مورد مرگ و ریسک در مصارف و بازگشت سرمایه گذاری ها مواجه هستند و نمی دانند که دقیقا کی باید از دنیا بروند تا مصرف خود را متناسب با آن تنظیم کنند و موقع مرگ دارایی خود را به صفر برسانند. این باعث می شود تا سنجش این فرض هم ساده نباشد چون نمی توانیم عامل ریسک گریزی و عدم اطمینان را از عامل نوع دوستی تفکیک کنیم.

    اتفاقات جدیدی که در بازارهای مالی می افتد می تواند به بررسی این موضوع کمک کند. برخی مکانیسم های مالی جدید به افراد اجازه می دهد تا دارایی های خود را تحت یک قرارداد به یک شرکت واگذار کنند و در عوض تا زمان مرگ از دریافتی مناسبی برخوردار شوند. نرخ بازگشت روی این قرارداد قاعدتا بیشتر از سرمایه گذاری عادی است چون نهایتا پس از مرگ فرد دارایی هایش به شرکت سرمایه گذار می رسد. یک شکل عینی این قرارداد این است که فرد خانه خودش را به شرکت واگذار می کند ولی هم چنان در آن ساکن است. ضمن این که هر ماه سودی هم بابت خانه اش می گیرد و بعد از مرگش خانه به شرکت می رسد. اگر چنین مکانیسم هایی گسترش یابد و ببینیم که افراد زیادی آن را می خرند در این صورت فرض نوع دوستی نقض می شود چون به این ترتیب افراد همه دارایی خود را مصرف می کنند و چیزی برای خانواده باقی نمی گذارند. برعکس آن هم که می تواند دلیل نقضی برای نوع دوست نبودن باشد.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها