• Exapnsion Economics

    آقا ببخشید من زبانم ضعیف است و نمی‌توانم بفهمم اقتصاد با گرایش Expansion یعنی چه؟ اقتصاد با گرایش Science هم همین طور! نقش Guide در پایان‌نامه فوق‌لیسانس و دکترا را هم نمی‌فهمم. به نظرتان کسی که این صفحه انگلیسی پایان‌نامه‌های دانش‌کده اقتصاد دانش‌گاه تهران را تهیه کرده منظورش کلمه‌های دیگری مثل
    Development Economics , Theoritical Economics and Supervisor
    بوده؟

    راستی بچه‌های گروه بلاگ ساینس دانش‌گاه شریف یک تحقیق در مورد وبلاگ‌های فارسی انجام می‌دهند. این‌جا پرسش‌نامه‌شان را گذاشته‌اند و از شما دعوت می‌کنند چند ثانیه وقت صرف کنید و به دو سه سوال پاسخ دهید.

  • نقدشوندگی و آدم بدبین

    حس عمومی ما می گوید که اگر در مقابل دو گزینه سرمایه‌گذاری با بازده یک‌سان ولی قابلیت نقدشوندگی متفاوت قرار گرفتیم آن را که نقدشوندگی بالاتری دارد انتخاب کنیم. مثالش می تواند دو پروژه سرمایه گذاری مسکن باشد که در اولی هر زمان که بخواهیم می توانیم پولمان را بیرون بکشیم و سود تا آن جا را بگیریم و برویم پی کارمان ولی دومی ما را مجبور می کند که تا آخر دوره مقرر صبر کنیم و اگر خواستیم وسط کار برویم جریمه سنگینی بپردازیم. اگر سود مورد انتظار دو پروژه در آخر دوره یک‌سان باشد قاعدتا اولی را به دومی ترجیح می دهیم.

    حالا قضیه ناسازگاری دینامیکی را که قبلا بحث کردیم به یاد بیاورید. فردی با این شکل از رفتار – که البته ممکن است خیلی از ما ها را شامل شود – خصوصا با شکل رایج آن یعنی تنزیل هیپربولیک ترجیحاتش در مورد پروژه سرمایه گذاری قبل از شروع سرمایه گذاری و در حین آن متفاوت خواهد بود. یعنی ممکن است در ابتدا خیلی عاقلانه تصمیم بگیرد که مقدار مشخصی پول را برای مدت معینی در این پروژه بگذارد ولی بعد از یکی دو سال به خودش بگوید بی‌خیال! بگذار پول را پس بگیریم و با آن کار دیگری کنیم یا حتی آن را خرج کنیم.

    ماجرا جالب تر می شود اگر فرد خود را بشناسد و بداند که آیا بدبین است یا خوش‌بین. پیش‌رفت کار هر سرمایه گذاری با دریافت اطلاعات و اخبار جدیدی از آن هم‌راه است. فرد بدبین به اطلاعات بد و منفی واکنش شدیدی نشان می دهد و انتظارش از سود آینده پروژه را متناسب با آن پایین می آورد. اگر شما یک فرد بدبین باشید و در عین حال ترجیحات ناسازگار داشته باشید در نقطه شروع می دانید که به محض دریافت اخبار بد تمایلش برای خروج از سرمایه گذاری بالا خواهد رفت. او در عین حال این را می داند که پروژه های ریسک دار – مثلا کارهای نوآورانه یا با فن آوری بالا – از این اخبار منفی زیاد خواهد داشت و سود خوب را کسی خواهد برد که تا آخر کار صبر کند.

    این مقاله نشان می دهد که اگر شما این فرد باشید بر خلاف تصور عمومی گزینه سرمایه‌گذاری با قدرت نقدشوندگی پایین را به گزینه با نقدشوندگی ترجیح می دهید. این یکی مقاله هم ادعا می کند که افزایش ابزارهای مالی در اقتصاد آمریکا که منجر به گسترش گزینه های سرمایه گذاری با نقدشوندگی بالا شده است نهایتا نرخ پس انداز را در اقتصاد پایین آورده است.

  • سرنوشت وبلاگ

    هفته قبل از یکی از دوستانم ایمیلی دریافت کردم که گفته بود از امروز دیگر وبلاگم را نمی خواند چون به قول خودش به علت دوری از فضای عمومی ایران دچار “سندرم ناشی از تنهایی” شده ام و نوشته هایم خیلی انتزاعی است. این سندرم تنهایی و تاثیر بودن در فضای ایران برای درک عمیق تر مسایل را به خوبی می فهمم و لذا از همان موقع به این نکته فکر می کنم. امروز در حالی که داشتم به آن ایمیل قبلی فکر می کردم از یک دوست قدیمی دیگر ایمیلی دریافت کردم که هشدار می داد ممکن است به بیماری غلبه تولید خروجی بر یادگرفتن مبتلا شده باشم. فکر می کنم بی راه نمی گویند و هر دو در یک موضوع مشترک بودند: این که تحلیل هایی که راجع به ایران می نویسم پخته نیست.

    از طرف دیگر خودم از مدتی قبل داشتم فکر می کردم که باید یک جایی حتی به قیمت کاهش قابل توجه در تعداد مخاطبین روند فعلی را متوقف کنم و شکل دیگری به وبلاگ بدهم. چند وقت پیش ها دوست بلاگری ازم خواست که در یکی از برنامه های مصاحبه – میزگرد وبلاگ نویسان شرکت کنم و من با وجود علاقه زیاد به او عذرخواهی کردم و گفتم ترجیح می دهم این کار را نکنم. دلیلش را هم برایش شرح دادم و گفتم که خودم را “وبلاگ نویس” نمی دانم. وبلاگ نویسی برای من یک فعالیت حرفه ای نیست و تنها ابزاری برای پر کردن “تنهایی معنوی” است که قبلا ازش صحبت کرده ام (نوشتن در رستاک در مقابل یک فعالیت حرفه ای برایم به حساب می آید). من دارم درسم را می خوانم و مدت ها است که هیچ کاری جز درس خواندن ندارم و البته توان جسمی و ذهنی ام بهم اجازه نمی دهد که روزانه بیش از مقدار مشخصی روی کار تحقیقی یا درسی وقت صرف کنم. به دلیل گرفتاری زیاد و برخی دلایل دیگر ارتباط شخصی روزمره ام عمدتا محدود به هم کاران و اساتید موسسه مان است و لذا وبلاگ امکانی بود که با آن می توانستم به شکل کارآمدی و با صرف وقت مختصری با افراد دیگری روی موضوعات ساده تر و غیرفنی تر و در عین حال جذاب تر برای خودم گفت و گو کنم، نقد بشوم و ایده های جدید بگیرم، ارتباطم را با دوستان قدیمی ام حفظ کنم و دوستان جدیدی که علایق مشابه من دارند بیابم.

    فکر می کنم با این که این را قبلا گفته ام ولی باید تصریح کنم که من بر خلاف برخی دوستان دیگر “رسالت وبلاگی” برای خودم قایل نیستم و وبلاگ برایم چیزی جز جای گزین گپ های سر ناهار و داخل ماشین با رفقا در ایران نیست. گپ هایی که در واقع یک جور پیش نویس افکار پخته تر و فرصتی برای ارائه برداشت های خام و شنیدن نظرات دیگران در مورد آن ها است. دقت این گپ ها هم واقعا در همین حد است و بس.

    با این همه چون در یک محیط مکتوب می نویسم و در این شرایط خطر سوء برداشت بیش تر است به نظرم وقتش شده است که تصمیمی که به آن فکر کرده بودم را عملی کنم. ایمیل این دو دوست هم محرک خوبی شد تا این تصمیم را زودتر عملی کنم. از این به بعد سعی می کنم دیگر چیزی راجع به ایران و تحلیل مسایل روزمره ننویسم. اگر وبلاگ نویسی را ادامه دهم احتمالا روی دو موضوع متمرکز می شوم. یکی بحث روی مفاهیم انتزاعی و علمی در اقتصاد و احیانا فلسفه و دیگری اوضاع احوال شخصی خصوصا در حوزه تحصیلی. البته ممکن است به زودی و پس از قطعی شدن نتیجه پذیرش تحصیلی ام خبرهایی بدهم که روی اصل کار وبلاگ نویسی هم تاثیر بگذارد.

  • بازهم قیمت گوجه

    نمی دانم شما هم این تجربه را داشته اید یا نه ولی به هر حال من در ایران بارها با این تصور مواجه شده ام که مردم فکر می کنند تفاوت بین قیمت خرده فروشی اجناس در فروش گاه های مختلف جز همان پدیده های مختص ایران است و هیچ جای دنیا چنین پدیده ای مشاهده نمی شود. مضاف بر این که تصورات گنگی هم از خاطراتی که این و آن از زمان حضورشان در خارج نقل می کنند دارم که مثلا می گویند آقا هر جا می رفتی قیمت فلان چیز دقیقا همان قدر بود و نه یک سنت این طرف و آن طرف.

    ریشه این توقع برای یک سان بودن قیمت احتمالا می تواند از دو چیز ناشی شود. یا مردم ایران در عمق وجودشان خیلی کمونیست هستند و فکر می کنند که دولت باید بیاید و برچسب قیمت نارنگی و پنیر را در همه بقالی ها کنترل کند و اگر کسی از قیمت مصوب تخلف کرد گردنش را بزند و یا بر عکس همه عمیقا به تئوری های اولیه کتاب های درسی مقدماتی اقتصاد باور دارند و فکر می کنند که به علت وجود بازارهای رقابتی کامل و فقدان وجود اثرات فضایی و اقتصاد مقیاس و عدم تقارن اطلاعات و غیره قیمت همه چیز همه جا باید دقیقا یک سان باشد و گرنه گران فروش از بازار اخراج می شود.

    حالا با مبانی نظری این تفاوت قیمت کاری ندارم ولی به عنوان یک مورد تجربی باید بگویم وضع ما این جا از ایران هم خراب تر است. این جا حداقل پنج فروش گاه زنجیره ای بزرگ وجود دارد که عمده خریدهای مردم از آن جا صورت می گیرد. قیمت های این فروش گاه ها هم به طور کاملا مشخصی قانون خودش را دارد به طوری که یک جنس کاملا مشابه (مثلا تیغ ریش تراشی یا نان یا باطری با مارک یک سان) را ممکن است در این فروش گاه ها با دو تا سه برابر تفاوت قیمت خرید. ما معمولا میوه و سبزیجات را از بازار ترک ها می خریم. هفته قبل گوجه خریده بود از قرار هر کیلو ۷۰ سنت. پریشب گوجه لازم داشتیم و بازار ترک ها هم آن موقع بسته بود. مجبور شدم از یکی از فروش گاه های بزرگ بخرم کیلویی ۳٫۲ یورو! جهت اطلاع که آن ۷۰ سنتی آب دارتر و طبیعی تر از این ۳٫۲ یورویی بود.

    فکر کنم اگر کسی در ایران شاهد این صحنه بود که قیمت یک کالا در دو فروش گاه ۳۸۰% تفاوت دارد به زمین و زمان فحش می داد و می گفت کجای دنیا چنین اقتصادی پیدا می شود!

  • پیش گویی محقق کننده

    سعی کرده اید که روی تیرآهن های سقف یک خانه در حال ساخت که هنوز دیوارها و سقف هایش تکمیل نشده راه بروید؟ اگر مثل من امتحان کرده باشید می بینید که ترس از این که بیفتید باعث می شود که دلهره داشته باشید و همین گاهی اوقات باعث افتادن می شود. فردا که سقف آماده شود و خطر افتادن بر طرف شد می توانید رد همان تیرآهن قبلی را بگیرد و جست و خیز کنید و هرگز از تیرآهن آن طرف تر نیفتید. آیا باور داشته اید که یک امتحان بسیار مشکل است و قرار است امتحان را بیفتید و دقیقا به خاطر فشار ناشی از همین تصور امتحان را بیفتید؟ آیا تصور کرده اید که یک نفر آدم بدی است و به خاطر این تصورتان رفتارتان را با او عوض کرده اید و باعث شده اید واکنش بد نشان بدهد و سرانجام آدم بد بودنش به حقیقت بپیوندد؟ آیا گاهی فکر کرده اید که خیلی باهوش یا خیلی احمق هستید و اعتماد به نفس / تزلزل ناشی از این موضوع باعث تا دقیقا همان طور که فکر می کردید رفتار کنید؟

    این مثال ها فراوان است و از آن به عنوان پیش گویی محقق کننده (Self Fulfilling Prophecy) یاد می شود. خاصیت این پیش گویی یا تصورها این است که در ابتدا اساسا حاوی اطلاعات نادرستی هستند ولی صرف باور اولیه به این اطلاعات نادرست باعث می شود تا در سیستم تحولاتی اتفاق بیفتد که همان اطلاعات نادرست اولیه را در واقعیت محقق کند. بروز چنین باورهایی در سیستم ها باعث می شوند تا سیستم از یک تعادل به تعادل دیگری منتقل شود. ما می دانیم که سیستم های اقتصادی – اجتماعی دارای تعادل های چندگانه هستند و با خارج شدن از یک تعادل نهایتا در تعادل دیگری قرار می گیرند. تذکر این نکته هم بد نیست که تا جایی که من می دانم در علم اقتصاد هنوز تئوری های قوی برای این که بدانیم سیستم در کدام نقطه تعادل قرار می گیرد نداریم.

    این جا به جایی تعادل در اثر یک باور خیالی اولیه در اقتصاد فراوان اتفاق می افتد. فرض کنید مردم همین الان به طور کاملا بی دلیلی یا بر اساس یک شایعه بی اساس تصور کنند که بانک های خصوصی قرار است فردا ورشکست شوند. این تصور باعث می شود که همه برای خارج کردن پولشان به بانک هجوم ببرند و همین باعث ورشکست شدن بانک در واقعیت شود. مشابه آن در بازار بورس هم هست. یک شایعه بی اساس در مورد افت قیمت سهام باعث عرضه زیاد سهام و افت واقعی قیمت سهام می شود. تصور از رشد قیمت مسکن باعث افزایش تقاضا و کاهش عرضه فعلی شده و نهایتا قیمت را بالا می برد. شایعه بهبود وضعیت اقتصادی در آینده باعث می شود تا مردم مصرف خود را بالا ببرند و این خود باعث تحرک در اقتصاد می شود و نهایتا موجب رشد اقتصادی می شود. باور کارکنان یک شرکت به بروز نوآوری تکنولوژیک در آینده باعث می شود تا آن ها برای جلوگیری از اخراج خود سعی کنند تا مهارت های خود را تقویت کنند و همین خود باعث جهش نوآوری در شرکت شود. این دو مثال آخر نشان می دهد که پیش گویی محقق کننده لزوما منفی نیست و می تواند کاربردهای مثبت – مثلا در تعلیم و تربیت – داشته باشد.

    خصوصیات همه این موارد این است که تصور اولیه یک حلقه تقویت کننده را تحریک می کند که باعث بروز نشانه هایی به نفع باور اولیه می شود و همین خود باور اولیه را تقویت کرده و رفتار متناسب با آن را تحریک می کند و این چرخه مثبت سیستم را از تعادل قبلی خارج کرده و به تعادل جدید می رساند.

  • سندرم ان.جی.او بازی

    تجربه مختصری در کار کردن با ان.جی.او ها و نهادهای بین المللی دارم. تجربه ام می گویم که ان.جی.او ها به دو گروه اصلی تقسیم می شوند: آن هایی که کار می کنند و آن هایی که حرف می زنند. آن هایی که حرف می زنند بعد از مدتی دچار یک سندروم می شوند که فکر می کنند این حرف ها و بیانیه ها و کنوانسیون ها واقعا تاثیری به حال دنیا دارد. غافل از این که دنیا هم به دو بخش اصلی تقسیم می شود: بخش حقیقی و بخش مجازی. بخش حقیقی امور را پیش می برد و بخش مجازی در دنیای خودش محکوم می کند و توصیه می کند و گردهمایی می گذارد و خلاصه دنیای شیرین خودش را دارد.

    امروز دیدم خانم عبادی گفته که به سازمان ملل متحد پیشنهاد کرده کنوانسیون جدیدی را تنظیم کند که در صورت تصویب آن کشورهای امضاء کننده، اجازه ندارند بیش از بودجه بهداشت و آموزش برای مصارف نظامی خود هزینه کنند و همچنین بدهی های آن دسته از کشورهایی که ارتش خود را منحل می کنند بخشوده شود.

    این همان دنیای مجازی است که فکر می کند اگر کشوری فرضا این کنوانسیون را امضاء کرد در بخش حقیقی می اید و بودجه نظامی اش را شفاف می کند تا بقیه بدانند که بیش از بهداشت و آموزش برای مصارف نظامی خرج کرده است و جلویش را بگیرند. ضمنا خانم عبادی فراموش کرده که اولا هیچ کشوری ارتش خود را منحل نمی کند و ثانیا بدهی ها متعلق به سازمان ملل نیست که آن ها را ببخشد. این بدهی ها یک سری صاحب دیگر هم دارد.

    من مدت ها است به نتیجه ای که باید برسم رسیده ام. اگر می خواهید تغییر مثبتی ایجاد کنید باید در بخش حقیقی نفوذ کنید. در بخش مجازی البته شادتر و “کول تر” خواهید بود ولی جز حرف زدن فایده چندانی برای کسی نخواهید داشت.

  • خوراک مرغ استعلایی

    این یکی از تجارب من برای پختن غذای رژیمی لذیذ است. اسم این غذا مرغ استعلایی* است که البته در برخی موارد مرغ ویتگنشتاینی (در مقابل مرغ پوپری) هم خوانده می شود. احتمالا در منزل یا خوابگاه پلوپز دارید و احتمالا پلوپزتان از این قطعات فلزی که برای بخارپز است دارد. ابتدا مقدار قابل توجهی سیر درشت را پوست بکنید (نگران بوی سیر نباشید. سیر بخارپز بو ندارد) و روی سوراخ های صفحه فلزی بچینید. لایه بعدی را از حلقه های پیاز بچینید و وسط آن بال مرغ به مقدار دل خواه گذاشته و مابقی فضا را با سیب زمینی و هویج پوست کنده و بادمجان پوست نکنده پر کنید. ظرف پلوپز را تا میزان ۴۰% با آب پر کنید و به آن نمک و فلفل و در صورت تمایل آب لیموی تازه اضافه کنید. اگر علاقه مند هستید می توانید کمی سبزی معطر هم به آب اضافه کنید. نهایتا به مخلوط بالای سینی نمک و فلفل و در صورت تمایل کمی روغن زیتون اضافه کنید. در پلوپز را بسته و آن را روشن کنید و بگذارید یک ساعت و نیم تا دو ساعت بخار کند. غذا آماده است. در قسمت پایین هم سوپ بسیار خوش مزه رقیق (Clear Soup) تشکیل شده است. کافی است کمی از سیرهای بالای صفحه را در آن خرد کنید تا خوش مزه تر شود. اگر علاقه داشتید مقداری سیب زمینی و هویج را هم می توانید داخل آن له کنید. این غذا کالری قابل قبولی دارد و زحمت تهیه آن هم خیلی کم است. می توانید به جای بال مرغ از سینه مرغ هم استفاده کنید ولی سوپ پایین به اندازه سابق غلیظ و خوش مزه نخواهد شد.

    * استعلایی به دلیل صعود مرغ به بالای پلوپز به این غذا اطلاق می شود. دلیل اطلاق نام ویتنگشتاین هنوز کاملا روشن نیست.

  • زنان در اقتصاد

    اقتصاد یکی از مردانه ترین حوزه های علمی در دنیا است و سهم زنان در آن بسیار اندک است. طبعا آمارها برای کشورهای مختلف کمی تفاوت می کند ولی مطالعات مختلف یک واقعیت مشترک را نشان می دهند. زنان در برنامه های لیسانس اقتصاد حضور تقریبا قابل قبولی دارند (چیزی بین ۳۰ تا ۴۰) درصد ولی این رقم وقتی به دوره دکترا می رسد نصف می شود و در لایه مشاغل آکادمیک به شدت افت می کند. مثلا این تحقیق نشان می دهد که فقط ۵% استادان اقتصاد در انگلیس زن هستند. این رقم در مورد مربیان اقتصاد به ۱۵% می رسد. مقاله دیگری موضوع را برای استرالیا بررسی کرده و به نتایج کمابیش مشابه رسیده است. بر اساس داده های این مقاله از بین ۶۶۰ نفر کارکنان دانشکده های اقتصاد بررسی شده فقط ۴ نفر استاد زن وجود دارد. نهایتا گزارش کمیته وضعیت زنان در اقتصاد می گوید که ۲۷% ورودی های دوره های دکترا و ۹% استادان اقتصاد در آمریکا را زنان تشکیل می دهند. تمامی این گزارش ها تاکید دارند که در مقایسه با متوسط حضور زنان در مشاغل آکادمیک اقتصاد وضعیت کاملا ضعیف تری را نشان می دهد. مثلا در استرالیا ۳۸% کارکنان علمی دانش گاه زن هستند ولی این رقم در اقتصاد به ۲۰% می رسد.

    چند فرضیه برای این ماجرا وجود دارد. فرضیه اول این است که چون زنان در ریاضیات ضعیف تر هستند در دور رقابت در اقتصاد کنار گذاشته می شوند. البته می شود به این حدس خدشه وارد کرد که با وجود نیاز یک سان به مهارت های ریاضی وضعیت زنان در مهندسی و ریاضیات و فیزیک از اقتصاد به تر است. فرض دوم ماجرا را به کم بود مدل های نقش (Role Model) زنانه در اقتصاد مربوط می داند و می گوید چون زنان موفق در اقتصاد به لحاظ تاریخی کم بوده اند – اگر حافظه ام خطا نکند تا به حال زن برنده جایزه نوبل در اقتصاد نداشته ایم – دختران جوان کم تر تشویق می شوند که وارد این فضا شوند ( یک دختر دبیرستان در ذهن خودش بیش تر دوست دارد ماری کوری شود یا میلتون فریدمن؟). فرضیه نهایی که قابل تامل به نظر می رسد این است که فضای علمی غالب ارزش پایین تری به موضوعات تحقیق مورد علاقه زنان می دهد.

    این نکته هم جالب است که ظاهرا وضعیت حضور زنان در رشته بیزنس که از جهاتی به اقتصاد شبیه است کاملا بالاتر از اقتصاد است.

  • اقتصاد کلان جدید

    یک نفر نقل می کرد که وقتی دانش جو بوده ادوارد پرسکات که آن موقع هنوز خیلی معروف نشده بود و نوبل نبرده بود برای سخن رانی می رود دانش گاه شان. می گفت یکی دو دقیقه این ور و آن را نگاه کرد و بعد رفت روی تخته یک منحنی بی تفاوتی مطلوبیت کشید و با آن لحن خاص خودش گفت: هر تحلیل و مقاله اقتصادی حتما باید حداقل یک عدد از این منحنی ها را در داخل خودش داشته باشد.

    از دیشب دارم به این جمله ظاهرا ساده ولی عمیقا تاثیرگذار که علم اقتصاد را در دو دهه اخیر زیر و رو کرده فکر می کنم. اشاره پرسکات در واقع به بازنویسی اقتصاد کلان بر پایه های خرد است. ایران که بودم بر خلاف اقتصاد خرد به اقتصاد کلان هیچ علاقه ای نداشتم و آن را مبحثی غیرعمیق و کسالت بار می دانستم. دلیلش هم این بود که بر خلاف اقتصاد خرد که خیلی روشن بر پایه فردگرایی روش شناختی بنا شده بود و می توانستی چارچوب منظم بهینه سازی را در تک تک مسایل آن ببینی حس من این بود که اقتصاد کلان به مبحثی حفظی شبیه است که بر پایه یک سری اتحاد روی مفاهیم گنگ کار می کند. متاسفانه خیلی از کتاب های اقتصاد کلان موجود در بازار ایران همین تصویر کسالت بار از اقتصاد کلان را ارائه می کنند و به این خاطر من معمولا به کسانی که مشتاق مطالعه اقتصاد کلان هستند توصیه می کنند که با احتیاط به کتاب های ترجمه شده نگاه کنند. خوش بختانه بعدا که با اقتصاد کلان جدید و روی کردهایی مثل بهینه سازی دینامیکی و مدل های بین نسلی آشنا شدم این تصورم تغییر کرد و فهمیدم که مرز بین اقتصاد خرد و کلان کاملا فرو ریخته است و به قول یکی از اساتیدمان اقتصاد کلان چیزی جز شکل دینامیکی نظریه تعادل عمومی نیست. با این تصویر جدید اقتصاد کلان هم به اندازه اقتصاد خرد برایم جذاب شد.

    به نظرم اگر یک نفر بخواهد در یک جمله کوتاه استدلال کند که چرا مرتبا می گوییم علم اقتصاد در ایران از روش رایج دنیا فاصله زیادی دارد می تواند از ایده همین جمله پرسکات استفاده کند و بگوید: چون در اکثر درس ها و تحلیل ها و مقاله های ایرانی حتی یک عدد از این منحنی های بی تفاوتی وجود ندارد. من تمام مقالات قابل دست رسی فصلنامه پژوهش های اقتصادی ایران را به دقت خواندم و جز یکی دو مورد مقاله ای که در این چارچوب کار شده باشد ندیدم.

  • فرضیه تله انتظارات

    دارم روی معتبر بودن یا نبودن فرضیه “اثرات روانی تورم” خصوصا در رابطه با افزایش قیمت بنزین در ایران یک کار کوچکی انجام می دهم. یکی از مدل های تا حدی مرتبط به این ماجرا فرضیه تله انتظارات است. مدلی که این فرضیه ارائه می کند بر پایه عکس العمل سیاست گذار پولی نسبت به انتظارات تورمی بخش خصوصی عمل می کند. فرض کنید که به هر دلیلی – که در این مدل برون زا است – عوامل اقتصادی انتظار تورم بالایی را دارند (مثلا به خاطر این که دولت یک باره قیمت بنزین را چند برابر کرده است). این انتظار برای تورم بالا می تواند باعث بروز دو اثر در اقتصاد شود. اول این که بنگاه ها با اطمینان از حساسیت منفی سیاست گذار نسبت به رکود، حاضر می شوند قیمت بالاتری برای دست مزد (متناسب با تورم انتظاری) بپردازند. فرض کنید اول سال است و بعد از بالا رفتن قیمت بنزین کارگران و بنگاه ها مشغول مذاکره برای تعیین مزد در سال جدید هستند. چون همه تصور می کنند که قیمت جدید بنزین باعث یک تورم مثلا ۳۰%ی در اقتصاد می شود بنگاه ها به افزایش دست مزدی در همین حدود رضایت می دهند. دلیل این رضایت هم مشخص است چرا که بنگاه انتظار دارد که از رهگذر تورم پیش بینی شده قیمت کالایش را هم افزایش دهد و اثرات دست مزد بالا را خنثی کند. اثر دیگر انتظار تورمی در قالب کاهش پس انداز و افزایش نرخ بهره (به علت ترس از افت ارزش پول آتی) بروز می کند.

    بعد از رخ دادن این اتفاقات سیاست گذار در معرض تصمیم قرار می گیرد. سیاست گذار دو استراتژی مهم در اختیار دارد: تورم بالا یا تورم پایین. اگر او استراتژی تورم پایین را انتخاب کند (عرضه پول را محدود نگاه دارد) باعث رکود در اقتصاد می شود چرا که با وجود افزایش دست مزد قیمت محصول در اقتصاد افزایش نمی یابد و بنگاه ها مجبورند از تولید بکاهند. از طرف دیگر محدود کردن عرضه پول باعث بالا ماندن نرخ بهره شده و باعث کاهش تولید می شود. دقت کنید که قرارداد دست مزد معمولا چسبنده و بازگشت ناپذیر است و نمی توان بعد از معلوم شدن نرخ تورم جدید قرارداد قبلی را تعدیل کرد. در مقابل استراتژی عرضه بالای پول (استراتژی تورم بالا) باعث می شود تا از فرو رفتن اقتصاد به رکود جلوگیری شود ولی در عوض تورم به اقتصاد تحمیل شود.

    این وضعیت در واقع یک بازی هماهنگی (Coordination Game) است. ساختار این بازی به گونه ای است که اگر استراتژی دو بازی گر یک سان باشد (هر دو تورم پایین یا هر دو تورم بالا) مطلوبیت هر دو بازی گر بالا است و اگر متفاوت باشد (مثلا بنگاه انتظار تورم بالا و سیاست گذار تورم پایین) مطلوبیت هر دو افت می کند (مثلا در قالب ورشکستگی برای بنگاه ها و رکود برای سیاست گذار) و لذا تعادل های نش خالص بازی در استراتژی های هماهنگ رخ می دهد. این مدل پیش نهاد می کند که به علت حساسیت سیاست گذار به مقوله رکود او همیشه استراتژی موافق با انتظارات را انتخاب خواهد کرد و لذا در تله انتظارات تورمی بخش خصوصی اقتصاد می افتد.

    مدلی که تشریح کردم یک فرضیه است که روی آن نقدهایی هم وجود دارد. ضمن این که هنوز مطمئن نیستم که لزوما برای ایران صادق باشد. یک مساله مهم برای کاربرد این مدل در ایران ترجیحات متفاوت سیاست گذار ایرانی است که در مقاطع متعدد نشان داده است برای مهار تورم اولویت بالایی قایل است حتی به قیمت تحمیل رکود به اقتصاد.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها