• نقش اقتصاددان

    با برخی دوستان که بحث می کنیم احساس می کنم بر سر نقش ایده آل یک اقتصاددان با هم اختلاف نظرهای زیادی داریم. به نظر من در ایران تصور اشتباهی از این نقش وجود دارد. تصوری که به کارکردها و شخصیت کسانی مثل مرحوم دکتر عظیمی نزدیک است و من اساسا اعتقادی به آن ندارم. تصویری که دوستان از اقتصاددان دارند در نهایت منطقی اش کسی است که باید طرح نجات جامعه از عقب ماندگی ارائه کند و در این طرحش باید به موضوعاتی در حیطه سیاست و اجتماع و فرهنگ هم بپردازد. به نظر من نه تنها اقتصاددان ها بل که هیچ کس دیگری در دنیای امروز چنین نقشی را ندارد و اساسا چنین نقشی جزو در موارد استثنایی – مثلا رهبران کاریزماتیک – تحقق پذیر نیست و بیش تر به خیال شبیه است. افزون بر این که تمنای چنین طرح و راه کاری بیش تر بر تصوری مکانیکی از جامعه مبتنی است که انگار می توان نقشه ای مشخص برای نجات آن یافت. قطعا دوستانی که مورد خطاب این نقد قرار می گیرند این حرف را رد خواهند کرد ولی اگر به ناخودآگاهشان رجوع کنند احتمالا می توانند رگه هایی از این تصور مبتنی بر مهندسی و طراحی اجتماعی را در آن بیابند.

    من بر عکس فکر می کنم که چنین نقشه راهی نه مفید است و نه ممکن. یافتن مسیر توسعه و اجزای آن یک فرآیند یادگیری است که در جریان عمل و به صورت دینامیکی رخ می دهد و رمز موفقیتش نه در اصول کلی بل که در جزییات است. توسعه جامعه از خلال دو فرآیند اساسی رخ می دهد. یکی ارتقاء درک سیاست گذاران و نخبگان جامعه از اصول و جزییات قواعد اداره جوامع مدرن و دیگری ارتقاء کیفیت دست گاه های طراح و مجری سیاست در یک کشور برای پرداختن به همان جزییات گفته شده. از این دید اقتصاددانان خصوصا در یک کشور در حال توسعه دو کار مهم باید کنند. یکی این که با نوشتن و تدریس مرتبا این سطح درک مفهومی و فنی را بالا ببرند و بسیار مهم تر از آن این که در هر بخشی مسوولیت کارشناسی اجزای برنامه را بر عهده بگیرند. این که صرفا مثل برنامه و بودجه زمان دکتر ستاری فر سندی بنویسیم که در آن همه توصیه های خوب برای اقتصاد جمع شده باشد – از تقویت نهاد مالکیت و سرمایه اجتماعی گرفته تا خصوصی سازی و توجه به فن آوری و الخ – یا مثل مرحوم عظیمی راجع به ۱۵ نهاد الزامی توسعه صحبت کنیم نه هنر خاصی می خواهد و نه هیچ کمکی به چیزی خواهد کرد. شکی ندارم که این روزها هر دانش جوی فوق لیسانس اقتصاد یا مدیریت یا رشته های مشابه در ایران می تواند با چند روز گشتن در اینترنت چنین سندی را خیلی خوب بنویسد.

    به نظر من نقش اقتصاددان ها ابدا این نیست. نقش آن ها – نقشی که واقعا برای جامعه مفید است- این است که در مقام کارشناس بنشینند و قانون درست رقابت را تنظیم کنند و مدل درستی برای تخمین تورم توسعه بدهند و سیاست های بهینه تجاری را طراحی کنند و راجع به جذب سرمایه در بخش آب و برق مشورت های فنی بدهند و مسایل اقتصاد بهداشت و آموزش و پرورش را حل کنند و مدل درست برای عوارض شهری پیدا کنند و الخ. این کار نیاز به تخصص فنی و حتی کمی دارد و نه صحبت های خطابه ای و فیلسوف وار. تحقق آن هم آسان نیست. با یک گل بهار نمی شود. با ده تا و بیست تا اقتصاددان هم مشکل ایران حل نمی شود. ما نیاز به صدها و شاید هزاران کارشناس ورزیده اقتصاد داریم تا مثل روغنی در بدنه بوروکراسی و صنعت و تجارت نفوذ کنند و به صورت بخشی به ارتقاء کیفیت سیاست ها کمک کنند. کسی هم قرار نیست معجزه کند یا راه نجات به بقیه نشان دهد.

    خلاصه این که اقتصاددان نه مصلح اجتماعی نه فیلسوف اجتماعی نه رهبر جامعه و نه روزنامه نگار و نه خطیب است و نه در نقش یک “ابر انسان با تدبیر” ظاهر می شود که نسخه درد را در جیبش دارد. اقتصاددان در معنی درست کلمه اش باید یک کارشناس باشد با تخصصی جزیی مشخص که بتواند سیاست های عقلانی اقتصادی برای تحقق اهداف مشخصی پیش نهاد کند و در واقع همه هنر او در همین جا است.

  • خیلی از نحوه صرف کردن عمرم ناراضی نیستم ولی به طور مشخص از این که بخش از جوانیم را بر سر دغدغه های سیاسی و بازی با کلمات و نظریه های کم عمقی مثل راست سنتی و چپ مدرن به باد دادم متاسفم. پسرعمویی داشتم که یک نسل از من بزرگ تر بود و یک بار سال اول دانش گاه بهم گفت به جای تلف کردن وقتت با “عصر ما” و “مبین” و حرف های بی سر و ته سیاسی برو و موزه تماشا کن و تئاتر ببین. سال ها طول کشید تا بفهمم آن چیزی که ارزش وقت گذاشتن دارد موضوعاتی است که محور توجهشان “مساله انسان و موقعیت – احتمالا تراژیک- وجودی او” است و نه چیزهایی که می خواهند “دنیا و تاریخ و محیط حاکم بر انسان” را بالا و پایین کنند. هر چه بیش تر می گذرد بیش ترلمس می کنم که دنیای ساخته شده از آجرهای ادبیات و فلسفه و سینما و نقاشی و تاریخ و روان کاوی چه قدر عمیق تر و متنوع تر و رنگی تر و واقعی تر از دنیای سرد و کلیشه ای و تکراری سیاست و مخلفات آن است.

  • این جور ادعاها که ما “تفکر سیستمی” را ما در تاریخ خود داشته ایم چون حضرت مولانا در شعر فیل در تاریکی به آن اشاره کرده و این که “بهبود مستمر” از ذات دین ما بر می آید چون در حدیث آمده است که “کسی که دو روزش مثل هم باشد مغبون است” نشانه چیست؟ حقارت یا حماقت؟

    فکر کنم این که کسی عرفان مولانا و جوهر دین را – که اساسا در درون جهان بینی خاص و با پیش فرض های کاملا متفاوتی بیان شده است- به موضوعی دم دستی و روزمره در تجارت و مدیریت – باز متناسب با فهم جدید و متفاوتی از جهان و انسان – فرو بکاهد فقط از ذهنیت حقیری برمی آید که در فضای کاسب کارانه ایران امکان رشد و پیش رفت بسیار دارد. این که کسی “تفکر سیستمی” و “بهبود مستمر” به مثابه “مجموعه غنی از تکنیک های عملی تجربه شده” را به یک داستان یا یک حدیث فرو بکاهد فقط از ذهن نادان و خامی بر می آید که در محیط حرف مفت زن ایران از هر چیزی اسم و مقدمه اش را می چیند و بارش را می بندد.

    توی ایران که بودم یکی از وظایف فراموش نشدنی ام تو دهنی زدن و نابود کردن ذوق و شوق کسانی بود که در جلسات و کلاس ها با ژست متفکرانه ای از این جور ایده ها از خودشان در می کردند. داشتم متنی می خواندم و بحثی با مریم می کردیم که یاد این قضیه افتادم. گفتم این جا هم به مسوولیت تاریخی ام عمل کنم.

    پ.ن: جواد طباطبایی می گوید یک گرفتاری ما این است که پژوهش های تاریخی مان در باب اندیشه “ادبی” است تا “فلسفی”. مریم هم تذکر می دهد که دقیق ترش این است که پژوهش صرفا ادبی فاقد نگاه فلسفی. فکر کنم مثالی برای تذکر طباطبایی را این جا هم می توان دید. صرف شباهت هایی سطحی در لفظ یا داستان آدم ها را به این نتیجه می رسد که مفاهیم جهان جدید ریشه در سنت های ما داشته است.

  • تحریم کارگاه های زیرزمینی؟

    هادی نیلی چند وقت پیش با من صحبت کرد و متعاقبش پستی در وبلاگش نوشت با عنوان «با مارک های استثماری چه کنیم؟». از من هم خواست نظرم را بنویسم. حرف هادی این است که اگر گروه هایی در سمت مصرف کنندگان بتوانند آن ها را قانع کنند که کالاهایی که در کارگاه هایی تولید می شود که شرایط قابل قبولی برای کار ندارند را تحریم کنند این کار صاحبان این کارگاه ها را مجبور به بالا بردن استانداردهای کار خواهد کرد.

    مقدمتا بگویم الان بحثی طور جدی در اروپا مطرح است که با همین منطق حقوق بشری جلوی ورود کالاهای چینی را بگیرند. حرفشان هم این است که شرکت های اروپایی مجبورند استانداردهای زیادی را در رابطه با نیروی کار رعایت کنند حال آن که رقبای چینی چنین قیودی را ندارند و لذا هزینه تولیدشان خیلی پایین تر است. اروپایی ها معتقدند که در این شرایط بازی نابرابر است و لذا باید با توقف واردات چینی آن ها را مجبور کرد که همین استانداردها را پیاده کنند. منطق تحلیلی این حرف تا حد زیادی درست است ولی البته مثل هر استدلال مشابه دیگری باید دنبال ریشه هایی از رانت جویی تولیدکنندگان داخلی (اروپایی در این جا) و تلاش برای محدود کردن رقابت – این بار با توسل به حربه حقوق بشر – را هم در آن دید.

    من به هادی گفتم که نفس و اصل کارشان جالب و انسانی است. فقط چند ملاحظه به آن اضافه کردم که از زاویه های دیگری هم به مساله نگاه کنند. هادی ابتدا با این فرض بحثش را شروع می کند که “اگر دو مارک با کیفیت و هزینه تقریبا یک سان در بازار داشتیم که یکی به شیوه استثماری تولید شده بود …”. این فرض را باید به دو حالت شکست. حالت اول این است که تولیدکننده استثماری با بهره وری کم تری از غیراستثماری تولید می کند (مثلا به علت دارا بودن فن آوری قدیمی تر) و لذا با این که در برخی هزینه های نیروی انسانی صرفه جویی می کند ولی نهایتا هزینه تمام شده اش مثل آن یکی رقیب است. حالت دوم این است که استثمارگر با هزینه کم تری تولید می کند و لذا حاشیه سود بیش تری دارد. اگر این حالت باشد فرض هادی در دنیا واقعی کمی غیرواقعی است. چون صحبت از اجناس چینی و بازار مصرف کننده می کنیم پس عموما با بازارهایی سر و کار داریم که قیمت در آن ها نقش کلیدی در انتخاب مصرف کننده دارد و رقابت اصلی بر سر قیمت است. لذا اگر یک تولیدکننده بتواند با قیمت تمام شده کم تری تولید کند تمایل زیادی هم خواهد داشت که به قیمت پایین تری عرضه کند تا یک باره سهم بزرگی از بازار رقیب را از آن خود کند. در چنین بازاری خیلی بعید است که یک تولیدکننده که کیفیت یک سان و قیمت تمام شده پایین تری دارد محصول خود را با قیمت برابر با رقیب عرضه کند. از دید بازاریابی این استراتژی برای تولیدکننده به شدت غیرعقلانی است.

    حال از این موضوع فاصله بگیریم و به پیش نهاد هادی فکر کنیم. من می فهمم که کالای الف توسط کارگاه استثماری در پاکستان یا فیلیپین یا کامبوج ساخته شده است و سعی می کنم آن را نخرم. این کار من در مرحله اول تقاضا برای محصولات این شرکت را پایین می آورد و لذا شرکت را مجبور می کند عده ای از کارگرانش را اخراج کند. در مرحله بعدی ممکن است صاحب کارگاه به این نتیجه برسد که خوب است به حرف مصرف کنندگان گوش بدهد و این استانداردها را رعایت کند تا مشمول تحریم نشود. این کار باعث می شود تا هزینه های تولید شرکت کمی بالاتر برود. رجوع به تقسیم بندی پاراگراف قبلی بالا رفتن قیمت تمام شده این شرکت نهایتا تقاضا برای محصولاتش را کم خواهد کرد البته این بار نه به خاطر تحریم بل که به خاطر قیمت بالاتر. باز این موضوع به شرکت فشار می آورد تا از نیروی کارش بکاهد. نهایتا در تعادل جدید ما با شرکتی مواجه خواهیم بود که نیروی کار کم تری دارد ولی نیروی کارش در شرایط به تری کار می کند.

    به هادی گفتم که مثل بسیاری از پیش نهادهای مشابه یک فاکتور مهم این وسط از نظر دور می ماند و معمولا فراموش می شود: “کارگرانی که در اثر سیاست های هادی بی کار شدند”. در واقع سیاست پیش نهادی او باعث می شود تا وضع یک عده به تر شود (کارگرانی که سر کار می مانند) و وضع عده ای بدتر شود (کارگرانی که لاجرم اخراج می شوند یا اگر اخراج نشوند به علت کم شدن سرعت رشد شرکت شانس استخدام در آینده را از دست می دهند). دقت کنید که معمولا کسانی که اخراج می شوند آن هایی هستند که بهره وری پایین تری دارند و لذا آسیب پذیرتر هم هستند.

  • نقدهایی بر چای داغ

    به ترین هدیه برای یک وبلاگ نویس نقد نوشته هایش است. امروز متوجه شدم که سه نفر از دوستان نقدهایی به هم مرتبط در باب نوشته های من نوشته اند. توصیه می کنم بخوانیدشان.

    ۱) همه می دانند
    ۲) من و ایرج
    ۳) دشمن مردم

    هر چند که تا حدی از ادب بحث و نقد به دور است که پاسخ نقد – خصوصا نوشته های مستدل و متینی مثل نوشته های دوستان – داده نشود ولی با اجازه از نویسندگان نقدها قصد دارم نوشته مستقلی در پاسخ به این نقدها ننویسم. راستش تجربه بیش از دو سال و نیم وبلاگ نویسی و بحث و جدل های متعدد به من می گوید که در فقدان پارادایم، فرضیات یا حتی زبان و تجارب مشترک گفت و گوی نقادانه دو طرف بسیار سخت و غیر موثر شده و هم گرایی خاصی از بحث به وجود نمی آید. باورهای پایه هر فردی از چنان قدرتی برخوردارند که بعید است کسی در یک گفت و گوی کوتاه آن ها را تغییر دهد (هر چند در درازمدت این موضوع رخ می دهد). لذا من ترجیح می دهم که اگر با نقدی از فردی که با هم در داخل یا پارادایم هستیم مواجه شدم آن را با شدت تمام دنبال کنم تا به یک نتیجه مشترک برسیم. در مقابل در مواجهه با دوستانی با نگاه های پایه ای متفاوت به نظرم روش مفیدتر این است که هر طرف نوشته های خودش را مستقلا بنویسد ( در واقع کاری که من سعی می کنم انجام دهم و در نوشته های کوچک ابعاد مختلف سیستمی که به آن اعتقاد دارم را تشریح کنم) و ادامه دهد و خوانندگان هم فرصت رجوع به هر دو و نهایت نتیجه گیری شخصی از ترکیب دو طرف را داشته باشند. طبیعی است که پیش نهاد من خروج از گفت و گو نیست بل که پیش نهاد برای جای گزین کردن گفت و گو مستقیم با پاره نوشته هایی در طول زمان است. می ماند صاحب وبلاگ – در این جا من – که از نقدها شخصا می آموزد و از نقدکنندگان صمیمانه تشکر می کند.

  • یک سورپرایز پیچیده در شب تولد

    امشب من در میان بهت ناشی از سورپرایز رفقا بیست و نه ساله شدم. ماجرا این بود که بچه‌های گروه چای داغ (حلقه روشن‌فکران دینی و عرفی مقیم وین) تصمیم گرفته بودند که صاحب چای داغ را سورپرایز کنند و بدون اطلاع خودم شب تولد همگی به خانه ما بیایند. با اشتباه یکی از اعضای جدید گروه ماجرا لو رفت و من خبر دار شدم و گروه سورپرایزکننده‌ها هم ایمیل سوزناکی فرستاد و ضمن تشریح برنامه‌هایی که قصد اجرایش را داشتند و پیام‌های تک تک اعضا پایان ماجرا را اعلام کرد. من هم کلی حالم گرفته شد که علاوه بر این‌که خودم فرصت سورپرایز شدن را از دست دادم زحمات بچه‌هایی که برای این کار برنامه‌ریزی کرده بودند هم هدر رفت. غافل از این‌که در لایه پیچیده‌تر ماجرا ادامه دارد و عامل نفوذی گروه سورپرایز در منزل ما (مریم) با هم‌دستی بقیه اعضا برنامه جدیدی را جلو می‌برند. طبق برنامه‌ریزی و به عنوان نکته انحرافی قرار بود امشب یکی از دوستان به منزل ما بیاید تا سه نفری جشن خاموشی برای تولد من برگزار کنیم. پیش‌نهاد کردم که خودم آش‌پزی کنم و خوراک ماهی لاکس چینی با سس مخصوص مکزیکی (شماها باور نکنید! من املت درست کنم می‌گویم غذای مخصوص اسپانیولی است) درست کنم. خلاصه این ‌که شب که رفیقمان زنگ زد و در را باز کردم با صحنه غیرمنتظره‌ای شدم. جای شما خالی به جای یک نفر ۱۵ نفر پشت در منتظر بودند و باقی ماجراها. آن شام سه نفری را هم بین ۱۵ نفر به علاوه خودمان تقسیم کردیم و الخ.

    رفقای گروه چای داغ یک درجه پیچیده‌تر از من بودند و فهمیدند که وقتی من می‌دانم که چون سورپرایز لو رفته است پس تصور می‌کنم که سورپرایزی در کار نیست. این در واقع معادل این است که منتظر سورپرایز نیستم و لذا همان برنامه قبلی ظاهرا لغو شده خودش عامل تعجب خواهد بود.

    جزو هدیه‌هایی که دریافت کردم یک لیوان هم بود که روی آن لگوی وبلاگم به علاوه اسامی اعضای گروه چاپ شده است. امشب به لطف این دوستان برای من یک شب به یاد ماندنی شد. از همه‌شان بی‌نهایت متشکرم.

  • حداقل‌ها در اقتصاد

    چند وقت پیش محمدرضا فرهادی‌پور بخش‌هایی از صحبت‌های دارون عاصم‌اوغلو را آورده بود که در آن وی به دانش‌جویانی که قصد کار روی مباحثی مثل نهادگرایی و اقتصاد سیاسی را دارند توصیه کرده بود که اول اقتصاد سنتی و نئوکلاسیک را خوب یاد بگیرند و بعد سراغ تحقیق روی موضوعاتی از این دست بروند. مهدی ایجی (که به نوعی سخن‌گوی نهادگرایان در وبلاگستان است) به این جمله عاصم‌اوغلو نقد وارد کرده بود و گفته بود که این خوب یاد گرفتن اقتصاد حد و مرزی ندارد و بنابراین جمله عاصم‌اوغلو حرف مفیدی نیست. متاسفانه نقد به اصطلاح معرفت‌شناختی مهدی بر یک موضوع عملی و ملموس مثل برخی از نقدهای دیگرش فایده چندانی ندارد و فقط می‌تواند مشغله فکری و موضوع بحث خوبی برای بحث کافه‌ای باشد. واقعیت این است که مثل هر علم دیگری حداقل‌های لازم در اقتصاد تئوکلاسیک حد و مرز مشخص و تقریبا پذیرفته شده‌ای بین علما دارد و لازم نیست که هر کسی این حد و مرز به دل‌خواه تعریف کند. روش دست‌یافتن به این مرز تعریف شده هم آسان است. کافی است یک نفر برنامه درسی چند دوره تحصیلات تکمیلی اقتصاد در چند دانش‌گاه یا موسسه خوب آمریکای شمالی یا اروپایی را نگاه کند تا این مجموعه ابزارهای حداقلی را به خوبی بشناسد.

    برنامه‌های تحصیلات تکمیلی اقتصاد اتفاقا دقیقا با هدف آموختن این پایه لازم و تا حد خوبی کافی به دانش‌جویانی که از پیشینه‌های تحصیلی مختلف می‌آیند طراحی شده‌اند. چیزی که در این برنامه‌ها هدف است عمدتا یاد دادن زبان استاندارد برای تحلیل و مدل کردن مسایل اقتصادی و کسب قابلیت کافی برای خواندن و نوشتن مقاله‌های معمول علم اقتصاد است. برای سنجش این قابلیت هم یک معیار مشخص وجود دارد که روزبه بارها بر آن تاکید کرده است. به صورت تصادفی یک مقاله از یک ژورنال خوب اقتصادی مثل اکونومتریکا یا ژورنال آو اکونومیک استادیز یا امریکن اکونویک ریویو انتخاب کنید و ببینید آیا می‌توانید مقاله را به راحتی دنبال کنید یا نه؟ البته این لزوما به این معنی نیست که بتوانید مقاله را به سرعت بفهمید. فهم یک مقاله ممکن است ساعت‌ها یا روزها طول بکشد ولی دانش حداقلی در اقتصاد باید این امکان را بدهد که بتوانید مقاله را “بخوانید” و متوجه نکاتش بشوید.

    این حداقل‌ها چیست؟ من تجربه خودم را می‌گویم و قطعا بقیه تکمیل خواهند کرد. طبیعی است که از ریاضیات شروع می‌کنیم. از مباحث پایه مثل جبر خطی و حساب دیفرانسیل چند متغیره که بگذریم مباحث مربوط به بهینه‌سازی استاتیک، بهینه‌سازی پویا و روش‌های بازگشتی، آنالیز حقیقی، مقدمات نظریه اندازه، مقدماتی از توپولوژی جبری و چند قضیه مشهور مثل ابرصفحه جداکننده برای فهم عمومی مقالات کفایت می‌کند. مباحث پیش‌رفته‌تری مثل توپولوژی دیفرانسیل، آنالیز تابعی یا معادلات دیفرانسیل تصادفی لزوما کاربرد عمومی ندارند و در حوزه‌های خاص لازم هستند.

    در حوزه خرد باز از مباحث پایه‌ای که بگذریم یک مهارت مهم درک زبان نظریه بازی ها برای فرموله کردن مسایل اقتصادی (خصوصا در فضاهای پیوسته) است که البته دانشی بیش از ماتریس‌های دو در دو بازی زندانی لازم دارد. مفاهیم تعادل انتخاب شده خصوصا تعادل نش زیربازی و تعادل‌های بیزی و مدل‌های چانه‌زنی در بسیاری از مقالات کاربرد دارند و باید آن‌ها را دانست. مهارت دیگر در اقتصاد خرد درک صورت‌بندی مسایل در قالب مدل‌های تعادل بخشی یا تعادل عمومی است که برای فهم اکثر مقاله‌های جدی لازم است. مدل‌های نظریه تصمیم خصوصا شکل‌‌های ساده آن یعنی نظریه مطلوبیت انتظاری و رفتار تحت ریسک حوزه بعدی در خرد است که باید به خوبی بر آن مسلط بود. نهایتا دانستن مقدماتی از اقتصاد اطلاعات و نظریه مکانیسم به فهم مقالات در حوزه‌هایی مثل حقوق و اقتصاد، طراحی قراردادها و مالی کمک می‌کند ولی آن قدر الزامی نیست.

    دانستن درست اقتصاد خرد خصوصا مدل‌های بهینه‌سازی و تعادل کلید ورود به دنیای اقتصاد کلان مدرن است. علاوه بر مفاهیم سنتی اقتصاد کلان یک دانش‌جوی اقتصاد باید بتواند یک مساله کلان را که در قالب یک مساله بهینه‌سازی دینامیکی صورت‌بندی شده است به خوبی درک کرده و رفتار کیفی یک سیستم دینامیکی و تعادل‌های آن را تحلیل کند. تسلط به شکل‌های ریاضی نظریه‌های مختلف رشد و صورت‌های استاندارد مسایل بهینه‌سازی در مباحثی مثل سیاست‌های مالی یا بازار کار نیز یک الزام دیگر است. چون حوزه کلان بیش‌تر به نظریه‌ها وابسته است باید با مدل‌ها و نظریه‌های مختلف در زیربخش‌های کلان (مثلا مدل‌های جست و جو و تطبیق در بازار کار) نیز آشنا بود که معمولا فهرست محدودی دارند و در هر کتاب اقتصاد کلان بحث می‌شوند. از بین نظریه‌ها بحث انتظارات عقلانی نقش محوری دارد و باید به شکل صورت‌بندی و پیامدهای این نظریه در تحلیل مسایل تسلط داشت.

    تا جایی که من می‌فهمم اگر کسی این مباحث را به طرز اصولی بیاموزد می‌تواند بگوید که حداقل‌های لازم در اقتصاد را کسب کرده است و می‌تواند به زبان اقتصاددان‌ها سخن بگوید و حرف آن‌ها را درک کند. البته این‌ها فقط زبان پایه علم اقتصاد است و تا تبدیل شدن به یک اقتصاددان حرفه‌ای یا کاربردی راه دراز است و باید روی یک حوزه تمرکز کرد ولی دانستن این حداقل‌ها به شیوه مناسب تضمین می‌کند که فرد در چارچوبی خارج از علم اقتصاد فکر نکند و به زبانی غیر از زبان اقتصاددانان صحبت نکند. بعدش همان طور که عاصم‌اوغلو هم گفته می‌تواند در هر حوزه‌ای که علاقه‌‌مند است تحقیق کند.

    پ.ن: شروین و روزبه تذکر داده‌اند که تلفظ صحیح “عجم اوغلو” است نه “عاصم اوغلو”. ظاهرا بنا به همین تلفظ برخی معتقدند اقتصاددان بزرگ دانش‌گاه ام.‌آی.تی ریشه ایرانی دارد.

  • مردان اندیشه

    با این دو کتاب مشهور برایان مگی یعنی مردان اندیشه و فلاسفه بزرگ – با ترجمه عالی عزت الله فولادوند- سال ها است که محشورم. با این که هر دو کتاب را به قولی “جلد تا جلد” خوانده ام ولی عجیب است که هر بار که خسته ام و دنبال یک گفت و گوی فلسفی خوب می گردم تا حالم را جا بیاورد می توانم باز یکی از گفت و گوهایش را باز کنم و از نو بخوانم و لذت ببرم و تحت تاثیر قرار بگیرم. خوبی کتاب های مگی این است که به جای بازی با کلمات و اصطلاحات مستقیم سراغ سوالات اساسی رفته (البته در حد بضاعت یک گفت و گوی تلویزیونی) و این ویژگی برای خواننده غیرمتخصصی مثل من فوق العاده است چون انسان را مستقیم در مرکز مسایل اساسی فلسفه مورد بحث قرار می دهد. اگر خواستید قدرت کتاب را ببینید فصل هایدگر را با دقت بخوانید تا متوجه منظور من شوید. اگر به فلسفه علاقه دارید و دنبال یک منبع قابل اعتماد می گردید که بتوانید یکی دو ماه برای خواندنش وقت صرف کنید توصیه می کنم از این دو کتاب غافل نشوید. تجربه من می گوید بیش از یک فصل در هفته نباید خواند و بقیه هفته را باید به فکر کردن و خواندن حول آن فصل اختصاص داد.

  • اقتصاد فمینیستی

    دی‌روز با یکی از استادان دانش‌گاه وین مشورت می‌کردم که اگر احیانا خواستم دکترایم را در وین بخوانم آیا استاد راهنمای خوبی پیدا می‌کنم یا نه؟ گفت البته من تخصصم به علایق تو نمی‌خورد ولی فلانی (یکی از خانم‌های استاد دانش‌گاه وین) می‌تواند گزینه خوبی برایت باشد و کارش به علایق تو نزدیک است. گفتم چطور؟ گفت آخر او هم مثل تو حوزه تخصصش اقتصاد فمینیستی است!!! گفتم آخر من که این‌ کاره نیستم. گفت پس چرا همه مقاله‌هایی که در گروه مقاله‌خوانی ماکرو ارائه می‌کنی و قرار است ارائه کنی راجع به مسایل زنان است؟ دیدم راست می‌گوید: چند هم‌سری، جهیزیه و نظام کاستی، کار زنان خانه‌دار، تاثیرات لوازم خانگی، قرص‌های ضد بارداری، …

    مجبور شدم توضیح بدهم که این یکی جزو علایق روشن‌فکری‌ام است و علایق حرفه‌ای‌ام که به درد بازار کار هم بخورد روی کاربردهای نظریه بازی در ساماندهی صنعتی و اقتصاد مالی است. به هر حال برایم جالب بود که یک استاد متخصص اقتصاد فمینیستی جدیدا در دانش‌گاه وین استخدام شده است. همین یکی دو هفته پیش هم یک کارگاه در مورد اقتصاد فمینیستی برگزار کردند. فعلا می‌خوام یک سرش بهش بزنم و کمی راجع به اقتصاد فمینیستی با هم گپ بزنیم. از دی‌روز هم هر وقت این صحبت یادم می‌افتد از تصورشان نسبت به خودم خنده‌ام می‌گیرد. بندگان خدا فکر می‌کنند علایق پژوهشی من اقتصاد فمینیستی است و نمی‌دانند برخی فمینیست‌های عزیز به خاطر همین حرف‌ها به خون من تشنه هستند.

  • اقتصاد برای همه و پرسش‌نامه تاثیرات اجتماعی وبلاگ‌ها

    ۱) در تعطیلات فرصتی شد تا روی نسخه اولیه و پیش‌نویس کتاب کار کنم. هر چند بعد از آن سرم مجددا شلوغ شد و نتوانستم ادامه بدهم. گفتم قبل از این ‌که ادامه دهم نسخه اولیه را روی سایت بگذارم که شما هم بخوانید و به طور اساسی نقدش کنید. البته هنوز کتاب تا کامل شدن فاصله زیادی دارد. متنش هنوز اتصال منطقی لازم را ندارد، سوالات برخی بخش‌ها هنوز نهایی نشده است، نمودارها در داخل متن نیامده است، مشخصات کتاب‌شناختی کامل نیست، متن‌ها در بخشی قسمت‌ها بیش از حد طولانی است، برخی مباحث خوب باز نشده و الخ. از این گذشته شما ممکن است به نظرتان برسد که برخی مباحث بی‌فایده یا نامتناسب با مخاطب این کتاب است یا جای برخی مطالب دیگر خالی است یا برخی نتیجه‌گیری‌ها می‌تواند به‌تر شود و الخ. ممنون می‌شوم اگر نظراتتان و نقدهایتان را بگویید.

    ۲) محمدرضا واعظی از رفقای قدیمی است که الان در دانش‌گاه نوادا فوق لیسانس می‌خواند و مشغول نوشتن تز فوق لیسانسش است که در مورد تاثیرات اجتماعی وبلاگ‌ها است. پرسش‌نامه الکترونیکی‌شان در این آدرس قرار دارد. کمک بزرگی خواهد بود اگر به این آدرس سر بزنید و با صرف چند دقیقه وقت پرسش‌نامه را پر کنید. من از طرف رضا از شما تشکر می‌کنم.

    پ.ن ۱) یک نقد مشترک این بود که انگلیسی کلمات کلیدی را هم بیاورم. این موضوع را به کل فراموش کرده بودم و بسیار ممنونم بابت این تذکر.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها