• فهم من از ازدواج

    من راستش با نگاه غالب بر فلسفه ازدواج که هم از تریبون های رسمی و هم از زبان بسیاری از زوج ها – حتی زوج های خیلی مدرن – بیان می شود موافق نیستم و آن را نمی پسندم. فکر کنم بارهای بار این را از زبان زوج ها – خصوصا خانم ها – شنیده ام که ازدواج فرصتی برای ” با هم حرکت کردن ” ، ” با هم پریدن ” ، ” به هم تکیه کردن ” و ” با هم ساختن ” و خلاصه انواع این “باهم” های مختلف است. می دانم که لزوما گفتن این حرف ها به معنی تحقق آن ها نیست و آدم ها گاه آمال خودشان را در قالب واقعیتی که تصویر می کنند بیان می کنند ولی فهم من این است که می شود شکل تا حدی متفاوتی هم به مساله داد. به نظرم به جای این همه تاکید بر حذف فردیت و ذوب آن در ” ما ” می توان ازدواج را فرصتی برای لذت متقابل دید در عین این که دو طرف زندگی روحی مستقل خود را با همه علایق و اهداف و روحیات حفظ می کنند. منظور من از این استقلال به جای یک کلمه گنگ به ابتذال کشیده شده واقعا استقلال عینی و ملموس و عملی و فیزیکی است. دو نفر آدم بالغ مسیر زندگی خودشان را می روند و در این مسیر آن قدر به خودشان اعتماد و اتکا دارند که نیازی به بال یا هم راه دیگر نداشته باشند منتها بر حسب طبیعت انسانی شان از بودن با کسی از جنس دیگر لذت می برند. بی آن که این لذت جای انواع لذت ها یا تجربه های دیگر را تنگ کند. ازدواج در تعریف من دیگر آن شکل نهادی-اجتماعی-وظیفه ای-اخلاقی و همه چیزهای از این نوع را البته ندارد و بر اساس قرارداد مبتنی بر لذت (در معنی بسیار عام) بین دو نفر آدم خوداتکا تنظیم می شود. من واقعا دوست دارم که شریکم به جای آن که خودش و من را یک واحد ببیند از هم خانگی و هم سفری با من لذت ببرد. شرط بقای ازدواج هم چیزی جز لذت نیست. حال بر اساس این تعریف بنیان خانواده از هم می پاشد؟ خب بپاشد. به من چه؟ من مسوول زندگی انسانی خودم و تجربه های درون آن هستم و لاغیر.

    پ.ن۱: کامنت های این مطلب شده مثل Old Boys Club ! نگاه کنید. هیچ خانمی در جمع حضور ندارد. یعنی این قدر نگاه خانم ها به مقوله متفاوت است؟

    پ.ن ۲: به خاطر کوتاهی متن برخی استدلال های آن رادیکال به نظر می رسد. با توضیحاتی که دوستان دادند باید اضافه کنم که من هم قبول دارم که مثل هر رابطه دیگری این جا هم به حداقلی از سرمایه گذاری عاطفی و تعهدات اخلاقی (البته در چارچوب قرارداد شخصی طرفین) برای پایدارسازی یا حداکثرسازی این لذت نیاز داریم و من آن را نفی نمی کنم. در واقع استقلال را فقط در یک سطح استراتژیک و برای مسیر کلی زندگی بحث می کنم. قطعا در یک سطح روزمره تر درجه ای از استقلال فدا خواهد شد. تلاش من برای قراردادن مساله “لذت انسان مستقل” در محوریت قضیه بود.

    پ.ن ۳ : کامنت یکی از دوستان درست است. بچه ماجرا را عوض می کنید. این پست منطقا باید با پست بچه در درون یک بسته دیده شود.

    پ.ن ۴: اینم کامنت مریم در این باب است که چون همسر من است شاید برایتان جالب باشد :
    در باب مقوله ازدواج باید بگم که قضیه خیلی پیچیده تر از این حرف هاست و نمی شه یک حکم کلی صادر کرد و هر نوع آدمی با هر شرایطی رو توی اون گنجوند و مطلبی هم که حامد به اون اشاره کرده تنها بخشی از ماجراست که به گمان من بخش نادرست آن “نیست”.

  • چند کلمه در باب گوجه!

    متاسفانه ایران نیستم که ماجرا را از نزدیک ببینم ولی از منابع متعدد راجع به قیمت گوجه خوانده ام و می دانم که شده است هر کیلو ۳۵۰۰ تومان. راستش در اتریش که به خاطر نداشتن کشاورزی قوی به لحاظ قیمت مواد کشاورزی کشور بسیار گرانی است ما معمولا گوجه را کم تر از این قیمت می خریم. یک سال قبل که هر کس که چیزی از اقتصاد می فهمید دادش درآمده بود که بابا بودجه به این بزرگی تبعات تورمی خواهد داشت و از نیلی گرفته تا توکلی همه هشدار می دادند که نقدینگی را زیاد نکنید رفقا آن قدر تنشان گرم بود که به این حرف ها گوش نکردند و این شد که شد. می خواهم بگویم در این که تورم بالا هست و دلایلش هم تقریبا بدیهی است حرفی نیست. با این همه من چند کلمه راجع به همین بحث گوجه فرنگی دارم:

    ۱) اولا به نظر می رسد سلیقه یا قدرت خرید مردم دچار تحولات اساسی شده است. من به خوبی یادم می آید که با این که در خانواده متوسط به بالایی زندگی می کردیم ولی در زمستان به ندرت گوجه فرنگی می خریدیم برای این که بسیار گران و البته خوبش معمولا نایاب بود. شاهدش هم همیشه در ذهنم هست که بساط سالاد از آخرهای پاییز تا اوایل بهار جمع می شد و جایش ترشی می خوردیم. تابستان ها هم گوجه خشک می کردند و برای غذاهای خاصی مثل آب گوشت، گوجه خشک شده استفاده می کردند. می خواهم بگویم این طور که من یادم می آید (و البته زمان خیلی قدیم نیست، شاید تا همین ده سال قبل) گوجه چیزی نبود که جایش در سبد مصرف زمستان این قدر جدی باشد و گرانی اش باعث اعتراض گسترده شود. در واقع گوجه در زمستان واقعا گران و کم یاب بود و البته کسی هم نمی خریدش.

    ۲) این که قیمت گوجه در اتریش ارزان تر از ایران است یک خطای اساسی ثابت در سیاست گذاری تعرفه ها را نشان می دهد. بارهای بار گفته ام که به خاطر حفاظت بازار داخلی مردم ایران باید قیمت های خیلی بالایی برای بسیاری از محصولات کشاورزی یا دامی بپردازند. اگر قیمت گوجه کاملا سالم و مرتب در قلب اروپا چیزی کم تر از دو هزار تومان باشد و تجارت محصول از کشورهای هم سایه آزاد باشد قاعدتا قیمت کم تری را در ایران خاورمیانه ای که کارگر و حمل و نقل بسیار ارزان تر از اروپا است باید انتظار داشت.

    ۳) سال بعد همه گوجه خواهند کاشت و مقدار زیادی گوجه اضافی در بازار خواهیم داشت.

    ۴) این جا کنسروهای گوجه به قیمت بسیار ارزان (حدود ۳۰۰ تومان) هست که در موارد مربوط به طبخ غذا کاملا جانشین گوجه تازه می شود و زحمتش هم خیلی کم تر است. مثلا اگر بخواهید املت یا اسلامبولی درست کنید می توانید نصف قوطی از این ها را باز کنید و بریزید که هم خیلی ارزان تر از قیمت گوجه در می آید و هم سریع است. در واقع استفاده درست از فن آوری باعث شده تا هزینه های نگهداری گوجه در سردخانه حذف شده و گوجه با بهره وری بالا و به صورت آماده عرضه شود. شاید اگر چنین چیزی در ایران بود می توانست روی کاهش قیمت تاثیر جدی بگذارد.

  • دست مزد و تخصیص

    به قول یکی از رفقا که کامنت گذاشته بود این سوال در سطح درس اکون ۱۰۱ (مقدمه ای بر اقتصاد) است. فرض کنیم که این ادعا که زنان علی رغم بهره وری برابر با مردان حقوق های کم تری دریافت می کنند درست باشد. در این صورت در یک بازار رقابتی و با فرض عقلانیت عوامل چه پیش بینی برای نرخ بی کاری زنان و مردان در سطح کل جامعه می کنید؟ آیا این پیش بینی با واقعیت های بیرون سازگار است؟

    راهنمایی۱) : به دنیای واقع نگاه کنید. کارگران ساختمانی افغان با وجود بهره وری بالاتر دست مزد کم تری از کارگران ایرانی دریافت می کنند و تبعیض در آن بازار مشهود است. وضع استخدام نیروی کار افغان و ایران در چنین بازارهایی چه طور است؟ کدام طرف بیش تر بی کار است؟ یک مثال دیگر در دنیای واقع دختران قالی باف هستند که دست مزد کم تری از مردان دریافت می کنند. در روستاها عمده نیروی کار قالی بافی از چه جنسی است؟

    راهنمایی ۲) : تحت این فرض برابری بهره وری و پایین تر بودن دست مزد زنان فرض کنید که یک بنگاه به هر دلیلی صاحب درصد بزرگ تری از نیروی کار زن نسبت به بقیه رقبا است. به نظر شما در بازار رقابت وضع این بنگاه در مقابل رقبا چطور خواهد شد؟ این وضع بقیه بنگاه ها را تشویق می کند تا نیروی کار خود را از کدام جنس استخدام کنند؟

    * این بحث فعلا در سطح درس اکون ۱۰۱ است. بحث پیچیده تر در قالب مدل های چانه زنی دست مزد را بعدا مطرح می کنیم.

  • تبعیض؟

    دی روز با یکی از رفقای فمینیست روی این پست ما قبل آخر بحث کردیم و من دیدم که فعلا برای تفاهم بر سر مفاهیمی پایه ای مشکل داریم. مساله اول به بحث این بر می گردد که اساسا تبعیض یعنی چه؟

    یک تعریف می تواند این باشد که تبعیض یعنی ترجیح فردی به فرد دیگر به خاطر ویژگی هایی مثل رنگ و جنسیت و مذهب و نژاد و غیره به جای توجه به شایستگی های فردی. به عبارت دیگر تبعیض موقعی رخ می دهد که با وجود قابلیت های برابر بین دو نفر یکی از آن ها به خاطر باور کلیشه ای که لزوما به موضوع انتخاب مربوط نیست ترجیح داده می شود مثلا بین یک زن و مرد با تحصیلات و تجربه و الخ یک سان، مرد به زن ترجیح داده می شود.

    در تخصیص های اداری تبعیض خیلی راحت قابل ردیابی است. اگر مثلا در کنکور ورودی دانش گاه ها بگویند که اگر یک دختر و پسر نمره یک سان داشتند یکی از آن ها به خاطر جنسیتش ترجیح داده می شود یا اگر بگویند در شرایط برابر سفیدپوستان به نسبت سیاه پوستان از حق بیش تری برای نشستن روی صندلی اتوبوس دارند فوری متوجه تبعیض می شویم.

    با این همه در بازار ماجرا به شدت پیچیده تر از آن است که به نظر می رسد. فعلا این مثال را مطرح می کنم که ببینم نظر شما چیست؟ شغلی داریم که جذابیت چهره یا صدای فرد روی کیفیت شغلش اثر می گذارد (مثلا مهمان داری هواپیما، گویندگی اخبار، معلمی کودکان یا بازاریابی). دو نفر مرد و زن یا حتی دو نفر زن با تحصیلات و تجربه و تخصص کاملا یک سان ولی با خصوصیات فیزیکی کاملا متفاوت مراجعه می کنند و آن یکی که چهره یا صدای جذاب تر داشت انتخاب می شود. دقت کنید که بر خلاف قابلیت های فردی که علاوه بر استعداد به تلاش خود فردهم وابسته است قیافه یا صدا موضوعی کاملا مادرزادی است. خب حالا آیا این تصمیم تبعیض آمیز بوده یا نه؟

    دوست فمینیست می گفت اگر در این انتخاب خانم به خاطر جنسیتش به جای آقا انتخاب شود تبعیض نیست چون ویژگی هایی داشته (حتی صرف جنسیت) که او را در این شغل موثرتر می کرده است. من هم کاملا با او موافق بودم که هیچ تبعیضی رخ نداده و بازار تصمیم گرفته شغل را به کسی بدهد که بالاترین کارآیی را در شغل دارد. در این مثال ما قادر به مشاهده عاملی مثل زیبایی و صدا بودیم و لذا توجیه کافی برای تبعیض ندیدن ماجرا داشتیم. حال فرض کنید که ناظر ماجرا کسی است که اساسا قادر به تشخیص مقوله ای مثل زیبایی یا خوش صدایی نیست. از نظر او یک تبعیض اساسی رخ داده چون یکی بی دلیل به آن یکی ترجیح داده شد.

    در تحقیقات اجتماعی چشم غیرمسلح ما قادر به کشف خیلی از پارامترها نیست. ما ممکن است زیبایی را ببینیم ولی بازار صدها فاکتور پنهان از چشم ما را می بیند و به صورت ناخودآگاه تصمیم را اخذ می کند. لذا صرف این که متوسط دست مزد زنان یا مهاجران کم تر از بقیه هست نمی تواند مدعای محکمی برای تبعیض باشد. شاید ده ها فاکتور از جنس همان زیبایی در این انتخاب دخیل است که چشم ما نمی بیند. در مورد این که چرا به لحاظ نظری تبعیض در بازار اساسا به سختی رخ می دهد و چه مدل هایی برای توضیح آن هست بعدا می نویسم.

  • قدرت قرص

    فکر کنم در چند پست اخیر همین طور روی مساله کار زنان متمرکز بمانم. مقاله ای در ژورنال اقتصاد سیاسی سال ۲۰۰۲ چاپ شده که اسمش هست قدرت قرص یا Power of Pill. ایده این مقاله و مقاله های دیگری که این فرضیه را مطرح می کنند این است که پیش رفت های فنی و تغییرات قانونی که در عرضه قرص های جلوگیری از بارداری در دهه ۶۰ و ۷۰ میلادی رخ داد باعث شد تا وضع زنان در بازار کار به طور چشم گیری بهبود یابد. نقش “قرص” در ماجرا را می توان به چند طریق دنبال کرد. اولا این روش ها نقش عنصر تصادفی در برنامه ریزی آموزشی زنان جوان را تضعیف کرد و به آن ها امکان داد که بتوانند با تمرکز بیش تری در رشته هایی که نیاز به آموزش طولانی دارند (مثل پزشکی یا حقوق) وارد شوند. این موضوع باعث ارتقاء سطح سرمایه انسانی زنان می شود. حامله گی برنامه ریزی شده وقفه های ناگهانی در کارراهه شغلی را هم کم کرده و باعث تمرکز بیش تر روی یک حوزه شغلی می شود. از طرف دیگر به کارگیری این روش و روش های مشابه ریسک استخدام زنان برای کارفرمایان (ریسک ناشی از ترک ناگهانی شغل به علت بارداری ناخواسته) را کم تر می کند و لذا به نزدیک شدن بهره وری زن و مرد و در نتیجه کاهش فاصله بین دست مزدهای آنان کمک می کند.

    هر چند مقاله اصلی موضوعی را بررسی می کند که برای جامعه ما موضوعیت ندارد (جلوگیری از بارداری برای زنان جوان ازدواج نکرده) ولی حدس می زنم که بتوان اثرات جدی مشابهی را در کشور ما هم دید. اگر دقت کنید بسیاری از زنان جوان ازدواج کرده دهه شصت در سال های اولیه دهه بیست عمرشان باردار می شدند و این باعث وقفه جدی بین پایان دانشگاه و یا ورود به بازار کار می شد. در حالی که با گسترش روش های کنترل جمعیت در دهه هفتاد بسیاری از زنان جوان قادرند که تحصیلات دانشگاهی و برنامه ورود به بازار کار را با کیفیت به تری برنامه ریزی کنند و حضور حرفه ای موثرتری داشته باشند. به این ترتیب برنامه تنظیم خانواده دهه هفتاد نه تنها به کاهش رشد جمعیت کمک کرد بل که می تواند یک اثر مهم در به تر کردن سطح انباشت سرمایه انسانی برای زنان هم داشته باشد. این البته فرضیه من است و تحقیق تجربی آن می تواند موضوع پایان نامه یکی از دوستان فمینیست باشد.

    * ژورنال اقتصاد سیاسی یکی از ژورنال های محبوب من است. خصوصیت این ژورنال این است که در آن “داستان” مقاله از جنبه های فنی مهم تر است. لذا در این مجله می توان توضیح های اقتصادی خیلی جالبی راجع به پدیده های مختلف مشاهده کرد. زبان ریاضی مقاله هایش هم معمولا ساده تر از ژورنال های دیگر اقتصادی معتبر است.

    ** در زبان انگلیسی the pill معمولا معنی قرص ضد بارداری می دهد. این اصطلاح رایج است که She is on the pill. در مدرسه به ما یاد داده اند که پیل و تبلت هر دو یعنی قرص ولی در واقع در کاربرد کلمه پیل باید احتیاط کرد.

    *** بخشی از ایده های اولیه این پست را مدیون بحث با بورگان نظامی هستم.

  • مشاهده پذیری و تبعیض علیه زنان

    یادتان باشد قبلا گفتم که مثال هایی از این که چرا روش های رگرسیون ساده در مطالعات اجتماعی و مطالعات زنان ممکن است خطا برانگیز باشد می آورم. فرض کنید داده های مربوط به جنسیت و دست مزد زنان و مردان را جمع آوری کرده و تحلیل می کنیم. به احتمال زیادی خواهیم دید که میانگین دست مزد برای زنان کم تر از مردان است یا به عبارت دیگر در رگرسیون دست مزد روی متغیرهای مختلف خواهیم دید که متغیر جنسیت تاثیر معنی داری دارد و ضریب آن برای زنان منفی است. تا این جا خوب است ولی آیا از این رگرسیون ساده می توان به سرعت نتیجه گرفت که علیه زنان در بازار کار تبعیض وجود دارد؟ قطعا نه!

    این رگرسیون فقط نشان می دهد که زنان دست مزدهای کم تری از مردان دریافت می کنند ولی چیزی راجع به دلایل آن نمی گوید. علت این پدیده می تواند حداقل به چهار چیز مربوط باشد:

    ۱) وجود تبعیض علیه زنان : همان چیزی که در ابتدا به ذهن می رسد.
    ۲) بهره وری پایین تر زنان در بازار : تفاوت های مربوط به خصوصیات جسمی و روحی یا شرایط فیزیولوژیک زن و مرد
    ۳) تفاوت سرمایه انسانی مربوط به زن و مرد : مثلا این که زنان با کیفیت پایین تری از مردان درس می خوانند یا قابلیت های انسانی خود را در حوزه هایی پرورش می دهند که خارج از بازار کار رایج است مثل مهارت های مربوط به امور خانه یا تربیت فرزندان ، هنر یا روابط عاطفی-انسانی
    ۴) میزان ریسک ناشی از استخدام و از دست دادن سرمایه گذاری روی نیروی انسانی برای کارفرما: مثلا ترک کار به خاطر ازدواج یا بارداری برای زنان

    چیزی که این رگرسیون به ما گزارش می کند فقط “حاصل جمع” چهار علت فوق است و از آن نمی توان نتیجه ای راجع به معنی دار بودن تک تک آن ها گرفت مگر این که مدل های نظری به مساله اضافه کنیم و سعی کنیم به نوعی اثر تک تک عوامل را تفکیک کنیم. در برخی موارد این موضوع ممکن نیست چون این متغیرها به صورت مستقل قابل مشاهده یا اندازه گیری نیستند. مثلا مورد سه را در نظر بگیرید. ما می توانیم تفاوت سرمایه انسانی رسمی بین و زن مرد را از طریق متغیری مثل سال های تحصیل اندازه بگیریم، حتی می توانیم کیفیت درس خواندن را از طریق معدل بسنجیم یا تخمین بزنیم ولی باز خیلی عناصر (مثلا قابلیت ها و مهارت های فردی لازم برای کار) باقی می ماند که قابل مشاهده به صورت یک عامل منفرد نیست و نمی توان آن را از بقیه تفکیک کرد.

    خلاصه این که رگرسیون های این مدلی که متاسفانه به کرات هم در ایران و حتی در دنیا به کار می روند هیچ حرف خاصی نمی زنند. رگرسیون مثال ما فقط می گوید که زنان کم تر از مردان دست مزد می گیرند (موضوعی بدیهی) ولی به تنهایی هیچ چیزی راجع به “علت” آن نمی گوید. در واقع تست کردن علمی این فرضیه که مثلا تبعیض عامل پایین تر بودن دست مزد زنان یا مهاجران است کار بسیار مشکلی است و نیاز به کنترل کردن متغیرهای متعددی دارد که بعضی از آن ها (مثل مهارت عملی) به راحتی قابل اندازه گیری نیست.

    * دقت کنید که این پست نمی گوید که هیچ کدام از آن چهار عامل فرضی لزوما درست است. فقط می گوید بررسی آن ها از روی مشاهدات ساده مربوط به رابطه دست مزد و جنسیت کار درستی نیست. اگر بخواهیم فاصله دست مزد زن و مرد را کم کنیم باید علت های درست و واقعی آن را بشناسیم و به اولین حدس عامه پسند قانع نشویم.

  • سهمیه بندی بنزین لازم ولی ناکافی

    صبح امروز یک سر به سایت ها زدم و دیدم که خبر داغ سهمیه بندی بنزین منتشر شده است. با این که خیلی کار داشتم ولی فکر کردم باید هر چه سریع تر چیزی در این مورد نوشت و لذا مقاله ای نوشتم و برای دنیای اقتصاد فرستادم. بعدا که دوباره سر زدم دیدم خبر قبلی تکذیب شده است. به هر حال روزنامه امروز سرمقاله ای که نوشته بودم را کار کرده و البته در کنارش هم گزارشی از همین اطلاعات ضد و نقیض منتشر شده را آورده است. این متن مقاله ام است.

    ” در خبرها آمده است که هیات محترم دولت سهمیه بندی قطعی بنزین در نیمه دوم سال آینده را تصویب کرده و براساس برخی اخبار نیز تاکسی‌ها روزانه ۲۲ لیتر، مسافرکش‌های شخصی ۱۸ لیتر و خودروهای شخصی ۴ لیتر بنزین دریافت خواهند کرد.

    از یک زاویه این اقدام دولت را باید به فال نیک گرفته و این تصمیم شجاعانه را که نقطه شروعی برای قطع چرخه اصلاح معیوب عرضه بنزین تقریبا مجانی به مصرف‌کنندگان است، ستود. با این همه این مصوبه عمدا یا سهوا مساله مازاد بنزین مورد نیاز خودروهای شخصی را مسکوت گذارده است. البته با توجه به نظرات پیشین دولت می‌توان حدس زد که بر اساس فرضیه «زمینه روانی تورم» احتمالا تمایل دولت به این سمت است که نرخ بنزین دوگانه نشود و مصرف‌کنندگان به سهمیه تعیین شده محدود بمانند. با توجه به این که این مصوبه باید در قالب بودجه سالیانه در مجلس بحث و تصویب شود، به نظر می رسد که نمایندگان محترم می‌توانند با نگاه جامع‌تر به مساله زمینه کاراتر کردن این طرح را فراهم کنند”

    ادامه مطلب ...
  • یک تغییر مهم در برنامه موسسه مطالعات پیش رفته

    عده قابل توجهی از دوستان که راجع به اقدام برای پذیرش موسسه ما پرسیده بودند راجع به مدرک تحصیلی موسسه و شرایط معافیت سربازی برای فارغ التحصیلات فوق لیسانس سوال کرده بودند. هفته قبل خبر مهمی دریافت کردم که ممکن است روی تصمیم برخی از علاقه مندان اثر بگذارد. خبر این است که دانشگاه وین قبولی در آزمون موسسه را به مثابه پذیرش دکترا تلقی می کند و لذا افرادی که در این آزمون قبول شوند می توانند مستقیما در دوره دکترای دانش گاه وین هم ثبت نام کنند (البته اگر فوق لیسانس اقتصاد یا ام.بی.ا داشته باشند). علاوه بر آن دانشگاه وین درس های موسسه را به عنوان دروس دوره دکترا می پذیرد (بر عکس آن صادق نیست و دانش جویان موسسه اگر از دانشگاه وین درس بردارند جزو واحد هایشان حساب نمی شود) و لذا دیگر نیازی به گذراندن جداگانه دروس دکترا در دانشگاه وین هم نیست. به این ترتیب کسی که در موسسه قبول می شود می تواند هم زمان با آن در دانشگاه وین هم دانش جوی دکترا شود و ویزای دانش جویی اتریش و معافیت تحصیلی برای دوره دکترا را دریافت کند. برنامه موسسه در سال دوم معمولا شامل حجم زیادی از کار تحقیقاتی است و دانش جویان می توانند این کارها را جوری تنظیم کنند که با تز دکترایشان در دانشگاه وین یک سان باشد. به این ترتیب عملا کافی است تا پس از پایان دوره دو ساله آی اچ اس (موسسه مطالعات پیش رفته) یک یا حداکثر دو سال دیگر در وین بمانید و دکترای خود را از دانشگاه وین دریافت کنید. ضمن این که یک برنامه دو ساله سطح بالای کورس دکترا را با دریافت بورس در موسسه گذرانده اید و ضعف مهم برنامه دکترای دانشگاه وین یعنی نداشتن کورس جدی را رفع کرده اید. اگر می خواهید فاینانس بخوانید و به راحتی نمی توانید در دانش گاه های دیگر پذیرش دکترای فاینانس بگیرید این گزینه برایتان بسیار کارا خواهد بود. وین یکی از به ترین جاها در اروپای قاره ای برای تحصیل کورپوریت فاینانس است و لذا می توانید بخشی از دروس سال دوم را از گروه فاینانس موسسه مطالعات پیش رفته برداشته و تز دکترایتان را هم در این حوزه بنویسید. البته مدرک دکترای اقتصاد یا بیزنس دریافت می کنید ولی حوزه کارتان روی فاینانس خواهد بود.

    اگر می خواهید از این امتیاز جدید استفاده کنید باید موقعی که برای امتحان موسسه به وین می آیید مدارک مورد نیاز دانشگاه وین (مثل ترجمه رسمی و تایید شده تمام کارنامه ها و مدارک تحصیلی قبلی) را با خودتان بیاورید و شخصا به دانشگاه وین مراجعه کنید و درخواست پذیرش را تحویل دهید تا زودتر پذیرش دکترا را از آن جا دریافت کنید و برای ویزا و معافیت تحصیلی (اگر نیاز هست) اقدام کنید.

    * در شرایط ثبت نام جایی هست که گفته باید مدرک معتبر مبنی بر این که در کشور خودتان مجاز به تحصیل دوره دکترا هستید را ارائه کنید. این مانع بزرگ برای ثبت نام در سیستم آموزشی اتریش برای خارجی ها است. این خبر جدیدی که نوشتم همین است که اگر در موسسه قبول شوید نیازی به این شرط ندارید. شرط زبان آلمانی هم خیلی جدی نیست. در بدترین حالت پذیرش مشروط می دهند و شما وقتی آمدید وین وقت دارید تا آلمانی یاد بگیرید.

  • بحث مقاله

    در چهار روز آینده باید فشاری عظیمی را تحمل کنم. پنجشنبه خبردار شدم که روز سه شنبه من را برای بحث کردن مقاله در گروه اقتصاد کلان انتخاب کرده اند. روز قبلش هم تاریخ امتحان درس قیمت گذاری دارایی ها معلوم شده بود که درست دو ساعت قبل از جلسه بحث مقاله است و دو شنبه عصر هم باید از پروپوزال تحقیق اقتصادسنجی دفاع کنم و یک مقاله کلیدی در آن حوزه ارائه کنم که موضوع آن هم چهارشنبه نهایی شد. فعلا دو بسته نوشابه نیروزا و چند تایی قهوه سرد گذاشته ام دم دست و به زور آن ها کار می کنم. استراحت هم که می خواهم بکنم وبلاگ می نویسم.

    این اولین باری است که می خواهم مقاله ای در حوزه کلان را نقد کنم. موضوع مقاله بررسی این موضوع است که چرا در حالی که ساعت های کار زنان و مردان مجرد در آمریکا در دهه های گذشته تقریبا برابر بود و تغییر خاصی نکرده ساعت کار زنان متاهل به شدت بالا رفته است. توضیح های قبلی این را به مقوله بهبود فن آوری و نقش آن در کاهش زمان لازم برای کار خانه مرتبط می کرد ولی این مقاله یک مدل دینامیک ارائه می کند که در آن تصمیم برای انباشت سرمایه انسانی یک متغیر درون زا است و متناسب با بازده فرد در خانه و بیرون است. زنان متاهل بر خلاف زنان مجرد این امکان را دارند که با هم سرشان از فن اوری تقسیم کار برای بیرون و داخل خانه بهره ببرند و لذا وقتی تبعیض علیه زنان وجود دارد (مالیات غیررسمی روی کار زنان زیاد است) انتخاب بهینه این خواهد بود که انرژی کم تری برای سرمایه انسانی مرتبط با کار بیرون و انرژی بیش تری برای سرمایه انسانی متناسب با کار خانه اختصاص دهند. حال اگر تبعیض بین زن و مرد کم تر شود واکنش زنان متاهل به این کاهش تبعیض و حرکت به سمت افزایش عرضه نیروی کار خیلی شدیدتر از زنان مجرد خواهد بود.

    فعلا نمی دانم راجع به نقد مقاله چه باید بگویم. سه تا آدم کارکشته این مقاله را نوشته اند و من به سختی می توانم از آن ها اشکال بگیرم. تنها نکته ای که به ذهنم رسیده این است که مقاله تابع مطلوبیت خانواده را جمع وزنی مصرف و تفریح زن و مرد تعیین کرده و برای کار زن در بیرون خانه مطلوبیت ذاتی قایل نشده است. می خواهم کمی راجع به تاثیر مدل های چانه زنی نش در داخل خانواده و ارتباطش با مدل این مقاله صحبت کنم ولی فعلا بیش تر از آن چیزی به ذهنم نمی رسد. یک روش معمول دیگر معمولا این است که فرضیات مدل را عوض کنی و تاثیرش را ببینی که این کار را هم خودشان یک جورهایی توضیح داده اند.

    این اساتید ما هم روی این مساله بحث مقاله حساس هستند. نفر قبلی در گروه کلی وقت گذاشته بود و یک مقاله سخت را خوانده بود ولی نکته جدی برای نقد نداشت. وقتی مقاله را ارائه کرد یکی از اساتید حسابی حالش را گرفت که چرا وقت ما را تلف کردی. مقاله را که خودمان می توانستیم بخوانیم تو باید چیزهایی می گفتی که در این مقاله نبود!

  • چگالی آموزش

    اگر بچه های دم کنکوری که از من در مورد انتخاب رشته مشورت می خواهند آدم با انگیزه، مستقل و با قابلیتی باشند معمولا با قاطعیت بهشان می گویم مهندسی صنایع نخوانید و در عوض مهندسی هایی مثل برق و مکانیک یا ریاضی را توصیه می کنم. بچه هایی که مهندسی خوانده اند و برای فوق لیسانس تصمیم می گیرند هم اگر آن ویژگی را داشته باشند معمولا از من می شنوند که ام.بی.ا یا مدیریت نخوانید و به جایش اقتصاد یا روان شناسی بخوانید.

    این جواب معمولا بسیار عجیب به نظر می رسد. خود من هر دو این رشته ها را خوانده ام و هر دو هم زمانی به عنوان رشته های با بازار کار جذاب مطرح بودند (هر چند همان طور که می شد حدس زد اخیرا جذابیت مهندسی صنایع در بازار به شدت افت پیدا کرده است). دلیل این توصیه عجیب من به دوستان به دو پیش فرض مهم که من در ذهن دارم بر می گردد که البته آن شرط آدم با انگیزه، مستقل و با قابلیت بودن برای مرتبط بودن این دو پیش فرض لازم است.

    ۱) آموزش دانش گاهی محلی برای کسب “دانش” یا “فن” نیست بل که فرصتی برای تقویت شیوه فکر کردن و چگونگی روی کرد به مسایل است. دانش و فن مرتبا در حال تحول است و معمولا دانش مرتبط با هر شغلی را می توان در محیط کار یا اندک زمانی پیش از آن آموخت. چیزی که نمی شود آموخت همین تقویت ذهن برای تحلیل های مجرد و پیچیده و قابلیت های شخصی برای حل مساله است.

    ۲) “چگالی” آموزش و در نتیجه میزان افزون بر پیچیدگی ذهن در رشته های مختلف متفاوت است. هر قدر این چگالی بیش تر باشد بهره وری آموزشی انسان در مدت محدود تحصیل دانشگاهی بالاتر می رود.

    به خاطر پایین بودن این چگالی آموزش، تجربه نهایی تحصیل در هر دو رشته برای من تلخ و پرهزینه بود. بنابراین سعی می کنم تا می توانم این را به بقیه بگویم که اگر علایق و اهداف تا حدی مشترک با من دارند حداقل آن ها با چشمان بازتری این تصمیم را بگیرند. مدیریت خصوصا از حیث چگالی آموزش وضع بدتری داشت. بسیار ناراحت کننده است که می بینم از خلال این سه سال تحصیل مدیریت تقریبا هیچ چارچوب “نظری” و “فکری” جدی برایم باقی نمانده است (جز چیزهایی که عمدتا به صورت غیر رسمی یا حین کار تحقیقاتی از شخص دکتر مشایخی و دکتر نیلی آموختم). بسیاری از مباحثی که در رشته مدیریت به عنوان یک درس کامل تدریس می شد (مثلا مدیریت منابع انسانی یا مدیریت فن آوری) عملا دانش عمومی و مشتی اصطلاح است که هر متخصص رشته های دیگر که با آن حوزه سر و کار داشته باشد به صورت تجربی یا در اثر یک مطالعه شخصی کوتاه مدت در حد کفایت می داند و من عملا برتری خاصی به او ندارم. به عبارت دیگر من از رشته مدیریت میراث فکری خاصی با خودم نیاورده ام. این حس معادل این است که برای مسیری که من می خواستم طی کنم تحصیل مدیریت فقط اتلاف وقت بود و لاغیر.

    من دو رشته ای که خودم خوانده بودم را مثال زدم که حساسیتی پیش نیاید ولی همیشه به نظرم می رسد که این رده بندی بر اساس “چگالی” محتوی را می توان برای انتخاب رشته به صورت عمومی به کار برد هر چند کسی جرات نمی کند آن را به صورت علنی بگوید.

    * دکتر نایبی برداشته بود در درس آمار و احتمال برق اسم درس های صنایع را هم به عنوان پروژه های درس نوشته بود. مثلا پروژه یکی بود کنترل کیفیت، یکی دیگر تئوری صف و الخ. آدم حالش گرفته می شد می دید کل درس اصلی اش حاشیه درس یک رشته دیگر شده است.

    ** من وقتی از برق رفتم صنایع در این فضا نبودم که بخواهم بعدا کار آکادمیک و نظری و مشاوره ای بکنم. در حس و حال این بودم که کار اجرایی و مدیریتی بکنم و شاید صنایع انتخاب بدی نبود. کمی که جلو آمدم فهمیدم چه اشتباهی مرتکب شده ام.

    پ.ن ۱ : برای روشن تر شدن بحث: مسایل سازمانی و مدیریتی بسیاری پیچیده هستند و نیاز به ذهن پرورش یافته برای تحلیل مسایل در سطح انتزاعی دارند. بنا براین بحث من اصلا محدود به مسایل کلان نیست. کسی که می خواهد نظام بازاریابی یک شرکت را اصلاح کند هم باید توان فرموله کردن انتزاعی مسایل و دیدن دینامیک های آن را داشته باشد و فقط یک سری کلمه و تعریف بلد نباشد.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها