• رمز سلوک

    در نوجوانی در یک کتاب عرفانی خوانده بودم که “روزی مردی ثروت مند پسرش را پیش عارفی می برد که در بازار حجره داشت و از او می خواهد که رمز سلوک را به پسر بیاموزد. اتفاقا همان موقع بامیه فروشی دوره گرد از جلوی حجره می گذشت. عارف او را صدا زد و گفت سینی ات را بگذار این جا. به پسر ثروت مند گفت این سینی را بزار بالای سرت و تا ته بازار برو و برگرد. رمز سلوک را می آموزی”

    بازار و سینی بامیه زندگی ما کجا و در چه موقعیت های است؟

  • تعطیلات

    تعطیلات بیست روزه ما عملا از دی روز ظهر شروع شد. به توصیه هژیر که گفته بود خودم را مجبور کنم که درس را بگذارم کنار، عمل کردم و با وجود وسوسه های شیطانی فعلا می خواهم دو سه روزی هیچ کاری در باب مقاله ها و امتحان ها و ارائه های بعد از تعطیلات نکنم. چند تا پروژه برای تعطیلات دارم. از همه مهم تر این که این کتاب راهنمای اقتصاد برای همه را که پارسال تقریبا کارش را تمام کردم و نیاز به ویراستاری و اصلاح داشت نهایی کنم. از امروز کار را شروع می کنم. پروژه بعدی که از صبح زود تا الان یک سره رویش کار کردم راه انداختن دوباره سایت شخصی ام است. قبلا سایت داشتم ولی با تغییر میزبان اینترنتی از دست رفت. برای سایت انگیزه مهمی دارم. چند وقت پیش که فایل های روی رایانه را مرتب می کردم دیدم چه قدر ارائه و مقاله و یادداشت و گزارش دارم که از سال ۷۸ به این طرف تولید کرده ام و به طور عمومی منتشر نشده و یا جایی منتشر شده و فراموش شده است. فکر کردم خوب است همه تولیدات نوشتاری ام را یک جا روی سایت جمع کنم. شاید بعضی هایش به درد برخی بخورد. برای خودم هم خوب است که سیر فکری و کاری ام را دنبال کنم. اگر هم کسی کارنامه ام را خواست می توانم به سایت حواله بدهم. فعلا مقاله هایی که در روزنامه ها نوشته ام را جمع کردم. رزومه را هم به روز کردم. قدم بعدی این است که گزارش هایی که جنبه عمومی دارند و قابل انتشار هستند آماده کنم. از گزارش های اختصاصی هم شاید بخش های نمونه ای را بگذارم. ارائه های عمومی و مقالات کنفرانس ها را هم آماده می کنم. مشکل اصلی ام نداشتن تولیدکننده فایل پی دی اف است. نمی خواهم فایل های ورود و پاورپوینت روی وب بگذارم. اگر کسی راهنمایی داشت ممنون می شوم.

    یک پروژه مطالعاتی هم دارم. می خواهم مروری دوباره روی اگزیستانسیالیسم داشته باشم. کارهایی که از کیرکگارد، هایدگر، سارتر و مارسل دارم را دوباره می خوانم. بیماری به سوی مرگ کیرکگارد و روان کاوی وجودی سارتر را دوباره شروع کردم. سعی می کنم کمی از کارهای درایفوس را هم بخوانم. نمی دانم در ایران کاری از او ترجمه شده است یا نه؟. از سه روز پیش چنین گفت زردشت هم دوباره توی کیفم است و به عنوان استراحت می خوانمش و سرمست می شوم. البته ممکن است نیچه از دستم شاکی باشد چرا که خودش گفته ” این که هر کس خواندن تواند آموخت نه تنها نوشتن که اندیشیدن را نیز تباه خواهد کرد”

    مدت ها بود که از سینما دور افتاده بودم. موقعی که سر کار می رفتم کلوپ فیلم خوبی داشتیم و مرتب فیلم می دیدیم ولی دیگر دست رسی ندارم. الان مریم یک جای جدید که فیلم های خوبی دارد کشف کرده و دوباره شروع کرده ایم. Crash و قبل از طلوع را چند وقت پیش دیدیم. هر دو عالی بود. دی شب هم زندگی دوگانه ورونیکا را نصفه دیدم و الان می روم که تماش کنم. کیشلوفسکی علاوه بر اشارات اگزیستانسیالیستی در تصویر کردن جذابیت درون گرانه زنانه – از همان ها که به قول میرزا عطر زندگی است- عالی است …

  • کلوپ تفریحی برای کار فیزیکی

    ام روز یکی از دوستان زنگ زد که رایانه ام از کار افتاده و تو کسی را می شناسی که تعمیر رایانه بلد باشه؟ منم هر کسی را که می شناختم سفر بود. از فردا هم تعطیلات شروع می شه و اگر ام روز کاری نمی کرد رایانه اش مدت نسبتا طولانی خراب می ماند، آن هم درست در روزهایی که مشغول نوشتن پایان نامه است. اگر هم دست تعمیرکار می داد اولا خدا یورو پیاده می شد و بعد هم باید یکی دو هفته صبر می کرد. چاره ای نبود. گفتم من چیزی بلد نیستم ولی شاید از منبع تغذیه باشد بیا امتحانش کنیم. با هم رفتیم یکی از این مراکز خرید الکترونیکی و یک منبع تغذیه ۲۰ یورویی خریدیم. آوردیم دفتر من و منبع تغذیه را برایش عوض کردم و یک کم سیم و پیچ باز و بسته کردم. الان اس ام اس زد که رایانه دوباره مشغول کار شده. بعد از روزهای متمادی پای مونیتور نشستن و الکی مقاله خواندن خستگی ام در رفت و سر حال شدم. احتمالا یک جوری به همان علاقه قدیمی به ابزارآلات و تعمیرات بر می گردد. می گم کاش یک کلوپ تفریحی چیزی بود که وقتی آدم از کار فکری خسته می شد می رفت آن جا و چند تایی وسیله خراب را تعمیر می کرد یا نجاری و آهنگ ری و سیم کشی و لوله کشی می کرد و عرق می ریخت و جانی دوباره می گرفت. یک بار یک فیلم می دیدم که یک پزشک انگلیسی را نشان می داد که هفته ای یک روز می رفت و به عنوان هیزم شکن (البته با اره برقی) کار می کرد. الان حسش را می فهمم.

  • زنجیره شب یلدا : چیزهایی که راجع به من نمی دانید

    در راستای دستور سلطان بانو بزار من هم در این بازی شرکت کنم.

    ۱) دوره دانش جویی وقتی تنها بودم مقداری نخود لوبیا خیس کردم که آب گوشت (غذای مورد علاقه) درست کنم. ولی بعدش قرار شد که چند روزی جایی بروم و وقتی برای آب گوشت نبود. با حماقت تمام آب نخود لوبیا ها را خالی کردم و گذاشتم “خشک” بشوند که دوباره بریزم سر جایشان! وقتی بعد از یکی دو روز برگشتم خانه را بوی گند برداشته بود.

    ۲) یک بار بعد از ازدواج مهمان داشتیم و سعی کردیم جوجه کباب درست کنیم. ذغال های منقل ریخته بود دور و بر و بالکون را کثیف کرده بود. من هم جارو برقی را آوردم که تمیز کاری کنم که ناگهان یکی از ذغال های نیمه روشن رفت توی جارو برقی و حسابی سرخ شد. توی کیسه جارو برقی هم که جز پرز و کاغذ و اینا نیست و هوای کافی هم در آن دمیده می شود. در عرض کسری از ثانیه کل ماجرا آتش گرفت و …

    ۳) در دوره دانش جویی نزدیک بود بروم دادگاه انقلاب. مداخله یک روحانی نیک نفس و بزرگ وار که من را می شناخت مانع از این قضیه شد (این را بعدها برایم تعریف کرد). در تریبون آزاد چیزی گفته بودم که ناطق نوری از آن پس هر جا می رفت حرفم را نقل می کرد و می گفت ببینید تهاجم فرهنگی دشمن به کجا رسیده است که یک دانش جو در تریبون آزاد این حرف را می گوید. با شمارش من ناطق ۱۵ بار این حرف را در مجالس مختلف نقل کرد و البته هر بار هم صحبت من را دست خوش تغییراتی می کرد. رفقا هم قضیه را می دانستند و آخرین تحولات در صحبت های ناطق را خبر می دادند.

    ۴) از سال سوم دبیرستان به ترتیب قرار بوده این رشته ها را بخوانم یا خوانده ام : فیزیک، مکانیک، برق، حقوق، علوم سیاسی، ریاضی، صنایع، فلسفه علم، اقتصاد، مدیریت، جامعه شناسی، دوباره علوم سیاسی، دوباره اقتصاد. مدت ها هم آرزویم این بود که کنار دانش گاه بروم درس حوزوی بخوانم. یک سری کتاب های آموزش عربی و مقدمات فقه را هم خودم خواندم. به یکی از ضعف های بزرگم اعتراف می کنم : نمی توانم به یک چیز قانع بشوم و قبول کنم هر انتخابی معادل چشم پوشی از چیزهای جالب انتخاب های دیگر است. هنوز هم تا حدی این اشکال را دارم و دنبال چیزی هستم که همه چیز (عمق و قوت نظری، بازار کار، فایده اجتماعی، جذابیت و الخ) را با هم داشته باشد.

    ۵) این یک واقعیت است که من یک شغل در یک سازمان بین المللی را که به راحتی گیر هر کسی نمی آید با حمایت دولت ایران به دست آوردم (و البته بعدا بدون حمایت دولت تمدیدش کردم). وقتی امکان فرستادن یک ایرانی به این موقعیت فراهم شد از ۴۰-۵۰ نفر آدم از دانش کده های مختلف اقتصاد و مدیریت دعوت کردند که برای مصاحبه بروند. من هم که سیستم همیشگی را می دانستم رفتم آن جا و از فرصت استفاده کردم و حرفم را زدم و آخرش دعوا کردم و آمدم بیرون. موقع بیرون آمدن مقام ارشدی که مسوول تصمیم گیری بود گفت این قضیه که گذشت ولی اگر بعدا رفتی جایی برای مصاحبه کاری مثل هاشمی رفسنجانی لم نده و حرف بزن! فردایش از دفتر آن فرد زنگ زدند که یک سر بیا این جا. رفتم و برایم توضیح داد که معمولا این شغل ها را به پسرخاله ها می دهند ولی چون این کار با خارجی ها سر و کار دارد و پسرخاله قبلی در کار مشابهی گند زده است این بار تصمیم گرفته اند پسر خاله نفرستند و در میان تعجب من گفت که با بررسی رزومه ها به این نتیجه رسیده اند که من را معرفی کنند. خلاصه این طوری شد که شد. آن مقام هم که تیپ و رفتارش اصلا شبیه مدیران جمهوری اسلامی نبود با آمدن دولت جدید مشمول مهرورزی قرار گرفت. البته این ماجرا باعث شد که من سال ۸۲ به جای این که بروم آمریکا سر از اتریش در بیاورم و درس دکترایم ۴ سال عقب بیفتد و مسیر زندگی ام تقریبا عوض شود. من هنوز هم سر انرژی که دو وزارت خانه سر ماجرای من گذاشتند به کشورم بده کارم و متاسفانه تغییر دولت و کنار رفتن تیم قبلی باعث شد که تجاربی که باید پس از آن دوره منتقل می کردم عملا سرگردان باقی بماند. در سفر آخرم به تهران به دفتر مقام مسوول جدید که یک بار هم هم دیگر را در وین ملاقات کرده بودیم زنگ زدم و گفتم که تهران هستم و بگویید هر کاری لازم است بکنم که خبری نشد.

    ۶) یک سری از دوستان خیلی صمیمی و خوب من جزو فمینیست های فعال و تندرو هستند و در مقابل تعداد معدودی فمینیست ایرانی برایم سمبل شخصیت بیمارگونه و غیر قابل تحمل هستند. جالب این جا است که من شخصا به شدت به روی کرد فمینیستی اعتقاد دارم و در مقابل برداشت بقیه این است که ضد فمینیسم هستم. در جلسه مجله زنان دلیلش را فهمیدم. عمیقا به فمینیسم لیبرال اعتقاد دارم که خواهان برداشتن هر نوع مانع “قانونی” و “حقوقی” بر سر برابری زن و مرد است ولی با فمینیست های چپ گرا که اکثریت را در دست دارند و مساله نابرابری زن و مرد را به رفع نابرابری های دیگر پیوند می زنند به لحاظ فکری اختلافات جدی دارم. لذا عجیب نیست که ضد فمینیسم شناخته شوم.

    شش نفر پیش نهادی من : فروغ، احمد سیف، نسرین، نیما نامداری، اکبر داستان پور، یاسر میردامادی

  • قرارداد آتی در نفت

    دارم روی بحث ریسک متغیر در بازار نفت و روش های یافتن نسبت بهینه قراردادهای آتی(Futures) کار می کنم. یاد خاطره ای افتادم. سال ۸۱ که استراتژی توسعه صنعتی در حال تدوین بود در یکی از جلسات کاری یکی از رفقا که شما هم می شناسیدش و الان آمریکا است بحثی را راجع به اقتصاد جهانی ارائه کرد و بخشی از صحبتش راجع به تحولات قیمت نفت و تاثیر آن بر اقتصاد ایران بود. نظر او این بود که به تر است ایران همه نفت خود را تحت قراردادهای آتی به مدت پنج سال پیش فروش کند و از این تلاطم ها خلاص شود. آن موقع قیمت نفت دور و بر ۲۰ دلار بود و احتمالا قیمتی که بابت قرارداد آینده می شد دریافت کرد دور و بر همین مبلغ می بود. همیشه بهش می گویم که خدا را شکر کسی حرفت را جدی نگرفت و گرنه احتمالا بعد از این که قیمت نفت به بالای ۶۰ دلار رسید به جرم اتلاف میلیاردها دلار از منابع ملی اعدامت می کردند.

    * قراردادهای آتی چیزی مثل سلف خری در سیستم سنتی بازار ما است. طرفین معامله آینده قراردادی را امضاء می کنند که یک طرف موظف به تحویل مقدار مشخصی از یک کالا (مثلا نفت) در زمان مشخصی است و طرف دیگر قیمت تضمینی را برای جنسی که در آن تاریخ تحویل می شود پرداخت می کند. اگر قیمت آن روز کالا بیش از قیمت قرارداد باشد فروشنده کالا ضرر می کند و اگر کم تر باشد فروشنده قرارداد آتی. قیمت آتی و قیمت امروز همیشه در یک تعادل با هم هستند و قیمت های پیش نهاد شده در قراردادهای آتی تخمینی از انتظارات متوسط معامله گران را نشان می دهد.

  • تحصیل اقتصاد در اروپا

    ایمیل های زیادی از دوستان دریافت می کنم که راجع به تحصیل در اروپا می پرسند. قول داده بودم که چیزی می نویسم. اول از همه باید بگویم که مدارس اروپایی اقتصاد در ایران تقریبا ناشناخته هستند. من غیر از بچه های موسسه خودمان، یکی از دوستان در مانهایم، دوست دیگری در تینبرگن و دوست دیگری که اخیرا به فرانکفورت رفت ایرانی دیگری را در اروپا ندیده ام. نکته ای که باید به طور جدی به آن توجه کرد تغییرات اساسی است که در برنامه های اقتصاد اروپا رخ داده است. نکته های مهم در این رابطه که به ذهن می رسد شامل این موارد است:

    ۱) بسیاری از مدارس خوب شیوه قدیمی اروپایی را که تز محور بود کنار گذاشته اند و سیستم آمریکایی مبتنی بر دو سال درس و امتحان جامع را پیاده کرده اند. من هیچ برنامه خوب اقتصاد در اروپا نمی شناسم که فاقد این دو سال درس باشد.

    ۲) تغییر دیگر پرداخت پول به دانش جویان است که پیش از این معمول نبوده است. اتفاقا یک حسن اروپا این است که بسیاری از مدارس اروپایی پول را در قالب بورس و نه دست یاری استاد پرداخت می کنند و لذا هیچ انتظاری جز درس خواندن و تحقیق از دانش جو ندارند. تقریبا در تمام مدارسی که من می شناسم پولی که پرداخت می شود بسیار مناسب است و برای یک زندگی دو نفری راحت (سبک اروپایی) کفایت می کند.

    ۳) یک اشکال بزرگ اروپا این است که همان طور که قبلا گفتم اکثر مدارس اروپا روی حوزه های خاصی ریاضیات و تئوری اقتصاد متمرکز هستند و روش های اقتصادسنجی در آن ها ضعیف است یا دید جامعی از اقتصاد به دانش جویان نمی دهند. اگر بخواهم از قیاس استفاده کنم اروپا ریاضی دان هایی تربیت می کند که کمی هم اقتصاد بلدند ولی آمریکای شمالی اقتصاددان هایی تربیت می کنند که ریاضی هم بلدند. بحث تمرکز را در اروپا خیلی مشخص تر از آمریکا می توان دید. خیلی از مدارس فقط روی یک حوزه خاص متمرکز هستند و روی حوزه های دیگر هیچ فرد برجسته ای ندارند.

    ۴) زبان تحصیل در تمامی برنامه های خوب اقتصاد اروپا انگلیسی است و لذا تافل و جی آر ای پیش نیاز تمام این برنامه ها است. در برخی موارد اگر پولی که از سال سوم به بعد می دهند مربوط به کمک در تدریس باشد ممکن است مجبور شوید کمی زبان محلی آن کشور را بیاموزید.

    ۵) یکی از نکاتی که باید برای بسیاری از دوستان تکرار کنم این است که برنامه آموزش اقتصاد در دنیای غرب به کل با ایران فرق دارد. این که کسی تز فوق لیسانش را روی نهادگرایی نوشته باشد هیچ مزیتی برای پذیرش ایجاد نمی کند. ضمن این که چیزهایی که خواهد آموخت اساسا شباهتی به درس های توصیفی ایران ندارد. تنها چیزی که برای پذیرش مهم است پیشینه ریاضی فرد است. اگر لیسانس یا فوق لیسانس ریاضی داشته باشید تقریبا در هر برنامه اقتصاد در اروپا به کسی که اقتصاد خوانده باشد ترجیح داده می شوید.

    ۶) در نقاطی که یک دانش کده توان کافی ندارد یک مدرسه تحصیلات تکمیلی مجازی شکل می گیرد و مجموعه دانش کده ها سبد منابع خود را به اشتراک می گذارند. مدرسه فاینانس وین، مدرسه تحصیلات تکمیلی روئر و موسسه تحصیلات تکمیلی تینبرگن نمونه ای از این برنامه ها هستند.

    ۷) اکثر مدارس اروپا بر خلاف آمریکا برای پذیرش دکترا شرط فوق لیسانس را دارند. اگر با لیسانس وارد شوید معمولا باید اول دوره فوق لیسانس را بگذرانید.

    ۸) روزبه هم توضیح داده است که در اقتصاد پذیرش توسط کمیته اتخاذ می شود. مکاتبه با استاد تقریبا معنی خاصی ندارد مگر این که فرد مشخصی استاد مشخصی را در یک دانش گاه بشناسد و تماس قوی با او برقرار کند. اگر یکی از اساتیدتان رفیق قدیمی کسی در یک دانش گاه خوب اروپایی است از او بخواهید با فرد مورد نظر تماس بگیرد در غیر این صورت وقت خود و اساتید را با فرستادن ایمیل تلف نکنید.

    ۹) نوشتن آن مقاله ای که ممکن است در پذیرش شما تاثیر داشته باشد در دوره لیسانس و فوق لیسانس بسیار مشکل است. این که شما نوشته ای بفرستید که در آن ادبیات موضوعی مرور شده است چیز خاصی به شانس پذیرشتان نمی افزاید. بنابراین خیلی روی این که مقاله منتشر نکرده اید تاکید نکنید. بقیه رقبای شما هم این کار را نکرده اند.

    ۱۰) برخی برنامه ها در اروپا مثل تولوز و بن و تیلبورگ رتبه بندی بالاتر از کیفیت واقعی آموزشی شان دارند. دلیل این موضوع هم از دست دادن کادرهای خوب است که اثرش را فورا در رتبه بندی نشان نمی دهد. در مقابل برخی برنامه ها مثل مدرسه فاینانس وین یا ایکره بروکسل (دانشگاه آزاد بروکسل) چون جدید هستند هنوز رتبه بالایی به دست نیاورده اند ولی کادر جوان و توانمندی دارند. سعی کنید این برنامه ها را شناسایی کنید و روی آن ها متمرکز شوید چون ضمن دارا بودن کیفیت مناسب شانس پذیرش در آن ها بالاتر است.

    ۱۱) برخی مدارس اروپایی مثل پمپئو فابرو و تولوز از سیستم شیکاگو پیروی می کنند. یعنی در سال اول تعداد خیلی زیادی دانش جو می گیرند (بیش از شصت نفر) و بعد بخش قابل توجهی از آن ها را در پایان سال اول بیرون می ریزند. من خودم برای این دو برنامه درخواست نکردم ولی شما اگر ۲۲ سالتان است و پایه ریاضی تان خیلی خوب است این کار را بکنید. حداکثر این که اگر نتوانستید وارد سال دوم شوید بعدا می گویید که از “تولوز” اخراج شدید. خود این موضوع کلاس دارد 🙂

    ۱۲) اگر به گرایش های کاربردی علاقه دارید این نکته را مد نظر داشته باشید که اروپا در فاینانس به تر از اقتصاد کاربردی است. در مقابل اگر به مباحث نظری مثل نظریه تعادل عمومی یا نظریه بازی ها علاقه دارید اروپا انتخاب بسیار درستی خواهد بود.

    ۱۳) در اسپانیا پومپئو فابروا، در فرانسه تولوز و اخیرا سوربن، در آلمان بن و مانهایم و روئر و فرانکفورت، در سوئد استکهلم، در بلژیک ایکره (لیبره) ،در هلند تیلبرگ، تینبرگن و ماستریخت، در فنلاند هلسینکی و نهایتا در نروژ اسلو قابل توصیه هستند. اگر چیزی را از قلم نینداخته باشم غیر از این ها برنامه خوب مشهور دیگری نمی شناسم. در اتریش غیر از موسسه خودمان (هر دو برنامه اقتصاد و فاینانس) هیچ جایی را توصیه نمی کنم. دانشگاه اروپایی در فلورانس بسیار عالی است ولی به خاطر نوع سیستم تامین مالیش ورود به آن برای ایرانی ها عملا غیرممکن است.

    ۱۴) فکر نکنید پذیرش در اروپا آسان تر از آمریکا است. پذیرش گرفتن از مدارس خوب اروپا به سختی پذیرش گرفتن از دانش گاه های بالای آمریکایی است. موسسه ما برای دوره فاینانس از بین ۲۰۰ نفر متقاضی سال قبل فقط ۴ نفر را پذیرش کرد.

  • بازار کار اقتصاد

    یک فرق بسیار مهم و کلیدی در بازار کار رشته های علوم انسانی به طور عام و اقتصاد به طور مشخص با مهندسی وجود دارد. در علوم انسانی باید جزو یکی دو درصد بالای کشور باشی تا بتوانی کار مناسب و دل خواهت را انجام دهی و گرنه اگر یک اقتصاددان متوسط باشی احتمالا مجبور خواهی شد تن به پروژه ها و کارهایی بدهی که چندان رضایت بخش نیست. در مهندسی این طور نیست. اگر دانش و توانایی ات از یک حداقلی بالاتر باشد و یک مهندس متوسط باشی معمولا کار مناسب (مناسب با تعریف ایران) گیر می آوری. هزاران نفر از بچه هایی که مهندسی خوانده اند در شرکت های مهندسی مشاور یا پیمانکاری یا رایانه ای یا مراکز تحقیقاتی مشغول کارهایی هستند که برایشان جدی و ارضاء کننده است در حالی که عدد بچه هایی که اقتصاد خوانده اند و کار دل خواه خود را انجام می دهند بسیار کم تر از این است. دقت کنید که بحث من فقط از زاویه مالی نیست و کیفیت خود کار در این جا محور بحث است. تعداد پروژه های تحقیقاتی / مشاوره ای اقتصادی که واقعا نیاز به دانش و تخصص بالا دارد در کشور بسیار محدود است. در مقابل تعداد زیادی کار سطح پایین تر هست که کسی انتظار حرف دقیق در آن را ندارد (یا اصلا نمی توان چنین حرفی را در آن فضا زد) و باید با بلا بلا گفتن پرش کرد. این جور پروژه ها معمولا زینت بخش تصمیماتی است که از قبل مشخص شده و فقط نیاز به یک توجیه ظاهرا علمی دارد. از زاویه مالی اتفاقا ممکن است بازار کار لایه دوم جذاب تر هم باشد ولی ارضای شغلی آن قابل مقایسه با مورد اول نیست.

    با این تعریف اگر فرد سخت گیری باشید ورود به رشته ای مثل اقتصاد از حیث بازار کار بسیار پرریسک تر از رشته هایی مثل مهندسی یا حقوق یا حسابداری است. من خودم در کنار این که سعیم را می کنم که خودم را از رده اقتصاددان متوسط بالا بکشم (این که موفق بشوم یا نه بحث دیگری است) یک استراتژی مهم دیگر هم دارم : بخشی از تخصصم را روی موضوعاتی متمرکز می کنم که کم ترین ارتباط را با بخش دولتی داشته باشد و مشتری کافی در سه بخش خصوصی ایرانی، سرمایه گذاران خارجی و سازمان های بین المللی داشته باشد تا مجبور نشوم به هیچ وجه برای امرار معاش به بخش دولتی وابسته باشم. این طوری هم می توانم استقلال فکری خودم را حفظ کنم و هم کارهای دل خواه تری انجام دهم. یافتن این که این موضوعات چیست دیگر به عهده خود علاقه مندان رشته اقتصاد 🙂

  • روزمره

    دارم از بوداپست می نویسم. همین الان از امتحان جی آر ای برگشتم. ریاضی را شدم ۸۰۰/۸۰۰ و بخش لغت را گند زدم و شدم ۸۰۰/۳۳۰، امیدوارم بخش نوشتن را خوب بشوم و این نمره پایین را جبران کنم. دی روز شروع کردیم به بوداپست گردی تا سومین پایه امپراطوری عظمت باخته اتریش- مجارستان (به همراه وین و پراگ) را از نزدیک ببینیم. بوداپست از آن چیزی که فکر می کردم ثروت مندتر و منظم تر بود. در مقایسه با پراگ که میراث حکومت کمونیستی در آن هنوز هم به چشم می خورد بوداپست تقریبا فرق خیلی اساسی با شهرهایی مثل وین یا مونیخ نداشت. بخش اعظم وقت دی روز را برای مجموعه یهودیان صرف کردیم که شامل یک کنیسه خاص (با معماری نشات گرفته از کلیساهای مسیحی و مسجد مسلمانان شامل دو مناره) و موزه و گورستان یهودیان بود. مجارستان پیش از جنگ جهانی دوم با ۲۵% یهودی بزرگ ترین درصد جمعیت یهودی در کل اروپا را داشته که بنا بر اسناد این موزه از مجموع یک میلیون نفر یهودی ساکن مجارستان نزدیک به ۶۰۰ هزار نفر آن ها در عرض ۵۰ روز و در اواخر جنگ کشته شدند. در این قتل عام هیتلر تنها نبود و حکومت مجارستان نیز به کمک نازی ها رفته بود. در حیاط گورستان بنای بزرگ داشتی بود که نام سیاست مداران اروپایی که با تهیه اسناد هویت جعلی یا اعطای پناهندگی توانستند جان عده قابل توجهی از یهودیان را نجات دهند بر آن نوشته شده بود. ماجرای هلوکاست بوداپست و یادبودهای قربانیان سرشناس آن را که دنبال می کردم دائما لبخندهای احمقانه حضرت مهرورز که فاجعه به این بزرگی را به تمسخر می گیرد و برایش مسابقه کاریکاتور راه می اندازد جلوی چشمم بود.

    کامنت های مطلب قبلی را چک کردم و دیدم که عده ای از دوستان اعتراض کرده اند که من از راه دور چطور توانسته ام پیروزی اصول گرایان را بررسی کنم. راستش نوع اعتراض دوستان من را یاد برخی واکنش های روانی در جریان تحلیل های سیاسی می اندازد که دو روی یک سکه است و هر دو را فشار روانی برای تحمل واقعیت ناخوشایند می نامم. یک شکل آن را زمانی مشاهده کردم که احمدی نژاد به ریاست جمهوری انتخاب شده بود و عده ای از آدم ها که مخالف انتخابش بودند به زور دنبال عناصر مثبتی در شخصیت او بودند تا خود را با این وضع جدید تطبیق بدهند. هیچ فراموش نمی کنم که یکی از دوستان که کاملا به جناح دیگری تعلق دارد می گفت که البته خوب این ها یک نکته مثبت دارند و آن این که سالم هستند! بعدش هم سعی می کرد توضیح دهد که اعضای کابینه مهرورزی تحصیلات خوبی دارند و الخ. این به نظر من گول زدن خود است. از طرف دیگر دوستانی که طرف دار اصلاح طلبان هستند با ندیدن موفقیت های اخیر اصول طلبان و سعی در انکار آن یک جوری خود را از مشاهده درست واقعیت محروم می کنند. من شاخص موفقیت اصول گرایان را تا حد امکان از روی اطلاعات اصلاح طلبان و ادعاهای حداکثری آن ها استخراج کردم. نتایج شوراها در شهرهای مختلف را با لیست هایی که از گروه های مختلف پیدا کردم مقایسه کردم و مشخصا به این نتیجه رسیدم که اصول گرایان و رایحه ای ها روی هم بازهم در برخی شهرهای بزرگ پیروز شده اند. ضمن این که نتایج تا الان انتخابات تهران حکایت از پیروزی شکننده آن ها دارد. البته این نتایج حاوی دو خبر خوب هم هست. یکی شکست فاحش رایحه خدمت در دست یابی به رای بالا و دیگری راه یافتن چند نفر چهره شاخص اصلاح طلب به شورا. البته تجربه های قبلی می گوید باید صبر کرد و تا آخر ماجرا را دید. بعید نیست باز شب بخوابیم و صبح ببینم نتایج دیگری به دست آمده است. به هر حال بازتاب در این جدول آرایشی از نیروهای پیروز انتخابات داده است.

    اگر نتایج تهران به همین منوال جلو برود این انتخابات یک تفاوت اساسی با تمام انتخابات های قبلی خواهد داشت و آن این که اعضای انتخاب شده از یک گروه نخواهند بود. اگر تاریخ انتخابات را دنبال کنید در مجلس دوم، سوم، چهارم و ششم و هفتم و شورای شهر اول و دوم ما همیشه شاهد پیروزی کامل یک لیست و تسلط کامل یک حزب بر نهادهای قانون گذار بودیم (مجلس پنجم تنها استثنا است). بر خلاف دفعات قبل این بار شورای شهر ترکیبی از چهره های سرشناس ائتلاف اصلاح طلبان و اصول گرایان خواهد بود و هر کدام که نهایتا پیروز شوند اکثریت شکننده ای خواهند داشت و در نتیجه به نوعی برای اولین بار باید شکلی از دولت ائتلافی را در ایران تجربه کنیم. این یک رفتار انتخاباتی جدید است که ارزش تحلیل دارد.

  • رمز پیروزی انتخاباتی اصول گرایان چیست؟

    من خودم جواب سوال فوق را ندارم ولی از امروز صبح که نتایج انتخابات را بررسی کرده ام این سوال یکی دو سال اخیر در ذهنم دوباره جرقه زده است. به عنوان کسی که وقایع سیاسی را از سال ۷۰ دقیقا دنبال می کنم در فهم رفتار دو سال اخیر مردم ایران تقریبا عاجز مانده ام.

    ۱) جناح راست یکی از مهم ترین پیروزی هایش را در انتخابات مجلس چهارم به دست آورد. در آن سال ها فضای به شدت تخریبی علیه نیروهای موسوم به خط امام درست شده بود. به خوبی خاطرم هست که شایعه کرده بودند که کروبی فرار کرده، آیت الله موسوی اردبیلی از دنیا رفته، محتشمی در ماجرای لاکربی دست داشته و الخ. این فضا باعث شده بود تا مردم مشکلات جنگ و بعد از آن را به تندروی نیروهای چپ گرا نسبت دهند و در مقابل هاشمی و جناح راست را که در آن زمان متحدد یک دیگر بودند نویدبخش یک سیاست خارجی کم تنش و اقتصاد بازتر بدانند.

    ۲) با قدرت گرفتن راست در دولت هاشمی – وزارت کشور و علوم و اقتصاد و فرهنگ و الخ – و آشکارتر شدن سیاست های محافظه کارانه و بسته آن ها از یک طرف و جان گرفتن دوباره نیروهای خط امام و ارائه تحلیل های مستمر راجع به خطر راست سنتی، جامعه تحصیل کرده به نوعی در مقابل این جریان موضع گرفت. به گونه ای که اگر پاره ای اتفاق ها در انتخابات مجلس پنجم اتفاق نمی افتاد این جناح ممکن بود اکثریت را در مجلس از دست بدهد. رفتار مردم در مجلس پنجم برای من کاملا قابل فهم بود. راست سنتی به عنوان جریان بسته و بی کفایتی مطرح شده بود که از یک طرف اگر بر سر کار بیاید آزادی های نسبی ایجاد شده در زمان هاشمی را برخواهد چید و از طرف دیگر چون فاقد تخصص و شناخت درست از دنیا بود با اتخاذ سیاست های غلط اقتصادی و سیاسی و اداری باعث رکود و عقب ماندگی اقتصادی کشور خواهد شد. یوسفعلی میرشکاک که در کل عمرش به مدت یک ماه مدرن شد و دوباره سرجایش برگشت به دقت این برداشت از راست را در مقاله معروفش “چشم اندازی از خطابه وحشت” که در هفته نامه بهمن چاپ شد به تصویر کشید. رای مردم به کارگزاران و نیروهای تازه به صحنه برگشته خط امام که تحت شعارهای آزادی خواهانه فعالیت می کردند به نوعی ابراز میل برای ادامه جریان لیبرالیزه کردن فضای اجتماعی، ایدئولوژی زدایی و حاکمیت تکنوکرات هایی مثل کرباسچی بود. هر چند که این رای طبقه متوسط تازه به صحنه سیاست برگشته نتوانست در مقابل رای های قوی برآمده از پایگاه های سنتی راست سنتی – مساجد و هیات های مذهبی – مقاومت کند.

    ۳) تاریخ دوم خرداد را همه می دانید و تکرار نمی کنم. راست به صورت غیرمنتظره ای به حاشیه رفت و بدون این که بازسازی ایدئولوژیک خاصی بکند با چراغ خاموش در انتخابات شوراها برگشت و به صورت ناباورانه ای پیروز شد. فکر می کنم پیروزی اول اصول گرایان جنبه استراتژیک نداشت و دو دلیل اصلی آن یکی پراکنده شدن رای اصلاح طلبان بین لیست های مختلف و یکی هم بسیج نیروهای طرف دار راست برای حضور در انتخابات بود. پیروزی مجلس هفتم قدم دومی بود که البته در مسابقه بدون رقیبی به دست آمد و عنصری از تحلیل ما نیست. با این همه رای کلی اصول گرایان در دور اول (نزدیک به ده میلیون) و رای بالای احمدی نژاد در دور دوم انتخابات ریاست جمهوری ۸۴ موضوعی نبود که بشود آن را به سادگی کنار گذاشت. پیروزی نسبتا قطعی اصول گرایان در انتخابات فعلی شوراها حلقه بعدی این زنجیره است.

    سال ها نظر غالب در جامعه شناسی سیاسی ایران این بود که راست سنتی یک رای ثابت هفت میلیون نفری از اقشار مذهبی و سنتی جامعه دارد که رقم آن هم مرتب به رو به کاهش خواهد بود. این رای ثابت خودش را در انتخابات ریاست جمهوری ۷۶ (ناطق) و ۸۰ (توکلی) نشان داده بود. از طرف دیگر بسیاری از تحلیل گران این اعتقاد را داشتند که موج هایی مثل جوانی جمعیت، گسترش اینترنت و همه گیر شدن آموزش عالی نیروهایی هستند که فضا را هر چه بیش تر به نفع جریان های اصلاح طلب و لیبرال خواهد ساخت. ما تا سال ها باور داشتیم که راست هیچ شانسی برای برگشتن به عرصه سیاسی از طریق انتخابات ندارد چون به نظرمان می رسید این هفت میلیون نفر همیشه اقلیتی کوچک در مقابل یک اکثریت جوان و پرشور بیست و چند میلیونی خواهد بود. با این همه راست برگشته است و آن رای هفت میلیونی به چیزی بالای پانزده میلیون رای رسیده است. تاکید می کنم که راست بدون بازسازی ایدئولوژیک باز گشته است. هر چند طبعا به تبعیت از فضا، شکل و رنگ و بوی تبلیغات انتخاباتی آن ها عوض شده است ولی تفکرات اساسی که ابراز می دارند فرق چندانی با اوایل دهه هفتاد ندارد.

    این را خودم از عباس عبدی شنیدم که می گفت ” مشکل ما با راست بی کفایتی آن ها در اداره کشور است. اگر ما بدانیم که راست قابلیت این را دارد که با بستن فضای سیاسی و اداره درست اقتصاد می تواند همانند چین کشور را در مسیر رشد بیندازد کل قدرت را دو دستی تقدیم آن ها می کنیم”. مگر این همان راست با تفکرات قدیمی نیست؟ پس چرا مردم عادی به او رای می دهند؟ آیا مردم دیگر دنبال آزادی اجتماعی نیستند؟ یا فکر می کنند راست ها این شایستگی را دارند که امور روزمره را به خوبی اداره کنند؟ یا چون راست ها این بار در عرصه اقتصاد شعارهای چپ گرایانه اتخاذ کرده اند مورد حمایت مردم قرار گرفته اند. من در فهم این موضوع مانده ام. آیا ایده آل های ما با خواسته های اکثریت* جامعه فاصله اساسی گرفته است؟

    * دقت کنید که هیچ جای دنیا ۱۰۰% مردم در انتخابات شرکت نمی کنند. رقم شرکت معمولا بین ۴۰ تا ۷۰ درصد است که در ایران هم رقمی حول و حوش همین را داریم. بنابراین رای اکثریت در ایران تقریبا همان معنی جهانی آن را دارد. با این فرق که گزینه های انتخاب خیلی محدودتر است.

  • ابهام در بازار نفت

    موضوع مقاله ای که قرار شد با بلوم بنویسم معلوم شد. قبلا توضیح دادم که وجود ابهام باعث می شود تا انگیزه برخی افراد برای خرید دارایی کم تر شود و این خودش را در قیمت دارایی نشان می دهد. در واقع می توان به نوعی عنصر “ابهام گریزی” و سودی که افراد از آن صرف نظر کرده اند تا دارایی های بدون ابهام را جای گزین دارایی های مبهم در سبد خود کنند اندازه گرفت.

    همین موضوع در بازار نفت هم صادق است. تا جایی که من می دانم بازار نفت “حداقل” با دو ابهام بزرگ رو به رو است. یکی تغییراتی که در پیش بینی مربوط به ذخایر نفت رخ می دهد. با کشف هر میدان نفتی جدید پیش بینی های قبلی در مورد ظرفیت های عرضه به هم می ریزد. فکر کنم همین مثال مفهوم ابهام و فرق آن با ریسک را نشان می دهد. تا حد کمی که من با بحث اکتشاف معدن آشنا هستم فرآیند کشف یک معدن و هزینه استخراج آن کاملا غیرقابل پیش بینی است و لذا قراردادهای مالی برای تامین مالی این نوع پروژه ها با پروژه های ساده های مثل ساختمان فرق می کند. ابهام دیگر در بازار نفت به وجود فن آوری های جای گزین بر می گردد. هم اکنون تعداد زیادی برنامه تحقیقاتی روی انواع اشکال انرژی جای گزین در جریان است که یا شکست می خورند یا به صورت موردی کاربرد پیدا می کنند و یا به طور کامل جای سوخت فسیلی را خواهند گرفت. این که این فن آوری ها به کجا خواهد رسید هم توزیع احتمال چندانی ندارد و موضوع مبهمی است.

    حدس اولیه ما این است که وجود چنین ابهام هایی خودش را در قیمت پیش خرید نفت برای زمان های آتی نشان می دهد. فعلا قرار شده به عنوان بخش اول کار سعی کنم یک مدل ساده تئوری برای این موضوع بسازم. از انواع ایده ها و کامنت های دوستانی که با صنعت نفت یا بحث تحلیل ابهام و ریسک آشنا هستند کاملا استقبال می کنم و ممنون هستم. یک بار که این جا بحث نفت بود چیزهای خیلی زیادی یاد گرفتم.

    * اگر خواستید موضوع مقاله به ذهنتان برسد به دیدن رفقا بروید. دی روز رفتم اوپک دیدن دکتر عسلی و دکتر جلالی. همان جا ایده اولیه برای نفت گرفتم. امروز که به بلوم گفتم خوشش آمد و موضوع را کمی پرداخت و تبدیل کرد به موضوع تحقیق.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها