• موضوع تحقیق

    یکی از سخت ترین کارهای دنیا پیدا کردن موضوع مقاله در حوزه ای است که تسلط کافی روی ادبیاتش نداری. برای پیدا کردن موضوع تحقیق سال دومم پدرم درآمد و استاد هی موضوعات را رد کرد تا بلاخره به نظرم رسید که یک داستان خوب پیدا کرده ام. رفتم پیش استاد و گفتم من می خواهم روی بازی چانه زنی با علامت دهی دروغین کار کنم و خیلی هم مرتب توضیح دادم که طرفین چون می دانند طرف مقابل استراتژی خود را بر اساس میزان صبر آن ها انتخاب می کند می توانند در قدم های اول بازی رفتار یک بازی گر صبورتر از خود را تقلید کنند و طرف مقابل را به اشتباه بیندازند. از طرف دیگر چون تقلید نوع دیگری غیر از نوع خود هزینه زا است نمی توانند این رفتار را تا ابد ادامه دهند و الخ و نهایتا ما تعادل بازی را تحت این شرایط پیدا می کنیم. در تمام مدت استاد عزیز داشت لبخند می زد و تایید می کرد. وقتی صحبت من تمام شد گفت البته این ایده خوبی است و شروع کرد به شمردن مقاله هایی که از دهه هشتاد تا الان روی این موضوع کار شده و تعادل مورد نظر من را بررسی کرده است! خدا را شکر که وسط صحبت ها یک موضوع دیگر راجع به رای دادن مطرح شد و یک دفعه گفت دوست داری روی رای گیری کار کنی؟ و مقاله های قبلی خودش را داد و من هم یک چیزی وسط پراندم و استاد خوشش آمد و گفت هوم! تعادل هماهنگ شده در بازی رای شرکتی. همین خوبه برو روش کار کن و زندگی شیرین شد.

    الان دوباره باید یک موضوع مقاله به لری بلوم که تا هفته بعد هم بیش تر این جا نیست پیش نهاد بدم. خودش گفت که یک موضوع جذاب روی استفاده از تئوری تصمیم برای مینیمم کردن خطر تروریسم هوایی داره که من خیلی دوست نداشتم روش کار کنم (بحث به گیت های بازرسی و رفتار آدم ها در بردن اسلحه به داخل هواپیما و ریسک شناسایی شدن و الخ مربوط می شه). اونم مقابله به مثل کرد و گفت خیلی خب پس آخر هفته روش کار کن و دوشنبه با سه تا موضوع بیا که یکی را انتخاب کنیم. الان دارم می زنم توی سر خودم که موضوع پیدا کنم. انشاء هم که نمی شه نوشت که مثلا بگم : استفاده از سنجه های احتمالی غیرجمع پذیر در مدل کردن عدم اطمینان! باید یک مساله مشخص باشه که بشود در عرض مدت کوتاهی حلش کرد و به صورت یک مقاله نوشت. قاعدتا قبلا هم نباید کار شده باشه و لذا نیاز به یک جور حدس موثق داری. فعلا دارم توی مقاله ها دور می زنم ببینم فرجی می شه یا نه؟ وبلاگ چای داغ و شرکا از ایده های گرم شما در این رابطه شدیدا استقبال می کند.

    پ.ن : این جا ما باید یک مقاله شبیه به تز فوق لیسانس در سال دوم بنویسیم. علاوه بر آن اجازه داریم که چیزی به اسم مقاله سمیناری بنویسم که ۷ واحد (تقریبا معادل دو تا درس) حساب می شود. سال دوم کلا باید ۶۰ واحد پر کنیم که ۱۲ واحدش همان مقاله سال دوم است و بقیه باید با درس یا مقاله سمیناری پر شود. مقاله ای که باید با بلوم بنویسم از نوع همین ۷ واحدی ها است.

  • ۱۱۰%

    این جوک – شاید هم واقعیت – را که به یک مربی فوتبال نسبت می دهند حتما شنیده اید: تیم ما هشتاد درصد آمادگی کسب کرده و سی درصد دیگه هم در طول هفته آینده کسب می کند! واقعیتش این است که آدم ها خیلی متفاوت از این رفتار نمی کنند. یک مشاهده جالب در اقتصاد رفتاری این است که برای یک سری مکانیک مشکل روشن نشدن یک خودرو را بیان می کنند و از آن ها می خواهند که بگویند به چه احتمالی این مشکل مربوط به مکانیک، برق یا سوخت رسانی خودرو است. گزینه ها هم جوری است که حالت دیگری متصور نیست و لذا جمع احتمال ها باید یک باشد. در قدم بعدی از همان آدم همین سوال را می پرسند ولی این بار یک بخش – مثلا برق – را به زیربخش ها می شکنند و به جای یک سوال پنج تا سوال که همه زیرمجموعه بخش برق هستند می گذارند. مثلا می گویند مشکل می تواند از موتور، دلکو، باطری، سیم کشی، دینام، پلاتین یا سیستم سوخت رسانی باشد. نتیجه جالب این است که مجموع احتمال هایی که آدم ها به تک تک این پنج عنصر برقی می دهند بیش از احتمالی است که در مرحله اول به کل آن ها ذیل عنوان مشکل برقی داده بودند.

  • فقر …

    جامعه ایران فشار فقر روی افراد را مضاعف می کند. آدم ها نه تنها بابت محرومیت ناشی از فقر اذیت می شوند بل که باید شرمندگی ناشی از فقیر بودن را هم بر دوش بکشند. گاهی فشار این خجالت ناشی از فقیر بودن از اصل ماجرا تلخ تر و دردناک تر است.

  • اصلاحات آموزش عالی در اتریش

    سیستم آموزش عالی در اتریش -حداقل برای شهروندان این کشور- کاملا باز است. یعنی فرد از دوره لیسانس تا دکترا هیچ محدودیتی برای ثبت نام در دانشگاه ندارد و تنها پیش نیازش داشتن مدرک دوره تحصیلی پایین تر است. یعنی دیپلم دبیرستان برای ثبت نام فوق لیسانس پیوسته و فوق لیسانس برای ثبت نام دکترا کفایت می کند. این جا هم مثل آلمان لیسانس و فوق لیسانس از هم جدا نیست. ضمن این که به جای دوره پی اه دی دوره دکترا دارند. فرقش هم در این است که در دوره دکترا درس جدی یا امتحان جامع تعیین صلاحیت پس از دو سال درس وجود ندارد و دانش جو فقط باید تزش را بنویسد. خب احتمالا می توانید پیامد این سیستم را حدس بزنید. ظرفیت رشته ها و تناسب استعدادها – به جز معدودی رشته مثل موسیقی و پزشکی – کنترل نمی شود. هر چند فلسفه “ورود آسان – خروج مشکل” در این جا پیاده شده و حداقل در برخی رشته ها درس ها سنگین است – و البته در برخی دیگر لزوما نه – ولی به هر صورت تعدد دانش جو باعث می شود که حداقل در دوره اول یعنی دوره فوق لیسانس استادان نتوانند وقت زیادی برای راهنمایی تزهای دانش جویان صرف کنند. تصورش هم سخت نیست. در خیلی از رشته ها که مثلا ده یا بیست نفر استاد بیش تر ندارد سالیانه بین ۵۰۰ تا ۱۰۰۰ نفر ثبت نام می کنند و همه هم باید تز فوق لیسانس بنویسند. دیگر خودتان نتیجه گیری کنید که کیفیت کار چه طور می شود. دوره دکترا هم خیلی فرق ندارد. یعنی یک دانشکده می تواند صدها دانش جوی دکترا داشته باشد که نیازی هم به گذراندن درس چندانی ندارند و همیشه هم استادی پیدا می شود که آسان گیر باشد و بشود با او تزی نوشت و دکترا گرفت.

    مسایلی از این دست باعث شده تا هم سطح بهره وری تولید علم در اتریش به شدت پایین تر از کشورهایی مثل آمریکا و انگلیس باشد و هم کیفیت فارغ التحصیلان و در نتیجه قدرت علامت دهی مدرک این کشور چندان بالا نباشد. اتفاقا دی شب با جمعی از اساتید رفته بودیم بیرون و سر شام با یکی از استادان دانش گاه وین آشنا شدم. می گفت دانش جوهای دکترای ما باهوش هستند ولی به شدت تنبلند و انگیزه ای برای خواندن جدی درس ها را ندارند! این مسایل استادان نسل جدید – خصوصا آن هایی که تربیت علمی آنگلوساکسون دارند – و سیاست گذاران پیش رو را به فکر انداخته که اصلاحات جدی در نظام آموزش عالی انجام دهند. اصلاحاتی که به شدت با مقاومت محافظه کاران در داخل دانش گاه ها و احزاب دست چپی در نظام سیاسی مواجه است. با این همه چون بلاخره سنت حسنه فکر کردن و شکمی حرف نزدن در این جا کمی جدی تر از مملکت ما است حتی در همین بستر هم صحبت های دو طرف چارچوب مند و قابل فهم است. خلاصه ای از برخی بحث ها را که حاوی نکته های جالبی برای ما است این جا می آورم.

    ادامه مطلب ...
  • اندر حکایت مردم ایران

    تاکسی به عنوان فضایی که امکان نمونه برداری تصادفی از جامعه ایران را فراهم می کند آزمایش گاه جالبی است. یکی از تجربه/مشاهده های من در این آزمایش گاه این بود که وقتی چهار نفر دیگر با حرارت مشغول تبادل نظر عمیق در مورد یک مساله بودند – مثلا معتقدند بودند که قیمت بنزین در ایران خیلی گران است یا مثلا کرباسچی را باید اعدام کرد – وارد بحث می شدم و کمی که صحبت می کردم می دیدم همان جمع چند دقیقه بعد با شور و حرارت سابق درست ۱۸۰ درجه خلاف حرف های قبلی را می زند و هم دیگر را تایید می کند – مثلا عمیقا معتقند که مشکل آلودگی هوا این است که بنزین ارزان است یا کرباسچی واقعا خدمت کرده است -. تا حالا برایتان پیش آمده است؟

    در جامعه ای که به قول یوسفعلی میرشکاک شنیدارگرا است و حتی تحصیل کرده هایش کتاب نمی خوانند – خانه چند زوج کاملا تحصیل کرده رفته اید که کتاب خانه نداشته اند یا کتاب غیردرسی نمی خوانند؟ – و رادیو اش برنامه هایش را با دلقک بازی های عوام پسند پر می کند و تلویزیونش نرگس و فرزاد حسنی پخش می کند و در دستور کار نظام آموزشی اش تفکر تحلیلی- انتقادی اساسا جایی ندارد و روزنامه هایش خیلی وقت ها خالی از تحلیل های چارچوب مند است، نمی توان انتظار داشت عامه مردم ذهن پیچیده و منظم داشته باشند و خلاف مشاهده بالایی رفتار کنند.

  • آیا جای گزینی واردات به این سادگی است؟

    احمد سیف عزیز مطلبی نوشته و ضمن ارائه آمار و ارقام مربوط به واردات و صادرات کشور این سوال را مطرح کرده که “من نمی دانم چرا برای جانشینی بعضی از اقلام وارداتی کاری نمی کنیم؟”. به نظرم ماجرا به این سادگی که احمد تصویر کرده نیست.

    ۱) درآمد سرانه ایران به احتساب روش اطلس بالای ۲۰۰۰ دلار و با احتساب روش قدرت خرید حدود ۸۰۰۰ دلار است. طبیعی است که مردم هر کشوری متناسب با سطح درآمدشان سبدی از کالاهای قابل تبادل با خارج را مصرف کنند. نمی توانند درآمد سرانه ای در این حد داشت و انتظار داشت که مردم اتومبیل سوار نشوند و موبایل نخرند و رایانه نداشته باشند و الخ. مهم هم نیست که ارز کشور از کجا می آید. از نفت یا غیرنفت به هر حال درآمد ما الان در این سطح است.

    ۲) ممکن است گفته شود این درست ولی چرا واردات ۲۵-۴۰ میلیاردی که از خارج داریم را در داخل تولید نکنیم که هم از خروج ارز جلوگیری کنیم و هم در داخل اشتغال ایجاد کنیم؟ مقدمتا بگویم که این ایده “جلوگیری از خروج ارز” حرف خیلی دقیقی نیست. وضعیت اکستریمی را تصور کنید که ما از خروج هر ارزی جلوگیری کردیم و همه چیز را در داخل تولید کردیم. آن وقت می خواهیم با این ارزهایی که ذخیره کرده ایم چه کار کنیم؟ هر کشوری تا می تواند صادر می کند و تا می تواند پول صادراتش را برای خرید کالاهای دیگر مصرف می کند. اگر هم این کار را نکند دینامیک بازار ارز با کاهش قیمت ارز خود به خود این را تحمیل خواهد کرد.

    ۳) چرا با جای گزینی واردات اشتغال ایجاد نکنیم؟ همه می دانید که ایده جای گزینی واردات که دهه ۶۰ و ۷۰ در کشورهایی مثل هند و برزیل اجرا شد با شکست جدی مواجه شد و الان کسی از زاویه استراتژیک از آن دفاع نمی کند. ولی بحث من کمی خردتر است. برای این که به این سوال پاسخ دهیم اول باید واردات را به دو گروه تقسیم کنیم. وارداتی که اساسا امکان تولید آن در کشور نیست و وارداتی که امکان فنی آن هست ولی قیمت خارجی آن کم تر است.

    ۴) بخش قابل توجهی از واردات ما مربوط به کالاهایی است که کشور ما به لحاظ فنی قادر به تولید آن ها نیست. از تجهیزات پزشکی و وسایل رایانه ای و داروهای خاص بگیرید تا لکوموتیو مترو و تجهیزات پیش رفته نظامی و وسایل مخابراتی و دستگاه های اندازه گیری و ماشین های صنعتی و الخ. به دلایل مختلف – از جمله کوچک بودن اندازه بازار – کشوری مثل ما قادر نیست فن آوری لازم برای تولید همه این کالاها را در داخل توسعه دهد و لذا وارد کردن آن ها تنها راه دست یابی است.

    ۵) بخش باقی مانده به کالاهایی مربوط است که امکان تولید فنی آن ها در داخل هست – با صرف نظر از تفاوت کیفیت – ولی نمونه خارجی آن ارزان تر وارد می شود. پوشاک و محصولات نساجی و برخی محصولات کشاورزی و غذایی مشخص ترین مثال این گروه هستند. در این رابطه یک بحث را همه ما قبول داریم. ثابت نگه داشتن نرخ ظاهری ارز از سال ها قبل و در واقع کاهش نرخ واقعی آن باعث شده تا خرید بسیاری از کالاها از خارج از کشور به مراتب اقتصادی تر از داخل باشد. اگر نرخ ارز اصلاح شود تا اندازه ای تمایل به خرید کالای داخلی را تقویت کرده و تا حدی باعث جای گزینی واردات می شود. ولی حتی بعد از آن و با واقعی کردن نرخ ارز هم بسیاری محصولات خواهند بود که واردات آن ها به لحاظ اقتصادی به صرفه است.

    ۶) چرا واردات کالایی به صرفه است؟ چند دلیل خلاصه می شود ذکر کرد. یکی موقعیتی است که یک صنعت در طول مسیر کسب می کند – مثلا سطح تیراژ بالا- و شرکت های مشابه در کشورهای دیگر از آن دور هستند. دوم به فضای کسب و کار مربوط است که باعث می شود هزینه تولید در کشور وارد کننده بالا برود. نهایتا هم چیزی از جنس مزیت های طبیعی یا تبحری که یک کشور در طول زمان کسب می کند خود به خود مزیت قیمتی / کیفیتی برای صنایع آن کشور ایجاد می کند. پورتر در کتاب مشهورش مزیت های رقابتی ملل نشان داده است که چطور تولید کالای خاصی در طول زمان در یک کشور خاص متمرکز شده است. بنابراین چیز خیلی عجیبی نیست که یک کشور – ایران در این جا – در تولید بسیاری از کالاها غیراقتصادی تر از بقیه دنیا عمل کند و وارد کردن آن کالاها برایش اقتصادی باشد. البته می توان گفت که چرا فضای کسب و کار را اصلاح کنیم. این حرف غیر از این که متضمن چیزهایی مثل آزادسازی بازار کار است – که طبعا مورد اعتراض احمد سیف و دوستان دیگر قرار خواهد گرفت – موضوعی کلان است که فراتر از بحث راجع به واردات و صادرات است.

    ۷) چرا با وضع تعرفه یا پرداخت سوبسید به تولید داخلی برای آن ها مزیت درست نکنیم؟ مثال خودرو و برنج را چند بار زده ایم. دو کالایی که از همین ایده پیروی کرده اند و باعث شده اند مصرف کننده ایرانی برای کالای مشابه قیمت بیش تری بپردازد. شاید بتوان برای یکی دو صنعت خاص مثل فولاد یا خودرو استدلال کرد که حمایت در مقابل واردات باعث رشد صنعت شده و مقدمات ورود آن را به بازارهای جهانی فراهم می کند ولی نمی توان دامنه آن را به صدها کالایی که وارد می شود تسری داد. البته منظورم از نتوانستن نتوانستن منطقی است وگرنه در عمل می شود همه مرزها را بست و مردم را مجبور کرد که همه چیز را از داخل بخرند. آن وقت است که مردم باید بابت تجربه خرید خودرو را برای هر چیز دیگری تکرار کنند.

    ۸) می توان یک سیاست رادیکال ارائه داد و گفت که با پول نفت نباید شلوار و شکلات وارد کرد. این کار علاوه بر این که باعث می شود به جای مردم تصمیم بگیریم قیمت دلار را به آسمان می فرستد. آیا اگر این سیاست را اجرا کنیم و قیمت دلار مثلا به ۵۰۰۰ تومان برسد احمد سیف عزیز پست جدید نوشته و با ارائه آمار و ارقام از تضعیف پول ملی و. افزایش قیمت های به تبع آن شکایت نخواهد کرد؟

    قصد من در این نوشته دفاع از یک سیاست خاص تجاری نیست بل که فقط می خواهم نشان دهم که قضیه به این سادگی ها هم نیست و مثل هر چیز دیگری دینامیکی بر آن حاکم است که به ما اجازه نمی دهد هر کاری بکنیم.

  • تضادهای نظریه تصمیم

    در حوزه مدل سازی رفتار فردی سه جریان اصلی را می شود شناسایی کرد. نظریه تصمیم که کسانی مثل آومن و سویج و اشمایدلر و اپشتاین روی آن کار می کنند و عمدتا مبتنی بر پذیرش فرض عقلانیت و تلاش برای طرح ریزی پایه های نظری آن است. جریان بعدی جریان رفتاری است که با کارهای مهم و تاثیرگذار کانمن و ترسکی شروع شد که در آن نظریه چشم انداز (Prospect) نقش محوری دارد. فرق دو روی کرد در این است که اولی نگاه نرماتیو به مقوله تصمیم گیری دارد و سعی می کند با فرض گرفتن عقلانیت پایه های خرد آن را طوری بسط دهد که به رفتار انسانی نزدیک باشد. در روی کرد رفتاری ماجرا برعکس است یعنی رفتار عامل ها مشاهده شده و از طریق آن نظریه پردازی صورت می گیرد و لذا روی کرد بیش تر توصیفی است.
    روی کرد سوم هم که جدیدتر است روی کرد عصبی است که سعی می کند مکانیسم تصمیم گیری تحت شرایط مختلف را از طریق ردیابی تاثیرات آن در فرآیندهای مغز روشن کند. البته در این بین کسانی هم وضعیت میانی دارند و سعی می کنند مقاله های ترکیبی منتشر کنند.

    دی روز تقارن جالبی رخ داد. صبح تا ظهر با لری بلوم از دانشگاه کرنل کلاس نظریه تصمیم داشتیم که کاملا در جناح اول قرار می گیرد. یکی از مقاله هایی که لری اول کلاسش به شدت توصیه کرد بخوانیم مقاله نسبتا مشهوری از گول و پسندورفر با عنوان موضوعی برای اقتصاد فراموش کار است که در آن روی کرد عصبی نقد شده و گفته که انتزاعی که اقتصاددان ها برای کارهایشان لازم دارند با انتزاع روان شناسان متفاوت است و لذا دو برنامه تحقیقاتی نمی تواند ناقض یک دیگر باشد. عصر رفتم سخن رانی پیتر بوسرت از انستیتو تکنولوژی کالیفرنیا (کل تک) که جز افراد مشهور در حوزه عصبی است – اگر اطلاعات من اشتباه نباشد آزمایش گاه آن ها در کل تک در این زمینه پیش رو است – و حرف هایی کاملا خلاف جهت لری را می زد. صبح برای لری تعریف کردم که دی روز در چه تضاد عمیقی بین نظریه ها قرار گرفتم و او کلی افسوس خورد که چرا دی روز متوجه برنامه نشده که پیتر را آن جا ببیند. ظاهرا هم دیگر را فقط از مقاله ها می شناسند و تا حالا هم را ندیده اند. این را هم فراموش نکرد که از من بپرسد که آیا نقدهای گول و پسندورف را در جلسه پیتر مطرح کردم یا نه؟ البته این کار را نکرده بودم و دو تا سوال هم دلانه پرسیده بودم.

  • اقتصاد رفتاری

    اقتصاد رفتاری (Behavioral Economics) و نظریه تصمیم حالت های متعددی که تحت آن افراد به طور سیستماتیک متفاوت از مدل مطلوبیت انتظاری رفتار می کنند را مستند کرده اند.

    یکی از این وضعیت ها به اثر نحوه بیان (Framing Effect) معروف است و می گوید اگر به افراد اطلاعات کاملا یک سانی را با بیان های مختلف ارائه بدهیم تصمیمات متفاوتی می گیرند. یکی از مشهورترین آزمایش ها مربوط به موردی بود که از مردم می خواستند بین دو راه حل انتخاب کنند. یکی از راه حل ها ثابت است و راه حل دیگر را به دو گروه به زبان متفاوتی ارائه می دهند. به گروه اول می گویند : ” در صورت اجرای این راه حل ۲۰۰ نفر از ۶۰۰ بیمار از مرگ نجات پیدا می کنند”. به گروه دوم می گویند “در صورت اجرای این راه حل ۴۰۰ نفر از ۶۰۰ نفر بیمار می میرند” . در واقع هر دو جمله یک چیز را می گویند ولی مردم به طور معنی داری به سمت راه حلی که به شیوه اول بیان شده متمایل بودند. نمونه عملی این اثر را در زندگی روزمره می توان دید. اگر به مردم قیمت کالا را ۱۰۰ بدهیم و بگوییم با خرید نقدی آن را ۵ تومان ارزان تر می خرید یا این که قیمت خرید نقدی (۹۵ تومان) را بدهیم و بگوییم در صورت خرید با کارت اعتباری باید ۵ تومان بیش تر بپردازید باز هر دو جمله یک چیز است ولی مردم گزینه اول را ترجیح می دهند.

    مورد بعدی اثر وضعیت اولیه (Status Quo Effect) گفته می شود و نشان می دهد که مردم نوعی تعصب ذهنی به گزینه دیفالت در مقابل گزینه ای که باید انتخاب شود دارند. این موضوع یک بار در عمل به خوبی مشاهده شد. در یک ایالت دو نوع بسته بیمه طراحی شد که به مشتریان فعلی قدرت انتخاب دو گزینه را می داد. گزینه اول گران تر ولی با پرداخت حق بیمه کامل و گزینه دوم ارزان تر با پرداخت بخشی از هزینه خسارت بود. در یک شهر به مردم گفتند که اگر چیزی خاصی را در فرم خرید بیمه علامت نزنند به طور خودکار گزینه اول را دریافت می کنند. در شهرهای دیگر برعکس آن بود یعنی در صورت عدم انتخاب گزینه دوم به طور خودکار خریداری می شد. نتایج نشان داد که در شهر اول درصد خریداران گزینه اول به مراتب بیش تر از شهرهای دیگر بود. فهم من این است که مردم فکر می کنند چیزی که به عنوان دیفالت ارائه می شود معمولا به تر است. موقع نصب نرم افزار دقت کرده اید که معمولا گزینه های دیفالت را انتخاب می کنیم؟

    البته معنی این آزمایش ها این نیست که بخش نظریه تصمیم که مدل های ریاضی را ارائه می دهد بی کار می نشیند. هر کدام از این نتایج در بخش آزمایش گاهی و روان شناختی اقتصاد که بیرون می آید پشت سرش موجی برای اصلاح مدل های ریاضی نظریه تصمیم برای تطبیق به تر با نتایج تجربی را فعال می کند.

    پ.ن : برای دیفالت ترجمه فارسی که معنی را درست برساند نیافتم.

  • نورو فاینانس

    پیتر بوسرت از کل تک امروز این جا راجع به نورو فاینانس صحبت می کند. این شاخه جدید فاینانس روی مدل کردن فرآیند های بازار مالی از طریق بررسی فرآیندهای فیزیولوژیک در مغز انسان بحث می کند. متاسفانه وقت ندارم خلاصه صحبتش را ترجمه کنم و همین طوری این جا می گذارمش. روی سایتش کلی مقاله آن لاین وجود دارد که اگر به این تیپ مباحث علاقه مند باشید برایتان جالب خواهد بود.

    Finance has always treated humans as black boxes, whereby behavioral rules are either imposed by decision theory (neoclassical finance) or derived from observation of actual or hypothetical choice (behavioral finance). In contrast, neuro-finance attempts to understand behavior by examining the physiological processes in the human brain when exposed to financial risk. The talk will illustrate this with the recent discovery that the brain analyzes monetary gambles by separately encoding their expected payoff and the payoff variance (even when subjects have never heard of these concepts). As such the brain uses the same inputs as Markowitz’ portfolio theory. This is in sharp contrast with economics (which includes Prospect Theory), which represents desirability of gambles through scores on a single-dimensional utility scale.

  • انجمن های نخبگان

    دقت کرده اید که در مقابل سنت ریشه دار انجمن های مخفی و نیمه مخفی نخبگان (مثلا فراماسونری یا انجمن جمجمه و استخوان) در غرب ما تقریبا هیچ نهاد مشابه جدی نداریم؟ این انجمن ها چند کارکرد مهم دارند : اولا برای نخبگان شبکه سازی و البته هویت سازی می کنند، ثانیا نوعی “عقلانیت ناشی از تجربه و عمل” را نسل به نسل منتقل می کنند و ثالثا یک جوری مسیر کلی جامعه را هدایت می کنند و نمی گذارند موج احساسات توده ای آن را به هر سو ببرد. “گسست” یکی از کلمات کلیدی است که رمز عدم پیش رفت جامعه ما را نشان می دهد و یکی از کارکردهای این نوع انجمن ها این است که جلوی گسست ها را بگیرند.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها