• در دفاع از حقوق هفت میلیونی مددی

    خبرگزاری انتخاب چند روز پیش خبر غیررسمی مبتنی بر این که حقوق محمد مددی مدیرعامل تامین اجتماعی حدود هفت میلیون تومان است منتشر کرد. به درستی و غلطی خبر کاری ندارم. احتمالا تا حدی در مورد رقم عددی حقوق اغراق شده ولی این که ارزش ریالی حقوق و مزایای مدیرعامل تامین اجتماعی به رقمی مثل این نزدیک باشد خیلی غیرواقعی نیست. طبعا این خبر واکنش هایی را در بر خواهد داشت. احمد سیف عزیز هم مطلبی نوشته بود که البته مستقیما به این موضوع مربوط نبود و باعث شد یکی دو تا کامنت با هم رد و بدل بکنیم. بعد فکر کردم شاید بد نباشد کل ماجرا را این جا هم به بحث بگذاریم.

    ۱) سازمان تامین اجتماعی دو سازمان بزرگ را اداره می کند یکی شرکت سرمایه گذاری تامین و یکی هم بخش بیمه و درمان. سرمایه گذاری تامین یکی از بزرگ ترین هولدینگ های سرمایه گذاری در ایران است که رقم سرمایه آن به میلیاردها دلار بالغ می شود. مدیرعامل چنین شرکتی با این ابعاد همه جای دنیا حقوق و مزایایی بالای یک میلیون دلار در سال دارد. دست مزدها در ایران عین خارج نیست ولی لزوما هم خیلی فاصله ندارد. دست مزد بخش های تخصصی در ایران حدود یک چهارم خارج است بنا براین حقوق نود هزار دلاری برای مدیرعامل این نهاد خیلی خارج از چارچوب بازار کار نیست.

    ۲) مددی را من شخصا می شناسم و مدت نسبتا طولانی مشاور هولدینگی بودم که او مدتی مدیرعاملش بود. آدم خوش فکر و باقابلیتی است. قبل از دولت احمدی نژاد مدیرعامل یک هولدینگ بزرگ بخش خصوصی بود و در کنار آن هم یک شرکت خصوصی مهندسی را اداره می کرد و بعید می دانم که در بازار خصوصی درآمدی کم تر از رقم فعلی اش داشت. اتفاقا من خوش حالم که احمدی نژاد حداقل در این یک مورد عقلش رسیده است که آدمی در قد و قواره مددی را جذب دولتش کند و کار را دست جوانک ها و آدم های بی قابلیت نسپرد. مددی دو ماه پیش استعفا کرد و گفت که نمی تواند با این دولت کار کند ولی نمی دانم چه شد که راضی شد بماند.

    ۳) ماجرا را جور دیگری می توانیم ببنیم و این در واقع نکته اصلی من است. الان حقوق و مزایای دریافتی یک کارشناس تخصصی خوب در شرکت های سازمان های تامین اجتماعی حدود یک میلیون تومان است. قاعدتا مدیر این کارشناس که مسوولیت بیش تری دارد باید بیش تر از او حقوق بگیرد و مدیرعامل یک شرکت با احتساب پاداش ها معمولا دو سه میلیونی گیرش می آید. اگر همین سلسله مراتب را رعایت کنیم و به ترتیب در رده های مدیریتی داخل هولدینگ پیش برویم حقوق هفت میلیونی برای مدیرعامل تامین اجتماعی چندان عجیب و دور از منطق نیست. اتفاقا اگر کم تر از این باشد اوضاع بیش تر به هم می ریزد چرا که آدم های قابل ترجیح می دهند مشاغل رده پایین را قبول کنند و یا وارد بخش خصوصی شوند و بی خود خودشان را درگیر کارهای پر مسوولیت آن هم در این سیستم دولتی به هم ریخته نکنند. این پدیده شبیه ماجرای کژگزینی (Adverse Selection) است. با پایین بردن حقوق بخش دولتی ضعیف ترین آدم ها را تشویق می کنیم که در این بخش بمانند و کل کشور از این ماجرا متضرر می شود.

    ۴) با همه این حرف ها یک نکته اساسی باقی است. می توان این پرسش مهم را مطرح کرد که چرا رقابت برای گرفتن این پست و پست های مشابه آن برای همه باز نیست و فقط عده معدودی می توانند آن را تصاحب کنند. ضمن این که بعد از آن نظارت شفافی بر این که عمل کرد این مدیر چه بوده و تا کی می تواند در دفترش باقی بماند وجود ندارد. به نظر من روشن فکران این کشور به جای این که با موج عوام زدگی هم راه شوند و به رقم حقوق اعتراض کنند اتفاقا باید از آن دفاع کنند ولی به طور هم زمان نوک انتقاداشان را به سمت قابلیت ها و عمل کرد افرادی که این پست ها را احراز می کنند متوجه کنند.

    * مددی یک مثال است. این رقم حقوق و مزایا (روی هم) در بسیاری از شرکت های دولتی مهم از جمله صنعت نفت و پتروشیمی و خودرو و فولاد چندان نامعمول نیست و همیشه هم باید با مخفی کاری و ترس و راه های نیمه قانونی هم راه باشد. به نظرم باید با دفاع از این حقوق ها به شفاف شدن آن کمک کرد.

  • موسیقی : هر که ما را یاد کرد …

    یکی از کارهای دولتمند خلف که خیلی دوست دارم. لینک از ملکوت.

  • کمپین مبارزه با فقر : جک سال

    وقتی می گویم بخش مهمی از اپوزسیون خارج از کشور کمی بیش از حد از مرحله پرت تشریف دارند دلایلی برای حرفم دارم. یک گروهی که نمی شناسمشان ولی ظاهرا برای خودشان فعال هستند هر از چندی ایمیل هایی برای وبلاگ نویسان می فرستند که متاسفانه من هم دریافتشان می کنم. از خواندنشان گاهی حس عصبانیت و گاهی هم حس خنده بهم دست می دهد. دی روز دوباره ایمیلی رسید که خبر از تشکیل گروهی تحت عنوان “کمپین مبارزه با فقر” می داد و در آن بر تحقق مطالبات زیر در ایران تاکید شده بود. البته دوستان فراموش نکرده بودند که در یک تحلیل عمیق همه دلایل وضع جاری را غیر از حکومت فعلی به مناسبات بیماری گونه سرمایه داری هم نسبت دهند. حالا این شما و این هم مطالبات دوستان ما:

    ١ : حداقل دستمزد رسمی باید تضمین کننده یک زندگی مرفه و در خور شان انسان باشد.

    حامد : ممنون از تذکر دوستان! این تعریف را به ادبیات سیاست گذاری اضافه می کنیم.

    ٢ : بیمه بیکارى مکفى براى همه افراد آماده به کار بالای ١۶ سال . پرداخت بیمه بیکاری به کلیه کسانیکه به علل جسمی توان اشتغال به کار را ندارند. پرداخت بیمه بازنشستگی مکفی براى زنان و مردان ۵۵ سال به بالا.

    حامد : سن بازنشستگی الان در اروپا بالای ۶۰ و گاهی ۶۵ سال است. دوستان از اروپا هم جلو زده اند.

    ٣ : کاهش ساعت کار به حداکثر ٣� ساعت کار در هفته ( ۵ روز شش ساعته).

    حامد : آقا همه با هم بریم ایران تحت حکومت دوستان. تصورش را بکنید: فقط سی ساعت کار در هفته! کجای دنیا چنین بهشتی را می شه پیدا کرد.

    ۴ : قرار گرفتن کلیه کودکان و نوجوانان زیر ١۶ سال که فاقد تامین معیشتی و رفاهی از طریق خانواده میباشند تحت تکفل دولت.

    ۵ : ممنوعیت کار حرفه ای برای کودکان و نوجوانان زیر ١۶ سال.

    حامد : خب راست می گویند. وقتی بند چهار به آسانی محقق شود بند پنج هم خود به خود محقق خواهد شد.

    ۶ : طب و خدمات بهداشتى رایگان، مناسب و در دسترس برای همگان . گسترش و سازماندهی امکانات پزشکی و درمانی به نحوی که دسترسی فوری به طبیب و دارو و درمان برای کلیه ساکنین کشور آسان باشد.

    حامد: چه جوری؟

    ٧ : تامین و تضمین مسکن مناسب، بهداشتی و ایمن برای همگان . هزینه مسکن نباید از ١� ٪ در آمد فرد یا خانواده بیشتر باشد و مابقی هزینه، در صورت لزوم باید توسط سوبسید دولتی تامین گردد .

    حامد : حالا چرا ۱۰%؟ اونم دولت بده که همه خوش بخت بشوند. سوبسید دولتی هم لابد از خزانه خانوادگی دوستان کمپین تامین می شود.

    ٨ : تامین شبکه حمل و نقل عمومی درون شهری رایگان.

    حامد : در اروپا اگر بلیط نخرید و از حمل و نقل عمومی استفاده کنید حسابی خدمت شما می رسند. من که گفتم دوستان از اروپا هم جلوتر هستند.

    ٩ : آموزش عمومی رایگان (پیش دانشگاهی و دانشگاهی و تخصصی ) و در دسترس برای همه متقاضیان . پرداخت کمک هزینه کافی به دانشجویان.

    حامد : آقا من گفتم بهشته ولی شما باور نکردید. نه تنها آموزش عمومی رایگان بل که پرداخت کمک هزینه کافی به همه دانش جویان. برو بچس آماده بشید که جمع کنید و برگردید. دیگه لازم نیست برای دو زار پول برید تی ای و آر ای این عوامل استکبار بشید.

    امیدوارم مایه شادی و تفریح دوستان فراهم شده باشد.

    پ.ن : توی گوگل اسم این آقایی که این ایمیل ها را می فرستند (علی جوادی) را جست و جو کردم. در ویکی پدیا صفحه اختصاصی دارند و در جای جای آن تاکید کرده اند که استاد ریاضی دانشگاه یو سی ال ای هستند ولی متاسفانه در جست و جوی انگلیسی اسم ایشان + دانشگاه هیچ چیز خاصی پیدا نشد!

  • جی آر آی

    کسی ایده دقیق راجع به تاثیرداشتن / بی تاثیری بخش وربال جی آر ای داره؟ من روایت های نیمه متناقض شنیدم. بعضی با قطعیت می گن که اصلا اهمیتی نداره و بعضی می گن که تا حدی تاثیر داره. می شه تجربه های خودتون را برام بگید.

    اگر نظرتون اینه که مهمه توصیه ای برای منبع و روش مطالعه دارید؟ مثلا لینک یا کتاب خاصی؟ (چهار هفته وقت دارم!)

    حامد : از همه دوستانی که لطف کردند و جواب دادند ممنونم. فکر کنم ایده قضیه دستم اومد. ظاهرا برای احتیاط هم شده به تر است یک حداقلی را حفظ کرد. توصیه استادم هم این بود که بعضی دانشکده ها ممکن است به خاطر نمره پایین وربال پیش نهاد تدریس را با احتیاط بدهند و لذا به تر است نمره وربال خیلی پایین نباشد.

  • چشمه ای از شاه کارهای همیشگی ایسنا

    تغییر واحد سنجش میزان انتقال اطلاعات از بایت به وات :

    “وی با بیان اینکه در تابستان خط پهنای باند دانشکده از ۱۲۸ به ۵۱۲ کیلو وات افزایش یافته است …”

  • چگونه می توان وضع علم اقتصاد را در ایران به تر کرد : پرده سوم

    این پست در واقع نوعی پاسخ به تعدادی از کامنت های پست قبلی هم محسوب می شود.

    ۱) بسیاری از پدیده ها در سطج جامعه رابطه مرغ و تخم مرغی دارند یعنی رابطه علیت بیشنان از دو طرف برقرار است. البته این رابطه لزوما به صورت هم زمان رخ نمی دهد ولی معمولا برای بیننده عادی تشخیص تاخیر زمانی بین تاثیرات ساده نیست. در مورد ضعیف بودن علم اقتصاد (و البته حوزه های دیگری مثل مدیریت و جامعه شناسی) هم می توان این رابطه دو طرفه را به خوبی دید : اقتصاددان خوب در کشور کم داریم چون مشتری درست و حسابی برایش نیست. از طرف دیگر برای این علم مشتری درست و حسابی نداریم چون اقتصاددان های خوبی نداریم که تقاضا ایجاد کنند.

    ۲) این که تقاضا نقش مهمی در شکل دهی به وضعیت فعلی داشته شکی نیست. البته باید بین وضعیت کمی و کیفی تقاضا تمایز قایل شد. در رشته هایی مثل اقتصاد تقاضای “کمی” لزوما پایین نیست و میلیاردها تومان پول در قالب طرح های پژوهشی و مشاوره ای در این زمینه خرج می شود و بلاخره اساتید و فارغ التحصیلان اقتصاد (حتی تندترین اعضای اپوزسیون مثل رییس دانا و رحیم زاده اسکویی) هم پول های خوبی گیرشان می آید. مساله اصلی پایین بودن کیفیت تقاضا است. عمده پروژه های حوزه اقتصاد در ایران سرفصل های کلی دارد (مثلا طرح توسعه استان سیستان !) که روی یک مساله مشخص متمرکز نیست و لذا محقق و مشاور را ترغیب می کند که به جای تمرکز دقیق روی یک موضوع حرف های کلی غیرقابل ابطال بزند. من بارها حتی این را هم دیده ام که در پروژه هایی که جنبه مشخص تر و دقیق تر دارند نهاد کارفرمایی آن قدر ضعیف است که مشاور هر چه تحویل بدهد چند تایی اشکال ظاهری می گیرد و نهایتا کار را قبول می کند. چنین بازار کار نسبتا خمودی نیروهای قوی را به هیجان نمی آورد و لذا جذب این بازار نمی کندشان.

    ۳) در این که وضعیت نظام سیاسی و نحوه تفکر سیاست مداران نسبت به اقتصاددانان هم در این ماجرا موثر شکی نیست. با این همه به نظر من بخش مهمی از وضعیت فوق در بخش تقاضا خود معلول کیفیت پایین طرف عرضه است. من خودم بارهای بار در سازمان های مختلف شاهد مساله هایی بوده ام که یک اقتصاددان قوی قاعدتا باید بتواند راه حل معقولی برای آن ارائه کند ولی چون در آن حوزه یا در ایران اصلا کسی را نداریم و یا کارفرما می داند که اگر اقتصاددانی را به خدمت بگیرد به احتمال زیادی بلا بلا تحویل می گیرد از خیر فکر کردن به مساله می گذارد. علاوه بر این اقتصاددان های خوب قاعدتا یک قدم هم جلوتر می روند و مسایلی که اساسا از چشم کارفرما پنهان است و می توان آن را در چارچوب علم اقتصاد تحلیل کرد پیش نهاد می کنند. خلاصه این طرف عرضه مثل مته معدن کاری است. لایه های بی کیفیت بالا را بر می دارد و به لایه های مرغوب و اصیل پایینی می رسد. طبیعی است که اگر چنین مته های خوبی نداشته باشیم همیشه موضوعاتمان در سطح باقی می ماند.

    ۴) چرا از نقش نظام سیاسی این قدر سریع می گذرم؟ این کاری است که من بنا به ایدئولوژی مدل سازی ام در هر مساله ای که با یک عامل “بیرونی” خارج از کنترل برنامه ریزان مواجه می شوم انجام می دهم. به عقیده من اگر می خواهیم صحبت هایمان موثر و معطوف به نتیجه باشد باید روی حوزه “تاثیر گذاری” مان صحبت کنیم نه حوزه “آمال و علایق” مان. قطعا تغییر در نظام سیاسی می تواند تاثیر جدی روی بازار کار و در نتیجه وضعیت علم اقتصاد داشته باشد ولی چنین تغییراتی خصوصا در کوتاه مدت از دست من به عنوان یک اقتصاددان خارج است. در مقابل من نوعی اقتصاددان می توانم راجع به این که چه طور می شود سیاست های عملی در داخل صنف خودمان اجرا کرد که در همین چارچوب فعلی ظرفیت های طرف عرضه را ارتقاء دهد صحبت کنم. بنابراین من روی حوزه تاثیرگذاری ام یعنی راه حل هایی از جنس راه حل های پست قبلی متمرکز می شوم و سعی می کنم در مرحله بعدی راهی برای اجرایی کردن آن ها پیدا کنم. این کاری است که از عهده ما بر می آید. اگر این راه حل ها به نتیجه برسد خود موجب تغییرات مثبت در سمت نظام کارفرمایی هم خواهد شد.

  • انتری که لوطی اش مرده بود

    این داستان صادق چوبک را خیلی دوست داشتم بخوانم و هیچ وقت فرصت دست نداده بود. امروز حین وب گردی دیدم سایتی متن کامل آن را گذاشته است. اگر علاقه مند هستید بخوانید و لذت ببرید.

  • تورم جهیزیه در هندوستان : نقش نظام کاستی

    مطالعات متعدد نشان می دهد که با ثابت نگه داشتن ثروت خانواده ها و کیفیت داماد و حذف اثر تورم، ارزش جهیزیه ها در هند طی قرن گذشته به شدت بالا رفته است. برخی مطالعات این رقم را تا ۲۰ برابر هم تخمین می زنند. نتیجه این تورم جهیزیه ای فشار به خانواده عروس، سوزاندن عروس به خاطر کم ارزش بودن جهیزیه اش و فشار بر روی دختران ازدواج نکرده است. این موضوع در حالی اتفاق می افتد که رقم جهیزیه در بسیاری از کشورهای دنیا به شدت کاهش پیدا کرده است. سیوان اندرسون استاد دانشگاه بریتیش کلمبیا روی موضوع جهیزیه متمرکز است و مقالات مختلفی در این باب نوشته است.

    او در مقاله ای سعی می کند توضیح اقتصادی برای این پدیده ارائه نماید. البته توضیح هایی مثل “چشم و هم چشمی” توسط جامعه شناسان ارائه شده است ولی شاید بد نباشد توضیح اقتصاددان ها از همین پدیده چشم و هم چشمی را به شکلی جزیی تر و تحلیلی تر بشنویم.

    برای این کار اول از همه باید ببینیم در قرن گذشته چه اتفاقی در هندوستان افتاده است؟ اتفاق مهم این بوده که با آغاز عصر نوسازی و بعد از آن شروع کار دولت ملی نقش طبقات اجتماعی (کاست ها) در تخصیص فرصت های آموزشی و شغلی به افراد تضعیف شده است. پیش از آن شغل هر کس به شدت وابسته به کاستی بود که در آن قرار داشت و طبعا شغل های ممتاز به افراد طبقه های بالا می رسید. طبیعی است که اگر این سیستم در کار باشد ثروت هر فرد نمی تواند از سقف مجازی که طبقه اش اجازه می دهد بالاتر برود. ضمن این که افراد داخل یک طبقه هم شغل های کما بیش مشابهی خواهند داشت. با ورود فرآیند نوسازی این ترتیبات برهم زده شد و افراد بدون توجه به طبقه ای که در آن هستند می توانند وارد مشاغل مختلف باشند. با این همه توجه به این نکته مهم است که برچسب طبقه به عنوان یک عامل تشخص هم چنان باقی است. یعنی موقعیت یک فرد در هندوستان چند دهه گذشته تابعی از هر دو عامل شغل و طبقه ای است که به آن تعلق دارد.

    مطابق این نظام، طبقه خانواده و فرزندان تابعی از طبقه پدر است. یعنی اگر مرد از طبقه بالاتر باشد زن با ازدواج با او طبقه خود و فرزندان آتی اش را ارتقاء می دهد ولی برعکس آن ممکن نیست. اگر مردی با زنی از طبقه بالاتر ازدواج کند طبقه او و فرزندانش ارتقاء پیدا نمی کند بل که طبقه زن و فرزندانش تنزل می یابد. طبیعی است که در این سیستم هیچ زنی با مردی از طبقه پایین تر ازدواج نمی کند ولی مردی ممکن است با زنی از طبقه پایین تر ازدواج کند چون چیزی از دست نمی دهد. حال می توانیم به توابع مطلوبیت مرد و زن فکر کنیم. چون پارامترهایی مثل جذابیت ظاهری را نمی توان به راحتی مدل کرد و جنبه تصادفی هم دارد مدل را بر اساس متغیرهای اقتصادی می سازیم. مطلوبیت زن تابعی است از میزان ثروت داماد و اختلاف بین طبقه خودش و طبقه داماد. هر چه این اختلاف بیش تر باشد زن ارتقاء طبقاتی بیش تری می یابد. مطلوبیت داماد صرفا تابعی است از میزان جهیزیه ای که زن با خود می آورد و ربطی به طبقه زن ندارد.

    تا پیش از دوره نوسازی همه چیز ساده بود. هر کس با افراد طبقه خود ازدواج می کرد ولی بعد از این دوره تغییرات مهمی رخ داده است. افراد طبقات پایین تر ممکن است به شغل های خوبی رسیده باشند. ضمن این که برخی خانواده های طبقه بالاتر ممکن است خیلی فقیرتر از قبل شده باشند. افراد طبقه پایین طبعا علاقه مند هستند تا دامادی از طبقه بالاتر پیدا کنند و لذا حاضرند برای دامادهای طبقه بالاتر جهیزیه های خوبی پیش نهاد کنند که او را ترغیب به ازدواج با دختر خود کنند. این داماد مشتریان دیگری هم دارد و آن دختران هم طبقه خودش است. قبلا فقط این دختران مشتری داماد بودند ولی الان هم آن ها و هم دختران ثروت مند ولی با طبقه پایین خواستار این داماد هستند. این دو با هم بر سر این دامادها رقابت می کنند. خب طبیعی است که چه پدیده ای رخ می دهد : وقتی تقاضا برای چیزی بالا برود قیمتش نسبت به حالت قبلی افزایش پیدا می کند که در این مثال خود را در قالب افزایش رقم جهیزیه ها نشان می دهد.

    سیستم فعلی وضع مردان پایین ترین طبقه (اگر اشتباه نکنم نجس ها) را خیلی بد می کند چون نمی توانند از حیث اختلاف طبقه چیزی به دختران پیش نهاد کنند و تنها گروهی هستند که صرفا محدود به طبقه خود هستند. اگر نظام یک جامعه طبقاتی نباشد و مثلا مثل اروپا حیثیت اجتماعی یک فرد صرفا تابع ثروت و تحصیلات باشد آن وقت این عامل مادرزادی طبقه از معادلات فوق حذف می شود و جذابیت ناشی از اختلاف طبقه داماد و عروس از بین می رود و لذا هر دامادی دقیقا جهیزیه ای مطابق کیفیت خود دریافت می کند که می توان نشان داد باعث کاهش رقم جهیزیه به نسبت حالت فوق می شود. علاوه بر آن اگر فرآیند نوسازی آن قدر پیش برود که افرادی در طبقه های پایین تر خیلی ثروت مندتر از طبقات بالا بشوند (ماجرای شازده های قاجاری فقیرشده در ایران) حتی زنان طبقه بالا هم ممکن است به خاطر ثروت داماد از منزلت طبقاتی خود چشم بپوشند و با او ازدواج کنند. در این شرایط هم تاثیر نظام کاستی از هم می پاشد.

    اگر دوست دارید جزیی تر بخوانید این جا یک نسخه قابل دست رس از مقاله هست.

    پ.ن : ما در ایران نظام کاستی نداریم ولی بحث تشخص خانوادگی تاحدی وجود دارد که می تواند توضیحی البته ضعیف تر از مورد فوق برای کشور ما ارائه کند. در پست های بعدی راجع بهش صحبت می کنیم.

  • موسیقی

    سرود رود را شنیده اید؟ برای آن که اهل کوه بودند این سرود خاطره انگیز است. اگر دوست داشتید از این جا گوش کنید.

  • چگونه می توان وضع علم اقتصاد را در ایران به تر کرد؟ پرده دوم

    دوره تابستانی المپیاد فیزیک که بودیم یک سری از اساتیدمان فارغ التحصیل یا دانش جوی اولین دوره های دکترا در ایران بودند (از جمله همین دکتر شیرزاد معروف که البته استاد دوره بالاتر بود ولی باهاش گپ می زدیم) و ما هم یک جوری به این تیپ ها علاقه مند بودیم. حرف اکثر آن ها این بود که ما با این که می توانستیم خارج برویم نرفتیم که بنای این قضیه در ایران شکل بگیرد. من اطلاع دقیقی از وضعیت فعلی علم فیزیک در ایران ندارم ولی بر اساس مشاهدات پراکنده ای که دارم به نظرم می رسد که اساتید خوبی از این دوره ها بیرون آمده اند و خیلی هاشان هم در ایران ماندنی شدند. در واقع ایده دکترای با کیفیت فیزیک در داخل اثرات خوبی برجای گذاشته است.(جناب کاساندرا نظر شما به عنوان یک وبلاگ نویس فارغ التحصیل دکترای فیزیک شریف چیست؟)

    حالا موضوع را به حیطه علم اقتصاد ببریم. دغدغه ای که آن دوست کمبریجی ما ابراز می کرد این بود که فرض کن ما برگشتیم و کار دانشگاهی هم کردیم و یک دوره خوب فوق لیسانس هم در ایران شکل گرفت. نتیجه بعدی اش برای کشور چه خواهد بود؟ آیا تجربه موسسه دوباره تکرار نمی شود که اکثر بچه های قوی بگذارند بروند و عملا هم درصد بسیار کمی از آن ها متمایل به برگشتن باشند.

    در واقع سوال را می توان این طوری طرح کرد که ما اگر در داخل ظرفیت کافی برای نگهداری آدم های توانمند را نداشته باشیم (چه به لحاظ جذابیت کاری و حرفه ای و چه شرایط عمومی زندگی) و در مقابل در کشورهای دیگر بازار کار جذابی در انتظار فارغ التحصیلان رشته های اقتصاد و مالی باشد آیا ارتقاء سطح دانش جویان داخلی به حدی بالاتر از “ظرفیت نگهداشت کشور خودمان” عملا فقط منجر به تسریع خروج آن ها از کشور نمی شود؟

    این سوالی است که شاید بد نباشد هم فکری در موردش داشته باشیم. شاید باید راه های جای گزین را هم بررسی کرد:

    ۱) به جای ایجاد جزیره کیفیت انرژی بچه هایی که از خارج بر می گردند صرف تقویت عمومی دانش اقتصاد در کشور شود. مثلا دانشگاه شریف با دانشگاه یزد یا کرمان دوره مشترک برگزار کند و بخشی از این انرژی برای ارتقاء سطح آموزش اقتصاد در شهرستان صرف شود. در واقع با این روش ما به جای افزایش قابل توجه در سطح علمی یک عده معدود، سطح علمی عده بیش تری از افراد را مقدار محدودی بالا می بریم.

    ۲) به جای تمرکز صرف روی دوره اقتصاد نقش فعالی برای ارائه دروس عمومی اقتصاد در سطح گسترده و با کیفیت مناسب (و شاید حتی اجباری) برای سایر رشته ها (از جمله مهندسی، علوم، علوم اجتماعی و سیاسی) ایفا کنیم. یعنی تلاش کنیم سطح عمومی فهم جامعه از مسایل اقتصادی را ارتقاء دهیم.

    ۳) روی ارتقاء سطح دوره های دکترا متمرکز شویم یا به شیوه آمریکا دوره فوق لیسانس و دکترا را پیوسته کنیم. احتمال ترک کشور توسط یک فارغ التحصیل کارشناسی ارشد خیلی بالاتر از یک فارغ التحصیل دکترا است که سنش بالاتر است و تزش را روی مسایل ایران نوشته و کم کم زمینه عضویتش در هیات علمی را فراهم کرده و در بازار کار هم جای خودش را پیدا کرده است و با فضای ایران هم تطابق بیش تری دارد. این روش یک حسن هم دارد. این که از طریق تربیت فارغ التحصیل دکترا می تواند به سرعت تفکر جدید اقتصادی را در دانشگاه های کشور گسترش دهد.

    ۴) مکانیسم پایداری برای دعوت منظم از ایرانیان مقیم خارج برای تدریس داشته باشیم. می توان تخمین زد که تا ۵ سال آینده نزدیک به صد نفر فارغ التحصیل دکترای اقتصاد در خارج خواهیم داشت. اگر هر کدام از این افراد علاقه مند باشند که هر ۵ سال یک بار یک ترم (یا حتی یک ماه به صورت فشرده) در ایران به عنوان استاد مدعو تدریس کنند در هر ترم می توان ده نفر استاد از خارج از کشور دعوت کرده و اساسا کیفیت برنامه آموزشی را زیر و رو کرد.

    راه های دیگر؟

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها