• آموزش عمومی علوم

    این دوره ای که برای تافل تست می زدم چیزی به زبان انگلیسی ام اضافه نشد ولی در عوض مقدار زیادی اطلاعات راجع به زیست شناسی و زمین شناسی و ستاره شناسی و تاریخ هنر (خصوصا تاریخ رقص و موسیقی) و الخ کسب کردم. نمی دانم قطعات بخش ریدینگ و لیسنینگ تافل تا چه حد به واقعیت کلاس های درس در آمریکای شمالی نزدیک است ولی اگر واقعا دروس عمومی دوره لیسانس به این شکل تدریس شود به شدت هیجان انگیز است. وقتی بحث های زیست شناسی و زمین شناسی که می شنیدم را با کلاس های خواب آور و خسته کننده خودمان در ایران – که باعث تنفر شدید من از این دو علم شد – مقایسه می کنم می بینم که از یک طرف چه قدر شیوه تدریس ما عقب مانده بود (شاید هم هنوز هم هست) و از طرف دیگر تا چه حد به عنوان یک فرد تحصیل کرده دانش عمومی ام در حوزه هایی از این جنس پایین است. چیزی که من را به شدت به این قطعات درسی و محتوای آن ها علاقه مند کرد شیوه ای است که به کار می برند: توضیح دادن مکانیسم حاکم بر پدیده ها و ترسیم تصویر کلی و قابل فهم از آن چه اتفاق می افتد به جای پرداختن به جزییات خسته کننده و بی فایده موجود در کتاب های درسی ما. از بین همه مباحث هم تاریخ هنر از همه برایم جذاب تر و جدیدتر بود. عجیب هم نیست. در سیستم گل و بلبل کشور ما اصولا این بحث در دروس جایی ندارد.

    راستی یک سوال : کسی سری کتاب های صوتی که به موضوعات عمومی مثل زیست شناسی (خصوصا تکامل)، تاریخ جهان، زبان شناسی، تاریخ هنر و روان شناسی بپردازد سراغ دارد؟

    پ.ن : باورتان می شود اگر نمره لیسنینگ تافلم زیر %۱۰۰ بشود تقصیر همین موضوع است؟ سر یکی از قطعات که راجع به شکل گیری ستاره ها بود آن قدر جذب خود موضوع شدم که فراموش کردم در امتحان تافل هستم و باید به یک سری جزییات گوش کنم. در نتیجه یکی تا سوال را بعدا با شک جواب دادم.

  • چگونه می توان وضع دانش اقتصاد در ایران را به تر کرد؟ پرده اول

    چند شب پیش با یکی از دوستان قدیمی که در کمبریج دکترای اقتصاد می خواند گپ تلفنی زدیم. همان طور که حدس می زدم علاقه مند هست برگردد (شاید با یکی دو سال تاخیر) و به دلیل سابقه بسیار عالی اش به احتمال زیاد عضو هیات علمی شریف می شود. مثل همیشه سوال هوش مندانه ای مطرح کرد که بحث طولانی راجع بهش کردیم. این بحث احتمالا دغدغه کسان دیگری هم می تواند باشد و فکر کردیم خوب است من در این جا طرحش کنم. کمی مقدمه می گویم و در پست بعدی می روم سراغ سوال مهدی برکچیان.

    ما در ایران بعد از انقلاب دو تجربه از ایجاد جزیره های کیفیت در رشته اقتصاد یا حوزه های نزدیک به آن را داریم که اتفاقا هر دو هم توسط دکتر مشایخی راه اندازی شد. اولین تجربه دوره فشرده فوق لیسانس برنامه ریزی سیستم ها در دانشگاه صنعتی اصفهان بود که از سال ۶۲ تا ۶۵ اجرا می شد و بعد از آن هم چند سالی ولی با افت کیفیت ادامه داشت. ورودی های این برنامه را طیفی از فارغ التحصیلان رشته های مهندسی، اقتصاد، تحقیق در عملیات و نیز عده ای از کارشناسان سازمان برنامه تشکیل می دادند و در آن ترکیبی از ریاضیات، رایانه، اقتصاد و مباحث برنامه ریزی و مدیریت تدریس می شد. ظاهرا دوره بسیار سنگینی هم بوده به طوری که یکی از دوستان ما که فارغ التحصیل اقتصاد دانشگاه بهشتی بوده بعد از یک سال دوره را به خاطر ریاضیاتش ترک می کند. به هر حال این دوره سه ساله در آن سال های کم بود نیروی متخصص توانست عده قابل توجهی کارشناس آشنا به اقتصاد و برنامه ریزی را تحویل دستگاه های دولتی کشور بدهد که به سرعت هم جذب رده های مدیریتی شدند. معروف ترین فارغ التحصیل آن برنامه دکتر نیلی است (که به مجرد فارغ التحصیلی مسوول دفتر اقتصاد کلان و کمی بعد از آن معاون اقتصادی سازمان برنامه شد) و از فارغ التحصیلان دیگرش مثلا می توانیم دکتر درگاهی (استاد دانشگاه شهید بهشتی)، دکتر کرمانشاه (معاون وزیر صنایع و وزیر ارتباطات دولت خاتمی)، دکتر محقر (معاون وزیر کشور دولت خاتمی)، دکتر عسلی (رییس موسسه مطالعات انرژی و کارشناس فعلی اوپک)، مرحوم شمس (معاون سابق سازمان برنامه)، آقای مهندس سلیمانیها (مشاور مدیرعامل ایران خودرو)، دکتر مدرس (استاد دانشگاه شریف)، آقای الهی (مدیر برنامه ریزی نفت و گاز پارس) و البته پدر خانم بنده (مدیرعامل اسبق شرکت داده پردازی و مدیرعامل فعلی حاسب سیستم) را نام برد. نکته قابل توجه این که تا جایی که من می دانم درصد فارغ التحصیلان این دوره که در ایران ماندند و خصوصا جذب بخش عمومی شدند بسیار بالا بود.

    تجربه بعدی موسسه عالی پژوهش در برنامه ریزی و توسعه (معروف به نیاوران) بود که بعد از مهاجرت دکتر مشایخی و دکتر طبیبیان به تهران شروع شد. این موسسه البته نسبت به دوره قبلی امکانات و جایگاه رسمی قوی تری هم داشت. موسسه یکی دو سالی کار پژوهشی می کرد (فی المثل آن پروژه معروف موانع توسعه در ایران که تیم بزرگی از متخصصان رشته های مختلف روی آن کار می کردند از جمله دکتر سروش و دکتر مجتهدشبستری و دکتر محمد توکل و دکتر چلبی و الخ) و بعد از آن برنامه فوق لیسانس مهندسی سیستم های اقتصادی – اجتماعی را راه اندازی کرد که تا جایی که من خاطرم هست تفاوت مهمش با دوره اصفهان در بیش تر شدن وزن دروس اقتصادی و ریاضیات و کاهش نسبی حجم دروس مدیریتی بود. این موسسه به دلیل کیفیت متفاوتش به زودی تبدیل به محل جذابی برای فارغ التحصیلان رشته های مهندسی شد به گونه ای که من خاطرم هست سال ۷۴ از کل ۳۰ نفر ورودی موسسه ۲۱ نفر از دانشگاه خودمان بودند که ۱۴ نفر آن ها دانش جوی دانشکده برق بودند. موسسه نیاوران هم تیم کوچک هیات علمی خودش را داشت و هم از اساتیدی مثل دکتر پسران و دکتر صالحی اصفهانی ها (دو برادر) به عنوان استاد مدعو استفاده می کرد. فضای فیزیکی و جو موسسه تقریبا همان چیز ایده آلی بود که خیلی از ما آرزو داشتیم. یک حلقه تخصصی در باغی زیبا با کتابخانه و امکانات خوب که به خاطر پروژه های کاریش به دانش جوها امکان می داد تمام وقتشان (حتی آخر هفته) را آن جا صرف کار و تحصیل هم زمان کنند. اگر اشتباه نکنم این دوره حدود هشت سال در زمان اوج و سه هم در زمان حضیض موسسه (بعد از ریاست مرحوم عظیمی) دانش جو گرفت تا این که پارسال برنامه آموزشی اش متوقف شد. از فارغ التحصیلان سرشناس موسسه در وبلاگستان روزبه، پویان و دوست دار سقراط معرف حضور هستند.

    فرق دستاوردهای نیاوران با اصفهان چه بود؟ تحلیل من این است که بر خلاف اصفهان که توانست یک جریان منسجم حامی یک تفکر اقتصادی و یک تعداد کارشناس مدیریتی به دستگاه های دولتی تزریق کند و به هر حال منشاء اثرات نسبتا جدی در کشور شود شوک خروجی دوره نیاوران تقریبا اثرخاصی در کشور به وجود نیاورد و یا اثر آن میرا بود. بسیاری از فارغ التحصیلان برجسته موسسه کشور را ترک کردند و درصد برگشت آن ها به کشور تا الان صفر بوده است. در سال های آینده هم حدس زده می شود که درصد کمی از آن ها بعد از اتمام درس برگردند. برخی از فارغ التحصیلان هم برگشتند سر کار مهندسی قبلی خودشان و از علم اقتصاد استفاده تخصصی نمی کنند. از کسانی که در مطبوعات وارد شدند و به گسترش فرهنگ عمومی اقتصاد کمک کردند من فقط دو نفر در ذهنم هست یکی همین علی سرزعیم که در دنیای اقتصاد سرمقاله می نویسد و یکی هم علی فرحبخش که در ماهنامه آفتاب و جاهای دیگر مقاله های خوبی خصوصا در حوزه حقوق اقتصادی می نوشت و مدتی است که نوشته جدیدی از او ندیده ام. در زمان دکتر عبده بورس تعدادی از فارغ التحصیلان موسسه را جذب کرد که ظاهرا بعد از تحولات اخیر این پایگاه هم از دست رفته است. شرکت سرمایه گذاری خارجی یک پایگاه دیگر بود که نمی دانم چه بر سر آن آمده است. محمد مهدی رحمتی شاید مشهورترین (و شاید موثرترین) فارغ التحصیل موسسه بود که مدت طولانی معاونت های مختلف سازمان برنامه را برعهده داشت و در اختلافات اخیر استعفا کرد. تا جایی که من می دانم هیچ شرکت تخصصی مشاوره اقتصادی فعال توسط فارغ التحصیلان موسسه راه اندازی نشده است که در بازار مشاوره ایران مطرح باشد. از دید کار تیمی بزرگ ترین کار انجام شده تدوین استراتژی توسعه صنعتی بود که با محوریت دکتر نیلی انجام شد و عده قابل توجهی از دانش جویان و فارغ التحصیلان موسسه در آن حضور داشتند. خوش بختانه این کار باعث شد تا چند نفری روی این موضوع متمرکز شوند و انتشار کتاب های مجموعه را ادامه دهند.

    موسسه در کل دوره فعالیتش قاعدتا باید بین ۳۰۰ تا ۴۰۰ نفر کارشناس ارشد اقتصاد یا رشته های جانبی آن (مثل اقتصاد حمل و نقل و انرژی) تربیت کرده باشد. به لحاظ کمی این تعداد کارشناس برای تکان دادن فضای کارشناسی اقتصاد کشور یک نیروی قوی به حساب می آید ولی علی رغم همه تلاش ها و زحماتی که در آن صرف شد عملا دستاورد ملموسی مشاهده نمی شود. چرا؟ این سوالی کلیدی است.

  • تافل دادیم رفت

    هفته ای قبل از امتحان تافل : خدایا به قدرت خود این رایتینگ و اسپیکینگ را یک کاریش بکن. ریدینگ و لیسنینگ را خود خواهم آموخت.

    بعد از امتحان تافل : خدایا لیسنینگ که به خوبی و خوشی گذشت. بر سهم رایتینگ و اسپیکینگ در تافل هر چه بیش تر بیفزا. فقط هوای ریدینگ ما را داشته باش با این کلمه هایی که در وربال جی ار ای هم نمونه اش پیدا نمی شود.

    هدفم ۶۷۷/۶۴۰ قدیم و ۱۲۰/۱۱۰ جدید به بالا بود. اگر زیر این نمره بشم دوباره امتحان می دم. تازه راه و چاه دستم اومده. نکته بدش این جا است که نمره ریدینگ و لیسنینگ را همان موقع نمی دن و باید سه هفته صبر کنی.

    پ.ن : یکی از دوستان پرسیده که آیا لازم بوده تافل بدهم؟ پاسخ این سوال توجیه گر این موضوع است که چرا اگر زیر ۱۱۰ بشوم دوباره امتحان می دهم. تا جایی که فهمیده ام خیلی از جاها قانونا نیازی به تافل ندارم چون یک سال و نیم در یک محیط انگلیسی کار کرده ام و مدرک بعدی ام را هم از یک برنامه انگلیسی زبان گرفته ام. اگر این شرط را داشته باشید معمولا نمره تافل نیاز نیست. اتفاقا به همین دلیل نمره امتحان تافل فقط وقتی به دردم می خورد که خیلی بالا باشد تا بتواند در نظر کمیته پذیرش تمایز ایجاد کند. چون اگر قرار بشود مثلا نمره ای حول و حوش ۶۰۰ بیاورم فقط نشان می دهد که در زبان انگلیسی خنگ نیستم (حداقل لازم). علامتی در این سطح را همین مدرک تحصیلی فعلی ام می دهد و نمره تافل چیزی به آن اضافه نمی کند.

  • شواهدی نیمه کمی برای این که چرا می گوییم اقتصاددان خوب در ایران کم داریم؟

    ۱) دانشگاه های ام.آی.تی ، استانفورد و برکلی جزو معتبرترین مراکز آموزشی دنیا در مهندسی و علوم هستند. در دانشکده های مهندسی و علوم دانشگاه شریف تعداد قابل توجهی استاد فارغ التحصیل این دانشگاه ها وجود دارند. اگر حافظه ام خطا نکند فقط از دانشگاه ام.آی.تی چهار نفر در دانشکده برق و همین تعداد در دانشکده مکانیک عضو هیات علمی وجود داشت. احتمالا وضع بقیه دانشکده های مهندسی دانشگاه های خوب کشور خیلی متفاوت از این نیست.

    ۲) دانش جویان فنی احتمالا کمابیش این را حس کرده اند که تفاوت معنی داری بین کیفیت تدریس و تحقیق اساتید فارغ التحصیل این تیپ دانشگاه ها و کسانی که از دانشگاه های رده پایین تر فارغ التحصیل شده اند وجود دارد. طبعا این یک قاعده خدشه ناپذیر نیست و حتما استثنا دارد ولی تجربه خود من می گوید این تیپ اساتید یک سر و گردن بالاتر از بقیه بودند (فی المثل دکتر معصوم نیا برق و دکتر دورعلی مکانیک) و بسیاری از تحولات دانشگاهی توسط همین این تیپ اساتید کلید زده می شد.

    ۳) همین دانشگاه صنعتی شریف در کل دانشکده مدیریت و اقتصادش فقط دو استاد فارغ التحصیل آمریکا دارد. شاید بگویید این دانشکده جوان است ولی اگر به بقیه دانشکده های اقتصاد کشور هم سر بزنید وضع خیلی متفاوت نیست. من یک بار سعی کردم “تعداد کل اساتید رشته اقتصاد در ایران” که فارغ التحصیل چند دانشگاه برتر دنیا هستند را به دست آورم. منظورم دانشگاه هایی مثل شیکاگو، نورت وسترن، ام.ای.تی، پرینستون، هاروارد، ییل و مدرسه اقتصادی لندن است. تعداد کسانی که من در کل کشور شناسایی کردم به تعداد انگشتان یک دست نرسید. البته قطعا شمارش من دقیق نبوده و شاید کسانی این طرف و آن طرف از قلم افتاده باشند. ولی به هر حال از مجموعه اطلاعات ناشی از مصاحبه ها و وب سایت دانشکده ها و غیره بیش از این به دست نیامد. به عبارت دیگر بر اساس تخمین من تعداد اساتید فارغ التحصیل دانشگاه های خوب فقط در یک دانشکده مهندسی کشور چند برابر کل اساتید رشته اقتصاد در کشور است که در چنین دانشگاه هایی درس خوانده اند. برای مقایسه نگاهی بکنید به فهرست اساتید دو دانشگاه بوغازیچی و بیلکنت ترکیه. کشوری که وضعیت اقتصادی – اجتماعی نسبتا مشابه ما دارد.

    ۴) یک واقعیت مهم و کلیدی هم این وسط هست. علم اقتصاد در بیست تا سی سال گذشته دچار تحولات اساسی شده است. لذا حتی اگر اساتیدی از دانشکده های متوسط در دهه هفتاد میلادی داشته باشیم دانششان لزوما هم سو با علم اقتصاد دهه هشتاد و نود نیست. به این موضوع این واقعیت را اضافه کنید که نرخ ورود استاد فارغ التحصیل از دانشگاه های آمریکایی در سال های بعد از انقلاب به دانشکده های اقتصاد کشور باز نزدیک به صفر بوده است. (قطعا صفر نبوده ولی رقم کل تقسیم بر ۲۵ سال به صفر نزدیک است). این به این معنی است که دانشکده های اقتصاد ما از موج جدید فارغ التحصیلان رشته اقتصاد (بعد از دهه هشتاد) عملا بهره نبرده اند و لذا در پارادایمی ماقبل تحولات اخیر این علم به سر می برند.

    ۵) موضوع فقط به اساتید سابق محدود نمی شود. اگر رقم پذیرش دانش جویان ایرانی در دانشگاه های خارج را هم ببینیم (که تازه در سال های اخیر رشد جدی داشته است) تفاوت معنی داری را مشاهده می کنیم. باز اگر حافظه و آمار من خطا نکند کل دانش جویان ایرانی که در دانشگاه های به اصطلاح آیوی لیگ آمریکا اقتصاد می خوانند به انگشتان یک دست نمی رسد. در حالی که در تک تک رشته های مهندسی تعداد قابل توجهی دانش جو در هر یک از این دانشگاه ها داریم. الان در آمریکا دو دانشکده محل تمرکز دانش جویان ایرانی به شمار می آیند: تگزاس (با رنک حدود ۱۶) و ایلی نوی (با رنک حدود ۲۱-۲۴) و حضور در دانشکده های با رنک بالاتر تقریبا استثنا است بر خلاف مهندسی که یک قاعده است.

    ۶) این وضعیت خودش را بازتولید می کند. در واقع مورد پنج خود معلول مورد سه و چهار است. غیر از بحث کیفیت آموزش و آماده سازی دانش جو، استاد فارغ التحصیل دانشگاه خوب ارتباطات قوی برای فرستادن دانش جویانش به دانشکده های بالاتر دارد و بر عکس در نبود چنین استادانی ورود به این دانشگاه ها بسیار مشکل می شود.

    ۷) آیا وضعیت بعد از انقلاب ایجاد شده است؟ تا جایی که من می دانم خیر. دکتر هاشم پسران تنها اقتصاددانان ایرانی مطرح در خارج از کشور وقتی به ایران بر می گردد توسط دانشکده اقتصاد تهران تحویل گرفته نمی شود. سهراب بهداد و فرهاد نعمانی دو استاد جوان آن موقع دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران بوده اند که بعد از انقلاب فرهنگی از ایران خارج شده اند و الان بیست سال است که در دانشگاه های خارج حضور دارند. سری به فهرست انتشاراتشان بزنید تا ببینید که آیا در این بیست سال غیر از مقاله های مربوط به ایران حتی یک مقاله علمی در رشته اقتصاد در یک ژورنال جدی منتشر کرده اند یا نه؟

    ۸) انتشار مقاله در رشته اقتصاد قطعا مشکل تر از مهندسی است. این مساله خصوصا در رابطه با چند ژورنال برتر اقتصاد تشدید می شود. این واقعیت را می دانیم. با این همه اگر کل به پروفایل اساتید چند دانشکده برتر اقتصاد کشور مراجعه کنید در کل کارنامه کاری شان به ندرت اثری از انتشار مقاله حتی در یک ژورنال دست دو و سه خارجی هم می بینید. من در بانک های اطلاعاتی زیاد سرک می کشم و کارهای افراد را دنبال می کنم. راستش را بگویم تعداد مقالاتی که در کل بانک های اطلاعاتی از اساتید مقیم ایران یافته ام شاید به ده مورد نرسد. این یعنی تولید مقاله در ایران با تقریب خوبی صفر است. دقت کنید که لزوما صحبت از مقالات تئوریک در اقتصاد نمی کنیم حتی در حوزه های کاربردی و مسایل مربوط به کشور مثل نفت و بازار کار و تورم و آزادسازی هم تقریبا خبری نیست.

    ۹) قطعا هدف من مقصر دانستن کسی نیست. ده ها عامل دست به دست هم داده اند تا این وضعیت ایجاد شده است. از جمله جذابیت بازار کار در رشته اقتصاد در خارج از کشور و نیز کاهش قابل توجه بورس های داخلی برای تحصیل در دانشگاه های آمریکایی. ولی به هر حال این الان وضعیت ما است. اگر نخواهیم این واقعیت را بپذیریم هرگز نمی توانیم اصلاحش کنیم.

    * شکی نیست که آمار و ارقام من تقریبی است ولی این نتایج به قول علمای نظریه بازی در مقابل لرزش دست (Trembling Hand) مقاوم است. به عبارت دیگر نتیجه گیری ها با اضافه شدن یکی دو مورد تغییر خاصی نمی کند.

  • اقتصاددان ها به درد می خورند؟

    یک سوال قدیمی: اگر علم اقتصاد به درد می خورد پس چرا اقتصاددانان ایرانی نتوانسته اند کاری بکنند؟

    یک دلیل از چند دلیل اصلی: برای این که تعداد اقتصاددانان برجسته این کشور که سرشان به تنشان بیرزد شاید به تعداد انگشتان دو دست هم نرسد. آن هم در کشوری که طی سال ها سیاست هایش در عمده بخش ها از عقلانیت اقتصادی فاصله گرفته است و قاعدتا به حجم عظیمی از مطالعات اقتصادی نیاز دارد. نتیجه این می شود که صدها نقص در بخش های مختلف می ریزد سر تعداد محدودی اقتصاددان که مجبورند وقت خود را به جای تمرکز دقیق روی مسایل صرف بحث راجع به مبانی و بدیهیات بکنند. ضمن این که بخشی از همین چند نفر هم به لحاظ سیاسی قدرت نفوذ ندارند. آن وقت ما از علم اقتصاد انتظار معجزه هم داریم. اگر متناسب با جمعیت و اندازه اقتصاد ایران، صدها اقتصاددان ورزیده آشنا با مباحث روز و دارای قدرت تحلیل بالا داشتیم که در سطوح مختلف سیاست گذاری کشور به طور تخصصی فعال بودند و قدرت تاثیر گذاری هم داشتند آن وقت می شد راجع به مفید بودن یا نبودن علم اقتصاد حرف زد. اگر دنبال مثال می گردید ترکیه را ببینید که در کنار برنامه گسترده تربیت اقتصاددان، آدمی مثال کمال درویش را از بانک جهانی آورد و کرد وزیر اقتصاد و توانست تورمش را از ۵۰ درصد به کم تر از ۱۰ درصد برساند.

    دلایلی که برخی دوستان می آورند مبنی بر این که با وجود داشتن “چند نفر اقتصاددان” چرا ما این قدر مشکل اقتصادی داریم شبیه این است که یک نفر پزشک برود افغانستان و بشود وزیر بهداشت و شروع کند راجع به اصول بهداشتی این ور و آن صحبت کردن. آن وقت دو سال بعد یکی در بیاید و بگوید که تو که راست می گی و وزیر هم هستی پس چرا آدم ها در فلان ده دور افتاده از بیماری ساده می میرند؟ حتما علم پزشکی تو ایراد دارد!

  • بازار پیوند اعضاء

    آمارهای پزشکی نشان می دهد که صدها هزار نفر در کشورهای مختلف می توانند با پیوند کلیه به جای استفاده از دستگاه دیالیز زندگی خیلی به تری داشته باشند. از طرف دیگر فرد اهداء کننده می تواند با یک کلیه هم زندگی تقریبا در سطح قبلی داشته باشد. در این بین مساله تطابق بافت پیونده دهنده و پیوند گیرنده هم مهم است. می دانیم که هر قدر سبد اعضای اهدایی بزرگ تر باشد شانس این که افرادی که نیازمند عضو هستند عضو متناسب با بافت بدن خود را پیدا کنند بیش تر می شود.

    می بینید که مساله مهم این است که افراد زیادی با کلیه اضافی زندگی می کنند و عده ای هم به خاطر نداشتن یک کلیه از دنیا می روند یا زندگی سختی را تجربه می کنند. پس اگر بتوانیم کاری بکنیم که تمایل افراد دارای دو کلیه به انتقال یک کلیه خود به فرد نیازمند بیش تر شود رفاه اجتماعی را افزایش داده ایم. پس ما می خواهیم سبد کلیه ها را بزرگ کنیم. این یک سوال سیاست گذاری مهم است که چه مکانیسمی می توان برقرار کرد که این سبد را بزرگ تر کند. این گزینه ها مطرح است:

    ۱) یک راه این است که چیزی مثل بیمه عضو ایجاد شود. افراد در باشگاه اهدای اعضاء مشارکت می کنند و متعهد می شوند که هر وقت کسی از اعضاء به مرحله خطرناک رسید یکی از کلیه های خود را (طبعا اگر دو کلیه داشتند) به او اهداء کنند. اهداء کننده هم کسی خواهد بود که بافت بدنش شباهت بیش تری به بیمار داشته باشد. با این روش افراد ریسک را بین خود تقسیم می کنند. مشکل این روش سرباز زدن افراد از اجرای تعهد است. افراد موقعی که خودشان نیاز دارند حاضر خواهند شد ولی وقتی وظیفه اهدای عضوشان را داشته باشند غیبشان می زند و پیدا کردنشان راحت نیست. طبیعی است که کسی که غیبش بزند از کلوب اخراج می شود ولی همین فرد اگر قرار بود عضو دریافت کند قطعا حاضر می شد.

    ۲) یک راه بر غلبه بر مساله فوق ایجاد بازار اقتصاد خرید و فروش اعضاء است. این جا مساله اشتراک ریسک نیست بل که هر فردی در مقابل دریافت بالاترین قیمت ممکن عضو خود را اهدا می کند. لذا مشکل قبلی حل می شود. البته از دید برابر طلبانه این روش باعث می شود اعضاء بدن گیر افراد پول دار بیاید. یک راهش این است که دولت قیمت عضو را ثابت تعیین کند و لذا ثروت فرد (و لذا قیمت پیش نهادی بالاتر) برایش حسنی ایجاد نکند. این روش باعث کاهش تمایل افراد به اهداء عضو خود می شود.

    ۳) کلوبی شبیه مورد اول داشته باشیم ولی با این تفاوت که وقتی فرد عضو کلوب از دنیا می رود کلیه های او اجبارا به کلوب اهداء شود. فرد هم چنین می تواند تعیین کند که کلیه های او با اولویت بیش تری به خانواده یا دوستانش برسد. اشکال این روش این است که تعداد افراد از دنیا رفته ممکن است کم تر از افراد نیازمند باشد.

    مساله البته به این سادگی حل نمی شود. یک موضوع مهم که باقی می ماند این است که اولویت دریافت کلیه با چه کسی است؟ اگر می خواهید بیش تر بدانید این جا را بخوانید.

  • حاشیه ای بر سقف ثروت

    در پست مربوط به سقف ثروت از دوستان خواسته بودم به جای اقتصاددان طرف دار بازار جواب بدهند که جواب ها اکثرا خواندنی بودند. من به طور ویژه از جواب خانمی به اسم مریم خیلی خوشم آمد. عین کامنتشان را این جا کپی می کنم و یک توضیح مختصر اضافه می کنم.

    “البته رشته تحصیلی من علوم سیاسی است و چیز خیلی زیادی از اقتصاد نمی دانم اما تصور می کنم جواب کسی که به اقتصاد بازار و طبعا داروینیسم معتقد باشد به این استدلال این خواهد بود که هر گونه دخالت در جریان طبیعی اقتصاد که بقا و رشد اصلح را یا به خطر اندازد و یا محدود کند و در مقابل به کسانی امکان رشد دهد که از توانمندی کافی برخوردار نیستند موجب به خطر افتادن رشد اقتصادی خواهد شد که از جریان طبیعی آن در نهایت همه افراد جامعه سود خواهند برد. حتی اگر به قیمت وجود شکاف طبقاتی در جامعه تمام شود. ”

    تنها نکته ای که من می خواهم به طور جزیی تر به توضیح ایشان اضافه کنم این است که در کنار بقیه منابع کم یاب، “شخصیت های کارآفرین” و “ثروت آفرین” در جوامعی مثل ما به شدت کم یاب هستند. حتی شاید بشود گفت یکی از کم یاب ترین ها، چون به هر حال سرمایه و نیروی انسانی تا اندازه ای در دست رس هست. در نتیجه سیاستی که بخواهد انگیزه این تیپ آدم ها را از بین ببرد جامعه را از یکی از کم یاب ترین منابع خود محروم کند قطعا وضع همه را بدتر می کند. لذا اگر ایده معلم اجتماعی مرحوم ما عملی شود و سقف ثروت (یا شکل ملایم تر آن مالیات های سنگین بر درآمد های بالا) اجرا شود احتمالا ما شاهد ظهور تعداد زیادی شرکت متوسط هم ارزش شرکت های قبلی نخواهیم بود بل که بهره وری کلی شرکت های موجود در اقتصاد افت خواهد کرد. این نکته کلیدی شاید برایتان جالب باشد و قبلا هم در مقاله ای در رستاک گفته ام. کشورهای اسکاندیناوی که مظهر مالیات گیری و توزیع درآمد برای ایرانیان هستند “کم ترین” نرخ مالیات بر شرکت ها را در کل اروپا دارند (غیر از آلمان). آن جا اگر حقوق بالا بگیری مالیات زیادی می دهی ولی اگر درآمدت از سرمایه گذاری و شرکت داری ناشی شود مالیاتت بسیار کم می شود. این یعنی این که حتی جامعه ای مثل سوئد و دانمارک آدم ها را تشویق می کند که بروند و از طریق کارآفرینی پول دار شوند و پولشان را برای خودشان حفظ کنند.

  • این است وضع ما

    فکر کنم بد نیست یک بار بخشی از تعارف ها و ملاحظه ها کنار گذاشته شود و برخی مسایل آشکارتر به بحث گذاشته شود.

    ۱) در بین وبلاگ نویسان اقتصادی دوستی به اسم احمد هست که من نمی دانم کجا ساکن هستند ولی از نوشته هایشان کاملا معلوم است که به حوزه اقتصادسنجی تسلط دارند. احمد بر خلاف بقیه اهل جنجال هم نیست و گاهی می آید و مطلب آموزنده ای می نویسد و هر کس می خواند دقت و تسلط ایشان را تمجید می کند.

    ۲) روزبه در دانشگاه مینه سوتا درس می خواند. مینه سوتا یکی از به ترین دانشگاه های دنیا در اقتصاد کلان است ( دانشکده اقتصاد مینه سوتا در شکل گیری روی کرد جدید خرد به اقتصاد کلان نقش کلیدی داشته) و هر کسی که کمی دستش در کار باشد می داند که رفتن به آن جا کار ساده ای نیست. اگر از احسان ابراهیمی (شیکاگو) و یکی دو دوست جوان تر دیگر فاکتور بگیریم روزبه به لحاظ کیفیت محل تحصیل بین کل بچه های ایرانی تقریبا بالاترین موقعیت را دارد و یکی از امیدهای آینده برای احراز شغل آکادمیک در یک دانشگاه خوب آمریکایی است. باز کسی که با الفبای کار آکادمیک آشنا است می داند که رنک بالای یک دانشگاه یعنی چه.

    ۳) رضا و راد دو دوست دیگری هستند که فوق لیسانسشان را احتمالا از دانشگاه علامه گرفته اند (اگر اشتباه نکنم). این دو عزیز جدیدا وبلاگی راه انداخته اند و در مورد بازی های کوانتمی و موضوعات دیگری می نویسند. خودتان وبلاگشان را بخوانید و با وبلاگ روزبه و احمد مقایسه کنید.

    ۴) احمد در پاسخ کامنت این دو دوست گرامی پستی در کمال ادب نوشته و یک ماجرا را به دقت توضیح داده که توصیه می کنم اگر می خواهید از سیر تکامل اقتصاد کلان در چند دهه اخیر آگاه شوید حتما بخوانید. در مقابل کامنت رضا و راد برای احمد این بوده : “جناب احمد بسیار آموزنده و زیبا بود. اما این اصلا جواب سوال من نبود. شما حفظیاتت خوبه ولی نمیدونی چی به چی ربط داره از اون چیزی دفاع میکنی که واقعا نمیدونی چیه. اینایی که گفتی هیچ ربطی به سوال من نداشت و من بازم بر نظر قبلیم تاکید دارم البته متاسفم که هر کس سه چهار تا بحث رو پیش میکشه و اسمش رو میزاره دفاع از عقایدش
    فکر نمیکنم دیگه گفتمان ما به جایی برسه با همون حفظیات پر طمطراقتون خوش باشید ”

    ۵) من برای دو دوست (رضا و راد) گرامی کامنتی گذاشتم (ذیل آن مطلب بخوانید) و خواهش کردم که مطالبشان را به زبان ساده تری بنویسند که ما هم بفهمیم. فکر کنم هر کسی منظور من را از زبان ساده می فهمد. بی تعارف به نظر من کسی که متنی را با کلی الفاظ و اصطلاحات می نویسد ولی هیچ توضیحی راجع به مکانیسم ها نمی دهد خودش هم خوب ماجرا را متوجه نشده است. من دوستان را دعوت کردم که به جای شعار دادن راجع به برتری نظریه بازی های کوانتمی با چند مثال عینی این برتری را نشان دهند. راد (شاید هم رضا) عزیز هم لطف کرده و پستی نوشته با عنوان “برای عشاق سرمایه داری” و خلاصه تحلیل های ساده ای ارائه کرده که در سطح فهم من و امثال من باشد! آخرش هم جمله ای نثار روزبه کرده : “روزبه در کامنتی که تو وبلاگ احمد گذاشته بود من و راد رو متهم به بی اطلاعی از اقتصاد متعارف کرده، روزبه عزیز من و راد حداقل از تو و دوستان مهندس بداخلاقت بیشتر با مباحث اقتصاد از نوع متعارف و غیرمتعارف آشنا هستیم، عقده فن و تکنیک هم نداریم. حرف من اینه که شما فقط فرمول یاد گرفتید و سه چهار تا اسم بزرگ و مقاله، به این نمیگن علم و کسی که اینارو حفظ باشه هم اقتصاددان نمیشه، تو دنیای واقعی به من اون اژدهایی رو که شکار میخوای بکنی نشون بده. ”

    من قضاوتی نمی کنم. شما می توانید وبلاگ احمد و روزبه و راد و رضا را بخوانید و خودتان قضاوت کنید. فقط این توضیح را اضافه کنم که این فضای عمومی است که شما به عنوان یک اقتصاددان در ایران باید با آن مواجه شوید.

  • ریز می بینمت

    این اصطلاح عمیق “ریز دیدن” را که در فارسی به صورت متواتر استفاده می کنیم تا حدی یک معادل انگیسی هم داره. این جوری :

    He makes the others to look small or I don’t like being made to look small

    خلاصه خارجی دیدید ریز ببینیدش و حالش را ببرید.

  • مجله صنعت و توسعه

    آقای جهانگیری وزارت صنایع و معادن را که خاطرتان هست؟ خاتمی عزیز بعد از ادغام وزارت صنایع و معادن فهمید که حضرت شافعی این کاره نیست و فرستادش مسکو که استراحت کند. جهانگیری که آمد وزارت خانه را تکان حسابی داد. امیر حسین مهدوی را چی؟ همان پسر جوانی که در همشهری ماه می نوشت و آدم فکر می کرد هم سن و سال صادق جنان صفت است ولی در واقع ۱۹ سالش بود. بعدش هم شد دبیر اقتصادی شرق و مطلب وبلاگی من را عینا توی روزنامه چاپ کرد و باعث شد یک دعوای سهم گین با هم بکنیم (پای بقیه هم آمد وسط) و در نتیجه حسابی رفیق بشویم.

    حالا جهانگیری نشریه ای به اسم صنعت و توسعه در می آورد که امیرحسین مهدوی دبیر تحریریه اش است و دکتر نجفی و دکتر نیلی و چند نفر دیگر از مدیران دولت خاتمی اعضای شورای سیاست گذاری اش. خوش بختانه کل نشریه شان را می شود آن لاین خواند. بخوانید و برایشان بنویسید. من یک توصیه هم برایشان دارم. نشریه شان تمرکز ندارد و طیفی از مطالب سطح کلان (و بعضی وقت ها کلی گویی) تا حرف های جزیی و عملیاتی در آن دیده می شود. فکر کنم به تر است مطالب را کمی به حوزه اجرا نزدیک کنند.البته می دانم که در شماره های بعد قرار است روی موضوعاتی مثل تامین مالی صنعت کار کنند که عملیاتی تر است.

    پ.ن : این شایعه راجع به جهانگیری را فراموش نمی کنم. در دولت هاشمی استاندار اصفهان بود و موقع انتخابات ریاست جمهوری رفته بود فرودگاه به استقبال رای شهری که آن روزها کاندیدا بود. خب حدس عمومی این بود که ناطق رییس جمهور خواهد شد. ظاهرا یکی از نزدیکان ناطق هم بهش گفته بود با این استقبالی که کردی باید در دولت بعدی دنبال کاری برایت خودت بگردی. جهانگیری هم کارت دانشجویی اش را نشان داده بود و گفته بود می خواهد دکترا بخواند. تقدیر این بود که چرخ به گونه ای دیگر بگردد و جهان گیری وزیر شود و آن آدم نزدیک ناطق برود دکترا بخواند.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها