• اپوزسیون رویایی

    یکی از مشکلات حکومت های بسته این است که اپوزسیون خود را خیال پرداز و غیرواقع بین بار می آورند. اگر اپوزسیون دستش توی کار باشد و مسوولیت اداره کشور را در مقاطعی بر عهده بگیرد یا حتی در سطوح پایین تر مدیریتی و اجرایی مشغول کار باشد آن وقت با واقعیت های اداره کشور و مشکلات و محدودیت های متعدد سر راه آن آشنا می شود و نقدها و ایده های خام ارائه نمی کند. در غیاب چنین ارتباطی هم تصور اپوزسیون از آدم های داخل قدرت و جریان امور به شدت از واقعیت دور می شود و هم این که آدم اپوزسیون لمس نمی کند که پیش نهاد برای بهبود امور در سطح واقعی تفاوت زیادی با حرف در جلسه حزبی و میتینگ انتخاباتی دارد. حال اگر اپوزسیون خارج از کشور هم زندگی کند که دیگر ماجرا بدتر می شود.

    یکی از شانس هایی که امثال ما داشتیم این بود که در دوره دانش گاه به واسطه فعالیت های دانش جویی – سیاسی و بعد از هم در کارهای مشاوره ای با عده زیادی از آدم های داخل قدرت از نزدیک آشنا شدیم و توانستیم جریان امور و پیچیدگی بهبود آن را از نزدیک ببینیم. این تجربه ها به ما نشان داد که بر خلاف تصور کاریکاتوری بیرونی مدیران دولتی خصوصا در بخش های عملیاتی نه آن قدر احمق و بی سواد هستند و نه آن قدر خائن و دزد. اتفاقا بسیاری از این مدیران از خودشان مایه می گذارند تا در یک سیستم دولتی درب و داغون که با ده ها محدودیت قانونی و مالی و نیروی انسانی مواجه است بتوانند یک کاری را جلو ببرند و منشاء اثری شوند. کسانی که با سیستم دولتی آشنا هستند می فهمند که برای کار کردن در داخل این محدودیت ها طرف باید فرد قابلی باشد تا بتواند بهبود هایی را ایجاد کند. من چند نکته هم از ره گذر تجربه های کاریم فهمیدم که برایم خیلی جالب بود. اولا بر خلاف تصور اولیه با خیلی نیروهای جناح راستی سر و کار داشتم که هم آدم های باسواد و با تجربه ای بودند و هم به کارشان وارد هم بودند. حالا سر مسایل فرهنگی و سیاسی با هم تفاهم نداشتیم و آن بحث دیگری بود. جالب بود که من گاهی از این آدم ها درس تحمل و بزرگ واری می گرفتم. تجربه جالب دیگر این بود که در خیلی جاهایی که سمت های مدیریتی را دست تیپ های دانش گاهی داده بودند خرابی به بار آمده بود. این تیپ ها معمولا در تخیلات خود سیر می کردند و خیلی به منطق تولید خروجی و نتیجه در یک سازمان بخش عمومی یا شرکت اقتصادی دولتی توجه نداشتند و یا با الفبای مدیریت در عمل آشنا نبودند. فکر کنم رفقای خواننده این جا بتوانند فهرست بلندبالایی از منابع کشور که در اختیار این تیپ ها قرار داده شده و تلف شده است ذکر کنند.

    الان که بحث آب گیری چند سد داغ است، بیانیه ها و مصاحبه های مخالفان وزارت نیرو و همان تصویر کاریکاتوری که از ماجرا ارائه می دهند من را یاد حرف های قبلی ام می اندازد. من در اصل موضوع ورودی ندارم و قضاوت محتوایی نمی کنم ولی این تصور که از ابتدای طراحی این سدها تا الان هیچ آدم باسواد و دل سوزی در مجموعه ای از سازمان های دولتی پیدا نمی شود که این حرف های بدیهی را بفهمد برایم خیلی خام جلوه می کند. بگذارید یک خاطره بگویم و بحث را تمام کنم. چند سال پیش شهرداری یکی از اشتباهات رایج را مرتکب شده بود و طراحی مرکز محیط زیست شهر تهران را به یکی از دانشکده های محیط زیست سپرده بود و آن ها هم مطابق معمول یک سری حرف مفت غیر مرتبط تحویل داده بودند که باعث شد صدای همه آدم های وارد و با تجربه در سمینار ارائه این طرح در بیاید. رفقا برای این که توجیه کنند که ارزیابی محیط زیستی چقدر مهم است (انگار کسی شک دارد) گفته بودند که زمان کرباسچی متخصصان محیط زیست تاکید کرده بودند که پل های فجر (تقاطع همت و مدرس) به لحاظ محیط زیستی مردود است ولی شهردار وقت (کرباسچی) با بی اعتنایی به این گزارش دستور ساخت این پل را داد و ما الان شاهد ترافیک سنگین روی آن هستیم.

    وقتی حضرات داشتند استدلال عمیق خودشان را ارائه می کردند من به این فکر می کردم که اولا ترافیک سنگین روی پول چه ربطی به گزارش ارزیابی محیط زیستی دارد؟ ثانیا اگر قرار بود شهرداری به حرف این تیپ آدم ها گوش بدهد باید همه کارها را تعطیل کند و منتظر فرمان روشن فکران باقی بماند که مبادا یک پروژه شهری مقداری اثرات محیط زیستی داشته باشد. الان این پل ها ساخته شده اند و ۱۵ سال است که مردم روی آن تردد می کنند و به پدر سازنده رحمت می فرستند و وضع محیط زیست تهران با ساختن آن بدتر نشده است. ثالثا خود کرباسچی احتمالا دقیق تر از هر کسی می دانست که روی این پل ترافیک خواهد شد ولی چون مرد عمل بود می فهمید که رفع ترافیک شهر به این راحتی ممکن نیست. ماجرای سدها بی شباهت به آن پل ها نیست.

    پ.ن : راستی یک حسن دولت مهرورزی این است که ما قدر آدم های استخوان دار جناح راست را می دانیم و دعا می کنیم کاش همان ها سر کار آمده بودند.

  • تعمیرات خانگی

    بچه که بودم ویژگی عجیب غریبی داشتم که خودم هم الان خوب درکش نمی کنم و آن هم این که عاشق ابزارآلات بودم. تا سن ۸-۹ سالگی فک و فامیل و دوست و آشنا به جای این که برای من تفنگ و ماشین هدیه بیاورند انواع چکش و ست آچار و رنده و گیره سوهان کاری (جدی می گم) و اره آهن بری و چیزهایی از این جنس می آورند و من را بسیار خوش حال می کردند. بعد مدتی به وسایل پزشکی علاقه مند شدم، از اول راهنمایی تا اوایل دبیرستان عاشق وسایل برقی و الکترونیکی و هویه و اهم متر بودم و نهایتا دوره دبیرستان برنامه نویسی رایانه سرگرمی ام بود. یک جوری ردپای این علاقه به ابزار و دیدن خروجی کار ملموس در کارهای بعدی ام هم باقی مانده است.

    الان مدتی است که کشف کرده ام که می توانم علاقه قبلی ام را با تعمیرات خانگی ارضاء کنم. نمی دانید چه لذتی دارد وقتی شیر آب لباس شویی را درست می کنم که چکه نکند یا چسب مخصوص می خرم و کابینت را آب بندی می کنم یا ویندوز رایانه ها را دوباره نصب می کنم یا وسایل چوبی ایکیا را سر هم می کنم یا ماوس را تمیز می کنم و الخ. یک جوری وقتی همش در دنیای حرف و تئوری باشی کارهای از این جنس – کار واقعی، کار بدنی، کار ملموس – حس خوبی از مفید بودن به آدم می دهد. یک وقت هایی که به پوچی نظری می رسم واقعا احتیاج دارم جعبه ابزارم را بردارم و راه بیفتم وسایل خراب هم سایه ها را درست کنم و از دیدن این که چیزهایی درست و منظم کار می کنند لذت ببرم.

  • سرمایه

    می گم این روزنامه سرمایه حالش خوبه با این سرمقاله های عتیقه اش؟ ۱ و ۲٫ بعضی وقت ها آدم فکر می کنه به جای سرمایه داره داس و چکش سرخ را می خونه.

  • سوالی از سر کنج کاوی و نگاهی کمی متفاوت به ماجرای فیلم

    من از این که به شعورم توهین شود یا منطق گزاره ها با هم جور درنیاید احساس ناراحتی می کنم. ببینید شما می توانید کمکی بکنید. اطلاعیه ها و مصاحبه ها و گزارش های رسمی از ماجرای فیلم بازی گر کذا می گوید :

    ۱) خانم داخل فیلم آن خانمی که مردم فکر می کنند نیست.

    نتیجه گیری اول : فیلم به دو نفر دیگر تعلق دارد و طبعا خانم بازی گر تلویزیون، زن و مرد داخل فیلم خصوصی را نمی شناسد. عالی.

    ۲) مرد مربوط به فیلم در دوبی (یا جای دیگری) شناسایی و توسط اینترپول دست گیر شد.

    نتیجه گیری دوم : هویت و اسم و رسم این مرد برای دستگاه مسوول در ایران مشخص بوده و در اختیار پلیس بین الملل گذاشته شده است.

    به نظر شما اگر مورد اول صحیح باشد مورد دوم امکان پذیر است؟ آیا از روی قیافه یک نفر فرد غیرمشهور در یک فیلم شخصی می توان هویت او را شناسایی کرد؟ تا جایی که من می دانم این کار غیر ممکن است. هیچ بانک اطلاعاتی یا نرم افزاری نیست که تصویر یک فرد معمولی را بدهی و اسم طرف را به شما بدهد. ضمن این که در بین هفتاد میلیون نفر ایرانی صدها نفر می توان پیدا کرد که قیافه شان به شدت شبیه یک نفر داخل یک فیلم باشد.

    من اگر بودم نسخه به تری از اطلاع رسانی را ترجیح می دادم : زن داخل فیلم هر که هست، باشد. قضیه شخصی است و به دیگران مربوط نیست. اما مرد داخل فیلم (که زن طبعا او را می شناسد) تصویر شخصی زن را بدون رضایت او منتشر کرده و باید مجازات شود. پایان توضیحات.

    این توضیح با عقل و شعور من بیش تر جور در می آید و شجاعانه تر هم هست.

    این نوع توضیح یک فایده اساسی هم دارد: در بازی بین زنان و متجاوزان به حقوق آن ها – که در کشور ما در حال گسترش است-، قدرت باج گیری از زنان به خاطر فیلم هایی که بدون رضایتشان منتشر می شود را کم می کند. اگر قرار باشد هر باری که چنین دیوانگی رخ می دهد زن به خاطر ماجرایی که تقصیری در آن ندارد هزینه بپردازد طرف های مقابل مشوق خواهند داشت که این کار را ادامه بدهند. ولی اگر یک بار سیر ماجرا در جامعه متفاوت شود، یعنی دستگاه قضایی و صدا و سیما و خانه سینما و بقیه بگویند مستقل از صحت و سقم ماجرا موضوع “زن” اصلا به ما مربوط نیست و موضوعی شخصی است و تاثیری روی کار او ندارد. پلیس و قوه قضاییه هم همتشان را سر تنبیه منتشر کننده فیلم متمرکز کنند آن وقت این رفتار انگیزه انجام موردهای مشابه برای افراد بعدی را کم می کنند. در وضعیت فعلی زن ماجرا صرف نظر از این که فیلم واقعی است یا نه باید کلی هزینه بپردازد که “بی گناهیش” (به قول خارجی ها بی گناهی داخل کوت آن کوت) را ثابت کند یا هزینه ها را کم کند. این فرآیند می تواند متوقف شود. حد نهایی آن این است که زن جرات کند به خبرنگاران فضول بگوید بله من بودم، به شما و بقیه ربطی دارد؟

  • دویچه وله

    نتایج مسابقه اعلام شد. خوش حالم که چند تا وبلاگ خوب ایرانی در سطح بین المللی جایزه بردند. از بین برندگان آرش عاشوری نیا را می شناختم که به نظرم سایت فوق العاده ای دارد و کاملا مستحق جایزه بود. کامران آن سوی دیوار هم با اختلاف تنها سه رای در بخش ویژه دوم شده است. در بخش وبلاگ های فارسی هم زیتون خانم اول شد که خدمت ایشان تبریک عرض می کنیم. ظاهرا وبلاگ من هم دوم شده است که البته فکر کنم مقام خاصی در مسابقه به حساب نمی آید و جایزه ای ندارد. نمی دانم، شاید هم دارد. به هر حال اهمیتی ندارد. بسیار ممنون بابت لطفی که کردید و نظرهای محبت آمیزی که نوشتید. وقتی نظرها را خواندم احساس کردم نوشتن این وبلاگ تا حدی ارزشش را دارد و بلاخره یک عده را راضی می کند.

  • قیمت گذاری تبعیضی

    در پس ایده قیمت گذاری تبعیضی یک درک اقتصادی عمیق خوابیده است : فروشنده از هر مشتری حداکثر سود ممکن را بیرون می کشد و این کار موقعی ممکن می شود که به هر کس به طور جداگانه بالاترین قیمتی که او حاضر است بپردازد پیش نهاد شود. در همان مثال قبلی فروشنده اگر قیمت را ۱۰۰ تومان تعیین کند ۱۰ نفر مشتری خواهد داشت و اگر ۵۰ تومان تعیین کند ۴۰ تومان. سود او در حالت اول ۱۰۰۰ تومان و در حالت دوم ۲۰۰۰ تومان است. ماجرا این است که اگر او به شکل تبعیضی قیمت گذاری کند حتی سود بیش تری هم به دست می اورد. این روش چطور است؟
    اول قیمت را ۱۰۰ تومان تعیین می کنیم، وقتی در این قیمت ۱۰ نفر تقاضا داریم یعنی این ۱۰ نفر حاضرند ۱۰۰ تومان بابت قضیه بپردازند و لذا ما سود ۱۰۰۰ تومانی خودمان را کسب می کنیم. بعد که این ۱۰ نفر تمام شدند قیمت را می کنیم ۵۰ تومان. الان به چند نفر می توانیم بفروشیم و چقدر سود اضافه داشته باشیم؟ در این قیمت ۳۰ نفر دیگر مشتری ما می شوند. چرا ۳۰ و نه ۴۰؟ چون ۱۰ نفر قبلا خرید کرده بودند. پس از بابت این ۳۰ نفر هم ۱۵۰۰ تومان گیر ما می آید که با ۱۰۰۰ تومان قبلی می شود ۲۵۰۰ تومان که از هر دو قیمت قبلی برایمان پر سودتر است. این مثال گسسته بود. در واقع فروشنده وقتی سودش بیشینه می شود که به جای پرش از ۱۰۰ به ۵۰ قیمت را ذره ذره پایین بیاورد و در هر قیمتی جیب آدم های مربوط به آن قیمت را خالی کند. این البته وضعیت کاملا نظری است و در عمل معمولا قیمت تبعیضی روی چند قیمت گسسته کار می کند.. ولی چطور؟ مثال می زنم.

    ۱) ساندویچی یا فتوکپی که با کارت دانش جویی تخفیف می دهد می دهد که اگر این تخفیف را ندهد دانش جوها آن جا پیدایشان نمی شود. اگر هم به همه همین قیمت را بدهد سودش کم تر می شود. با دو قیمتی کردن هم از مشتری اصلی سود خودش را می برد و هم دانش جوها را به سبدش اضافه می کند.

    ۲) انواع رایانه که به بازار می آید اول خیلی گران است. با این همه آدم هایی هستند که به دلایل مختلف حاضرند همان موقع آن را گران بخرند. پس شرکت ها اول محصولاتشان را با قیمت بالا عرضه می کنند و بعد که خریداران پر پول تمام شدند قیمت را پایین می آورند تا بقیه را هم جذب کنند.

    ۳) انتشاراتی ها و نرم افزار فروش و شرکت های دارویی محصول خود را در آمریکا و اروپا به یک قیمت می فروشند و در کشورهای فقیر به یک قیمت کاملا پایین تر. سال ها قبل نرم افزاری سینا بورلند را قانع کرده بود که محصولاتش (مثلا توربو پاسکال یا کواتروپرو) را به قیمتی بسیار کم تر از آمریکا در ایران عرضه کند. استدلال هم دقیقا همین بود که اگر به قیمت اصلی بدهید هیچ کسی نمی خرد ولی با این قیمت پایین یک عده می خرند و شما سودتان بیش تر می شود.

    ۴) یک مدلش هم هست که خیلی زیرکانه است. یک محصول را تولید می کنید و بین تنوع های مختلف آن محصول یک نوع را به خاطر یک ویژگی خاص (معمولا رنگ) به قیمتی کاملا متفاوت می فروشید. نکته این جا است که هزینه تولید تمام مدل ها برای شما یکی است ولی با بالا بردن قیمت یک رنگ خاص (مثلا) جیب کسانی را که علاقه ویژه به آن رنگ دارند خالی می کنید. ضمن این که تقاضای اصلی خود را جا به جا نمی کنید چون برای بقیه به اندازه کافی مدل های دیگر موجود است. ماشین یا آی پد با رنگ مشکی نمونه خوب قضیه است.

    نکته اصلی قیمت گذاری تبعیضی در این جا است که شما دقیقا همان جنس (خصوصا به لحاظ هزینه تولید) را به مصرف کنندگان مختلف به قیمت متفاوت می فروشید.

  • نشانه های انسان معنوی

    به نظر من این مقاله یکی از کلیدی ترین نوشته های استاد ملکیان است که دو سال پیش در روزنامه ایران چاپ شد و اگر حافظه ام خطا نکند در کتاب اخیرش هم موجود است. برای دوستانی که دست رسی ندارند می گذارمش این جا. ممنون از محمدرضا جلایی پور برای ارسال فایل.

    دو نکته در این مقاله برای من خیلی جالب توجه است. یکی روی کرد سلبی که در ابتدا هست و نشان می دهد آرامش معنوی تابع دین و علم و نظام اجتماعی خاصی نیست و دوم تعریفی که از زندگی اصیل ارائه می کند. به نظرمن این مقاله به طور هم زمان دو گیر اساسی موقعیت امروز ما را برجسته می کند (طبعا خیلی خلاصه). گیرهایی که داریوش شایگان معتقد است دو سر موقعیت پاندول زندگی ما است: استبداد و نیهیلیسم.

  • تبعیض قیمتی

    آقا اولش بگم این علیداد را من تازه کشف کرده ام و وبلاگش بسیار خواندنی است. علیداد یک نقدی بر نوشته قبلی من نوشته که حاوی اطلاعات مفیدی راجع به موضوعات مختلف است و توصیه می کنم اگر با بحث های بازاریابی آشنایی ندارید حتما بخوانیدش. با این همه نقد علیداد به نقطه مرکزی و اساسی بحث من اشاره نمی کند که به نظرم شاید دلیلش در نظر نگرفتن بحث کلیدی تبعیض قیمتی باشد.

    ابتدائا باید بگویم تبعیض قیمتی اصولا در شرایط انحصاری یا فزونی تقاضا بر عرضه امکان پذیر است و اگر در فضای رقابت کامل باشیم یا بازار بدون حضور ما هم قدرت پاک کردن تقاضا را داشته باشد چنین چیزی امکان پذیر نیست. در چنین شرایط به اصطلاح رقبا می توانند تبعیض ما را بشکنند. البته در دنیای عمل بسیاری از شرکت ها در شرایط دور از رقابت کامل کار می کنند. یعنی یا انحصار منطقه ای دارند یا کالایشان تمایزهای اندکی با بقیه دارد یا آن قدر بزرگ هستند که میزان عرضه آن ها روی بازار اثر می گذارد. مثال های متعدد را در پست بعدی می زنم.

    حالا فرض کنید من انحصاری یا شبه انحصاری جنسی دارم که اگر آن را به ۱۰۰ تومان بفروشم ۱۰ نفر می خرندش. اگر به ۵۰ تومان بفروشم ۴۰ نفر می خرند. برای راحتی بحث فرض کنید هزینه تمام شده ام صفر است و فروش همه اش سود است. به نظر شما من باید قیمتم را چگونه تعیین کنم؟ روی این موضوع فکر کنید. طبق معمول جوابش آن قدر که به نظر می رسد ساده و سر دستی نیست.

    هر چند علیداد در انتهای بحثش موضوع چرخه عمر را مطرح کرده ولی به این جهت گفتم از هسته اصلی بحث من دور افتاده که بحثش را به سمتی برده که روی کاهش قیمت تمام شده روی دوره عمر بحث می کند. این بحث کاملا درست است ولی فرض اصلی اش با بحث ما کاملا متفاوت است. در چرخه عمر فروشنده قدرتی برای بازی با قیمت ندارد و تابع شرایط بازار است. در بحث تبعیض قیمتی (که مثال قبلی من هم مربوط به آن بود) قیمت گذاری صرفا از طرف هزینه تولید نیست و فروشنده حاشیه ای بین قیمت کف و قیمت بازار دارد که با آن بازی می کند یعنی می تواند بین قیمت ۱۰۰ یا ۵۰ تومان تصمیم بگیرد و هم چنان در بازار بماند.

  • خوبی خدا

    اگر از همنام و مترجم دردها خوشتان آمده، اگر داستان کوتاه آمریکایی دوست دارید و اگر بعد از استقرار دولت مهرورزی کتاب خواندنی جدید در بازار پیدا نمی کنید توصیه می کنم حتما “خوبی خدا” را بخوانید. حدس می زنم انتخاب زیرکانه اسم و ملایم و پنهان بودن تم مثلث عشق در بعضی داستان های کتاب باعث شده تا کل ماجرا یک جوری از زیر دست ممیزان تیزبین ارشاد در برود. تا تمام نشده بروید و بخرید. تجربه من می گوید هر داستانش به تنهایی قدرت مست کردن برای یکی دو ساعت را دارد.

    امیر مهدی عزیز ممنون برای انتخاب خوب داستان ها، ممنون برای ترجمه روان و ممنون بابت نسخه ای که هدیه کردی.

  • آقای مازیار که کامنت گذاشته اید و پرسیده اید که کجا من را دیده اید؟ کار یا دانشگاه؟ خب البته شما نباید خیلی یادتان بیاید چون اساتید دانش جوها را به خاطر نمی آورند ولی بنده یادم هست که ترم دوم لیسانس دانش جوی شما بودم و چون پاسکال بلد بودم قرار شد یک نرم افزار دیکشنری بنویسم و عوضش بیست بگیرم. دنیای کوچکی است. همین یازده سال پیش بود. راستی هنوز هم گیتار می زنید؟ این را هم اضافه کنم که چند سالی بعد از این که شما از ا.س رفته بودید بنده شدم مشاور حاجی و آقای ف.ا و رفقا و سر یک جلسه ای یک بار هم دیگر را آن جا دیدیم. چند نفر از خواننده های این جا دانش جوی ایشان بودند؟

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها