• کاندیدای اصلح

    آقا همین الان مطلع شدیم که پارسا صائبی عزیز بلاخره پس از رای زنی های فراوان با احزاب مختلف کاندیدای اصلح مسابقه را اعلام کرد. امیدوارم شما هم همین قدر که من به این کاندیدا خندیدم بخندید و تفریح کنید.

  • تبلیغات و مصرف کاذب ؟

    یکی از اشکالاتی که منتقدین اقتصاد بازار به این سیستم وارد می کنند به بحث تبلیغات باز می گردد. منتقدین معتقدند که تولیدکنندگان در بازار می توانند روی ترجیحات مصرف کننده اثر گذاشته و مثلا با تبلیغات مصرف کننده را وادار به خرید کالایی کنند که واقعا نیازی به آن ندارد. این دوستان معتقدند که در واقع مدلی که اقتصاددانان از انتخاب عقلانی انسان ها و تقاضای مشتق شده از آن ارائه می کنند در این جا صادق نیست.

    مشکل این نقد این است که برداشت از مفهوم مطلوبیت را در حد مصرف مادی کالا محدود می کند. نکته در این جا است که کالاهای بسیار اندکی در دنیا یافت می شود که مطلوبیتشان صرفا ناشی از مصرف مادی آن ها باشد – سیب زمینی مثالی از چنین کالایی است. در مقابل لذت و انگیزه مصرف بسیاری از کالاها علاوه بر کارکردهای اصلی آن کالا به تصورهایی جانبی ناشی از مصرف آن هم بر می گردد. کسی که واکمن و لپ تاپ و ادکلن و ماشین و آب بسته بندی شده و همبرگر فست فود می خرد از لذت ناشی از تصور کردن سبک زندگی گره خورده با آن محصول یا نوع خدمت دریافت شده هم برخوردار می شود. نکته کلیدی که از دید دوستان منتقد مغفول است همین است که خود این تصور هم جزیی – گاه بسیار مهم – از مطلوبیت شخص مصرف کننده است. مثلا وقتی شرکتی مایکل جردن را برای تبلیغ کفش هایش به کار می گیرد و نوجوان ها به این خاطر این کفش را می خرند که با پوشیدن آن خود را در موقعیت مایکل جردن تصور کنند یا حداقل احساسی از موقعیت او داشته باشند در واقع این احساس است که توسط کارخانه به فروش می رود و مردم مشتری نایکی و آدیداس می شوند و خود کفش و پوشاندن پا در واقع نقش فرعی دارد. این لذت به لحاظ ماهیت چیزی متفاوت از لذت تماشای یک فیلم یا تفریح در شهر بازی یا خوردن یک غذای لذیذ یا شنیدن یک موسیقی نیست.

    این یک مثال خیلی اکستریم است. زمانی در یکی از گروه های مقاله خوانی مان موضوع تاثیر قالب بندی اطلاعات روی برداشت مردم مطرح بود. مثال کلاسیک آن این است که پمپ بنزین به شما بگوید اگر نقدی پول بدهید نسبت به پرداخت با کارت تخفیف می گیرید یا بگوید اگر با کارت بپردازید باید درصد بیش تری پول بدهید. هر دو این جمله ها در واقع یک چیز است ولی تجربه نشان می دهد که مردم بنزینی که با جمله اول بیان شده باشد را بیش تر می خرند. یکی از دوستان معتقد بود که مردم هم چنان عقلانی رفتار می کنند و استدلالش هم این بود که من به عنوان مصرف کننده نه تنها بنزین می خرم بل که احساس رضایت روانی از شکل پرداختم را هم می خرم و لذا بنزین اول با بنزین دوم برای من دو کالای مختلف است که در یک تصمیم عقلانی اولی را ترجیح می دهم.

  • زیبایی طبیعی

    زیبایی طبیعی، ملایم، معصومانه و غیر صک صی در بخش های خاصی از کشور ما تقریبا دارد فراموش می شود. اگر ساکن شمال شهر تهران باشید یا در شرکت های خصوصی و موسسات آموزشی غیردولتی رفت و آمد داشته باشید شانس دیدن قیافه های واقعی زن ها را تقریبا از دست می دهید. جالب این جا است که این دوستان ایرانی وقتی در اروپا هم ساکن می شوند (که زیبایی طبیعی بسیار ستوده می شود و حتی توسط شرکت های لوازم آرایشی هم تبلیغ می شود و محدودیت پوشش هم وجود ندارد) باز دست از آرایش های غلیظ و با عرض معذرت گاهی جی جی وار بر نمی دارند. کافی است یک گردهمایی ایرانی بروید تا تفاوت آن را از این جهت با یک مجلس مشابه خارجی احساس کنید. یک خانم ایرانی در دفتر یکی از شرکت های هواپیمایی معروف این جا کار می کند. یک بار داشتم می رفتم آن جا و یکی از همکاران خارجی ام گفت راستی اگر رفتی برو سراغ آن خانم ایرانیه که کارت را به تر راه بیندازد. گفتم خب از کجا بشناسمش؟ گفت کاری ندارد همان طور که بقیه ایرانی ها را می شود شناخت، همان خانمی که آرایش غلیظ و جواهرات فراوان دارد!

    این که بخش هایی از فضای عمومی کشور ما زن ها را با آرایش صک صی ترجیح می دهد (توصیف جزییاتش با خود شما) علامت خیلی بدی است.

  • ریسک و بازده

    شاید بد نباشد یک توضیحی راجع به رابطه ریسک و بازده بدهم. وقتی می گوییم عموم مردم به دلیل ریسک گریزی شان، بازده بالاتری را در قبال ریسک طلب می کنند معنی آن این نیست که در دارایی های ریسکی “امید ریاضی” بازده کم تر از دارایی بدون ریسک است. بل که با وجود “میانگین بازده یک سان” بین یک دارایی ریسکی و یک دارایی قطعی ترجیح می دهند دارایی بدون ریسک را انتخاب کنند. اگر هم دارایی ریسکی را انتخاب کنند آن وقت در مقایسه با یک دارایی بدون ریسک میانگین بازده بالاتری را طلب می کنند. این مثال شاید کمک کند. فرض کنید یک گزینه خرید اوراق مشارکت با سود قطعی ۲۰% است و یک گزینه هم سرمایه گذاری در سهامی که به احتمال ۵۰% سود ۱۵% و به احتمال ۵۰% سود ۲۵% می دهد. اگر دقت کنید میانگین بازده دو دارایی کاملا با هم برابر است ولی از دید یک آدم ریسک گریز گزینه اول مطلوبیت بیش تری دارد. این آدم بسته به میزان ریسک گریزی اش ممکن است حتی اوراق مشارکت ۲۰% را به سهامی که مثلا به احتمال ۵۰% بازده ۱۶% و به احتمال ۵۰% بازده ۲۶ درصد دارد ترجیح بدهد. یعنی یک دارایی قطعی ۲۰% برای او با ارزش تر از یک دارایی ریسکی ۲۱% است.

    ریسک گریزی آدم ها عمدتا یک موضوع روانی است و گرنه با محاسبات احتمال معلوم است که دارایی دوم میانگین بازده بیش تری تولید می کند. حال اگر آدم ها سطح ریسک گریزی های مختلفی داشته باشند بین آن ها مبادله هایی شکل می گیرد. مثلا یک نفر که ریسک پذیر است (کارافرین) به کسی که ریسک گریز است (کارمند) می گوید حاضری بازده ۲۵% ریسکی خودت را به من بدهی و در عوض بازده ۲۰% بدون ریسک دریافت کنی؟ اگر او قبول کند، فرد ریسک پذیر (کارآفرین داستان ما) پاداش ریسک پذیری خودش را در قالب آن ۵% تفاوت بازده دریافت می کند. وقتی می گوییم کارآفرین ریسک پذیرتر است معنی آن این نیست که او تلقی متفاوتی از میزان ریسک دارد یا به بازده های پایین تر راضی است بل که با توزیع احتمال یک سان روی بازده ها حساسیت کم تری روی تغییرات بازده دارد و در نهایت هم میانگین بازده بیش تری گیر او می آید. خلاصه این که در دارایی ریسکی در مقابل زیان احتمالی سود های بزرگ احتمالی هم وجود دارد و گرنه هیچ آدم عاقلی آن را انتخاب نمی کند.

    این سطح از بحث مربوط به اوایل قرن بیستم است. بعدها موضوع مدل کردن میزان ریسک پذیری، ارزیابی ذهنی از میزان ریسک و عدم قطعیت گریزی (وقتی توزیع احتمال ریسک معلوم نیست) هم به موضوع اضافه شده است.

    اگر می خواهید بیش تر بدانید صفحه مربوط به ریسک در ویکی پدیا اطلاعات نسبتا جامعی دارد.

  • در سال های قبل از انقلاب در شهر کوچک پدر و مادر من پیرمرد روحانی از نسل روحانیون سنتی زندگی می کرده که طبق شنیده هایم بسیار وارسته بوده است و خودم بارهای بار در جمع های مختلف مردم آن شهر ذکر نیکی های او را شنیده ام. یکی از اقواممان که اصولا آدم ضدمذهبی است حکایت می کرد که این آدم زندگی محقرانه ای داشت. انگار یک وقتی شب یا دم صبح خانه نبوده و دزدی آمده بود و وسایل خانه اش را برده بود و همان موقع گرفته بودندش. گویی خانه اش دیوارهای بلندی داشته و فردا صبح که مردم جمع شده بودند و راجع به دزد خانه صحبت می کردند سر و کله اش پیدا می شود و به جای آن که سراغ دزد و وسایلش را بگیرد می گوید خدا رحم کرده این جوان از بالای این دیوار پایین نیفتاده و گرنه معلوم نبود چه به سرش می آمد. این پیرمرد با سلوکش حتی این فامیل ضدمذهب ما را هم به خودش علاقه مند کرده بود.

    محسن حجتی دوست قدیمی ام که وبلاگش برای آشنایان گاه شورانگیز و گاه بسیار نوستالژیک است راجع به پدرش نوشته است. پدری از جنس همان روحانی.

    این جور داستان ها گونه ای تاریخ شفاهی از نسلی از آدم های این سرزمین است که مرتبا کم یاب تر می شوند. همیشه دوست دارم از این جنس حکایت ها بیش تر بخوانم و بشونم.

  • چرا کارآفرینان یا سهام داران باید سود ببرند؟

    جواب ها متفاوت است. بعضی ها (مثلا مارکسیست ها) اصلا قایل به چنین حقی نیستند. من سعی می کنم دیدگاهی را که به شومپترین ها و طرف داران بازار مالی نزدیک است توضیح بدهم.

    می دانیم و در زندگی شخصی هم حس کرده ایم که عموم آدم ها از ریسک گریزانند. تعریف ریسک هم چیزی نیست جز تغییرات در میزان بازده یک فعالیت که به زبان ریاضی می شود واریانس بازده. این خاصیت ریسک گریزی باعث می شود تا ما یک دریافت قطعی را به یک دریافت ریسکی با میانگین بازده بالاتر ترجیح بدهیم. مثلا حاضریم پولی بیش تر از میانگین ضرر احتمالی یک سال را بدهیم و خانه و ماشینمان را بیمه کنیم.

    حالا ما به عنوان صاحب کار و سرمایه دو گزینه پیش رو داریم. یکی این که خودمان تمام ریسک های بازار را تحمل کنیم. مثلا وقتی در شرکتی به عنوان کارمند کار می کنیم یا به آن شرکت وام می دهیم دست مزد و نرخ سود واممان کاملا متناسب با وضعیت آن شرکت باشد. اگر ضرر داد حقوق و سود وام را نگیریم و اگر سود داد متناسب با آن پول بگیریم. مشاهدات عینی می گوید اکثریت مردم اصلا حاضر به پذیرفتن چنین شغل ها و سرمایه گذاری های نیستند چون تلاطم های این گونه زندگی شان را مختل می کند.

    کاری که صاحب یک شرکت می کند دقیقا شبیه یک قرارداد بیمه است. من در شرکت استخدام می شوم و معمولا حقوق کاملا مشخص و تضمین شده ای را متناسب با قراردادم دریافت می کنم. وام هم که می دهم سود کاملا مشخصی را باید دریافت کنم. حال این وسط کارآفرین یا سهام دار است که باید تمام ریسک های حضور در بازار مثل شکست محصول جدید یا شکست در مقابل رقبا یا تلاطم محیط و غیره را بپذیرد. با این تعبیر بنگاه با عقد قرارداد برای بخشی از ذینفعانش (کارکنان و وام کیرندگان) مثل یک ماشین ضد ریسک عمل می کند. طبیعی است که مثل هر ماشین ضد ریسک دیگری سهمی هم بابت تبدیل یک پرداخت ریسکی به پرداخت قطعی دریافت می کند. این همان سهم کارافرین یا سهام دار است که ریسک را تحمل می کند ولی به ما منتقل نمی کند

  • میزان شعور برخی گروه های اپوزسیون خارج از کشور

    در جریان سخنرانی آقای خاتمی در “چتِم هاوس”، یک موسسه مطالعات خارجی در مرکز لندن، بیش از یکصد تظاهرکننده از حزب کمونیست کارگری، سلطنت طلبان، مجاهدین خلق، اتحادیه پناهندگان ایرانی بریتانیا و حزب دمکراتیک خلق الاحواز علیه او شعار دادند.

    یکی از تظاهرکنندگان (از حزب بسیار مترقی کمونیست کارگری!) گفت “تفاوتی بین خاتمی و پیونشه نیست” و دستگاه قضایی بریتانیا با خاتمی نیز باید همچون وی رفتار می کرد.

    یکی از تظاهرکنندگان وابسته به جبهه الاحواز هم می گوید: ما به این دلیل علیه خاتمی در اینجا تظاهرات می کنیم که در زمان ریاست جمهوری او نامه وی برای “پاکسازی نژادی” قوم عرب منتشر و منجر به تظاهراتی شد که به کشته شدن مردم انجامید

    خلاصه این رفقا متفوق القول خواستار بازداشت خاتمی توسط پلیس انگلیس بودند.

    منبع : بی بی سی

  • Job Market

    محیط کاری ایران خصوصا در حوزه علوم انسانی آدم ها را بد عادت می کند. برای این که کارها تخصصی نیست و واقعا آن قدر مهم نیست که شما روی چه حوزه ای کار کرده باشید. همین که یک مدرک دکترا داشته باشید کافی است تا کلی کار بهتان پیش نهاد شود. اگر هم روی موضوعی متمرکز باشید به راحتی می توانید تغییر حوزه کار بدهید چون سطح کارها آن قدر بالا نیست که نشود به سرعت آن را یاد گرفت. ایران که بودم یش نهادهای عجیب و غریبی به من می شد که مثلا بروم در یک پروژه آی.تی یا منابع انسانی یا طراحی ساختار سازمانی یا بازاریابی مشاور شوم یا در کارگاه های آموزشی تدریس کنم. برایشان مهم هم نبود که من اصلا در این حوزه های خاص تخصص و تبحر و حتی دانش فراتر از مباحث پایه ندارم! در حوزه کارهای آکادمیک و پژوهشی علوم انسانی هم وضع یک جوری بدتر از این هم هست. به لطف برنامه های سال های اخیر آن قدر مرکز تحقیقاتی و بودجه پژوهشی این ور و آن پیدا شده و آن قدر آدم شناخته شده کم است که شما هر حوزه ای از یک رشته را کار کرده باشی بلاخره یک پروژه ای می گیری و مشغول می شوی یا فوقش به حوزه های دیگر سرک می کشی.

    بازار کاری که من در اروپا دیده ام درست برعکس است. کارهای پژوهشی یا مشاوره ای که برای دارندگان مدرک دکترا و فوق لیسانس امکان پذیر است کاملا تخصصی و دقیقا تعریف شده است و اگر روی آن موضوع تز ننوشته باشی یا تعداد خوبی مقاله چاپ نکرده باشی اصلا درخواست کارت را نگاه نمی کنند. خلاصه این طوری نیست که بروی و بگویی آقا من خیلی خوب و باهوش و پرکارم. لطفا کار به من بدهید و نتیجه اش را ببینید. این موضوع خصوصا برای ما که اجازه کار عام نداریم و فقط در صورتی که تخصصمان کم یاب باشد با صدور ویزای کار برایمان موافقت می شود حساس تر است.

    الان که فصل اقدام کردن برای پذیرش نزدیک شده تذکرهای روز افزون اساتید و رفقا برای در نظر گرفتن بازار کار برایم مهم تر و مهم تر می شود. چون از شرایط آینده ایران اطمینان ندارم برای احتیاط باید چیزی بخوانم که اگر احیانا به هر دلیلی نتوانستم برگردم ایران بتوانم کاری پیدا کنم و راننده تاکسی نشوم. قسمت تلخ ماجرا این جا است که این جوری که من فهمیده ام در رشته اقتصاد بین عمیق بودن موضوع – به معنایی که بین ما رایج است – و شانس یافتن کار رابطه معکوس وجود دارد. خود من خیلی دوست دارم که مثلا بروم جایی توسعه یا فلسفه اقتصاد یا اندیشه های اقتصادی بخوانم یا حداکثر روی همین بحث تئوری مکانیسم های اقتصادی و رابطه اقتصاد و سایر حوزه ها (مثل انتخاب عمومی) یا نظریه تصمیم و نظریه بازی متمرکز شوم. اگر این رشته ها را بخوانم شانس کارم بسیار پایین خواهد بود در حالی که بازار کار – حداقل در اروپا – معمولا کسانی را که کارهای تجربی و کمی کرده اند به سرعت جذب می کند. برای این که مراکز سیاست گذاری و شرکت های مشاوره و سرمایه گذاری و بانک ها و الخ به این تیپ آدم ها که می توانند اطلاعات را آنالیز کرده و نتایج عددی مشخص تولید کنند خیلی نیاز دارند. از بین گروه هشت نفره دوره ما یکی از رفقا که معدلش از همه پایین تر است و کم ترین میزان دلبستگی را به علم اقتصاد دارد از همه زودتر کار گیر آورده است. برای این که روی اقتصاد منطقه ای متمرکز شده که حوزه ای است با مفاهیم اقتصادی خیلی ساده که هیچ هیجان فکری در آدم ایجاد نمی کند. هنر او این است که خوب بلد است یک سری داده را بگیرد و با نرم افزار محاسبات لازم را روی آن انجام بدهد. به این خاطر هم از همه بیش تر مقاله منتشر کرده و هم کنفرانس رفته و هم کار گیر آورده است. بقیه که خیلی باسوادتر از او هستند فعلا باید کلی بگردند و ببینند کجا یک پروژه تحقیقاتی تعریف کرده که به علایق آن ها می خورد و پول دارد و جذب آن جا شوند.

    خلاصه واقعیت تلخ بازار کار در خارج از کشور و جدیت و انعطاف ناپذیری موجود در آن بعضی وقت ها آدم هایی مثل من را مجبور می کند که کمی بیش تر به آینده فکر کنند و لزوما بر اساس علاقه محض انتخاب رشته نکنند. این جا کاملا متحمل است که “دکترا” بگیری و بعد کار پیدا نکنی. بعد از این تجربه دو ساله به تر می فهمم که چرا برخی دوستان که در ایران خیلی پرشورانه به مباحث نظری اقتصاد یا دیگر حوزه های علوم انسانی علاقه داشتند وقتی رفتند خارج نهایتا به سمت حوزه های دیگری متمایل شدند.

  • صحبت از راه دور

    کنفرانس از راه دور یکی از فعالیت هایی است که دوستان مجموعه فرهنگی هنری تهران انجام می دهند. در این کنفرانس ها که به صورت هفتگی برگزار می شود هر بار یکی از ایرانیان خارج از کشور صحبت می کند. این بار هم نوبت من شده و قرار شده که راجع به “تحصیل در رشته اقتصاد و آینده شغلی آن” صحبت کنم. دوستان از من خواسته اند که اطلاعات مربوط به این سمینار را در وبلاگ بگذارم.

    زمان : یک شنبه ۱۴ آبان (۵ نوامبر) ، ساعت ۱۶:۰۰- ۱۷:۳۰ به وقت تهران

    مکان : خیابان شریعتی، رو به روی بهار شیراز، مجموعه فرهنگی هنری تهران (سینما ایران)، تلفن ۷۷۶۴۱۱۲۵- ۷

    خلاصه صحبت : در سال های اخیر دانش جویان ایرانی، اقتصاد و رشته های مرتبط با آن را به عنوان یکی از گزینه های جذاب برای ادامه تحصیل در نظر گرفته اند. با وجود این گرایش به نظر می رسد که تقاضا برای اقتصاد دانان توان مند در داخل ایران در ۱۰ سال گذشته هم واره بر عرضه آن غلبه داشته است.در نتیجه این رشته می تواند به عنوان یکی از گزینه های جذاب برای کسانی که قصد فعالیت در بازار کار آینده ایران و خارج از آن را دارند مطرح باشد. در این جلسه من ابتدا یک ایده کلی در مورد اهداف وبرنامه تحصیلی یک دوره معمول اقتصادی برای حضار ارائه خواهم کرد و سپس در مورد شغل های احتمالی برای اقتصاد دان در حوزه های عمومی و خصوصی بحث خواهم نمود.

    پ.ن : نمی دانم چرا؟ ولی نگاه من به بازار کار اقتصاددانان در داخل ایران خوش بینانه تر از بقیه دوستان است.

  • تناقض رفتاری

    بسیاری از ما حاضریم دارایی های مان (مثلا ماشین یا خانه یا حتی بدنمان) را بیمه کنیم یا مثلا پول بیش تری بدهیم و ضبط صوت با گارانتی بخریم. معنی این کار چیست؟ معنی اش این است که ما افراد ریسک گریزی هستیم و دوست داریم با پرداخت مقداری هزینه بیمه ریسک را از زندگی مان دور کنیم.

    در مقابل همان بسیاری از ما حاضریم در بورس ایران سرمایه گذاری کنیم یا بلیط بخت آزمایی (خدای نکرده سوء تفاهم نشود منظورم برگه ارمغان بهزیستی است!) بخریم. معنی این رفتار چیست؟ ما افراد ریسک پذیری هستیم.

    خرید هم زمان بیمه و دارایی های ریسکی یکی از تناقض های رفتاری جالب در بین آدم ها است که توسط فریدمن و سویج صورت بندی شده است. هرچند در ادبیات جدید نظریه تصمیم راه حل هایی برای رفع این پاراداکس رفتاری ارائه شده است ولی به هر حال فکر کردن به این تناقض جالب است.

    پ.ن : من البته جزو آن ” ما ” نیستم چون ترجیحات خودم را می شناسم و می دانم که به لحاظ مالی کاملا ریسک گریز هستم. بنابراین فقط بیمه می خرم و هرگز و هرگز در هیچ سرمایه گذاری ریسکی وارد نمی شوم.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها