• خانه بزرگ ما

    خانه دو نفری جدید ما این جا ۵۲ متر است. من وقتی تهران دانش جو بودم یک خانه همین قدری داشتم که وقتی ازدواج کردیم یک لحظه هم به زندگی در آن جا فکر نکردیم چون خیلی کوچک بود. الان این خانه ۵۲ متری برای ما کاملا کافی است. اتاق نشمین را به دو منطقه دست راستی ها و دسته چپی ها تقسیم کرده ایم و هر منطقه کتاب خانه ها و میز کار خودش را دارد. یک کاناپه راحتی هم داریم که من رویش دراز می کشم و کتاب می خوانم و گاهی شب ها رویش خوابم می برد. دو نفری روی همین کاناپه می نشینیم و فیلم می بینیم. به جای عسلی های شیک ایرانی یک سری میز سبک چهار گوش سفید” ده یورویی” خریده ایم که هم به جای میز پذیرایی استفاده می شود، هم لپ تاپ رویش می گذاریم و فیلم می بینیم و هم کاغذهای من روش است و الخ. مهمان هم که داریم چهار نفر روی همین کاناپه می نشینند و اگر خواستند شب بمانند کاناپه باز شده برای دو نفر جای خواب دارد. تازه در این خانه ۵۲ متری آش پزخانه مستقل هم داریم و یک حمام بزرگ که دو برابر حمام ایران است و یک دست شویی و یک اتاق که دقیقا اتاق خواب است. یعنی فقط یک تخت و تعدادی کمد داخلش جا می شود و نیم متر جا باقی می ماند که ازش رد شوی. داخل آشپزخانه میز غذاخوری داریم که اگر مهمان بیاید منتقل می شود وسط اتاق و تبدیل به میز شام می شود و صندلی هایش هم تبدیل به اسباب نشستن. این کل زندگی ما است که تمام وسایل چوبی و برقی و پلاستیکی و غیره اش را به کم تر از ۱۵۰۰ یورو خریده ایم. خیلی هم در این خانه راحتیم و کلی هم جا اضافه داریم! به این خاطر که سرمایه گذاری گسترده ای در امر خرید کمد و کتاب خانه کرده ایم (در حد حدود ۲۰۰ یورو) هیچ وقت هم وسایلمان پلاس نیست (غیر از وقت هایی که مریم هنوز نیامده خانه که کتاب ها و کاغذهای من را جمع کند) و خوش بختانه فعلا برای همه چیز در داخل کمدها جا هست.

    مدتی است که به این موضوع فکر می کنم که اگر برگردیم ایران آیا توی یک خانه ۵۲ متری که قیمت کل وسایلش یک میلیون و هشت صد هزار تومان است (به استثنای لپ تاپ ها و کتاب ها!) می توانیم این قدر راحت و بی دردسر زندگی کنیم؟ پس تکلیف مهمان و اتاق پذیرایی که سالی چند بار استفاده می شود ولی سی درصد خانه را می گیرد و فرش و مبل و ظرف و ظروفی که باید برایشان در آشپزخانه جایی پیدا کرد چه می شود؟

  • لینک موسیقی

    آهنگ نرینه (نارینه؟) کار گروه کامکارها جزو موسیقی های بسیار محبوب من و مریم است که خوب طبیعتا توسط مریم کشف و معرفی شده است. امشب دوباره ویدئوش را نگاه کردیم و گفتیم شما را هم در سرخوشی اش شریک کنیم.

  • بازهم در مزیت رشد ناگهانی جمعیت !

    بحث شکم هرم جمعیتی که شد یاد موضوعی افتادم که چند سال پیش به عنوان یکی از تبعات این موضوع یاد می شد. فرضیه این بود که چون سن ازدواج برای زن و مرد در ایران حدود سه سال تفاوت دارد – میانگین سن ازدواج برای مردان حدود ۲۷٫۵ و برای زنان حدود ۲۴٫۵- افزایش ناگهانی در تعداد متقاضیان ازدواج مربوط به یک نسل باعث عدم تعادل در این بازار خواهد شد. در مقطع اول این عدم تعادل، ما با تعداد زیادی دختر متولد سال های ۵۹ تا ۶۲ مواجه خواهیم بود که در نسلی که به طور عرفی سن ازدواجشان با این دختران هماهنگ است (پسرهای متولد سال های قبل از ۵۹) به اندازه کافی مرد متقاضی ازدواج وجود ندارد. در شوک بعدی پسر های متولد آخر شکم هرم جمعیتی یعنی سال های بین شصت و پنج تا شصت و هشت با کم بود هم سر بالقوه در نسل بعد از برنامه کاهش جمعیت مواجه خواهند شد. یادم هست آن موقع مرحوم افشین جعفری دو مقاله اثرگذار نوشت و این موضوع را روی هر جمعیتی نشان داد. متاسفانه اصل مقاله ها را روی شبکه پیدا نکردم. الان چند سال از زمان طرح آن فرضیه ها گذشته است و ما به شوک اول عدم تعادل نزدیک شده ایم. دوستانی که روی این مسایل کار می کنند می توانند به تر بگویند که واکنش جامعه و نتایج واقعی این عدم تعادل ها چه بوده است. موضوع پیچیده تر می شود وقتی به این واقعیت توجه کنیم که بنا بر عرف عجیب ما “متاسفانه” اکثر زنان در ایران عموما نقش فعال در انتخاب هم سر ندارند و لذا قدرت چانه زنی آن ها برای تطبیق با شرایط جدید و مثلا تصمیم به ازدواج با پسر های هم سن خود کم خواهد بود. هر چند پسرهای آخر شکم جمعیتی هم خوش شانس نخواهند بود. چون وقتی با کم بود دختر در نسل جوان تر مواجه شوند و تصمیم بگیرند با دختران هم سن خود ازدواج کنند متوجه خواهند شد که چنین دخترانی وجود ندارند چون پسر های سه سال بزرگ تر از آن ها قبلا با این دختران ازدواج کرده اند.

  • توضیحی بر پست قبل

    چون فضای سرمقاله روزنامه محدود است مجبورم خلاصه بنویسم ولی چون در وبلاگ فضای بیش تری برای گفت و گو هست فکر کردم این مقدمه را بنویسم. شاید خواندن آن قبلا از خواندن اصل مقاله مفید واقع شود. اگر با فضای ادبیات اقتصادی آشنا باشید احتمالا حس کرده اید که بحث سیاست گذاری اقتصادی معمولا سه نوع کشور را در بر می گیرد. اولین سطح معمولا به کشورهای توسعه یافته مربوط است و مسایل اصلی در آن مدیریت چرخه های تجاری و به تبع تورم و بی کاری است. ادبیات رایج اقتصاد کلان عمدتا مرتبط با چنین فضایی است. سطح دوم مربوط به سیاست گذاری اقتصادی در اقتصادهای در حال گذر است که در آن علاوه بر مسایل سطح اول موضوعاتی مثل خصوصی سازی، بازسازی بازارهای مالی، آزادسازی اقتصاد و جذب سرمایه خارجی نیز مطرح است. نهایتا سطح سوم وارد فضای اقتصاد توسعه می شود که زبان آن به طور سنتی کمی متفاوت تر از بقیه اقتصاد است. این حوزه از یک طرف تحت نفوذ متفکران چپ است و از سوی دیگر با ادبیات حوزه هایی مثل جامعه شناسی آمیخته است. مسایل اقتصاد توسعه عموما مربوط به کشورهایی است که در آن ها نهادها و زیرساخت های پایه اقتصاد اساسا شکل نگرفته اند و ساختار تولید هم بسیار ابتدایی است. لذا متخصصان به دنبال راه های نسبتا ساده ای می گردند که بتوانند بازده تولید در اقتصادهای به شدت فقیر این کشورها را بهبود بخشند. من نمونه ای از این راه های ساده را در اصل مقاله ذکر کرده ام.

    نکته بسیار کلیدی از دید من که سعی کرده ام در مقاله به آن اشاره کنم خلطی است که برخی در داخل ایران بین وضع ما و وضع کشورهایی که ادبیات اقتصاد توسعه متناسب با آن ها است مرتکب می شوند. این گروه از افراد با الهام گرفتن از ادبیات سنتی اقتصاد توسعه (توضیح : اقتصاد توسعه هم در حال تحول است ولی گفتمان حاکم بر آن تا حد زیادی هنوز سنتی باقی مانده است) روش هایی را پیش نهاد می کنند که اصلا به حال و هوا و سطح و اندازه کشور ما نمی خورد. اعتبارات خرد و بحث صنایع کوچک روستایی از این قبیل توصیه ها است. در حالی که تا جایی که من می دانم اصولا سیاست های توسعه ای در کشوری مثل کشور ما تفاوت زیادی با اقتصادهای پیش رفته دنیا ندارد و بیش تر باید متمرکز بر همان مسایل استاندارد اقتصاد کلان مثل ثبات سازی در سطح کلان، تقویت نهادها و آزادسازی ها باشد. تنها تفاوت اصلی بحث نهادسازی است که آن هم موضوعی متفاوت از مباحث رایج اقتصاد توسعه سنتی است.

  • اعتبارات خرد و ساختار اقتصاد ایران

    این یادداشتم به عنوان سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد چاپ شده است.

    اعطای جایزه صلح نوبل به محمد یونس اقتصاددان بنگلادشی به خاطر اجرای برنامه اعتبارات خرد (میکروکردیتز) در این کشور مجموعه‌ای از واکنش‌ها را بین طرفداران این نوع ایده‌ها در داخل برانگیخته است. هم‌زمان با این موضوع، محمود احمدی نژاد نیز در هفته‌های اخیر ضمن حمله به گیرندگان وام‌های کلان از سیستم بانکی، تمایل همیشگی را برای سوق دادن سیستم بانکی به سمت اعطای وام‌های خرد تکرار کرد.

    ادامه مطلب ...
  • چرا دانشگاه آزاد بانک ندارد؟

    در پست دانشگاه آزاد و بانک خصوصی مصطفی ایده اولیه خوبی را مطرح کرده است. پیش نهاد مصطفی با کمی اضافات از طرف من این است که خود دانشگاه آزاد با توجه به منابع مالی گسترده ای که دارد می تواند یک موسسه مالی یا بانک تخصصی ایجاد کند و به کسانی که در زمان قبولی در دانشگاه پول ندارند ولی علاقه مند به تحصیل هستند وام تحصیلی بدهد و بعدا با بهره مناسب پس بگیرد. قاعدتا این طوری هم مشتریان دانشگاه که مشکل مالی دارند (مثل همان پسر داستان ما) راضی خواهند بود و هم خود دانش گاه می تواند سود خوبی روی پول هایش ببرد. ضمن این که تقاضا برای خدمات دانشگاهی خود را افزایش می دهد.

    سوال کلیدی این است که چرا ما به طور طبیعی انتظار نداریم دانشگاه آزاد در عمل چنین کاری را انجام دهد؟ به نظر من یک واقعیت بسیار مهم در کشور ما ظرفیت های سازمان ها برای چنین نوآوری هایی را تخریب می کند و آن هم نامناسب بودن شیوه حکومت گری (Governanance) است. بحث ساز و کار حکومت گری یک موضوع مهم و داغ در دنیا است و راجع به این بحث می کند که چه ترکیبی از سهام داران، هیات مدیره، مدیران اجرایی و مکانیسم های دست مزد و کنترل برای بیشینه کردن کارآیی یک بنگاه موثر است. متاسفانه این عبارت “غیرانتفاعی” یا “خیریه” یا “عمومی” که روی اکثر سازمان های بزرگ کشور ما خورده است مکانیسم حکومت گری آن ها را از روش معمول در دنیا یعنی بنگاه خصوصی که دنبال حداکثر کردن سود است دور می کند. من به عنوان مشاور با نهادهای این جوری زیاد سر و کار داشته ام و به خوبی دیده ام که “فقدان” فشار از سوی سهام داران برای کسب حداکثر سود چه طور کل مجموعه را به نوعی رخوت کشانده و باعث عدم کارآیی عمیق در استفاده از منابع آن ها می شود. در واقع بسیاری از این موسسات هرچند دولتی نیستند ولی دقیقا با فرهنگ و ایده های بخش دولتی اداره می شوند. این موسسات البته بهشت مدیران هم هستند چون مدیرانشان منابع مالی زیادی در اختیار دارند که می توانند بدون آن که راجع به بازگشت آن خیلی تحت فشار باشند به فعالیت در موضوعات مورد علاقه خود بپردازند و خیلی هم نگران بهره وری نباشند. معمولا هم چون این موسسات از مالیات معاف هستند یا امتیازات خاص دریافت می کنند این عدم کارآیی به نحوی پوشانده می شود و موسسه می تواند به حیات خود ادامه دهد.

    حالا اگر به بحث دانشگاه آزاد برگردیم می توانیم ببینیم که اگر یک سری سهام دار خصوصی مالکیت این دانشگاه را در اختیار داشتند آن وقت همه تلاش خود را می کردند تا از ذره ذره منابع مالی موجود در کل دانشگاه برای کسب سود بیش تر استفاده کنند و ایجاد بانک هم قاعدتا یکی از راه های معقول برای این کار بود. ولی وقتی چنین سهام دارانی وجود ندارند و عملا هم کسی از مدیران دانشگاه در باب “بهره وری” استفاده از دارایی ها “حساب کشی” نمی کند آن ها چه انگیزه ای دارند که خود را به زحمت بیندازند و وارد کارهایی بشوند که ممکن است بعدا حتی برایشان دردسر هم بشود. نکته بسیار تلخ این جا است که به علت عدم پذیرش بخش خصوصی قوی و بزرگ از سوی دولت و صد البته مردم ایران بسیاری از موسسات بزرگ کشور ما مجبورند زیر برچسب همان عبارت های غیرانتفاعی و خیریه فعالیت کنند و نتیجه آن چیزی جز هم کاهش نوآوری، پایین بوده بهره وری و هدر دهی گسترده منابع در این سطح نیست.

  • جدی در باب مسابقه

    این نوشته را با طول و تفصیل لازم می نویسم تا جلوی هر نوع سوء تفاهم بی هوده ای گرفته شود. ماجرای مسابقه دویچه وله که پیش آمد و من اسم خودم را در فهرست نهایی دیدم خوش حال شدم. خوش حالی ام از این بابت بود که فکر کردم هیات داورانی از وبلاگ نویسان با تجربه و موفق ایرانی این وبلاگ ها را انتخاب کرده اند. کمی بعدتر فهمیدم که انتخاب وبلاگ ها به انتخاب شخص حسین درخشان بوده است. فهمیدن این واقعیت نگاه من را به ماهیت مسابقه عوض کرد. درست از آن به بعد بود که به نظرم رسید این مسابقه چیزی بیش از یک تفنن و تفریح نیست و نتایج آن حداقل برای خود آدم قابل اعتماد نیست. عجیب هم نبود. چرا که وبلاگ های خوبی می شناختم که با معیارهای وبلاگی از وبلاگ من و برخی دیگر از شرکت کنندگان دیگر به تر بودند و در این فهرست قرار نداشتند. از طرف دیگر این توضیح را باید بدهم که به نظرم حسین سعی کرده که در انتخابش روابط شخصی اش را دخیل نکند. احتمالا می دانید که من و او رابطه خوبی نداشتیم و الان هم رابطه دوستانه خاصی با هم نداریم. یک بار آمد وین و یک بعد از ظهر باهم با هم بودیم و دومین دیدارمان تقریبا با نوعی عدم تفاهم خاتمه یافت. از آن پس هم کامنت های انتقادآمیز من نسبت به او ادامه داشت. این توضیح را نه از بابت خودم بل که از بابت انتخاب حسین و این که عدم رفاقتمان را وارد قضیه نکرده می دهم. البته یک نگاه بدبینانه هم می تواند این باشد که عمدا این کار را کرده تا نشان دهد آدم دموکراتی است. من شخص تمایلی ندارم تا این نوع تحلیل های بدبینانه را بپذیرم.

    ماجرای تفریح مسابقه ای ما در جریان بود و من هم واقعا به آن به چشم چیزی در حد هیجان بازی رایانه ای و مسابقه فوتبال نگاه می کردم تا این که دیدم نیکان و پارسای تیزبین وبلاگستان بر این شیوه انتخاب نقدی نوشته اند و اعتبار این مسابقه را زیرسوال برده اند. قاعدتا من به عنوان یک شرکت کننده در مسابقه باید موضع روشنی نسبت به ماجرا اعلام کنم. باز مجبورم این توضیح را اضافه کنم که الان وبلاگ من در رده چهارم رای ها و رده دوم نظرات قرار دارد و لذا شانس برنده شدنم در بخش جایزه هیات داوران صفر نیست. این توضیح از این حیث لازم است که به نظر نرسد به خاطر این که مطمئنم برنده نمی شوم این موضع را می گیرم. حالا با این مقدمه نظرم را می گویم :

    ۱) این که حسین به تنهایی این وبلاگ ها را انتخاب کرده اعتبار مسابقه را تا حدی زیادی خدشه دار می کند. حداقل می توانست از چند وبلاگ برتر مسابقه سال قبل به عنوان داور کمک بگیرد.

    ۲) تا جایی که من فهمیدم غیر از حسین بقیه داوران خارجی هستند و قاعدتا نخواهند توانست خود شخصا خواننده وبلاگ های مسابقه باشند. باز این جا احتمالا حسین است که اطلاعات را به آن ها منتقل می کند. این موضوع انتخاب نهایی را هم کمی غیردقیق می کنم. این جا مجبورم که این توضیح را بدهم که با وجود همه این محدودیت ها به نظرم انتخاب پرستو به عنوان وبلاگ نویس برتر سال گذشته انتخاب بسیار معقولی بود و نشان می دهد که سیستم داوری سعی می کند کار خود را به درستی انجام دهد.

    ۳) این مسابقه به طور مشخص یک برنده ویژه دارد و آن هم کامران آن سوی دیوار است. کامران در این مدت ثابت کرده که فراتر از محدودیت های ایدئولوژیک سعی می کند نگاه انسانی به قضایا داشته باشد. تلاش او برای بی طرف بودن و یک سان دیدن طرفین ماجرا و واقعی کردن تصور ما نسبت به یک موضوع دور از دست رس، بسیار ارزش مند است. وقتی دیدم او عید فطر را به اهلش تبریک می گوید بسیار تحت تاثیر قرار گرفتم

    ۴) مسابقه فعلی امکانی فراهم کرده است که وبلاگم را از زاویه دید خوانندگان ببینیم و موقعیت خودم را نسبت به بقیه بدانم. اگر مقدمات قبلی را بپذیرید من ترجیح می دهم صرفا از حیث هیجان و نیز فهم به تر موقعیت و بازخوردهای خوانندگان مسابقه را ادامه دهم. اعلام هم می کنم که نتیجه آن را اگر به نفعم باشد نخواهم پذیرفت.

    ۵) به نظر من پیشنهاد برگزاری مسابقه وبلاگ برتر توسط رادیو زمانه بسیار پیش نهاد منطقی است. نکته ای که می خواهم اضافه کنم این است که این مسابقه معیارهای خود را اعلام کند و سپس به وبلاگ ها اجازه دهد تا در یک دوره زمانی (مثلا سه یا شش ماه) به کار خود ادامه دهند و آن گاه چند وبلاگ برتر را انتخاب کند. این مسابقه به این ترتیب می تواند باعث ارتقاء کیفی وبلاگستان و ایجاد کننده انگیزه برای به تر کردن وبلاگ ها باشد.

  • موج بچه های جدید

    آقای احمدی نژاد زمان زیادی برای مشاهده نتایج ایده جدیدش در باب فرزندان بیش تر لازم ندارد. آن بخشی از جمعیت که در فاصله سال های ۵۹ تا ۶۵ به دنیا آمده اند (Baby Boom Generation) الان به سن ازدواج رسیده اند. این که این موج باعث بی کاری و کم بود مسکن و دانشگاه می شود را همه می دانند ولی نکته ای که کم تر مطرح می شود این است که با رسیدن این نسل به سن ازدواج تعداد ازدواج های سالیانه در کشور ناگهان بالا خواهد رفت. در سال ۷۹ پروژه ای انجام دادیم که در آن پیش بینی کرده بودیم نرخ تشکیل خانواده های جدید در دهه ۸۰ (یعنی همین سال ها) حدود ۱٫۶ برابر دهه قبل خواهد بود و آمارها هم تقریبا همین موضوع را نشان می دهد. اگر فرض کنیم – که فرض غیرواقع بینانه ای نیست – که الگوی بچه دار شدن بین والدین متولد سال های پایانی دهه پنجاه و اوایل دهه شصت تفاوت معنی داری با هم ندارد باید انتظار داشته باشیم که نرخ کل تولد فرزندان جدید در کشور یک باره با ضریبی نزدیک به ۱٫۶ برابر بیش تر شود. به عبارت دیگر شکم هرم جمعیتی دوباره خودش را – هر چند با دامنه کم تر- بازتولید خواهد کرد. این موضوع به خوبی در هرم جمعیتی کشورهای دیگری مثل برزیل که با این مساله مواجه بودند دیده می شود. البته چون الان الگوی بچه دار شدن به گونه ای است که والدین معمولا فورا بچه دار نمی شوند و به طور متوسط دو تا سه سال بین ازدواج و تولد اولین فرزند فاصله است می توان انتظار ورود این شوک را در یکی دو سال آتی داشت. شوکی که در انتهای این دهه خود را در قالب شلوغ شدن مدارس ابتدایی و غیره نشان خواهد داد. خوش بختانه چون اقتصاد فعلی نسبت به اقتصاد زمان جنگ بازتر و قوی تر است مشکلاتی مثل کم بود شیرخشک کم تر ایجاد خواهد شد چون بازار به سرعت واکنش نشان می دهد ولی وقتی نوبت به تقاضای خدماتی برسد که تغییر ظرفیت عرضه در آن راحت نیست (مثل مدارس ابتدایی) با مساله انباشتگی مواجه خواهیم شد.

    پ.ن : روزبه هم تحلیلی راجع به این موضوع از زاویه دیگری دارد. نمودار پیش بینی جمعیتی سال های آتی را هم می توانید آن جا ببینید.

  • لینک موسیقی

    من موسیقی آن لاین زیاد گوش می دهم و در نتیجه مجموعه گزینش شده از لینک به موسیقی های مورد علاقه ام را می شناسم. سلیقه ام در موسیقی اصلا مدرن نیست و کاملا به سه گانه موسیقی سنتی – انقلابی- فولکوریک متمایل است. خصوصا به موسیقی هایی که یادآور نوستالژی های خاص است و من اسمشان را می گذارم موسیقی دل انگیز بسیار علاقه دارم. احتمالا می دانید که اصولا در فضای نوستالژی زیاد سیر می کنم. فکر کردم هر از چندی این جا لینک هایی از آهنگ های مورد علاقه ام را بگذارم. معنی این لینک دادن ها هم این نیست که این آهنگ ها را بقیه نمی شناسند ولی چون خودم این مشکل را دارم که گاهی نمی دانم یک آهنگ خاص را باید کجا پیدا کنم فکر کردم شاید برای کسانی که وقت کم تری دارند مفید باشد. احتمالا بعد از چند بار گوش کردن سلیقه من دستتان می آید و می فهمید که این پست ها را باید کلیک کنید یا نخوانده رد کنید.

    راستی یک سوال : کسی آهنگی با بیت آغازین “گرم رفتن از خویشم رو به روی آینده، تا همیشه با من باش ای طلوع پاینده” را به خاطر می آورد؟ تلویزیون در سال ۶۸ چند باری کلیپ زیبایی از این ترانه را پخش کرد و ناگهان به دلایلی که من آن موقع نفهمیدم دیگر از این آهنگ خبری نشد. هرچند بعدها خیلی گذری جایی خواندم که ظاهرا چون هایده قبلن این شعر را خوانده بود کلیپش ممنوع شد. البته هر چه هم پرس و جو کرده ام کسی آهنگ را به خاطر نمی آورد.

    حالا لینک اولین آهنگ : نسیم سحر صدیق تعریف، منبع ملکوت

  • بانک خصوصی و دانشگاه آزاد

    پسر جوانی را می شناسم که استعداد فنی خیلی خوبی دارد و قاعدتا یک تراشکار یا مکانیک اتومبیل موفق می شود. الان بی کار است چون با دیپلم معمولی جایی کار گیر نمی آورد. او امسال برای فوق دیپلم اتومکانیک دانشگاه آزاد قبول شده و می داند که اگر این دو سال را درس بخواند بعدا کار نسبتا خوبی گیرش می آید. نکته در این جا است که پدرش الان پول ندارد تا شهریه دانشگاه آزاد و هزینه های خوابگاهش را بپردازد. دلیلش هم این است که پسرک دو برادر و خواهر بزرگ تر دارد که آن ها هم دانشگاه آزادی هستند و پدرش باید فعلا شهریه آن ها را بدهد تا درسشان تمام شود. پدر با این که خودش تحصیل کرده نیست خوب می فهمد که سرمایه گذاری روی آموزش بچه هایش برای موفقیت آن ها در بازار کار الزامی است. ولی با این محدودیت اساسی مواجه است که الان “جریان نقدی” لازم برای تامین مالی همه این آموزش ها را ندارد. این مورد را من می شناسم ولی شک ندارم که هزاران مورد مشابه آن در کشور ما هست.

    با خود پسر که صحبت می کنی می گوید کل تحصیل من در این دو سال حدود چهار میلیون تومان خرج دارد و من مطئنم که اگر این درس خاص را بخوانم بعدش می توانم ماهی سی صد هزار تومان در بیاورم. به حساب خودش خرج تحصیلش یک ساله و نیمه در می آید. حتی حساب می کند که اگر وام ” ۲۴ درصد” هم بردارد و با آن درس بخواند باز برایش به صرفه است. چون خرج درس خواندنش حداکثر در عرض دو سال در می آید و درآمد بقیه عمرش همه به جیب خودش می رود. چه سرمایه گذاری سودآورتر از این؟ البته محاسباتش خیلی دقیق نیست. در واقع خرج تحصیلش حدود چهار سال طول می کشد تا بازگردد چون باید هزینه فرصت دست مزد بدون مهارت خودش را از درآمد با مهارتش کم کند. با این حال من را بهش نمی گویم چون می بینم منطق قضیه را خوب متوجه شده و شوق درس خواندن دارد.

    پدر و خود پسر سعی می کنند وام بگیرند. آیا سیستم بانکی دولتی می تواند جوابگوی آدم های این طوری باشد؟ خیلی ساده نه! برای این که وام های چهارده درصدی دولتی آن قدر مشتری ریز ودرشت دارد که هیچ وقت برای آدمی مثل او آن هم برای مبلغ چهارمیلیون نوبت نرسد. سیستم میکروکردیت هم که سر این قضیه جایزه صلح نوبل دوباره سر زبان ها افتاده و این آقا هم مدعی است که طرح صندوق مهررضا در واقع چیزی شبیه به آن است حداکثر وامی که می تواند بدهد حتی یک ششم هزینه های تحصیل او را پوشش نمی دهد. با ناراحتی تمام فهمیدم که این پسر دست آخر نتوانست به دانشگاه برود چون آن پول جور نشد. احتمالا سال بعد می رود سربازی و بعدش هم دیگر حوصله درس خواندن ندارد. این پسر شانس تبدیل شدن به یک نیروی ماهر را به همین سادگی از دست داد.

    آقای رییس جمهور مردم پسند و آقای احمد توکلی ظاهرا اقتصاد خوانده! نرخ بهره ۲۴ درصد بانک خصوصی بدجوری به چشم شما می آید ولی این پسر آرزو می کرد که در شهر کوچکشان بانک خصوصی می بود و آن وام ۲۴ درصد را می گرفت و می رفت دانشگاه. پدرش هم حاضر بود که خانه شان را بابت این وام گرو بگذارد. مشکل در این جا بود که بانک خصوصی در آن شهر نبود. احتمالا همسایه بغل دست او هم مقداری پس انداز داشت که چون نرخ سود بانک های دولتی شما کم است ترجیح داد توی بانک نگذاردش. او هم آرزو می کرد بانک خصوصی می بود و ۲۰ درصد بهره می داد و می توانست پولش را آن جا بگذارد. این جوری هر دوشان خیلی راضی بودند. بانک خصوصی در شهر آن ها یافت نشد چون ایده های شما دو نفر جلوی گسترش این بانک ها را گرفته است. راستی این مثال واقعی را از متن مردم آوردم تا نگویید مشتی غرب زده برای ما تئوری می دهند. تعطیلات خوش بگذرد.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها