• اگر کسی روزه اش را در ایران شروع کرده باشد و بعد بیاید اروپا و ببیند اکثریت مسلمانان این جا (اگر خیلی دو آتشه باشید حتی می توانید فرض کنید خود شیعه های اروپا) یک یا حتی دو روز زودتر ماه رمضان را شروع کرده اند و لذا زودتر از کشور مبداء شما عید می گیرند تکلیف آن یک یا دو روزی که کم تر روزه گرفته است چه می شود؟ به عبارت دیگر ماه رمضانش می شود مثلا۲۸ یا حتی ۲۷ روز در حالی که بقیه ۲۹ روز گرفته اند.

    فکر کنم بفرستمش برای شورای نگهبان که به عنوان یک سوال المپیادی در آزمون کتبی اجتهاد مجلس خبرگان استفاده کنند.

  • سرگذشت من و پول و دل خوشی

    کلاس اول راهنمایی که بودم دوست داشتم مهندس برق شوم (این تصمیم تا آخر سال اول دانشگاه پابرجا ماند). آن موقع ها حقوق مهندس ها خیلی کم بود برای این که هنوز پروژه های صنعتی چندانی در کشور اجرا نمی شد و مهندسان به سختی کار پیدا می کردند که بیش تر هم کار دولتی بود. حقوق ها هم تماما کارمندی بود و از پرداخت های میلیونی امروزی شرکت های مشاوره و پیمان کاری خبری نبود. خلاصه دور و برمان هر چه مهندس (غیر از مهندسان عمران) می دیدیم با بی کاری یا مشکلات مالی جدی رو به رو بودند. بابای من هم که این وضع را می دید مرتبا با من بحث داشت که اگر مهندس برق شوی مثل فلانی و فلانی بی کار می مانی یا حقوق ماهی ده هزار تومان می گیری و سعی می کرد من را به سمت خواندن حرفه خودش یعنی پزشکی ترغیب کند. جواب من هم همیشه یک چیز بود و آن این که برایم پول مهم نیست و علاقه اولویت دارد! خلاصه یکی دو سالی درگیر بحث بودیم و وقتی دید حریفم نمی شود بی خیال شد. البته بعدا به لطف پیش رفت های دوره سازندگی و نیز گسترش بازار رایانه در ایران وضع مهندسان خوب و به خاطر سیاست های غلط آموزش پزشکی وضع پزشکان بد شد و دوره دبیرستان دیگر بابام خوش حال بود که من قرار است مهندس شوم. من هم در طی فرآیند بلوغ به این نتیجه رسیده بودم که پول مهم ترین چیز دنیا است و خلاصه به تفاهم خوبی دست پیدا کرده بودیم!

    دانش گاه که رفتم از همان روز اول مشغول کار شدم. اگر بعدها بخواهم زندگی نامه بنویسم می گویم که مشاغل مختلفی از تدریس دبیرستان و برنامه نویسی و کنترل پروژه و مستندسازی و نصب تجهیزات برقی و برگزاری نمایش گاه فرهنگی و تست های خلاقیت و گردآوری مطالب از روزنامه ها و … را در دوره دانش جوی تجربه کردم. یک خط قرمز هم داشتم و آن این که تدریس خصوصی نکنم. در کنکور جزو ده نفر اول و رتبه اول منطقه دو بودم و خلاصه مشتری تدریس خصوصی زیاد بود ولی به طور ارزشی با این موضوع مشکل داشتم و دنبالش نرفتم. پول های زیادی را هم از دست دادم ولی خوش حال هستم که این کار را نکردم. تجربه دانش گاه کم کم دوباره من را از این ایده که پول مهم ترین چیز دنیا است دور کرد. اطرافیان هم هر وقت با این ایده مواجه می شدند یک جواب مشخص داشتند: بگذار متاهل بشوی و مسوولیت زندگی را بر عهده بگیری آن وقت خودت می فهمی!

    سال آخر لیسانس که درس زیادی نداشتم رفتم سر یک کار منظم و با حقوق مشخص. در واقع شدم کارمند شرکتی که همان جا با مریم آشنا شدیم و مدیرعاملش یک سال بعد پدرخانمم شد. دقیقا یک سال تمام از فضای روشن فکری و کارهای دانش جویی و مقاله خواندن بریدم و شدم یک مهندس با کلاس مثل بقیه. از همان هایی که کت و شلوار می پوشند و کیف در دست دارند و پروژه می گیرند و پاداش آخر ماهشان را بررسی می کنند و دایم دنبال این هستند که کجا بروند که حقوق بیش تری بدهد. بعد از یک سال فهمیدم که آدم این کار نیستم. برگشتم دانش گاه و دوباره زندگی ام لذت بخش شد. ارزش های مشترکمان با مریم هم جهت زندگی را درست به همان سمتی هل داد که دوست داشتم. به قول یکی از دوستانم وقتی ازدواج نکرده بودم دنبال پول و زندگی بودم. الان هر قدر بیش تر از متاهل شدنم می گذرد بیش تر مشغول کار سیاسی و فرهنگی می شوم

    همان موقع ها این بحث بین دوستان ما به جد مطرح بود که اولویت درآمد و علاقه و ارزش ها باید چه طور انتخاب شود؟ یکی از بچه ها حرف خوبی زد که سال ها است مساله من را حل کرده است. گفت اگر بگویی من به درآمد کم قانعم هیچ نمی توانی قضیه را جمع کنی و جایی متوقف شوی. چون پول زیادش هم برای آدم کم است. باید یک سقف معین بگذاری و بگویی هر وقت درآمدم به این سطح عددی مشخص رسید توقف می کنم. به نظرم حرفش خصوصا در درازمدت و در طراحی دینامیک مسیر شغلی آدم بسیار کلیدی است.

    من الان ۲۸ سال دارم. نزدیک هفت سال تمام است که ازدواج کرده ایم و مسوولیت زندگی را بر عهده داشته ام. شغل های مختلف با درآمد های کاملا متفاوت و سطوح مختلفی از زندگی (از جمله دوره هایی از بی کاری و بی پولی) را تجربه کرده ام و هنوز عاقل نشده ام. یادم است اوایل زندگی مشترک میز تحریر نداشتیم و مریم خیلی به آن احتیاج داشت. پول هم نداشتیم و نمی خواستم هم از کسی بگیرم. یک کاری گیرم آمد و یک کتاب را ویراستاری کردم و با پولش که سی هزار تومان بود یک میز خریدیم. هر وقت که به آن میز نگاه می کردم یاد آن یک هفته کار فشرده و لذت خریدنش می افتادم. حرف آن دور و بری ها هم کاملا غلط از آب درآمده است که بگذار متاهل شوی خودت می روی دنبال پول. البته الان دیگر به شیوه سابق پیش بینی نمی کنند بل که توصیه می کنند: ببین تو الان دیگر بیست و هشت سالت است و کم کم باید فکر زندگی ات باشی! بی راه هم نمی گویند. از دار دنیا تقریبا هیچ چیزی ندارم و در عوض دوستانم که مسیر استاندارد را رفتند خیلی هاشان صاحب خانه و ماشین و شرکت و سهام هستند.

    من هنوز عاقل نشده ام. هنوز به نظرم می رسد همه لذت زندگی با پول خریداری نمی شود. هنوز هم فکر می کنم آدم باید کارش را دوست داشته باشد یا به آن اعتقاد داشته باشد. هنوز هم به بچه هایی که برای انتخاب رشته کنکور باهام مشورت می کنند می گویم این قدر نپرسید کدام رشته درآمدش بیش تر است به چیزهای مهم تر فکر کنید. هنوز هم همه وقتم را کار نمی کنم و نمی خواهم هم در آینده بکنم. هنوز هم کارهای پرسود را به خاطر این که بهشان اعتقاد ندارم یا برایم جذاب نیست رد می کنم. هنوز هم دوست ندارم برای خودم بازاریابی کنم. هنوز هم به سقف مشخص برای درآمد اعتقاد دارم و برای آینده ام هم مطابق این ایده برنامه ریزی می کنم. فرصت هم تقریبا برایم تمام شده است. در حوزه کاری دنبال موضوعاتی رفته ام که درآمدش کم تر از نصف موضوعات دیگری است که دلم با آن ها راضی نمی شود ولی در بازار پرطرف دار هستند. مردم عموما فکر می کنند من احمق هستم ولی من به نظرم می رسد حداقل طبقه متوسط و درس خوانده کشور ما به سطحی از درآمد رسیده است که نیازهای اولیه اش تامین باشد و لنگ مقدمات زندگی نباشد و لذا بتوان برای سبک زندگی اش از ایده کیفیت زندگی به جای درآمد بیشینه دفاع کرد. گیرم که اگر درآمدت را بیشینه نکردی به جای خانه نود متری در هفتاد متری بنشینی و به جای پژو پراید سوار شوی و به جای این که در سی و پنج سالگی صاحب خانه شوی در چهل سالگی بشوی و به جای این که پول خرج معلم خصوصی و کلاس کنکور بچه ات کنی روی تربیتش از بچگی فکر کنی و لباس ارزان تر بپوشی و تشریفات کم تری داشته باشی. این حرف ها را یک بچه دبیرستانی نمی گوید. یک آدم متاهل می گوید که تجربه زندگی داشته است و آدم هایی را دیده که فقیر ولی دل خوش هستند.

  • جهیزیه و دختران امروزی

    از زاویه اقتصادی جهیزیه معنای مشخصی دارد. به تعبیری خیلی ساده شده این شیوه عمدتا در جوامعی رایج است که زنان در خانه کار می کنند و مردان در بیرون و چون حدس عمومی جامعه این بوده که بهره وری نهایی (قیمت مزد) مردان بیش از زنان است آن ها برای ایجاد تعادل در تامین هزینه های زندگی سرمایه اولیه ای را هم راه خود می آورند که جبران کننده کم تر بودن مزدشان باشد. البته تامین هزینه این موضوع بر عهده خانواده دختر است و لذا برخی آن را به عنوان پرداخت ارثیه دختر به شکلی زودرس نیز تعبیر می کنند. یک فرض مهم هم این وسط هست. خانواده دختر جهیزیه می دهند تا داماد از دخترشان به خوبی نگه داری کند.

    اگر دقت کنید هر قدر جوامع به سمت برابری دست مزد و فرصت های شغلی زن و مرد پیش رفته و هر قدر دو نفر مسوولیت مالی زندگی را به صورت هم سان تری بر عهده گرفته اند از اهمیت جهیزیه کاسته شده است. به گونه ای که در جوامع غربی دیگر مفهوم جهیزیه تقریبا از بین رفته است. این وسط وضع جامعه ما عجیب است. دختران تحصیل کرده ایرانی هم باید همانند هم سرانشان در بیرون خانه کار کنند و تقریبا همان قدر مزد بگیرند و هم هنوز مجبورند به خاطر عرف اجتماعی جهیزیه هم راه بیاورند. مضاف بر این که در خانه هم مسوولیت بیش تری دارند. به نظرتان چند سال طول می کشد تا این رسم از بین برود؟

  • آدم های خوب شهر* : تحویل خانه و پول پیش

    این جا مرسوم است که معمولا سه برابر اجاره خانه را به عنوان ودیعه به صاحب خانه می دهند. فرقش هم با ایران این است که صاحب خانه این پول را خرج نمی کند بل که به طور نظری آن را در حسابی نگاه داری می کند و وقتی خانه را خالی کردی خسارت های احتمالی را از آن کم کرده و پولت را با احتساب بهره آن پس می دهد (که مثلا برای ۱۵۰۰ یورو می شود ۵ یورو!). ضمنا این جا وظیفه مستاجر است که خانه را به شکلی که تحویل گرفته تحویل بدهد. مشخص ترین موضوع هم این است که خانه را کامل رنگ بزند.

    خانه قبلی مان را که تحویل دادیم من سعی کردیم همه چیز را درست کنم و پس بدهم. صاحب خانه را هم هیچ وقت ندیده بودم چون در شهر دیگری زندگی می کرد و ارتباطمان فقط اینترنتی بود. چون خودش در وین نیست از شانس بد ما نماینده آژانس معاملات املاک را برای تحویل فرستاد و او هم مطابق وظیفه اش گشت و ایراد های عجیب و غریبی از خانه گرفت که اگر همه شان قرار بود درست شود من کلی بده کار می شدم. به صاحب خانه گفتم خیلی از این مسایل از قبل این جا بوده یا خارج از کنترل من بوده است. مشکل کارم هم این بود که خودمان خانه را مستقیم از مستاجر قبلی گرفته بودیم و چون وارد نبودیم هیچ کدام از آن اشکال های قدیمی به چشممان نیامده بود. چون صاحب خانه موقع تحویل خانه به ما حضور نداشته در واقع این وظیفه ما بوده که خانه را درست تحویل بگیریم و اشکالات قدیمی هم یک جوری به گردن ما می افتاد. به هر حال گذشت و مدتی که ایران بودیم صاحب خانه پول پیش خانه را پس نفرستاد. ایمیل هم که می زدم جواب نمی داد. یاد این حرف رفقا افتادم که وقتی پول پیش می دهی باید فراموشش کنی چون آخر سر آن قدر ایراد می گیرند که تقریبا چیزی بهت پس نمی دهند. توصیه دیگر هم این بود که تا پولت را نگرفتی کلید خانه را پس نده چون بعدش دیگر نمی توانی بگیری. گفتم این حرف ها را به عینه در عمل دیدم.

    وقتی برگشتیم گفتم زنگی بزنم و ببینم چه می گوید. زنگ زدم. انتظار داشتم بگوید تو کی هستی یا تلفن را جواب ندهد و خلاصه یک جوری قضیه را دو در کند. ولی بر عکس توضیح داد که مدت طولانی خارج از اتریش بوده و تازه برگشته. عذرخواهی کرد و گفت که از بین ایرادها کامل نبودن نقاشی خانه به من مربوط بوده (تا حدی راست می گفت چون سقف بلند بود و من بالای دیوارها را رنگ نزده بودم) و او هم خانه را دوباره رنگ کرده است. منتظر است آژانس املاک صورت حساب را بفرستد تا هزینه رنگ را از پول پیش کم کند و بقیه را بفرستد. اضافه هم کرد که از این وضع که پول من دیر شده ناراحت است.

    * اگر می خواهید راجع به آدم های خوب شهر بخوانید این وبلاگ در موردشان می نویسد.

  • تجربه می گوید زمانی که روزه هستید خرید نروید چون گرسنگی فشار می آورد و آدم دوست دارد هر چیزی که توی سوپرمارکت هست را بخرد تا زمان افطار بخورد حتی چیزهایی که قبلا برایش هیجان انگیز نبوده.

  • عدم تعادل در جوامع چند هم سری

    دارم روی بحث چند هم سری و مدل کردن اقتصادی آن کار می کنم. روزی هم که در مجله زنان صحبت داشتم خلاصه ای از یکی از مقاله های خواندنی این حوزه را ارائه کردم و این سوال همان جا هم برای من و بقیه مطرح شد که در جوامعی که چند هم سری رایج است عدم تعادل بین تعداد زنان و مردان چگونه حل می شود؟ در برخی کشورهای آفریقای سیاه چند هم سری کاملا معمول است و این یعنی این که به ازای هر مرد بیش از یک زن در خانواده وجود دارد (مثلا دو یا سه). شبیه به این در جوامع عشایری ایران و نیز در کردستان نیز معمول بوده و شاید الان هم باشد. در این صورت باید عده قابل توجهی از مردان بدون هم سر باقی بمانند که کمی عجیب است. یک ایده این است که رشد جمعیت تا حدی مشکل را تخفیف می دهد چون در بخش های پایین تر هرم سنی زنان بیش تری در دست رس هستند و به علت فاصله سنی بین زن و مرد این موضوع تا حدی تعادل ایجاد می کند ولی باز هم به نظر می رسد این جواب دقیقی برای موضوع نیست. برای این که پدیده چند هم سری از قدیم رایج بوده و رشد جمعیت در آن زمان خیلی کم بوده است. حدس دیگر این است که احتمالا مردان بیش از زنان در معرض کشته شدن در جنگ و تصادف و غیره هستند. این حدس هم با این فرض که زنان در این نوع کشورها با مرگ در زمان زایمان مواجه می شوند ضعیف می شود. خلاصه من هنوز جوابی برای موضوع ندارم. شما دارید؟

  • بر سر آموزش اقتصاد چه آمده است؟

    دنیس مولر در حوزه انتخاب عمومی (پابلیک چویس) آدم معروفی است. یک کتاب فوق العاده در این زمینه نوشته که از منابع مهم درسی به حساب می آید و فهرست طولانی از مقاله ها و کتاب های منتشر شده دارد. سال ها هم رییس انجمن انتخاب عمومی و انجمن ساماندهی صنعتی (آی او) بوده است. یکی از شانس های من در وین حضور در کلاس های انتخاب عمومی و ساماندهی صنعتی مولر و نوشتن مقاله سال اولم با او بوده که بسیار برایم درس آموز بود. اگر کتابش را بخوانید یا با او گفت و گو کنید متوجه می شوید که اطلاعات گسترده ای در حوزه های خارج از اقتصاد دارد. خصوصا در زمینه انتخاب عمومی که پیوند نزدیکی با علوم سیاسی دارد بسیار به متون کلاسیک سیاست و نظریه های رایج آن مسلط است و این ویژگی است که من کم تر در اقتصاددان های امروزی دیده ام.

    یکی ویژگی جالب دیگر او برای من روش تدریس شهودی و مفهومی اش حتی در کلاس های دکترا است. با این که قاعدتا فهم ریاضی اش خیلی خوب است (لیسانس ریاضی دارد و دکترایش را هم از پرینستون گرفته) ولی سر کلاس معمولا کم تر ریاضیات به کار می برد و عمدتا روی درک مفاهیم متمرکز می شود. این دقیقا شیوه ای است که من می پسندم و علاقه دارم اگر روزی اقتصاد درس دادم به همین شیوه درس بدهم. هر چند می دانم روشی است که با انتقادهای تحقیرآمیز اقتصادخوانده های عشق ریاضی مواجه می شود. معنی این حرف البته این نیست که ریاضیات لازم نیست بل که به نظر من می رسد جزییات ریاضی را به سادگی می شود خودخوانی کرد ولی معنی پشت مفاهیم را به سادگی نمی توان به طور شخصی درک کرد و مهم ترین کارکرد کلاس درس اقتصاد می تواند همین انتقال شهود پشت مفاهیم باشد.

    امروز مولر بحث جالبی راجع به مفهوم سود در بنگاه داشت و آخر سر تصمیم گرفت یک جمع بندی تاریخی از تطور نظریه ها در این حوزه ارائه کند. سوالی در مورد نظریه اسمیت و ریکاردو پرسید و از جمع ۱۵ نفر دانش جوی دکترا هیچ کس (از جمله این بنده بی سواد که البته دانش جوی دکترا هم نیستم) نتوانست جواب درست بدهد. سرش را تکان داد و با تاسف گفت من نمی دانم بر سر نظام آموزش اقتصاد چه آمده است؟ این حرفش خیلی معنی داشت.

  • مدیریت ارتباطات و گله مندی دوستان

    من خوش بختانه یا متاسفانه دوستان (و یا دقیق تر مجموعه ای از دوستان و آشنایان) خیلی زیادی دارم و به واسطه نوع تعاملاتم تعداد آن ها رو به افزایش هم است. در سفر آخر که دو ماه طول کشید تقریبا هر روز با چند نفر دیدار داشتیم و بازهم دست آخر فرصت نشد که حداقل بیست نفر از رفقا را که علاقه مند بودم ببینمشان و قرار هم شده بود هم دیگر را ببینم ملاقات کنم. وقتی تعداد دوستان و ارتباطات زیاد می شود و گرفتاری های دیگر هم هست طبعا وقت کم تری هم برای تمرکز روی ارتباطات و رعایت شئونات آن باقی می ماند و دور از ذهن نیست که دوستان آدم رنجیده خاطر شوند. الان با یکی از رفقای وبلاگی – که خیل هم دوستش دارم – حرف می زدم. ایران که بودیم یک شب با خودش و خانمش رفتیم سینما به دعوت او، بعدش هم غذای دل چسبی مهمانمان کرد و خلاصه شب خوبی با هم داشتیم. منتظر فرصتی بودم که یک بار دیگر ببینیمشان و متاسفانه وقت نشد. لطف کرد و پیام هم داد که هم را دوباره ببینم و من هم قول دادم ولی روزهای آخر آن قدر کار سرم ریخته بود که وقت و حال و حوصله جواب دادن به اس ام اس ها و پیام ها را نداشتم. این قضیه جواب ندادن به پیام ها هم مثل دو در کردن کارها است. ظاهر قضیه این است که یک اس ام اس جواب دادن یک دقیقه بیش تر طول نمی کشد همان طور که ایمیل جواب دادن هم همین قدر زمان می برد ولی وقتی آدم سرش شلوغ است و یا ذهنش درگیر موضوعات مختلف است یک جوری جمع و جور کردن ذهن برای نوشتن همین یک جواب ساده غیرممکن یا خیلی مشکل می شود. الان این دوست ما و هم سر گرامی اش کلی از دست ما دل خور شده اند که چرا تحویلشان نگرفتیم. هر چی هم آیه و قسم آمدم که بابا ما آن شب کلی حال کردیم و به شما علاقه مند هستیم زیر بار نرفت. می دانم که آدم های زیادی هستند که همین دل خوری را از من دارند. ایمیل ها و کامنت هایی که پاسخ داده نشده اند، تلفن هایی که زده نشده و مناسبت هایی که فراموش شده و دوستی که هر بار می روم ایران قرار است بروم منزلشان و نشده، مهمانی هایی که خیلی کوتاه می رویم و توی ذوق صاحب خانه می خورد و چیزهایی از این قبیل به اندازه کافی هست که مایه دل خوری شود. واقعا نمی دانم چه کنم که دوستان را رنجیده نکنم. اگر بخواهم به کار و درس و نوشتن برسم فرصت کافی برای نگهداری روابطم به شکل مطلوب را ندارم و دوستانم را از دست می دهم یا ناراحتشان می کنم و اگر بخواهم وقت درخوری برای این کار صرف کنم به هیچ کار دیگری نمی رسم. راه حلی دارید؟

  • انتخابات شوراها، آزمون برنامه‌گرایی و واقع‌گرایی احزاب

    این یادداشتم امروز در دنیای اقتصاد چاپ شده است.

    در اقتصاد سیاسی رقابت احزاب در انتخابات معنای کاملا مشخصی دارد. احزاب متناسب با جهت‌گیری‌های خود و پایگاه اجتماعی‌شان به‌طور مشخص به مردم می‌گویند که می‌خواهند منابع مالی برای اداره کشور را از چه راهی تامین کنند و این منابع را صرف چه اموری نمایند. به این ترتیب مردم از یک طرف می‌دانند که با سرکار آمدن یک حزب مشخص باید متحمل چه نوع مالیات‌ها و هزینه‌هایی شوند و از سوی دیگر انتظار دریافت چه سطحی از خدمات دولتی (آموزش، بهداشت، دفاع، بیمه بیکاری، برنامه‌های حفظ محیط زیست و غیره) را داشته باشند. وقتی موضوع این‌چنین شفاف باشد احزاب نیز ناچار باید اهداف و برنامه‌های مشخصی را در انتخابات اعلام نمایند. سنت معهود در عرصه رقابت انتخاباتی در ایران معمولا به شیوه‌ای متفاوت از سیاق رایج در دنیا برقرار بوده است. با توجه به متکی بودن بودجه دولتی به منابع ناشی از درآمد نفتی و پایین بودن سهم درآمد‌های مالیاتی در کل ورودی‌های مالی دولت، احزاب معمولا بیش از این که «هزینه‌های» انتخاب شدن خود را برای مردم روشن کنند، آرمان‌ها و اهداف دور و دراز را به مردم وعده می‌دهند

    ادامه مطلب ...
  • اقتصاد در اروپا

    روزبه – که تازگی به خانه جدیدش اسباب کشی کرده – لینک مصاحبه ای را با دکتر عباسی نژاد گذاشته که من هم توصیه می کنم بخوانیدش. دکتر عباسی نژاد را من فقط یک بار در یک مهمانی دوستانه دیده ام و با ایشان صحبت کردم و در همان صحبت او را آدم دقیق و فهمیده ای یافتم. الان که مصاحبه را خواندم خوشحالم که چنین فردی در ریاست دانشکده اقتصاد دانشگاه تهران است و آرزو می کنم افرادی مانند او در سیستم آموزش اقتصاد ایران بیش تر شوند. یک نکته را هم می خواستم بگویم. مصاحبه کننده ها یعنی پویا جبل عاملی و هم سرش سمیه مردانه در جریان مصاحبه یکی دو جا سوال هایی مطرح کرده اند که حاکی از این تصور است که در اروپا هنوز اقتصاددانان در فضای اقتصاد اتریشی نیمه اول قرن بیستم به سر می برند و با روش های مقداری و ریاضی میانه ای ندارند. هرچند این حرف زمانی درست بوده است ولی الان مدت ها است که دیگر “روی کرد اروپایی” به اقتصاد نداریم و دانشکده های خوب اقتصاد اروپا مثل آمستردام و تیلبورگ و استکهلم و بن و فرانکفورت و بارسلونا و پومپئوفابرا و فلورنس و زوریخ و روتردام و تولوز و کاتولیک بروکسل و اسلو و … به شدت از همان روش های اقتصاد جریان اصلی پیروی می کنند. اتفاقا همان طور که قبلا هم نوشتم به دلایل مختلفی – از جمله کم تر بودن بودجه تحقیقاتی و غیرتجاری بودن دانشگاه ها – تکیه بر روش های ریاضی و تئوریک در اروپا بیش از آمریکا است و این تا حدی برای خود من آزار دهنده است. ضمن این که در آمریکا معمولا می شود در دانشکده های اقتصاد افرادی با گرایش آلترناتیو یا جدید در اقتصاد را یافت ولی در اروپا اکثرا دروس اصلی و استاندارد تدریس می شود و مباحث غیرریاضی و عمومی تر مثل اقتصاد توسعه و اقتصاد مقایسه ای و معرفت شناسی و حقوق و اقتصاد کم رنگ تر است. به هر حال این تصوری که پویا دارد و احتمالا در میان برخی دوستان ایرانی هم شایع است چندان منطبق با واقع نیست و اتفاقا مشکل اروپا این است که از آن طرف بام افتاده است.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها