• بلاگفا و مدیریت رشد

    بلاگفا شده است نمونه عینی چیزی که در مدیریت رشد و دینامیک سیستم ها درس می دادم. وقتی یک سرویس دهنده (شرکت، منطقه جغرافیایی، متخصص، شهر، …) کیفتی برتر از بقیه رقبا ارائه می کند سیل تقاضا به سمت آن سرازیر می شود. این تقاضا زمانی کم خواهد شد که به علت تراکم بیش از حد بار کیفیت سرویس افت کرده باشد. نکته در این جا است که این پدیده معمولا خیلی دیرتر از زمان لازم اتفاق می افتد یعنی زمانی که حجم بار روی سرویس دهنده از ظرفیت استاندارد آن فراتر رفته باشد و علامت آن در قالب افت کیفیت به مصرف کنندگان برسد. تازه در این شرایط هم مردم به راحتی ذهنیتشان را عوض نمی کنند و لذا اولین سیگنال های افت کیفیت را خیلی جدی نمی گیرند. در نتیجه حجم بار هم چنان بالا می رود تا جایی که به نقطه بحرانی برسد. مدت ها است که سراغ هر وبلاگی که روی بلاگفا است می روم به احتمال زیاد یک پیام خطا دریافت می کنم. این روزها که وضع بدتر هم شده است و تقریبا به نقطه بحرانی رسیده است. کسب اعتبار و مشتری در کسب و کار بسیار مشکل است ولی از دست دادن آن بسیار راحت. بلاگفا احتمالا بخشی از کاربران مهم و پرمراجعه خودش را در این ماجرا از دست خواهد داد.

    پ.ن : فهرست لینک های کناری خیلی شلوغ شده بود. وبلاگ هایی که می دانم دیگر بروز نمی شوند و وبلاگ هایی که به هیچ کس لینک نمی دهند را حذف کردم. لطفا اگر اشتباه حذف کرده ام خبر بدهید و تعارف هم نکنید. آشنایی من و پیام یزدان جوی عزیز سر ماجرایی شبیه به این شروع شد.

  • مدیریت مالی و حساب داری

    اگر پیشینه فعالان حوزه مدیریت مالی در ایران را بررسی کنید متوجه می شوید که اکثریت مطلق آن ها از دانشکده های حساب داری و یا مدیریت وارد این حوزه شده اند. این مسیر در دهه های قبل مرسوم بوده ولی در دو سه دهه اخیر روند به سمت رشته مالی مبتنی بر نظریه های اقتصادی و دوره های ارائه شده در دانشکده های اقتصاد متمایل شده است و امروزه تصور امور مالی بدون پیش زمینه جدی اقتصاد تقریبا غیرممکن است.

    واقعیت این است که حساب داری و امور مالی دو حوزه نزدیک ولی متفاوت از یک دیگر هستند. حساب داری روی جریان مبادلات مالی در داخل یک سازمان و ثبت و ضبط و تجزیه و تحلیل روند آن متمرکز است. وظیفه حساب دار عمدتا جمع بندی اطلاعات مالی و ارائه گزارش های مناسب هم راه با تحلیل به مدیران است. در حالی که متخصص مالی متمرکز روی دینامیک مبادلات مالی در داخل بنگاه و کل بازار مالی، روند های آتی آن و رفتار بهینه یک بنگاه در تعامل با بازار مالی و بقیه بازی گران است. به این سبب متخصص مالی به شدت به دانستن نظریه ها و ابزارهای اقتصاد نیازمند است که روی مباحثی مثل اقتصاد خرد، تحلیل سری های زمانی و فرآیندهای تصادفی، نظریه بازی ها و طراحی مکانیسم ها بنا می شود.

    در سفر ایران با چند نفر از دوستان که در دانشگاه های مختلف فوق لیسانس و دکترای مالی می خوانند صحبت کردیم و نتیجه مشترک تمام صحبت ها این بود که برنامه درسی این رشته در ایران از جریان اصلی دنیا دور است. حتی اگر تیتر برخی درس ها نیز یک سان باشد معمولا سطح ریاضیات به کار رفته در دروس ایران خیلی پایین است و از زبان به شدت ریاضی فاینانس در دنیا فاصله دارد. اگر علاقه مند به دنبال کردن مباحث مالی هستید این جا لینک دروس دکترای فاینانس موسسه مان و فهرست دروس سال های قبل را می گذارم. اگر روی دروس امسال بروید معمولا جزییات بیش تری مثل سرفصل ها و جزوه ها را دریافت می کنید. خود من این ترم اقتصادسنجی سری های زمانی مالی را دارم که استادی از دانشکده بیزنس شیکاگو درس می دهد و خیلی لذت بخش است.

  • دو دره بازی

    دوره دانش جویی از آن هایی بودم که برچسب “دو در کن” بسیار روی من می خورد. دلیلش هم روشن بود. ده تا کار بر می داشتم و خوب برخی کارها وسط ها دو در می شد و الخ. البته وقتی وارد دنیای کار حرفه ای شدن فهمیدم دوره در بودن بد ترین صفتی است که ممکن است روی یک کارشناس بخورد. اگر دو در باشی علامه دهر هم که باشی کسی روی کارت حساب نمی کند و برای کار مهم دعوتت نمی کند. در این بین مهم ترین شیوه ای که برای دو در نکردن یاد گرفتم و تجربه جالبی هم برایم بود شیوه کنار آمدن با ذهن بود. فهمیدم که بخشی از دو در کردن ناشی از شکست ذهنی است که در مقابل انبوه کار رخ می دهد. ذهن در مقابل سیاهه کارها خودش را کنار می کشد و می گوید آقا من نیستم و کارها را به امان خدا رها می کند. خیلی هم به این فکر نمی کند که شاید این سیاهه مجموعه ای از کارهای کوچک باشد که بشود هر کدامش را در عرض نیم ساعت تمام کرد. یک بار در اوایل فارغ التحصیلی لیسانس باید چند تا پروژه جدی را تمام می کردم و هیچ کدام هم جای شوخی و تاخیر نداشت. در جریان آن تجربه بودم که فهمیدم در کار ما (که حجم زیادی ندارد ولی تولید خروجی در آن سخت است) اگر بتوانم بر ذهن مسلط شم و قصد کنم که تک تک کارها را تمام کنم و علامت بزنم ماجرا خیلی ساده تر می شود. مهم ترین قدم هم همین غلبه بر تردید برای بستن کار در یک جا و تصمیم برای تولید کار نهایی با همه جزییاتش است. مرحله ای که من همیشه به چیزی مثل “زایمان” و ترس و درد آن تشبیهش می کنم. مرحله ای که وقتی رد می شود نفس راحتی می کشی و حس می کنی یک کار درست و حسابی انجام دادی.

    الان داشتم فایل هایم را مرتب می کردم و به چیزهایی رسیدم که خاطره اولین کاری که دو در نکردم و از آن پس یاد گرفتم کار را تمام کنم را برایم زنده کرد. سال ۷۶ توی دانشگاه با برخی رفقا یک گروه درست کرده بودیم به اسم “گروه مطالعات مدیریت و اقتصاد” و کارهای مختلفی می کردیم از جمله برگزاری سمینار. یک پروژه هم از دانشگاه آزاد گرفته بودیم و بین اعضای گروه تقسیم کرده بودیم. رفقا هم که یکی از یکی دو درتر بودند بخش خودشان را زخمی کرده و به امان خدا رها کرده بودند. یک روز کارفرمای دانشگاه که از دوستان بود و الان از مدیران کلیدی شرکت کاله است زنگ زد و گفت بی چاره شدیم باید این گزارش را تحویل شورای عالی انقلاب فرهنگی بدهیم و هنوز هیچ بخش آن برای ارائه آماده نیست. خلاصه من به عنوان مسوول گروه یک جوری گردنم افتاد که کارها را “جمع” کنم. رفتم و دیدم همه بخش مهم کارها را انجام داده اند ولی جزییاتی مثل نوشتن مقدمه و نتیجه گیری و خلاصه مدیریت و منابع و تصحیح نهایی و این جور چیزهای گزارش ها باقی مانده. یکی دو روز نشستم و برای تک تک آن شش هفت گزارش این کارها را کردم و همه آماده تحویل شد. کارفرما هم نامردی نکرد. پول دست مزد ساعتی بچه ها را حساب کرد و پرداخت و باقی بودجه هر بخش پروژه را به عنوان پاداش اتمام کار به من داد. آن جا بود که به این نتیجه رسیدم که نه تنها “کار را آن کرد که تمام کرد” بل که “پول را آن گرفت که کار را تمام کرد”. البته آخر سر هم بیست تومان از بودجه اصلی باقی مانده بود که بهمان دادند و ما چون رقم کم بود تقسیمش نکردیم و یک شب سوار بر پیکان همین آق بهمن وبلاگ نویس – که تنها ماشین دار جمعمان بود- رفتیم و همه اش را خرج یک شام حسابی در رستوران سیب کردیم.

    الان به فهرست کارهای دو در شده ام نگاه می کنم. آخ چه قدر زیاد است. از همه مهم ترش این کتاب اقتصاد به زبان ساده که فقط ویرایش نهایی اش مانده و من دو ماه است که تنبلی می کنم تمامش کنم.

    راستی کسی می داند این اصطلاح “دو در کردن” از کجا آمده؟ من چیزهایی شنیده ام و می نویسم.

    پ.ن : خاطره های دانشکده صنایع برایم زنده شد. اساتیدی که از دو در گذشته و شش در بودند و اساتیدی که کتاب نوشته بودند. مثلا :
    Two Door Theory and it Applications

  • کتاب چی؟

    آق بهمن سنت خوبی دارد که هر از چندی کتاب هایی را معرفی می کند. من در این سفر چند تایی کتاب خواندم که خوشم آمد و فکر کردم بد نیست این جا تعدادی از آن ها را معرفی شان کنم. احتمالا بخشی از این کتاب ها برای کسانی که در ایران هستند آشنا و تکراری خواهد بود.

    ۱) کشتگان بر سر قدرت، نوشته مسعود بهنود: مثل همه کتاب های دیگر بهنود از خواندنش لذت بردم. اگر با سبک و دقت نوشتن بهنود آشنا باشید می دانید که نباید کتاب را به عنوان یک منبع تاریخی صد در صد مطمئن فرض کنید. با این همه حسن بزرگ کتاب معرفی تکنوکرات ها و چهره های نسبتا ناشناخته تاریخ معاصر ایران مثل صنیع الدوله، داور، رزم آرا و نصرت الدوله است که دانستن در موردشان برای فهم به تر تاریخ بین مشروطه و مرداد سی و دو مفید است.

    ۲) کار روشن فکری، نوشته بابک احمدی : به نظرم برای بحث در مورد مبانی نظری روشن فکری کتاب مفید و قابل اعتنایی است. ضمن این که یک اثر تولیدی و نه ترجمه ای است.

    ۳) آشنایی با معرفت شناسی، نوشته منصور شمس: کتابی بسیار روان و منظم برای کسانی که علاقه مند به مبانی معرفت شناسی هستند. من مدت ها است که کتاب تالیفی مولفان ایران را نمی خوانم ولی این کتاب استثنا بود و از خواندنش بهره بردم. یاسر میردامادی قبلا نسخه قدیمی تر کتاب را معرفی کرده بود و نسخه ای که من خواندم جدیدتر بود و توسط طرح نو منتشر شده بود.

    ۴) مهرماندگار و مشتاقی و مهجوری دو مجموعه مقاله جدید از استاد ملکیان. برایم بسیار تلخ بود وقتی دیدم کتاب اولی با تیراژ ۲۲۰۰ نسخه منتشر شده است. اگر اثر یک روشن فکر نسبتا پرطرفدار ما این قدر خواننده داشته باشد وای به حال بقیه.

    ۵) آینده آزادی، اولویت لیبرالیسم بر دموکراسی، نوشته فرید ذکریا (سردبیر نیوزویک): به نظر من کتابی بسیار مفید برای روشن فکران ایرانی است. در مورد این کتاب به طور مستقل خواهم نوشت.

    ۶) در جست و جوی امر قدسی، مصاحبه رامین جهانبگلو با دکتر سید حسین نصر: همانند مصاحبه رامین با شایگان این کتاب هم از جزییات زندگی شخصی نصر شروع می کند و بعد به بررسی آرای او می رسد. اگر به دانستن در باب جریان سنت گرایی علاقه مند هستید خواندنش را توصیه می کنم.

    ۷) از کیرکگارد تا نیچه : کتاب دو واکنش متفاوت و مهم به جریان عقل گرایی در غرب را به زبان ساده بیان می کند. اگر به دانستن آرای کیرکگارد و نیچه علاقه مند هستید این کتاب را بخونید.

    ۸) سرگذشت یک علم، کالبدشکافی نظام آموزشی علم اقتصاد در ایران، (گفت وگو با برگزیدگان سه نسل از اقتصاددانان کشور)، به کوشش محمد اسمعیل مطلق و میکائیل عظیمی : اگر می خواهید با سیر تحول علم اقتصاد در ایران در چهار دهه قبل آشنا شوید مفید است. اشکال کتاب این است که به سمت گروه خاصی از اساتید اقتصاد متمایل است و طیف اقتصاددانان جریان اصلی را از جریان مصاحبه حذف کرده است. اشکال دیگرش این است که وضعی که از علم اقتصاد در ایران تصویر می کند بروز نیست.

    پ.ن۱: فرید ذکریا را به اشتباه سردبیر نیویورک تایمز نوشته بودم و با تذکر دوستان تصحیح کردم.

    پ.ن۲: یک کتاب بسیار جالب را فراموش کرده بودم. انیشتین و شاعر، ترجمه ناصر موفقیان، انتشارات علمی فرهنگی: این کتاب مجموعه پنج خاطره ویلیام هرمان شاعر آلمانی از دیدار با انیشتن و تلاش های مشترک آن ها علیه نازیسم در دهه های سی و چهل میلادی است. خواندن کتاب به من کمک کرد تا فهم به تری از وضعیت واقعی آلمان در زمان ظهور و قدرت گرفتن نازی ها و نیز وضعیت آلمانی های مهاجرت کرده به آمریکا در طول جنگ به دست آورم.

  • ضرورت عقلانی سازی طرح اخراج کارگران خارجی

    این یادداشتم امروز به عنوان سرمقاله روزنامه دنیای اقتصاد چاپ شده است:

    این سوال که تاثیر حضور کارگران مهاجر و به طور مشخص مهاجران غیرقانونی روی اقتصاد ملی یک کشور چیست و سیاست یک کشور در قبال آن چه باید باشد از جمله سوالات مورد علاقه اقتصاددانان و سیاست مداران است. بسیاری از کشورهای اروپایی و نیز ایالات متحده آمریکا به طور جدی با این مساله مواجه هستند و احزاب سیاسی در این کشورها بسته به پایگاه اجتماعی و اقتصادی خود سیاست های متفاوتی را در قبال ورود کارگران خارجی اتخاذ می کنند.این سیاست ها تابعی از تاثیری است که حضور نیروی کار خارجی بر روی بخش های مختلف اقتصاد برجای می گذارد و لذا منافع رای دهندگان را متناسب با این اثرات دچار تحول می کند.

    ادامه مطلب ...
  • ریاضی و دیگر هیچ

    هفته آینده یک کارگاه آموزشی در زمینه نظریه تعادل عمومی در موسسه ما برگزار می شود که مس کولل نویسنده کتاب معروف اقتصاد خرد سخن ران کلیدی آن است. در این بین یک آدمی هم پیدا شده که سخن رانی بامزه ای دارد و از دی روز موجبات تفریح گروه ما را فراهم نموده است. تیتر سخن رانی او را بی دخل و تصرف این جا می آورم :

    On The Convexity and Compactness of the Integral of a Banach-Space-Valued Correspondence

    این عنوان را که دیدم یاد برخی پایان نامه های کارشناسی ارشد صنایع خصوصا در دانشگاه علم و صنعت و صد البته با استاد اعظم ع.ا افتادم که مثلا عنوانشان بود :

    “ترکیب الگوریتم ژنتیک، منطق فازی و جستجوی ممنوعه برای توسعه یک سیستم خبره عامل محور مبتنی بر شبکه های عصبی جهت برنامه ریزی استراتژیک در بازارهای متحول!”

    دی روز یکی از دوستان اتریشی ام می گفت حسن این جور سخن رانی ها این است که وقتی مردم بپرسند که چرا باید مالیات بدهیم که خرج حقوق اقتصاددان ها شود می توانیم بگوییم برای این که اقتصاددان ها روی موضوعات مهمی مثل Convexity and Compactness of Banach-Space-Valued Correspondences کار می کنند!

    از شوخی که بگذریم تجربه خود من می گوید که در میان اساتید دانشکده های اروپایی اقتصاد آدم های خیلی محض و اساسا ریاضی کار بیش تر از آمریکایی ها است. سخن رانی های آمریکایی که من دیده ام روی شهود اقتصادی تاکید زیادی دارند و حتی اگر زبان ریاضی سختی هم به کار ببرند در درجه اول یک اقتصاددان هستند و دغدغه شان حل مساله اقتصادی است در حالی که بارها پیش آمده که سخن ران مدعو اروپایی را ببینم که با این که در دانشکده اقتصاد درس می دهد ولی در واقع صرفا یک ریاضی دان است. دلیلش هنوز برای خودم روشن نیست. شاید یک دلیلش این است که بر خلاف آمریکا اساتید دانشگاه در این جا شغل مشاوره ای و عملی کم تری دارند.

    پ.ن : اگر به مفهوم کلمات فوق علاقه مند هستید :
    Banach-Space
    Compactness
    Correspondence

  • برگشتم

    من برگشتم. عده زیادی از دوستان را دیدم، خیلی ها را به واسطه این وبلاگ برای اولین بار دیدم و عده ای را هم وقت نشد ببینم. اولش برای کم تر از یک ماه برنامه ریزی کرده بودم ولی طبق معمول وقتی می آیم دل و دماغ برگشتن ندارم و دست آخر هم به زور بعد از دو ماه و دو روز برگشتم. برگشتم به شهر سبز و خاکستری، شهری که زمانی مرکز موسیقی کلاسیک و فلسفه تحلیلی و اقتصاد مدرن بوده، شهری که کار بانکی ات در عرض یک دقیقه انجام می شود، شهری که همیشه حق با مشتری است، شهری که مفهوم فقر و محرومیت و رنج بقیه را در آن فراموش می کنی، شهری که از ملاقات های چند گانه هر روزی ات خبری نیست، شهری که کم تر کسی دغدغه های ملکیانی دارد، شهری که اینترنتش فیلتر نیست و کسی ماهواره ها را جمع نمی کند و به کار مردم سرک نمی کشد، شهری که موبایلش هایش همیشه سرویس می دهد، شهری که در آن خارجی هستی و.زبانش را نمی فهمی، شهری که پایتخت کشوری است که کل جمعیتش تقریبا نصف تهران است، شهری که آلودگی هوا ندارد، شهری که دره ای ندارد که تو دلت بخواهد موقع رانندگی ببینی اش، شهر کافه ها، شهری که راسته کتاب فروش های انقلاب و کریم خان را ندارد، شهر موتزارت و فروید و هایک و پوپر و ویتگنشتاین و شومپتر و میزس ، شهری که به مهمانی افطاری نمی روی، شهری که ایرانی هایش از هم فرار می کنند، شهری که خانم ها نیمه شب به خانه می روند و خطری تهدیدشان نمی کند، شهری که مدرسه هایش صبح کله سحر باز نمی شود و بچه ها اخمو به مدرسه نمی روند، شهری که موبایلت به ندرت زنگ می زند، شهری که که برای نوشتن در روزنامه هایش دعوت نمی شوی، شهری که ده دقیقه ای از خانه به دفترت می رسی، شهری که حس نمی کنی اگر هزاران نقص هست تو باید برای اصلاحش بکوشی، شهری که از آن خاطره ای نداری که برایت نوستالژیک باشد، شهری که همه چیز در آن سرجایش است ولی شهر شهر تو نیست. شهری که زندگی ات هیچ مشکلی ندارد ولی سرخوشی هم ندارد.

    راستی این مقاله آخرم در رستاک بود که فراموش کرده بودم لینک بدهم : در آرزوی دولت رفاه

  • یک مشت افغانی

    مرتبط دانستن مسائل داخلی یک کشور به حضور خارجیان شیوه معمول خیلی از احزاب پوپولیست در دنیا است. این بار افغانی ها در ایران قربانی تبلیغات پوپولیستی شده اند و مسوولین کشور به جای آن که مشکل بی کاری را ناشی از جذب کم سرمایه خارجی و تحرک پایین اقتصاد به خاطر سیاست های غلط بدانند آن را به گردن افغانی هایی می اندازند که سال ها است با بهره وری چند برابر ایرانی ها کار کرده اند. امروز صبح رادیو ایران مصاحبه های معمول خودش را با مردم همیشه در صحنه ترتیب داده بود و از آن ها در باب اخراج افغانی ها می پرسید. به سراغ یکی رفت و جواب گرفت: “من فنی کار گیر نمی آورم و یک مشت افغانی این جا مشغول کار هستند” . از صبح این عبارت مزخرف “یک مشت افغانی” توی گوشم است و فراموشم نمی شود. از آن مصاحبه شونده انتظاری نیست. او بی کار است و عصبانی ولی نمی فهمم رادیوی ملی یک کشور شرم گین از نیست که چنین جمله توهین آمیزی را از بخش خبر اصلی خودش پخش می کند و این چنین به احساسات احمقانه نژادپرستانه دامن می زند. اگر امکانی فراهم بود به سهم خودم از افغانی های مقیم ایران بابت این جمله عذرخواهی می کردم.

  • مساله عاملیت و آموزش مدیران

    مساله عاملیت (Agency Problem) یکی از موضوعات مهم برای اقتصاددانان است و می گوید که فردی که وکالت فرد دیگری را برای اداره سازمانی بر عهده دارد تصمیمات سازمانی را به گونه ای اتخاذ می کند که منافع شخصی خودش بیشینه شود و در این بیشینه سازی منافع لزوما منافع صاحب سازمان را مد نظر قرار نخواهد داد. این زاویه دید مدل تصمیمات بنگاه ها را از بیشینه سازی مطلق ثروت سهام داران دور می کند. من خودم چون بیش تر درگیر کسب و کار آموزش و ارائه مشاوره به مدیران هستم نمونه عینی مساله عاملیت را در این حوزه دیده ام.

    یکی از روش های – به نظر من – به شدت غیراخلاقی در بازاریابی کارگاه ها و دوره های آموزش مدیریت برای مشتریان دولتی یا شرکت های بزرگ تعارضی است که شرکت های خصوصی و نیمه دولتی مجری این دوره ها بین منافع سازمان ها و منافع شرکت کنندگان در دوره ایجاد می کنند و از این طریق برای خود بازارسازی می کنند. یکی از روش های خیلی معمول برای این نوع بازاریابی تبدیل کردن کلاس آموزشی به نوعی برنامه تفریحی برای شرکت کنندگان است. مثلا برنامه آموزشی را در کیش یا یکی از هتل های خوب شمال برگزار می کنند و در جریان دوره ها هم پذیرایی مفصلی از شرکت کنندگان به عمل می آورند و نهایتا هم با هدایایی مثل کیف و کتاب آن ها را بدرقه می کنند. با این ترفند مدیر یا کارشناسی که متقاضی شرکت در دوره آموزشی است بیش از آن که علاقه مند به محتوای دوره و اثربخشی آن باشد از حاشیه های دوره لذت می برد و البته این لذت را نه به هزینه خود بل که به هزینه سازمان متنوعش کسب می کند. می توانید حدس بزنید که این حاشیه های جذاب تا چه حد روی تصمیمات آموزشی سازمان ها تاثیرگذار خواهد بود بی آن که لزوما برای خود سازمان منافع خاصی داشته باشد.

    مثال کوچکی می زنم. فراموش نمی کنم در زمان شهرداری … دوره های آموزشی برای مدیران ارشد شهرداری و شهرداران مناطق برگزار می شد که در آن دو نفر از بی سواد ترین و بی خاصیت ترین مدعیان آموزش مدیریت در ایران تدریس می کردند. دوره در هتل توچال برگزار می شد و این اساتید گرامی هم مشتی حرف قشنگ ولی کاملا بی ربط به مدیریت شهری را تحویل شهرداران مناطق می دادند. فرم های نظرسنجی این دوره (و اصولا ده ها دوره مشابه دیگر در ایران) حاکی از رضایت زیاد شرکت کنندگان و اصرار آن ها برای تداوم این دوره ها بود. شاید عده ای بودند که این رضایت را ناشی از مفید بودن دوره ها برای شهرداری می دانستند – و البته منافع خود آن ها هم با این سطح رضایت گره خورده بود- ولی به نظر من می رسید که این رضایت عمدتا ناشی از ترکیبی از عوامل مختلف است: دو روز اقامت در هتل توچال به هزینه شهرداری، حضور در کلاس و فرار از محیط کار ضمن دریافت حقوق، آشنایی با مشتی اصطلاحات و مفاهیم که به درد شهرداری نمی خورد ولی در صورت ترک کردن شهرداری می شد از آن در مشاغل بعدی بهره برداری تبلیغاتی کرد و نهایتا افتخار شام خوردن با دو تن از اساتید صاحب نام! مدیریت ایران و لذت ناشی از آن. چه کسی است که نخواهد چنین دوره ای دوباره تکرار شود.

    وقتی از زاویه عاملیت به موضوع نگاه کنیم آن وقت تا اندازه ای در مورد واقعی بودن رشد کنفرانس ها و دوره های آموزشی مدیریت و تا حد خوبی مشاوره مدیریت در ایران تردید خواهیم کرد.

  • کانون گرم خانواده

    به نظرم غربی ها به خوبی به این نتیجه رسیده اند که فرزندان جوانشان نیاز دارند تا عمده وقت خود را با هم نسلان و هم سنشان خود صرف کنند. جوان بیست و چند ساله نیاز روحی دارد که با حضور پدر و مادرش ارضاء نمی شود و زندگی مستقل و یا مشترک با شریک به او امکان بودن با آدم هایی که دوست دارد و سنش طلب می کند را می دهد. چند روز اخیر در شمال بودم و با این عینک جدید نوع روابط بین اعضای خانواده ها توجهم را جلب کرد. سردی روابط بین خانواده هایی که با فرزندان جوان و نوجوانشان آمده بودند به شدت برایم ملموس بود. تقریبا می توانستی ببینی که در خیلی از موارد پدر و مادرها آشکار و پنهان از نوع رفتار فرزندان دلخورند و فرزندان از فضای تکراری و کسل کننده خانواده بی زار و غم آلود. در زاویه ای دیگر روابط والدین هم دیدنی است. پدر و مادر گویی فقط هم دیگر را تحمل می کنند و ذره ای از عشق را که چسب طبیعی بودن زن و مرد در درون خانواده است در روابط بین آن ها نمی بینی. سر جمع انگار انگیزه ای جز وظیفه اعضای خانواده را کنار هم گرد نمی آورد. سر صبحانه ها دقت کردم. آدم هایی را می دیدم که حتی در زمان مسافرت که قاعدتا باید شادترین و رهاترین لحظات سال برای شان باشد ساکت و بی تفاوت کنار هم نشسته بودند و کلامی بینشان رد و بدل نمی شد. پدرهای نگران، مادرهای افسرده و فرزندان سرکش. این پدیده ای نادر در جامعه ما نیست. این “نهاد مقدس و کانون گرم خانواده” سیطره خود را بر فردیت تک تک اعضاء گسترانده و آن را کاملا کم رنگ می کند. زنانی که ذره ذره خواسته های خود را سرکوب کرده اند و جوانی شان را به پای شوهر و فرزند ریخته اند، مردانی که عمر خود را برای خانواده هزینه کرده اند و جوانان (خصوصا دخترانی) که خانواده سرکوب گر آزادی ها و خواسته های طبیعی شان است و تا ازدواج نکنند دست از سرشان بر نمی دارد. نتیجه این وضعیت عجیب همین سردی ها و همین گذراندن عمر بی لذت است. همین خانواده هایی که حتی مسافرتشان را هم از سر وظیفه و برنامه می روند. خانواده هایی که اعضایشان دست آخر حتی انرژی ندارند که برای نشاط همین نهاد مقدس هم صرف کنند.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها