• تعامل فمینیسم و اقتصاد

    نقد فمینیستی بر اقتصاد جریان اصلی (Mainstream Economics) از جمله نقدهایی است که در دو دهه اخیر مطرح شده است. نقد فمینیستی دو لایه تندرو و میانه رو دارد. لایه تندرو همانند برخی روی کردهای آلترناتیو دیگر در اقتصاد نقد معرفتی بر علم اقتصاد موجود داشته و مفاهیم پایه اقتصاد مثل مدل انسان اقتصادی و رفتار عقلانی را زیر سوال می برد.

    در مقابل لایه میانه رو به جای حمله بردن بر فرضیات و روش های پذیرفته شده علم سعی می کند در چارچوب این روش ها کار کند. اقتصاد هم همانند هر علم دیگری بر پایه مدل سازی کار می کند و مدل سازی کار خود را با انتخاب متغیرهای اصلی و فرضیات رفتاری شروع کرده و سعی می کند رابطه بین این متغیرها را توضیح دهد. می دانیم که حتی با پذیرفتن فرضیات یک سان دو مدل ساز می توانند رابطه کاملا متفاوتی بین متغیرها را توضیح دهند. اقتصاد فمینیستی میانه رو تمرکز خود را روی چنین محوری قرار می دهد

    مثال می زنم. روی کرد اقتصادی به بحث خانواده که توسط گری بکر شروع شده و توسط بقیه گسترش یافت سعی می کند با استفاده از مفاهیمی مثل بهره وری و تقسیم وظایف و نقش ها پدیده تک هم سری یا چند هم سری در جوامع را توضیح دهد.اقتصاددان های فمینیست های تندرو کل مبانی این مدل را که بر اساس رفتار عقلانی تک تک عوامل ایجاد شده است را زیر سوال می برند. در حالی که اقتصاددان های فمینیست میانه رو سعی می کنند این موضوع را به شکل جدیدی در قالب یک بازی چانه زنی بین زن و مرد در خانواده فرموله کنند. به این ترتیب سهم مهم اقتصاددان فمینیست می تواند این باشد که رابطه بین عوامل مدل را به ساختاری که در جهان واقعی هست و ممکن است از چشم مدل ساز غیرفمینیست پنهان بماند نزدیک کند. این کار عمدتا از طریق تمرکز بر نقش زنان به عنوان عوامل مستقل به جای فرموله کردن رفتار یک خانواده در قالب یک فرد واحد صورت می گیرد.

    شخصا فکر می کنم نقد فمینیسم تندرو در اقتصاد همانند خیلی از مکاتب آلترناتیو دیگر حالا حالاها ره به جایی نخواهد برد و فقط مشغله روشن فکرانه برای عده ای خواهد بود که پول بگیرند و مقاله های غیرجدی چاپ کنند. ولی نقد فمینیسم میانه رو می تواند یک پل ارتباطی مهم و موثر بین اقتصاددان ها و فمینیست ها ایجاد کرده و به غنای مدل های اقتصادی خصوصا در رابطه با مسایل زنان و خانواده کمک شایانی بکند. هم چنین فمینیست های تندرو به دلایل مختلف در جامعه اقتصاددان ها پذیرفته نخواهند شد ولی میانه روها می توانند کاملا پذیرفته شده و روی بقیه اثر بگذارند.

    * واضح است که مفهوم فمینیسم تندرو و میانه رو در این جا هیچ ربطی به معنی مصطلح آن ندارد و فقط در رابطه با سطح نقد نسبت به فرضیات علم اقتصاد مطرح می شود. یک فمینیست تندرو به معنی عرفی آن می تواند با استفاده از روی کرد فمینیسم اقتصادی میانه رو مدل های اثرگذاری برای توضیح تبعیض های تاریخی بسازد.

  • قیمت نسبی

    تورم و ثابت بودن نرخ ارز در پنج سال گذشته و هم چنین تحولات فناوری باعث تغییر در قیمت های نسبی خیلی از کالاها شده است. لباس یکی از اقلامی است که من می توانم قیمت هایش را به خاطر بیاورم. از حدود ۱۲ سال پیش عادت دارم شلوار جین و کفش اسپورت معمولی با قیمت متوسط بخرم. سال ۷۳ قیمت یک جفت کفش راحتی اکت یا کمل حدود هشت هزار تومان بود. الان کفشی معادل آن را می توان با حدود بیست تا سی هزار تومان خرید. روند قیمت شلوار جین هم همین طور بوده. قیمت خودرو هم همین اتفاق برایش افتاده است. قیمت پراید نو در سال ۷۴ حدود پنج میلیون بود و الان هفت میلیون است. پژو هم حدود پنج سال است که قیمتش تقریبا حول یازده میلیون تومان ثابت است. این به معنی است که قیمت واقعی پژو در این فاصله تقریبا نصف و پراید تقریبا یک سوم شده است. قیمت رایانه ۳۸۶ در سال هفتاد حدود دویست هزار تومان و قیمت لپ تاپ حدود دو میلیون تومان بود. اگر قیمت رایانه متناسب با متوسط قیمت سایر اقلام جلو رفته بود باید الان برای یک رایانه مدل روز چیزی نزدیک به دو و نیم تا سه میلیون تومان پول می دادیم.

    به دلیل این تغییر در قیمت های نسبی ممکن است حدس ما در مورد سطح رفاه در جامعه دچار خطا شود. حتی با ثابت بودن درآمد سرانه و این تغییرات در قیمت نسبی مردم می توانند لباس های بیش تر بپوشند و بیش تر صاحب خودرو و رایانه شوند ولی در عوض در خانه های کوچک تری زندگی کنند و گوشت کم تری مصرف کنند. نمی توانیم از ظاهر جامعه راجع به رفاه قضاوت دقیقی کنیم.

    پ.ت : عذرخواهی می کنم. الان که متن را دوباره خواندم متوجه شدم یک جمله کلیدی را موقع اصلاح متن جا انداخته ام و در نتیجه متن گنگ شده است. صحبت من در یک فضای تورمی است. با تورم بیش از بیست درصد در جامعه قیمت متوسط کالاها در مدت ده سال حدود هفت برابر می شود. ولی وقتی قیمت کفش و لباس فقط سه برابر شود یا قیمت خودرو و رایانه ثابت بماند معنی آن این است که قیمت واقعی آن ها پایین آمده و این اقلام به طور واقعی ارزان تر شده است. این اتفاق در مورد چیزی مثل رایانه یا خط موبایل یا تلویزیون کاملا ملموس است. قیمت ظاهری خط موبایل از سال ۷۶ تا الان تقریبا نصف شده که با لحاظ کردن تورم قیمت واقعی آن به یک ششم قیمت قبل رسیده است. پس اگر مردم موبایل بیش تری مصرف می کنند لزوما به معنی ثروت مندتر شدن آن ها نیست بلکه ناشی از ارزان شدن اساسی موبایل هم هست.

  • تورم یا بی کاری؟

    دولت ها در کوتاه مدت باید بین افزایش تورم یا بی کاری دست به انتخاب بزنند. مثلا دولت اگر واردات را افزایش دهد رشد قیمت ها را کنترل می کند ولی ممکن است باعث ورشکستگی یا کاهش تولید صنایع داخلی شده و بی کاری را افزایش دهد. یا بر عکس اگر تعرفه واردات را زیاد کند از صنایع داخلی حمایت کرده و فرصت های شغلی جدید پدید می آورد ولی در عوض باعث افزایش قیمت ها می شود. مثال بعدی این که دولت می تواند کسری بودجه ایجاد کرده و با بودجه منبسط شغل های جدید در بخش دولتی ایجاد کند ولی در عوض از طریق رشد نقدینگی به افزایش تورم دامن بزند. به هر حال هر دو این پدیده ها برای جامعه و از آن مهم تر برای سیاست مداران پرهزینه است و معمولا سیاست مداران تابع هزینه خود که ترکیبی از دو پدیده فوق است را کمینه می کنند. در این بین اطلاعات سیاست گذار و مردم از این دو پدیده یک سان نیست.

    در کشوری مثل ایران هزینه تورم برای سیاست مداران بیش از بی کاری است. برای این که تورم تمامی اقشار جامعه را تحت تاثیر قرار داده و در سطح عمومی ایجاد نارضایتی می کند ولی بی کاری معمولا دامن گیر آن هایی می شود که شغل خود را از دست می دهند. هر چند تبعات اجتماعی بی کاری ممکن است عده دیگری را هم تحت تاثیر قرار دهد ولی به هر حال دامنه تاثیرات آن بسیار محدودتر از تورم است. به این ترتیب سیاست گذار انگیزه دارد که فشار خود را روی کنترل تورم بگذارد و چند درصدی تورم را کاهش دهد ولی در عوض باعث رکود در اقتصاد یا واردات بیش تر شده و یکی دو درصد بر نرخ بی کاری بی افزاید. یک امتیاز تمرکز روی تورم به جای بی کاری برای سیاست گذار هم این است که نرخ تورم بدون نیاز به اعلام دولت کاملا احساس می شود. مردم قیمت سال قبل گوشت و مرغ و گوجه و ساختمان را به خاطر می آورند و لذا حسی تقریبی از نرخ تورم دارند. در حالی که نرخ بی کاری متغیری نیست که خود به خود در جامعه مشاهده شود و مردم به سختی می توانند برآوردی از آن داشته باشند. لذا دولت می تواند راحت تر نرخ بی کاری را دست کاری کند و وانمود کند که اتفاق بدی نیفتاده است.

    لذا اگر شنیدیم که دولت تورم را کاهش داده باید این سوال را هم مطرح کنیم که این کاهش تورم به چه قیمتی رخ داده و آیا بازار کار هم به وضع سابق باقی مانده یا اوضاع آن بدتر شده است؟

  • سبکی تحمل ناپذیر تدریس

    حس عجیبی موقع درس دادن دارم. وقتی بخش هایی از درس را که توصیفی است یا فهرستی از موضوعات مختلف است که زیر یک تیتر آمده و به ذهن هر آدمی می رسد یا تشریح یک مفهوم است که حالت قراردادی و تعریف دارد یا زیربخش هایی است که با یک نخ تسبیح به هم وصل نیست و از این ور و آن ور جمع شده یا مفاهیمی است که فاقد جزییات و عمق است درس می دهم تقریبا حالم به هم می خورد. از شرکت کنندگان خجالت می کشم و دوست دارم زودتر مبحث تمام شود. اصلا هم نمی توانم کشش بدهم و به مطلب پر و بال بدهم. بدی اش این است که این ها هم جزیی از درس و سرفصل ها است و نمی شود حذفش کرد. این جور موقع ها حس چرت و خمیازه و فحش های ته دل را را در مخاطب فرضی کاملا احساس می کنم. هر بار که به این بخش ها می رسم مرتب باید به ساعت نگاه کنم تا زمان بگذرد.

    ولی وقتی نوبت به بخش هایی می رسد که یک جوری از یک تئوری تغذیه می شود و موضوعات عینی با آن تئوری غیربدیهی توضیح داده می شود یا روابط ریاضی/منطقی است که با یک منطق به هم پیوسته جلو می رود و یک دستگاه بزرگ می سازد یا ابزار تحلیل است از خوش حالی پر در می آورم. وقتی این چیزها را درس می دهم معمولا در مخاطب فرضی ام حسی از نشاط و روشنی را احساس می کنم. این چهار روز تدریس پشت سرهم از هیچ بخشی به اندازه درس دادن بخش مربوط به تحلیل استراتژیک مالی لذت نبردم. کلاس نظریه بازی هفته قبل هم برایم خیلی خیلی لذت بخش بود چون به اندازه کافی ریاضی داشت. حاضرم صبح تا شب این درس ها را بدهم و خسته نشوم.

    چون ظاهرا قسمت من این است که در چند سال آتی عمده معاشم از درس دادن تامین شود باید راهی پیدا کنم که سبکی تحمل ناپذیر بخش اول را یک جوری تحمل پذیر کنم.

  • کرمان نامه یک

    با کمی عذاب رسیدم کرمان. پروازم ساعت یازده شب بود و من ده رسیدم و دیدم پرواز سه ساعت و نیم تاخیر دارد. فکر کردم به تر است به جای رفتن و برگشتن بنشیم در فرودگاه و کار کنم. کار اینترنتی هم داشتم. وایرلس که پیش کش از کافی نت خشک و خالی هم خبری نبود. زمانی که بلیط ها را تایید می کردیم تابلوی بالای کانتر ساعت پرواز با تاخیر را دو و نیم صبح اعلام کرده بود و مسوولش توضیح می داد که اگر فرودگاه را ترک کردید ساعت یک و نیم این جا باشید. حدود ده دقیقه به یک بود که یک دفعه خبر دادند که سوار شوید. بامزه بود که نه تنها به ساعت رسمی پرواز متعهد نبودند بلکه حتی همان زمان اعلام شده توسط خودشان برای تاخیر را هم رعایت نکردند. بی نظمی در بی نظمی! نشستیم در هواپیما و نیم ساعتی منتظر شدیم که احتمالا کسانی که ساعت یک و نیم بر می گشتند برسند. زمان پرواز که شد خلبان از تاخیر هواپیما به خاطر دیر رسیدن این گروه از مسافران عذرخواهی کرد. کمال پررویی بود. خلبان به جای این که از تاخیر سه ساعته خودشان عذرخواهی کند مقصر اول را مسافرینی معرفی کرد که طبق اعلام و قرار خود شرکت هواپیمایی رفتند و ساعت یک و نیم برگشتند. بنده خدا فرشید که قرار بود بیاد دنبال من کلی علاف شد و آخر سر ساعت چهار رسیدیم خانه فرشید و زهرا و پنج خوابیدم و هفت پا شدم رفتم کلاس.

    دی شب هم با رفقای قدیم و جدید رفتیم هتل پارس کرمان و نیم چه شب نشینی کردیم. سهیل رفیق قدیمی که الان استاد دانش کده رایانه دانشگاه دیویس شده هم آمده بود ایران و بعد چند سال هم را دیدیم و گپ زدیم. وسط صحبت یکی از دوستان از برنامه اش برای پست داکش در معماری صحبت می کرد و سهیل نکته بامزه ای گفت. می گفت بین بچه های ایرانی مقیم آمریکا معروف است که داخل ایران به دو چیز خیلی اهمیت می دهند: فوق دکترا و کار کردن در ناسا ! در حالی که در آمریکا اگر کسی در رشته های فنی پست داک (همان فوق دکترای معروف و محبوب !) بگیرد معمولا علامت مثبتی نیست چون معنی اش این است که شغل به تر و با درآمد بالاتری گیر نیاورده. ناسا هم جای بورکراتیک و شبه دولتی است که کار در آن جا شغل چندان جذابی به حساب نمی آید. مسوولیت این صحبت هم با سهیل !

    هتل پارس ورودیه داشت و وقتی داشتیم می رفتیم داخل، یکی از بچه های ما با یکی از مدیران یک دستگاه های دولتی که کارفرمایشان است مواجه شد و به هر دلیلی تصمیم گرفت حق ورودی ایشان و خانواده شان را هم بپردازد. چشمانم چهار تا شد وقتی دیدم طرف با کمال خون سردی ایستاد که این رفیق ما ورودیه را پرداخت کند. آن قدر طبیعی که فکر کردم جزیی از گروه ما است و بعد فهمیدم که این طور نیست.

    الان هم به عنوان مهمان افتخاری در جلسه انجمن فارغ التحصیلان شریف شهر کرمان هستم و این بغل به جای شرکت در جلسه یواشکی می بلاگم. فردا صبح دوباره ساعت پنج باید بلند شوم و بروم سرچشمه.

  • ۱) سرم در کرمان خیلی شلوغ است و نمی رسم یک شنبه سر کلاس بروم. بنا براین با عرض معذرت کلاس نظریه بازی این هفته کنسل می شود. هفته بعد همان ساعت نه صبح شروع می شود.

    ۲) سهمیه بندی بنزین منتفی شد. به این می گویند دولتی که تصمیمات پر سر و صدایش اعتبار دارد!

    ۳) پلیس ماهواره ها را جمع می کند و به مردم توصیه می کند بیش تر برنامه های رسانه ملی را تماشا کنند. منظورشان تلویزیونی است که شب ها هنرپیشه ها را می آورد تا در مورد تفاوت حیا و خجالت حرف های فلسفی بزنند و مردم کتاب خوان ایران را بیش از پیش درگیر تامل تحلیلی کنند.

  • کرمان

    فردا شب عازم کرمان هستم. دو روز در کرمان و دو روز هم در سرچشمه خواهم بود. دوستانی که لطف کردند و پیام دادند که هم را ببینیم می توانیم قرار را برای روز چهارشنبه عصر تنظیم کنیم. ممنون می شوم اگر یک ایمیل به من بزنید برای هماهنگی.

    سفرهای قبلی من به کرمان معمولا پر خاطره بوده. اولین بار که کرمان رفتم موقعی بود که دانشکده برق بودم و بچه های مجله برق یک اردوی بزرگ ترتیب دادند که چند تا اتوبوس شدیم و رفتیم. فضای اردو متناسب با حال و هوای آن سال ها کاملا مذهبی بود. در کل گروه فقط یکی از بچه ها متاهل بود که قرار شد در اتوبوس دخترها بنشیند تا اگر مشکلی پیش آمد کمک کند. بامزه این که توی آن فضا حتی نشستن این دوستمان پیش خانمش هم خیلی مناسب نبود و لذا به من گفت که تو هم با من بیا که دو نفر بشیم. تا رفتم سوار اتوبوس شم رفقای ریشو (در واقع همه ریشو بودیم، من چفیه هم داشتم) پسم فرستادند که با آستین کوتاه سوار نشو!.رفتم و پیراهنی پیدا کردم و دست آخر به اتوبوس راه پیدا کردم. ماجرای پرخاطره خود سفر بماند. احمدرضا نمی دانم غیر از تو دیگر کدام یک از آن بچه ها این جا را می خوانند.

    یک خاطره بامزه هم از یک سفر سه چهار سال پیش دارم. یک تیم بودیم که مجموعه ای از آموزش ها را به کارگران در شرف بازنشستگی شرکت ملی فولاد ارائه می کردیم. یکی از بچه ها پزشک بود و راجع به رژیم غذایی و ورزش های مناسب این سن صحبت می کرد، یکی راجع به ارتباط موثر با خانواده و من هم در مورد مهارت های کارآفرینی و راه اندازی کسب و کارهای ساده بعد از بازنشستگی صحبت می کردم. بعد از چند تجربه فهمیده بودیم که مخاطبان اکثر بی سواد یا کم سواد هستند و لذا سطح مطالب را بسیار ساده کرده بودم و مثال هایم هم در حد خرد کردن قند و پاک کردن سبزی در منزل و فروش آن در بازار بود تا با نوع مهارت ها و توان مالی مخاطبین متناسب باشد. کارگاه های شورانگیزی بود. کارگران مایوس از بازنشسته شدن بعد از دو روز آموزش ما کلی انگیزه پیدا می کردند و ایده های متعددی برای کسب و کار کوچک خود ارائه می دادند.

    خلاصه در این برنامه یک روز هم نوبت کرمان شد. رفتیم یک هتل خیلی خوب و صبح ماشین آمد دنبالمان و رفتیم شرکت فولاد کرمان که بر خلاف جاهای قبلی خیلی تر و تمیز و شیک بود. به جای سالن های بزرگ قبلی هم رفتیم داخل یک اتاق کوچک و مرتب و مجهز و دیدیم که به جای ۵۰-۶۰ نفر آقای میان سال حدود ۱۵-۲۰ نفر خانم و آقای جوان و خوش تیپ نشسته اند. پرسیدیم قضیه چیست؟ گفتند والله این شرکت تازه راه افتاده و بازنشسته ندارد! خط تولید هم اتوماتیک است و کارگر آن چنانی ندارد. دیدیم مخاطبین کارگاه همه لیسانس و فوق لیسانس دارند و مطالب برنامه دو روزه ما برای افرادی با سواد حداکثر ابتدایی طراحی شده است! بحران بدی بود و باید مدیریت می کردیم. برایشان کل قضیه را توضیح دادم و گفتم ۱۵ دقیقه به ما فرصت بدهید. دوباره نشستیم و اسلاید ها را از اول درست کردیم. مطلب هم کم آوردیم چون سرعت جذب این مخاطبین خیلی بالاتر از قبلی ها بود. لذا هر کدام از اعضای تیم یک برنامه مربوط به تخصص خودش را هم اضافه کرد و ماجرا دست آخر به خوبی و خوشی گذشت.

    حالا بریم ببینیم این بار چه بلایی سرمان می آید.

    راستی کلاس نظریه بازی این بار به جای ساعت نه صبح ساعت ده و نیم تشکیل می شود. موضوع بحث هم حول فرم استراتژیک و مفاهیم مختلف راه حل (عقلانیت پذیری، استراتژی مغلوب و تعادل نش) است.

  • خطر بزرگ شدن سریع بانک های خصوصی

    مدیریت درست دینامیک رشد یک نکته کلیدی در موفقیت شرکت های تازه تاسیس است. وقتی هم از مدیریت رشد صحبت می کنیم منظورمان بیش از آن که متوجه افزایش سرعت رشد باشد معطوف به “کاهش” سرعت رشد در مقاطع مشخص و پایدارسازی این رشد است. ادبیات و تجربه های خود من پر است از مثال های عینی از شرکت هایی که به سرعت رشد کردند و چون رشدشان بر پایه محکمی نبود به طرز بدی ضربه خوردند یا حتی نابود شدند. مدیران البته باید خویشتن داری زیادی داشته باشند که با دست خودشان سرعت رشد سازمان شان را کنترل کنند تا در درازمدت از نتایج آن بهره مند شوند.

    بانک پارسیان در این چند ساله خوب درخشیده است. طالبی مدیرعامل بانک روش تهاجمی را برای جذب هر چه بیش تر سپرده ها انتخاب کرده و توانسته گردش مالی بانک خودش را به طرز واضحی در سطحی بالاتر از بانک های دیگر قرار دهد. الان گردش مالی پارسیان به رقم میلیارد دلاری رسیده (دقیقا نمی دانم چند میلیارد دلار ولی آخرین خبرم پنج میلیارد دلار بود که با تخمین من از طریق رقم پاداش قانونی برای هیات مدیره نیز سازگار است) که بخش مهمی از آن مدیون پیش نهاد نرخ بهره مناسب به سپرده گذاران و تبلیغات گسترده حول آن بوده است. تا این جا مشکلی نیست ولی مشکل ممکن است از آن جایی آغاز شود که یا اقتصاد کشور به رکود بدی بخورد و یا بانک در حدی بیش از ظرفیت طرف تقاضا برای منابع مالی از طرف سپرده گذاران پول جذب کند. این پول ها برای پارسیان تعهد پرداخت سود و اصل پول را در میان مدت و بلندمدت ایجاد می کند که اینرسی قوی هم دارد منتها نکته اش در این است که این اینرسی به آرامی و در طول زمان شکل می گیرد. تا این زمان وام های ماشین و مسکن تقاضای کافی برای بانک ایجاد کرده بود ولی معلوم نیست که اگر رشد بانک ادامه یابد این تقاضا هم با همین نرخ رشد کند. البته یک راه معقول این است که در این شرایط بانک پارسیان خود راسا وارد سرمایه گذاری در پروژه ها یا حتی بازار مالی شود ولی این کار از یک سو مستلزم درگیر کردن بخشی از نقدینگی بانک در پروژه های با بازده بلند مدت است و از سوی دیگر نیاز به متخصصان ورزیده ای دارد که قادر به ارزیابی فرصت های تجاری و انتخاب آن ها باشند. کشور ما از حیث وجود چنین متخصصانی و نیز دانش مدیریت کردن آن ها بسیار فقیر است.

    اگر بانک پارسیان فرو بریزد ضربه بسیار مهلکی به اقتصاد ایران وارد می شود. ورشکست شدن یک بانک خصوصی مهم به مردم علامت منفی از قابلیت اعتماد این نوع بانک ها را می دهد و ممکن است آن ها را ترغیب به بیرون کشیده سپرده های خود از بانک ها کند. می دانید که بانک ها سپرده ها را در پروژه هایی درگیر می کنند که لزوما قابلیت نقد شدگی سریع ندارند و لذا اگر سیل تقاضا برای بیرون کشیدن پول ها سرازیر شود و پاسخ داده نشود اثر بهمنی شدیدی به وجود می آید که به شکل دومینو وار تمام بانک های دیگر را تحت تاثیر قرار می دهد. این اثر در مرحله بعدی به بورس می رسد و بحران جدیدی را در آن جا آغاز می کند.

    به قول یکی از دوستانم که در آمریکا کار تخصصی مدیریت مالی می کند مدیران بخش مالی بیش از این که جسور و خلاق باشند بایند دقیق و محتاط باشند.

  • جلسه دوم کلاس بازی

    جلسه دوم کلاس نظریه بازی روز یک شنبه ساعت نه صبح در محل قبلی برگزار می شود. ظاهرا جلسه اول که برای ورود مشکلی نبوده است با این حال بد نیست اگر ثبت نام نکرده اید قبلش با دانشکده تماس بگیرید و اسمتان را بدهید. سرفصل های جلسه دوم از این قرار است :

    – Extensive Forms : Set Theoretic and Graph Theoretic Representation
    – Games with Perfect Information
    – Pure, Mixed and Bahevioral Strategies
    – Backward Induction and Kuhn’s Theorem
    – Limitations of Backward Induction
    – Games with Imperfect Information
    – Perfect Recall
    – Games with Incomplete Information, Bayesian Approach
    – Nash Equilibrium in Extensive Forms and Subgame Perfection
    – Treat, Bluffing and Committment

    تعدادی از دوستان گفتند که جلسه اول نبودند و علاقه مند هستند از جلسه بعدی شرکت کنند. هر چندی برخی مفاهیم از جمله استراتژی ممکن است برایتان کمی گنگ باشد ولی احتمالا می توانید با کمی زحمت از همین جلسه هم بحث را دنبال کنید.

  • انتخاب عقلانی

    در مدرسه تابستانی فلسفه و اقتصاد وین یک گروه از دانش جویان از دانشگاه دوک آمده بودند و تسلط آن ها به بحث ها کاملا مشهود بود. یکی دو روز بعد فهمیدم که همه شان دانش جوی رشته علوم سیاسی هستند. با این وجود اطلاعات شان در مورد موضوعاتی که به طور معمول در دانشکده های اقتصاد مطرح می شود و در مدرسه تابستانی هم مورد بحث قرار می گرفت – مثلا بحث عقلانیت، نظریه بازی ها، نظریه امکان ناپذیری ارو در انتخاب اجتماعی، کارآیی پارتو و … – بسیار عالی بود. در طول مدرسه فهمیدم که اولا یکی از اساتید که با تسلط بسیار خوبی مباحث مربوط به نقد عقلانیت در بازی ها را ارائه می کرد فلسفه خوانده است و ثانیا خیلی از شرکت کنندگان دانش جویان رشته هایی غیر از اقتصاد هستند. این موضوع من را بسیار تحت تاثیر قرار داد که در تمام بحث ها افراد با زمینه تحصیلی کاملا متفاوت – از ریاضی گرفته تا فلسفه و اقتصاد و علوم سیاسی و بیزنس – می توانستند در بحث ها جلو بروند و سر مقدمات متوقف نشوند. در حالی که در ایران تا پایت را حتی از حلقه اقتصاددان های هم فکر خودت بیرون می گذاری باید سر پایه ای ترین مباحث پذیرفته شده علم با بقیه بحث کنی. این حد از اختلاف دیدگاه ها باعث می شود تا بحث های بین رشته ای یا بین مکتبی در بین ما قادر نشود از عمق کافی برخوردار شود چون معمولا در بحث مقدمات می مانیم و فرسوده می شویم یا دچار اختلاف نظر می شویم.

    چند روز پیش با چند نفر از دوستان علوم انسانی خوانده گپ می زدیم. یکی از دوستان که علوم سیاسی خوانده بود می گفت نظریه انتخاب عقلانی الان به عنوان یکی از دو روی کرد اصلی در حوزه علوم سیاسی مطرح است. دوست دیگری هم که در مدرسه اقتصادی لندن جامعه شناسی می خواند حتی نمونه هایی از مباحث جامعه شناسی دین را ذکر می کرد که بر اساس این روی کرد فرموله می شود. تازه جامعه شناسی دین از حوزه هایی است که به نظر می رسد رفتار عقلانی باید کم تر در آن مطرح شود.

    یکی از آرزوهای دور و دراز من این است که اگر روزی توانستم دکترا بگیرم و به ایران برگردم بتوانم در دانش کده های علوم انسانی در مورد نظریه انتخاب عقلانی و کاربردهای آن در مسایل اجتماعی و سیاسی درسی بدهم. هر چند امیدوارم تا آن موقع ده ها نفر قبل از من این کار را کرده باشند.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها