• مشاهدات و تجارب ایران

    ۱) تلویزیون نمی بینم ولی تکه هایی که جسته و گریخته به چشم می خورد همه مملو از القای جای گاه فروتر برای زنان است. انگار هر قدر جنبش فمینیسم و تلاش برای برابری حقوق زن و مرد در جامعه ما بیش تر شده رسانه ملی کوشش بیش تری برای ارائه نقش زن نجیب حرف گوش و مرد توان مند اداره کننده زندگی از خود نشان می دهد تا حد امکان این تلاش ها را خنثی کند.

    ۲) بازار کار خدماتی حرفه ای در این یک ساله بعد از دولت جدید به شدت راکد شده است. راننده ای که من را به اراک می برد تعریف می کرد که تا سال قبل هفته ای حداقل دو سه بار در این مسیر تردد می کرده ولی الان من اولین استادی هستم که در چند ماه اخیر به اراک می برد. دوست دیگرم تعریف می کرد که چند جا مشغول انتشار نشریه و خبرنامه کاغذی و الکترونیکی و در این مدت تمامی کارهایش تعطیل شده است. شرکت های مشاوره تقریبا هیچ قرارداد جدیدی در این یک سال جدید نگرفته اند و هنوز هم خبری از تخصیص بودجه های جدید به این منظور نیست. شنیدم بنیادی که عده ای از بچه های علامه حلی راه انداخته بودند و نوعی نقش تینک تنک را داشت با مشکلات مالی جدید در حال رسیدن به نقطه بحرانی است و …

    ۳) رانندگی در ایران سال به سال بدتر می شود. چون به فاصله می آیم می توانم این روند را حس کنم. پری شب ساعت ده در اتوبان چمران احساس کردم که دیگر حاضر نیستم در تهران ماشین برانم. از بس که از چپ و راست قیچی شدم و خطر تصادف برایم به خیر گذشت. دیشب در یادگار می آمدم و دو تا پیکان درست وسط بزرگ راه مشغول خوش و بش (یا شاید هم دعوا) بودند و هیچ اعتنایی هم به بوق های متعدد و چراغ های ماشین های پشت سری که ناگهان ترمز می کردند نداشتند. شاید اغراق نباشد اگر بگویم یک دقیقه تمام به همین وضع در بدترین جای بزرگ راه می راندند.

    ۴) در مورد کلاس نظریه بازی یک اشتباه بزرگ مرتکب شدم. فکر نمی کردم دوستان مستمع آزاد این قدر زیاد باشد ولی عملا آن قدر جمعیت زیاد بود که در جلسه اول کل کلاس پر شد. سطح متفاوت دو گروه یعنی دانش جویان کارشناسی ارشد اقتصاد شریف و مستمعین آزاد باعث می شود تا نتوانم روی یک گروه متمرکز شوم. اگر متناسب با خواسته های مخاطبان اصلی پیش بروم شاید برای گروه دوم کمی سریع و غیرقابل فهم شود و اگر برای گروه دوم متناسب کنم برای گروه اول خسته کننده و کند می شود. اگر می دانستم این تعداد شرکت کننده خواهم داشت حتما دو گروه مجزی می کردم.

    ۵) بر خلاف انتظار ما ظاهر زندگی عمومی در ایران تقریبا تغییری نکرده است. خانم ها با همان سطح حجاب بیرون هستند و کافی شاپ ها و رستوران ها فعال. به نظرم می رسید جلوه زنان خیابانی کم تر شده اند. روزنامه شرق هم چنان منتشر می شود و خانه هنرمندان هم چنان برقرار است. این سطح ظاهری از زندگی مدرن تاکنون تحمل شده است.

    ۶) وضع اینترنت در ایران باید مایه شرمندگی دولت های قبلی و فعلی باشد. بیش از ده سال از ارائه خدمات خانگی اینترنت در ایران می گذرد و سرعت و کیفیت اتصال و سطح فن آوری برای بیش تر کاربران هنوز در سطح همان موقع ها است. قیمت های واقعی البته پایین آمده و با احتساب تورم شاید به کم تر از یک پنچم آن سال ها رسیده است.

    ۷) صالح صحابه هربار که می آیم لطف بسیار می کند و من و عده ای از دوستان هم سن و سال خودش را به صرف غذا و گفت و گو دعوت می کند. مجالس صالح که فرصت آشنایی من را با عده قابل توجهی از دوستان جوان علوم انسانی خوان فراهم کرده برایم همیشه نقطه امید است. این گروه در فضایی متفاوت از نسل قدیم حاکم بر علوم انسانی ایران می اندیشند و کار می کنند. پرکار و پاهوش و زبان دان هستند و کاملا این نوید را به من می دهند که اگر مشکلی پیش نیاید و برگردند چیزی حدود ده سال دیگر طبقه جدیدی از جامعه شناسان و علوم سیاسی دان ها و دین پژوهان جوان خواهیم داشت که به سطح روز دنیا نزدیک هستند.

    ۸) امید از جامعه ایرانی که من می بینم رخت بربسته. این را می توانم با قاطعیت بگویم. سال های اول ریاست جمهوری هاشمی و خاتمی امیدواری بسیاری برای یک وضعیت جدید و مطلوب در جای جای جامعه به چشم می خورد. الان یک جوری تن به وضع موجود دادن و تسلیم محض در مقابل آینده نامعلوم را می بینم.

  • وبلاگ نویسی و وبلاگ خوانی برای ما که خارج از ایران زندگی می کنیم وسیله ای مهم و گاهی حیاتی برای حفظ ارتباط با شبکه اجتماعی مان و خروج از تنهایی معنوی است. وقتی ایران هستم و فرصت این را دارم که مرتبا با دوستان مختلف قدیم و جدید به گفت و گوی حضوری بنشینم انگیزه و رقم کم تری برای وبلاگ دارم. دی روز با یکی از دوستان قدیمی ام که در کمبریج اقتصاد می خواند گپ می زدیم. نکته ای را از اقتصادسنجی متوجه نشده بودم و ازش پرسیدم و در عرض یکی دو دقیقه به خوبی توضیح داد. این مفهوم را در مدت چند ماه درس اقتصادسنجی آن جا نتوانسته بودم به این شکل بفهمم. جالب بود که هر دو کاملا این تجربه را داشتیم و کاملا روی آن تاکید می کردیم که یک مشکل زندگی و تحصیل در خارج خصوصا در جایی که ایرانی های هم رشته ات وجود ندارند این است که کم تر کسی را داری که به اصطلاح طلبه ها با او به طور مداوم مباحثه کنی. از مساله زبان که بگذریم، اگر این مباحثه مربوط به مسایلی باشد که مورد علاقه خارجی ها نیست و مربوط به فضای ایران است دیگر کاملا تنها می شوی. مباحثه های دو نفری حداقل برای من که تا حد زیادی متمایل به یادگیری از طریق گفت و گو هستم نقش کلیدی در درک عمیق تر مفاهیم دارد. وقتی ایران می آیم در همین مدت یکی دو ماه کلی ایده به دست می آورم که به درد مابقی سال می خورد و در مقابل آن جا کاملا احساس می کنم که بخش هایی از مغزم تعطیل می شود و خنگ تر از اینی که هستم می شوم.

    راستی کارها این قدر زیاد شد که تصمیم گرفتم اقامت در ایران را تمدید کنم لذا بعد از یک سفر کوتاه چند روزه به اتریش دوباره برمی گردم و تا آخر شهریور می مانم. این دفعه یک تجربه بامزه دارم. شاید نزدیک به ده تا ایمیل و پیام از رفقایی دریافت کرده ام که سخت مشتاق دیدارشان بودم و خودم قصد داشتم باهاشان قرار بگذارم. متن مشترک همه شان این بود : «می خوام ببینمت ولی می دانم وقت نداری». پاسخ ثابت من هم این بود که «اولا وقت دارم ثانیا من بیش از شما مشتاق این دیدار هستم و اگر وقت هم نبود یک کاریش می کنم.»

  • در تقدیر از اقتصاددان رسوای جماعت

    این مطلب امروز در شرق و به مناسبت پاس داشت سی سال خدمات دکتر طبیبان چاپ شده است. مطلب را دو هفته پیش نوشته بودم. چند روز پیش دکتر نیلی زنگ زد و گفت غروب در جلسه رستاک شرکت کنم. دکتر طبیبیان را برای اولین بار آن جا دیدم (علاوه بر دکتر غنی نژاد و دکتر فرجادی و صادق جنان صفت و بقیه) و بسیار مایه مباهاتم شد وقتی فهمیدم دکتر طبیبیان من را از نوشته هایم می شناسد و دکتر غنی نژاد وبلاگم را می خواند.

    « من متاسفانه امکان شاگردی مستقیم دکتر طبیبیان را نداشته ام و از حضور در کلاس های درس ایشان محروم بوده ام. با این حال در مورد دیدگاه ها و رفتار ایشان بسیار شنیده ام و نوشته هایشان را با علاقه خوانده ام و از هر دو آن قدر آموخته ام که وظیفه خود بدانم در پاسداشت سی سال تلاش شان یادداشتی به قدردانی از طرف یک شاگرد غیرمستقیم شان بنویسم. امیدوارم این تقدیرنامه بتواند به نمایندگی از بخشی از نسلی ارائه شود که سخنان و دیدگاه های دکتر طبیبیان همواره برایشان الهام بخش و آموزنده بوده است. این دومین تقدیرنامه ای است که امسال به مناسبت سی سال خدمت و شصت سالگی دو استاد غیرمستقیم ام می نویسم. اولین نوشته در رثای خدمات دکترعبدالکریم سروش بود که به نسل ما درس های زیادی در باب فلسفه علم و الهیات جدید آموخت و دومی آن در وصف تلاش های دکتر طبیبیان است که به ما نگاه دیگری به علوم انسانی و مشخصا علم اقتصاد را منتقل کرد. انگیزه نوشتن این یادداشت کوتاه هم تکلیف اخلاقی است در برابر تلاش های مردی که شخصا از ۱۰ سال پیش مرتبا شاهد جدل ایشان با جو غالب در کشور بوده ام و می دانم که این جدل از سال ها پیش از آن نیز در جریان بوده است. امیدوارم در این وضعیت انزوای اقتصاددانان این نوشته حداقل این پیام را به شخص ایشان منتقل کند که اگر سیستم حاکمیت به سادگی یکی از برجسته ترین اقتصاددان این کشور را از خدمت کنار می گذارد در مقابل کسانی از نسل جوان تر هستند که قدر این تلاش ها را دانسته اند و می دانند.

    در این نوشته می خواهم این سئوال را پیش کشیده و جواب بدهم که چرا باید از آقای طبیبیان تقدیری بیش از یک تقدیر معمول که معمولا در بازنشستگی یک استاد ابراز می شود به عمل آورد مواردی که به نظر من این تقدیر را توجیه پذیر می کند در چهار گروه طبقه بندی می شود:

    ۱) زنده نگاه داشتن چراغ علم اقتصاد
    گفتم که به عنوان شاگرد غیرمستقیم ایشان می نویسم و از همین ماجرا هم شروع می کنم. بسیاری از ما جوانان که بعد از ورود به دانشگاه علاقه مند به تحصیل در رشته اقتصاد شدیم به طور غیرمستقیم شاگرد ایشان هستیم. چرا که فضایی که ما را تشویق به تغییر مسیر از رشته های دیگر خصوصا رشته های مهندسی و ورود به علم اقتصاد کرد تا حد زیادی مدیون کوشش هایی است که ایشان در سال های بسیار قبل تر رنجش را بر خود هموار کرده بودند. دکتر طبیبیان در کنار برخی اساتید برجسته دیگر از جمله دکتر علینقی مشایخی برنامه آموزشی را در سال های اولیه دهه شصت اجرا کردند که در فضای چپ زده آن موقع به دانشجویانش اقتصاد بازار را می آموخت. در واقع گروهی از اساتید ما که از آنها در باب علم اقتصاد بسیار آموخته ایم خود شاگردان دکتر طبیبیان بوده اند و با این واسطه حلقه شاگردی غیرمستقیم ما با ایشان تکمیل می شود. شاگردی غیرمستقیم ما از بابت نوشته های ایشان هم هست. فراموش نمی کنیم که ایشان پیشرفته ترین و فشرده ترین منبع درسی اقتصاد خرد در ایران را زمانی نوشتند که زبان ریاضی در علم اقتصاد چندان پذیرفته نبود. شاید به خاطر سختی و فشردگی این کتاب بود که کسی حوصله نکرد آن را بخواند یا حتی تدریس کند و لذا کتاب آن چنان که باید مطرح نشد.

    ۲) صراحت در دفاع از آموزه های علمی
    جایی از ایشان خواندم که گفته بودند «اقتصاد مثل ادبیات نیست که در آن هم این درست باشد و هم آن، در اقتصاد مسئله یک جواب درست دارد». اقتصاددانی که در ایران کار کرده باشد اهمیت این جمله را در چنین جامعه ای به خوبی درک می کند. در جامعه ای که به هم دوختن مفاهیم بی تناسب و ارائه جواب هایی که هم این و هم آن را راضی کند امری معمول است. در چنین فضایی است که کسانی را لازم داریم که فراتر از این نظریه های سیاست مدارپسند و مردم راضی کن بر تحلیل درست مسائل پافشاری کند و نشان دهد که مسائل اقتصاد از منطق درونی برخوردارند که از آنها گریزی نیست. چنین باوری است که دکتر طبیبیان را قادر می کند که فی المثل به صراحت بگوید که «صنعت ما بیست و پنج سال است که عادت کرده است با رانت و حمایت دولتی زنده بماند و اگر این رانت ها قطع شود قدرت ادامه حیات ندارد.» تنها یک اقتصاددان شجاع است که می تواند این چنین بی محابا به نقد صنعت رویانده شده در محیط گلخانه ای ایران بپردازد.

    ۳) انتقال جهان بینی
    زمانی که موسسه عالی پژوهش در برنامه ریزی و توسعه معروف به موسسه نیاوران هنوز برپا بود و با نشاط به فعالیت های علمی اش ادامه می داد و به جرم تفاوت سطح آن با بقیه نهادهای دولتی در ایران محکوم به کوتاه شدن قدش و در واقع انحلالش در سال های بعد نشده بود دکتر طبیبیان کلاس های اقتصاد خرد را در این موسسه تدریس می کردند. در آن زمان جمله ای بین دوستان من که دانشجوی این موسسه بودند معروف بود و آن این که کلاس های دکتر طبیبیان دانشجوی جوان چپ گرا تحویل می گیرد و آدم معتقد به اقتصاد بازار تحویل می دهد. همیشه این سئوال پیش روی من بود که یک کلاس درس چطور می تواند این تاثیر را روی افراد داشته باشد. تا این که فرصتی شد و در خارج از کشور مشغول تحصیل علم اقتصاد شدم و اتفاقا درس اقتصاد خرد پیشرفته را هم با استادی گذراندم که جزء چهره های مطرح در این حوزه به شمار می آید. با این همه احساس می کردم این همه مطالبی که با نظریه های پیشرفته ریاضی آموخته ام چیزی کم دارد که نگاه من را به واقعیت دنیای بیرون پیوند بدهد. از دوستان دیگری که در دانشگاه های خوب آمریکا و انگلیس مشغول تحصیل بودند و تجربه کلاس دکتر را هم داشتند سئوال کردم. تجربه آنها هم مشابه و تحلیل آنها از ماجرا شنیدنی بود: امثال دکتر طبیبیان در باب درسشان غیرت دارند و حس می کنند طی این کلاس باید هر آن چه از تجربه های تلخ این سالیان آموخته اند یک باره به دانشجویانشان منتقل کنند. این همان چیزی است که در کلاس های درس خارجی غایب است و همان چیزی است که کلاسشان را به چیزی بیش از یک کلاس درس که مطالب فنی در آن آموزش داده می شود تبدیل می کند. در واقع کلاس ایشان محل آموختن جهان بینی اقتصاد مدرن بود.

    ۴) پافشاری بر عقاید
    در ایران از اقتصاد بازار دفاع کردن همت و صرف آبرو و از خودگذشتگی والایی می خواهد. در کشوری که هم دولت و هم اپوزیسیون دولت هر دو به یک اندازه دلباخته الگوهای جمع گرایانه و مداخله جویانه هستند معرفی برنامه های تعدیل و دفاع از اقتصاد آزاد و منطق بازار معنی جز جدا کردن خود از موج های مرسوم و منتظر نقد و تهمت بودن ندارد. اینجا است که من جمله ای را به یاد می آورم که می گوید «خواهی نشوی رسوا، هم رنگ جماعت شو». امثال دکتر طبیبیان بیش از پانزده سال رسوای جماعت شدند تا آرام آرام سیاستمداران و روشنفکران ایرانی بیاموزند که قیمت نسبی در اقتصاد مهم است و مداخله دولت پرهزینه است و رشد در فضای بسته صورت نمی گیرد. من عنوان نوشته ام را به عمد در همین رابطه انتخاب کردم که بگویم هرچند عده ای به کنایه ممکن است تعبیر آقای تعدیل را در مورد ایشان به کار بگیرند ولی من دوست دارم روی این موضوع تاکید کنم که همت ایشان و بقیه همکارانشان بود که پای ایده های اقتصاد آزاد را به فضای چپ زده دولت ایران باز کرد. ایده هایی که سال ها بعد خیلی ها طرفدارش شدند و به روی خودشان هم نیاورند که زمانی مخالف سر سخت آن بودند. افتخار دکتر طبیبیان این است که از زمانی که من به خاطر دارم و به قول دکتر غنی نژاد از همان سال های اولی دهه شصت طرفدار این عقیده بودند و روی آن پافشاری کرده اند.
    از آن گذشته اقتصاددان بودن و از دیدگاه های مدرن در این علم دفاع کردن در ایران اعصاب پولادین لازم دارد. در کشوری که هر کسی به صرف مطالعه نوشته هایی در سطح اطلاعات عمومی خود را صاحب نظر اقتصاد می داند، در شرایطی که گاه استادان این علم خود بزرگترین دشمنان آن هستند و در فضایی که اطلاعات عمومی غیرمتخصصین در زمینه مبانی درست علم اقتصاد بسیار پایین یا حتی نزدیک به صفر است و افکار عمومی هم معمولا نظرات انشاء وار و نادقیق را به سخن دقیق ولی ناخوشایند ترجیح می دهد به زبان اقتصاد سخن گفتن همانند جنگیدن بدون زره در میان لشگری از دشمنان است. ایستادن و توضیح دادن بدیهیات علم به کسانی که خود را صاحب نظر می دانند و تحمل کژفهمی ها و عکس مارهایی که کشیده می شود و زیر باران تهمت ها و نقد های بی اساس و ناشی از ناآگاهی ایستادن همتی مردانه می خواهد که امثال دکتر طبیبیان به داشتن آن مفتخرند.

    اتفاقا دیروز بود که به جمله ای که دکتر طبیبیان در انتهای نوشته شان در پاسداشت خدمات آقای کردبچه نوشته بودند و اجر ایشان را به جهان دار جاوید حواله داده بودند فکر می کردم. خواستم به همان سبک بگویم آقای طبیبیان از اجر معنوی تلاش هایتان که بگذریم من شک ندارم که به مرور زمان علم اقتصاد از این گسستگی عظیمی که با جهان دارد بیرون خواهد آمد و فضای آن دچار تحول اساسی خواهد شد. دیر نمی بینم روزی را شاید ده سال دیگر که مجلس پاسداشتی از سوی اقتصاددانان نسل ما برای دکتر طبیبیان به عنوان پدر علم اقتصاد مدرن برگزار خواهد شد. در آن مجلس خواهیم گفت که دکتر طبیبیان نه در زمان دولت احمدی نژاد بلکه عملا در زمان دولت های قبلی بازنشسته شد»

  • کامنت گذاران

    کسانی که کامنت می گذارند چند جور هستند:

    ۱) کسانی که نقش معلم را بازی می کنند. این ها کسانی هستند که به طرز بی رحمانه ای منطق نوشته ها را نقد می کنند یا کم بودهای آن را نشان می دهند و نویسنده از بابت نکاتی که از آن ها می آموزد بسیار ممنون می شود.

    ۲) رفقای شفیق که نقش روحیه دهنده را ایفا می کنند و کامنت های محبت آمیزشان انگیزه نوشتن را فراهم می کند.

    ۳) بیرونی ها کسانی هستند که از مکاتب فکری دیگر می آیند و هر چند ممکن است مبانی فکری مان متفاوت باشد ولی چارچوب بسته ذهن آدم را تحریک می کنند تا به پارادایم های رقیب هم نگاه بیندازد. نویسنده و کامنت گذار این نوع هر چند ممکن است با هم مهربان و هم سنگر نباشند ولی من همیشه از این دوستان ایده های مهمی می گیرم و به اشتباهات مهمی پی می برم.

    ۴) برچسب زن ها کسانی هستند که من را بدجوری عصبانی می کنند. این ها کسانی هستند که به جای این که منطق یک نوشته را نقد کنند روی آدم اسم می گذارند. مثلا می گویند مهندسان اقتصادخوانده یا لیبرال ها یا خارج درس خوانده ها یا مسلمان ها فلان و بهمان. از آن مهم تر کسانی که وقتی حرف جدی برای گفتن ندارند تهمت هایی از قبیل غرق تئوری بودن و آشنا نبودن با ایران و صلاحیت نداشتن برای اظهار نظر می زنند و آدم را مجبور می کنند جواب درخوری بهشان بدهد و گاه گاهی صلاحیتش را به رخشان بکشد. متاسفانه من در مقابل چنین تحریکاتی خیلی حساس و غیرخویشتن دار هستم.

    ۵) بروزها و متقاضیان تبادل لینک و همیشه سبزها

    ۶) عصبانی ها یعنی کسانی که منتظرند تو چیزی بنویسی و بیایند و فحشی بدهند و بروند. واقعا نمی فهمم اگر از این وبلاگ خوششان نمی آید چرا می خوانندش.

    من مخلص سه گروه اول هستم. از گروه چهارم خواهش می کنم این طوری رفتار نکنند تا گفت و گوهایمان منطقی و دوستانه جلو برود و به مباحث حاشیه ای کشیده نشود. ششمی ها هم که همیشه کار خودشان را می کنند.

  • کلاس تئوری بازی

    جلسه اول کلاس تئوری بازی روز یک شنبه ۱۵ مرداد ساعت نه صبح در محل دانشکده مدیریت و اقتصاد دانشگاه شریف، سالن دکتر مشایخی برگزار می شود. اگر دانش جوی این دانشگاه نیستید برای ثبت نام و هماهنگی ورود با دفتر گروه اقتصاد تماس بگیرید: ۶۶۰۲۲۷۵۵

  • برای چه بنویسم؟

    از موقعی که ماجرای لبنان پیش آمده مرتب پیش خودم فکر کرده ام که چیزی بنویسم و بعد وقتی به نتایج نوشته های قبلی از این جنس مراجعه کرده ام منصرف شده ام. تجربه ام می گوید هر وقت چیزی خارج از حوزه تخصصم نوشته ام خودم بعدا از استحکام منطقی و نتایج نوشته ام احساس نارضایتی کرده ام. هر چند که از کامنت ها و تذکرات دیگران آموخته ام.

    من خودم را مقید کرده ام که تا حد امکان راجع به دو چیز بنویسم. اول مطالبی که به اقتصاد مربوط است و به نظرم می رسد تحلیل مشخصی از مساله ای را به معرض اشتراک و نقد دیگران می گذارم و دوم هم نوشته های شخصی است که هیچ آداب و ترتیبی برایش نمی جویم.

    ماجرای لبنان روشن تر از این است که امثال من بخواهیم چیزی در موردش بنویسم. از دید من ماجرا با حماقت یک گروه که فکر عواقب تحرکاتش را نمی کند شروع می شود و با دیوانگی طرف مقابل که برای حفظ موجودیت خودش و امنیت شهروندانش حاضر است دست به کشتار گسترده بزند ادامه می یابد. من نه متخصص مسایل خاورمیانه و فلسطین و لبنان هستم که نوشته ام چیزی به دانش و فهم خوانندگان بیفزاید و نه چنان قلمی دارم که حسی در کسی برانگیخته کنم و موجب حرکتی شوم. اگر بنویسم فقط تکرار مکررات است. پس برای چه باید بنویسم؟

  • بازار مالی و سرمایه انسانی

    از مزایای ایران آمدن مواجهه با مسایل عینی جالب است. امشب با دوست عزیزی صحبتی می کردیم. می گفت از یک دانشگاه خیلی خوب در اروپا پذیرش گرفته ولی بورس بهش ندادند. هر دو موافق بودیم که اگر جایی بود که می توانست وام کافی برای تحصیلش در آن دانشگاه را از آن جا دریافت کند و پس از فارغ التحصیلی پس بدهد کاملا ارزش دارد که این کار را بکند و با خرج خودش (در واقع با وامی که دریافت می کند) مشغول تحصیل شود.

    عین این قضیه در مورد سیاست تخصیص وقت در هنگام تحصیل در داخل ایران هم صادق است. بسیاری از ما آرزو می کنیم که در دوره ای که در ایران دانش جوی کارشناسی ارشد یا دکترا هستیم تمام وقت خودمان را صرف درس خواندن یا تحقیق بکنیم و می دانیم که چنین کاری وضع ما را در بازار کار آینده به تر خواهد کرد. با این همه معمولا مجبوریم برای تامین هزینه های زندگی بخشی از وقتمان را صرف کارهایی بکنیم که لزوما ربطی به تحقیقمان ندارد و از آن طریق پول دربیاوریم. این موضوع باعث می شود که دانشجوی مقطع تحصیلات تکمیلی در ایران حتی گاهی کم تر از ۵۰ درصد وقتش را صرف کار تحقیقاتی و آموزشی اش بکند. حالا اگر بازار مالی در کشور ما توسعه یافته تر بود به گونه ای که وام گرفتن از آن امر پیچیده ای نبود و برای افراد عادی امکان پذیر بود دانش جویان می توانستند این تصمیم را بگیرند که برای تامین هزینه های زندگی شان از این بازار وام بگیرند و پس از فارغ التحصیلی و مشغول شدن به کار وام را پس بدهند. چنین امکانی باعث تمرکز بیش تر روی درس خواندن و در نتیجه بهبود وضع سرمایه انسانی در جامعه می شد حال آن که ضعف بازار مالی در ایران چنین امکانی را از افراد می گیرد.

    در بحث های مربوط به رشد اقتصادی ضعف بازار مالی یکی از موانع مهم برای رشد فن آوری و کارآفرینی در کشورهای در حال توسعه است. هر چند مفاهیم در آن جا کمی متفاوت است ولی امیدوارم منطق قضیه با توضیحات بالا کمی روشن تر شود. شاید هم چیز تفصیلی تر نوشتم.

  • عقلانیت اقتصادی

    این عبارت ها از اسپینوزا است :

    «به عنوان یک قانون جهان شمول در باب رفتار انسان ها هیچ انسانی گزینه ای که فکر می کند به تر است را از دست نمی دهد مگر به امید یک چیز به تر یا برای فرار از ضررهای بزرگ تر. هم چنین هیچ کسی زیانی را تحمل نمی کند مگر به خاطر اجتناب از زیان های بزرگ تر یا به خاطر دست آوردن چیزی ارزش مندتر. به این خاطر است که انسان ها همیشه بین دو چیز آن یکی را انتخاب می کنند که به نظرشان به تر است»

    اگر به خاطر داشته باشید گفتیم تابع مطلوبیت با تعریف مدرن تابعی است که ترجیحات انسان ها را بین تمام انتخاب های ممکن آن ها رتبه بندی می کند. فکر کنم با این تعریف اسپینوزا روشن باشد که یک انسان عاقل در هر شرایطی سبدی را انتخاب می کند که مطلوبیت او را بیشینه کند یا به عبارت دیگر در درون هر محدودیتی آن گزینه ای را انتخاب می کند که به نظرش به تر از بقیه است. این به تر بودن به هیچ وجه محدود به معیارهای مادی نیست و تنها نکته ای که بیان می کند تاکید بر ارجح دانستن یک گزینه بر گزینه دیگر است. این که ملاک ارجحیت چیست و چرا یک انسان در یک موقعیت یک گزینه را به چیز دیگری ترجیح می دهد(مثلا انتخاب بین فدا کردن جان خود یا پر کردن جیب خود) موضوعی خارج از علم اقتصاد است.

    این رفتار همان رفتار بیشینه کردن مطلوبیت است که به عنوان یکی از مشخصه های پایه ای رفتار عقلانی در اقتصاد شناخته می شود و بعضا مورد انتقاد قرار می گیرد.

  • دوستی هایی که می آیند و مثل برق می روند

    پارسا صایبی یادته امیر چی می گفت؟ می گفت آدم که سنش بره بالا سخت می تونه دوست جدید بگیره. حالا اگر آدم در کشوری زندگی کنه که هر روز باید منتظر این باشه که یک دوست قدیمی اش زنگ بزنه و بگه من مهاجرتم جور شد یا ویزام را گرفتم باید اون وقت یاد بگیره که دوستی هایی که به سختی به دست آمده را مثل آب خوردن از دست بده و خیلی دلتنگ شون نشه. شب رفتن خودت یادته؟ من به روم نیاوردم ولی تا چند روز بعدش دلم گرفته بود. مگه آدم چقدر شانس داره که زوجی پیدا کنه که مثل خودش باشند؟

    الان دارم از فرودگاه می نویسم. حس این دفعه ام به نسبت سال قبل کم رنگ تر شده. هم دلم کم تر برای وین تنگ می شه و هم کم تر از قبل شوق دیدن تهران را دارم. آخه آدم عادت می کنه. حتی به این که زندگی اش و رفقاش مثل قایق روی آب هر روز یک طرف بروند. جمعه شب بچه های گروه چای داغ را دوباره دور هم جمع کردم. همان گروهی که توی وین راه انداختم تا بچه هایی که تیپ هم هستند ماهی یکی دوبار هم را ببینند و گپ های دل خواهشان را بزنند و مثل ما خاطرات سخت تنهایی معنوی ماه های اول را تجربه نکنند. مناسبت این دفعه چای داغ خیلی دل چسب نبود. سه تا از بچه های گروه داشتند می رفتند. زلفا و مسعود فرصت مطالعاتی شان تمام شد و سروش به خاطر این که وین خیلی چیزی نداشت که بهش عرضه کند برگشت ایران که برود کانادا. این دفعه هم دلم گرفته بود از قبلش. شب که تنها بر می گشتم خانه داشتم خاطرات شش ماه قبلم را با این دوستان مرور می کردم. دوستانی که شاید دیگر هرگز هم را نبینیم. توی غربت آدم به بقیه کم تر اعتماد می کنه ولی وقتی کسی را پیدا می کنه که اعتماد کنه یک جوری عجیب بهش نزدیک می شه. اون وقت تا میاد که مزه دوستی را بچشه باید منتظر باشه که رفقاش یا خودش بزارند و برند. این همه این جا دست و پا زدم که آدم های خودم را پیدا کنم. ولی این دوست ها هم یکی یکی دارن می رن. مسعود که رفت یمن. مهدی داره با خودش کلنجار می ره که کی بره آمریکا. نفر بعدی کیه؟

    حالا بعید نیست که سال بعد خودم هم مجبور شم از وین برم. دوباره باید پی دوستی های جدید باشم و دوباره علقه هایی که می دانی موقت است و به زودی خواهد گسست. ایرانی بودن حتی به رفاقت تو هم رحم نمی کند. چه در ایران باشی و چه در غربت باید یاد بگیری که خیلی دلت را حتی به رفاقت های خشک و خالی ات هم خوش نکنی و منتظر گسستنش باشی. سرگردانی بدی است.

    راستی پریشب با دکتر جلالی رفتیم کنار دانوب و درد دل ها و حرف های آخر را زدیم. آخه دکتر هم دو هفته دیگر از وین می ره.

  • تا جایی که من می فهمم آدم هایی که در ایران وقت خود را صرف تمرکز روی خلق نتایج با کیفیت و جدید به صورت انفرادی یا در قالب یک تیم کوچک کرده اند اثر خیلی جدی تری از کسانی داشته اند که دنبال درست کردن نهاد و انجمن و گروه بوده اند. می دانم که در نگاه اول ممکن است خلاف این به نظر برسد.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها