• کارت پارک و بازتوزیع سیستم

    کارت پارک و بازتوزیع سیستم فروش کارت پارک و استفاده از پارک‌بان‌ها خدمت جدیدی به شهروندان ارائه نمی‌کند و چیزی بر تولید و رفاه کلی جامعه نمی‌افزاید. با این سیستم همان تعداد ماشین در شهر پارک می‌کنند که قبلا پارک می‌کردند. البته شاید آرامش روانی که از حضور پارک‌بان‌ها در نزدیکی ماشین ایجاد می‌شود را بتوان به عنوان یک کارکرد مثبت برای صاحبان اتومبیل ذکر کرد. این قضیه نمونه‌ای از یک سیاست بازتوزیع درآمد است. سیاستی که از کسانی که صاحب اتومبیل هستند و بخشی از فضای شهر را اشغال می‌کنند مالیات می‌گیرد و میزان این مالیات هم معمولا آن‌قدری است که کفاف حقوق پارک‌بان‌ها را بدهد. از طریق این مالیات برای عده‌ای شغل ایجاد شده است. البته نباید گول خورد. ظرفیت ایجاد شغل از طریق سیاست‌های این‌چنینی خیلی بالا نیست ولی به هر حال می‌شود کارهایی از این جنس کرد.
  • مهاجرت موقت من جزو گروهی

    مهاجرت موقت من جزو گروهی از ایرانیان مقیم خارج هستم که بهشان می‌گویم «مهاجر موقت». مهاجر موقت به نظر من پدیده‌ای است که قبل از انقلاب وجود داشته و الان هم دوباره در حال رشد کردن است. این موقت بودن البته فقط نشان از مدت زمان اقامت ندارد. چه بسا که ده سال یا بیشتر هم طول بکشد. آن چیزی که جوهره اقامت موقت را می‌سازد تلاش‌ نکردن برای هم‌پیوند شدن با جامعه دیگر است. وارد دلایلش نمی‌شوم. همان طور که در یادداشت قبلی هم گفتم این نوع آدم‌ها دلخوشی یا سرخوشی در ایران دارند که دائما نگاهشان را به وطن معطوف می‌کند. همین باعث می‌شود که وقتی جسمن هم آن‌جا باشی دغدغه‌هایت همواره ایرانی باقی بماند. موقت‌ها در غرب هستند تا تجربه کنند و برگردند. حالا کی؟ خدا می‌داند. این مشخصه است که امثال من را از بسیاری از هم‌وطنان که خود را نجات‌یافته از جهنم ایران می‌دانند جدا می‌کند و باعث می‌شود که تقریبا حرفی با هم نداشته باشیم. از این زاویه وین زیبا برای من شهر تنهایی است. راستی یک ویژگی مهاجرین موقت آن است که وقتی به ایران می‌آیند چنان غرق سرخوشی می‌شوند که پای بازگشت ندارند. من در این بین تنها نیستم. چند نفر «مهاجر موقت» دیگری هم که در این سفرم دیدم همین حالت را داشتند.
  • اندر اهمیت عدد ۱) داشتیم

    اندر اهمیت عدد ۱) داشتیم با یکی از مدیران دولتی گپ بعد از جلسه می‌زدیم. طبق معمول که همه باید در زمینه اقتصاد کلان متخصص باشند گفت که در ده سال گذشته دویست میلیارد دلار از کشور خارج شده و در دوبی سرمایه‌گذاری شده است. گفتم آقا با عقل جور در نمی‌آید. گفتند خیر گزارش‌های رسمی این طور می‌گویند. بنده خدا البته تقصیری نداشت. از گزارش‌ها و روزنامه‌ها خوانده بود. حساب کردم که متوسط تولید ناخالص ملی این کشور در ده سال قبل کم‌تر از صد میلیارد دلار در سال بوده. نرخ پس‌انداز هم که به لطف عوامل مختلف زیر بیست درصد است پس کل سرمایه‌گذاری انجام شده سالیانه حداکثر بیست میلیارد دلار است که قسمت مهمی از آن هم توسط بخش دولتی صورت می‌گیرد. حالا چطور می‌توان تصور کرد که سالیانه بیست میلیارد دلار فقط در دوبی سرمایه‌گذاری شده باشد؟ ضمنا از آن راحت‌تر: مگر سالیانه چند میلیارد دلار ارز خارجی در اختیار بخش خصوصی است که بیست میلیارد دلارش را ببرد دوبی. ۲) با دوست عزیزم که متخصص آسیب‌های اجتماعی است گپ می‌زدیم. گفت می‌دونی هشتاد هزار زن خیابانی (تن‌فروش) در تهران است. گفتم دکتر جان شوخی نکن. گفت «تحقیقات علمی» این‌را نشان داده است. من هم با تحقیقات علمی خودم حساب کردم که اگر هر زن تن‌فروش در ماه پانزده روز کار کند و هر شب هم سی تومان کاسب شود ماهی نزدیک پانصد تومان درآمد دارد که با احتساب هشتاد هزار زن می‌شود چیزی نزدیک به ششصد میلیون دلار در سال گردش مالی صنعت فحشا فقط در تهران. این رقم حدود سه درصد تولید ناخالص شهر تهران است. فراموش نکنید که بخش ساختمان با آن عظمتش فقط پنج درصد از تولید ناخالص را تشکیل می‌دهد. ضمنا معنی این عدد یعنی سالیانه حدود چهارده میلیون رابطه جنسی نامشروع فقط با تن‌فروشان در این شهر برقرار می‌شود که...ادامه مطلب ...
  • جزیره سرگردانی به نظر من

    جزیره سرگردانی به نظر من آدم‌ها سه جورند. گروه اول اهالی داگ‌ویل‌اند‌. گروه دوم آن‌هایی‌اند که تکلیفشان را با جهان و انسان در همان پانزده بیست سال اول زندگیشان معلوم می‌کنند. یک بار برای همیشه فکر می‌کنند و تا تمام عمر بر سر فکرشان هستند. این‌ها اهل عمل‌اند و جواب‌های روشن و قطعی برای همه چیز دارند. چون کشتی نجات را یافته‌اند فقط مواظبند از کشتی به بیرون پرتاب نشوند. تغییرات کوچک در جهان فقط از عهده این‌ آدم‌ها بر می‌آید که زندگی را جدی گرفته‌اند. گروه آخر اما نیهیلیست و آسمان‌جل و سرگردانند. حالشان از این جواب‌های کلیشه‌ای برای همه سوالات به هم می‌خورد. هر چه توی ماجرا سرک می‌کشند بیشتر می‌فهمند که اوضاع بدجوری عجیب و غریب است. برای این جماعت کشتی نجاتی نیست. این‌ها فقط دست و پا می‌زنند تا روی آب بمانند. زندگی برای این‌ها همیشه با «ترس و لرز» همراه است. یک روز هم که خسته‌ شدند قضیه را ول می‌کنند و مثل آن آدم کاردرست می‌گویند «ما رفتیم شما بمانید با زندگی حقیرتان». من از این سومی‌ها خیلی حال می‌کنم.
  • درآمد‌های اضافی نفتی به نظر

    درآمد‌های اضافی نفتی به نظر من می‌رسد دولت برای استفاده از درآمد‌های اضافی ناشی از افزایش قیمت نفت گزینه‌های زیر را پیش رو دارد: ۱) دلارهای نفتی را به بانک مرکزی بفروشد و ریال حاصل از آن را در بودجه جاری هزینه کند تا با آن مثلا حقوق معلمان را افزایش دهد. این گزینه هم باعث افزایش شدید نقدینگی و تورم بالا در کشور می‌شود و هم از طریق کاهش نرخ واقعی ارز صنایع داخلی را تهدید می‌کند. ۲) ارز را به واردکنندگان بخش خصوصی بفروشد. در این صورت نقدینگی کشور تغییر نمی‌کند ولی واردات افزایش می‌یابد. در وضعیت فعلی تقریبا تمامی کالاهایی که وارد می‌شود (مثلا گندم و برنج و روغن و پوشاک و لوازم الکترونیک) در داخل هم تولید می‌شود و مجموع واردات و تولید داخل به اندازه مصرف داخلی است. افزایش چند میلیارد دلاری واردات باعث ورشکستگی صنایع داخلی و افزایش بیکاری در آن بخش‌ها می‌شود. ۳) سیستم بازرگانی خارجی زمان جنگ را احیا کرده و خود راسا کالاهای اساسی اضافی را وارد کرده وآن را فقط بین اقشار محروم توزیع نماید. در صورت وجود یک نظام تامین اجتماعی مناسب که اقشار محروم و نیازمند کمک را به درستی شناسایی نماید این روش می‌تواند بدون لطمه زدن به صنایع داخلی، رضایت اقشار کم‌درآمد را تامین نماید. این روش سه اشکال مهم دارد. اولا واجد پتانسیل بسیار بالایی برای فساد اداری است، ثانیا نارضایتی زیادی بین کسانی که این کمک را دریافت نکرده‌اند ایجاد می‌کند و ثالثا هیچ کمکی به ساختن ظرفیت‌های صنعتی جدید در کشور نمی‌کند. ۴) دلارهای نفتی را در خارج از کشور سرمایه‌گذاری کرده و از انتقال آن‌ها به اقتصاد ملی جلوگیری کند. مشابه این‌ کار در زمان شاه با خرید سهام کروپ آلمان صورت گرفت. این سیاست توسط کارشناسان اقتصادی توصیه می‌شود. ۵) دلارهای نفتی را صرف تامین مالی پروژه‌ها در بخش‌هایی کند که...ادامه مطلب ...
  • شخصیات ۱)‌ بوفه بخش خصوصی

    شخصیات ۱)‌ بوفه بخش خصوصی دانشگاه ما یه سری غذا مثل ماکارونی داشت که همیشه خدا قبل از ساعت دوازده و نیم تمام می‌شد. یکی از بچه‌ها رفت و بهشان گفت خب بابا وقتی تمام می‌شه یعنی ملت این غذا را بیشتر دوست دارند چرا از این یکی زیادتر درست نمی‌کنید؟ گفت آخه هر چه بیشتر درست کنیم بازهم می‌خورن و غذاهای دیگه می‌مونه روی دستمان! فقدان رقابت و کمبود عقل که باهم باشه تولید‌کننده این طوری راجع به ترجیحات مصرف‌کننده تصمیم می‌گیرد. قضیه کنسرت موسیقی و تئاتر‌های ما هم همین طوری شده. بعد چند سالی که یه کار از شجریان یا بیضایی یا علی رفیعی امکان اجرا پیدا می‌کنه باید از هفت خوان رد بشی تا بلیط پیدا کنی. میزان تقاضا برای بلیط شاخص خوبی از ترجیحات مصرف‌کننده تئاتر است. وقتی فضای سالن اصلی محدود است درصد تخصیص وقت سالن به نمایش‌ها باید به نسبت علاقه تماشاگران باشد نه به صورت مساوی بین همه نمایش‌ها. خیلی اعصاب خرد کن است که ببینی کالای ارزشمندی که این همه در بازار امکان فروش دارد در اوج فروشش از بازار بیرون برده شود. این یعنی آخر تخصیص درست منابع کمیاب. (البته این قدر خنگ نیستم می‌‌فهمم که صلاح نیست این جور کارها زیاد روی پرده باشند ولی خیلی دلم سوخت نتونستم «مجلس شبیه خوانی در ذکر مصائب استاد نوید ماکان و همسرش مهندس رخشید فرزین» را ببینم. همین اسمش من را کشته! ) ۲)‌ خیلی باحال بود وقتی کشف کردم یکی از اقتصاددان‌های موسسه (همان حلقه‌ اقتصاددان‌های مورد علاقه من) که یکی دو ترم هم شریف اقتصاد مالی درس می‌داد چند ماهی است در وین زندگی می‌کند. فعلا که این هفته دو بعد از ظهر را با هم گذراندیم و به من خیلی خوش گذشت. کلی هم چیز یاد گرفتم. امیدوارم به دکتر جلالی هم خوش گذشته باشد. بخت با من یار...ادامه مطلب ...
  • موطن آدمی را بر هیچ

    موطن آدمی را بر هیچ نقشه‌یی نشانی نیست (بیکل، شاملو) ۱- بعد از نزدیک به یک سال زندگی کردن در شهری که یکی از بهترین‌های دنیا به لحاظ کیفیت زندگی است تصمیمم برای بازگشت به ایران هیچ تغییری نکرده است. همچنان در ذهن من شانس بازگشتن به نسبت ماندن صد به صفر است. ۲- زندگی در غرب آرام، آزاد، سالم و بهره‌ور است. این زندگی برای من فقط یک چیز کم دارد : «سرخوشی». این کاربرد سرخوشی را از پیام یزدان‌جو یاد گرفتم و هیچ لغت دیگری را نمی‌توانم جایگزین آن کنم. سرخوشی شریک می‌طلبد. خارجی‌ها شریک خوبی برای سرخوشی نیستند و زندگی بدون سرخوشی برای من غیرقابل تحمل می‌شود. اگر هم چند سالی را می‌توانم این‌جا تحمل کنم به امید آینده‌ای است که در خیال خودم می‌پرورانم. ۳- آیا به این دلیل به کشورم باز می‌گردم که قصد دارم به مردم خدمت کنم؟ اگر جواب مثبت بدهم دروغگو یا ساده‌لوح هستم. اگرفکر می‌کنم که واقعا به آن درجه از تعالی رسیده‌ام که کار برای دیگران را مهم‌ترین اولویت خودم بدانم دلیلی ندارم خودم را به مردم سرزمینی محدود کنم که مرزهایش قراردادی است و من در اثر یک تصادف به درون آن پرتاب شده‌ام. مردمان بی‌شماری در این جهان هستند که نیاز بسیاری بیشتری به دریافت خدمت دارند تا مردم سرزمین من. پس چرا برای آن‌ها کار نمی‌کنم؟ ۴- برای من دلیل بازگشتن چیزی از جنس خودخواهی است. چه بخواهم و چه نخواهم به آن خاک تعلق دارم. این تعلق در اثر حادثه‌ای به وجود آمده ولی دیگر با من هست. تجربه به من می‌گوید که توان آن‌را ندارم که شهروند این جهانی شوم. به قول یاسر کراچیان این تصوری باطل است که آدمی می‌تواند ملیت خودش را تغییر دهد. ملیت چه خوب و چه بد چسبی است که کندن آن تقریبا غیرممکن است. این واقعیتی است که باید...ادامه مطلب ...
  • زبان خانه وجود است. (مارتین

    زبان خانه وجود است. (مارتین هایدگر) ۱) یکی از دلایلی که متخصصان ایرانی مقیم داخل‌ در فضای بین‌المللی حضور کم‌رنگی دارند این است که با نوشتن انگلیسی راحت نیستند. وقتی کم بنویسی طبعا شانس شناخته‌شدن و دعوت شدنت هم کم می‌شود. این هفته یک جلسه داشتیم که اکثر شرکت‌کنندگانش را از اینترنت پیدا کرده‌ بودم. در زمان جستجو از بیشتر کشورهای مهم کسانی را پیدا کردم ولی از ایران هیچ کس را ندیدم. دلیلش خیلی ساده‌ است. سازمان‌ها و متخصصین ایرانی روی وب انگلیسی حضور ندارند. ۲)‌ امروز یک دوست کانادایی که چند روزی است با هم آشنا شده‌ایم آمد و گفت تو ترک هستی؟! هر چه نگاه کردم دیدم نه کتم توی شلوارم است نه از فرش فروشی تقاضای ساندویچ کالباس کرده‌ام. گفتم تو از کجا فهمیدی؟ گفت از لهجه انگلیسی‌ات که عین ترکیه‌ای ها است. فعلا در کف به سر می‌برم. ۳) یکی از مشخصه‌های روشنفکر بودن در اروپا این است که فرانسه هم بدانی. وقتی فرانسه نمی‌دانی شبیه آدم بیسوادی هستی که زبان خارجی بلد نیست. مثلا نمی‌تونی تیکه‌ها و تعارف‌های آدم باکلاسا را بفهمی. ۴) چند روز پیش یکی از دوستان یه دوست جدید آورد که به من معرفی کنه و گفت اصالتا مال سوریه است. گفتم «انت تکلم عربیا؟» گفت «بلی من فارسی صحبت می‌کنم». فعلا قرارمون اینه که من عربی حرف بزنم و اون فارسی جواب بده. به این می‌گن راه حل برنده – برنده. ۵)‌ یه دوست انگلیسی می‌گفت در زمان استقلال آمریکا تعداد انگلیسی زبان‌ها و آلمانی زبان‌ها در آن‌جا با هم برابر بودند. در واقع از بین زبان انگلیسی و آلمانی اولی یه جور تصادفی زبان رسمی آمریکا شد. می‌گفت تصور کن اگر برعکسش اتفاق افتاده بود جهان الان وضعیت دیگری داشت. گفتم واقعا وضعیت دیگری داشت. اگر آلمانی زبان رسمی می‌شد احتمالا میلیون‌ها نفر به جای کسب و کار مشغول...ادامه مطلب ...
  • این دو تا فلسفه وقتی

    این دو تا فلسفه وقتی با بعضی دوستانم صحبت می‌کنم احساس می‌کنم از کلمه فلسفه دو معنای کاملا متفاوت می‌فهمیم که هیچ ربطی به هم ندارند و به این خاطر هم بحثمان به جایی نمی‌رسد. آن‌ها از فلسفه توجیه عقلانی برای ادعاهایشان را مراد می‌کند و من از فلسفه انتظاری جز آشکار کردن خطاهای معرفت انسان و تضعیف جایگاه عقل ندارم. جالب است دوستانی که در ظاهر ادعایشان این است که عقل انسان ناقص است و نمی‌تواند راهنمای او باشد در واقع بیش از همه عقل را به عرش اعلی می‌برند. فلسفه غرب از این جهت برای من احترام برانگیز است که می‌گوید در وضعیت انسانی که ما هستیم در حصار فهم خود گرفتاریم و گریزی از آن نداریم. پس به همین دلیل باید هر چه بیشتر محدودیت‌های فهم خود را کشف کنیم تا کم‌تر دچار اشتباه شویم.
  • در حوزه انتخاب عمومی و

    در حوزه انتخاب عمومی و در ابتدای مبحث دموکراسی جمله حکیمانه‌ای هست که می‌گوید «سیاست‌مداران انتخابات را نمی‌برند که بعدش برنامه‌هایشان را طراحی کنند بلکه برنامه‌هایشان را به گونه‌ای طراحی می‌کنند که انتخابات را ببرند». بین حالت اول و دوم تفاوتی بس عظیم است.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها