• برنامه توسعه

    در ایران بسیاری از طرح های توسعه در واقع صرفا مکانیسمی برای توزیع پول هستند و بس. طرح تکفا مثال بارز قضیه بود که اگر اشتباه نکنم ۲۰۰ میلیارد تومان بودجه در آن پخش شد و فقط باعث شد وضع عده ای از فعالین صنعت رایانه و مشاوران آی تی (بلی می دانم از جمله آقای …) بهتر شود. یادم نمی رود یک بار جایی سخنرانی داشتم و اتفاقا یکی از مسوولین طرح تکفا هم آن جا بود. بعد از سخنرانی آمد و گفت این ایده ای که دادی جالب بود زود یک پروپوزال بده که بودجه ای بهت بدیم و روی قضیه کار کن. اگر از آن “زرنگ های” روزگار بودم احتمالا بهش پاسخ مثبت می دادم و در همان قدم اول ۳۰-۴۰ میلیونی به جیب می زدم. برایش توضیح دادم که گرچه ایده من ممکن است جالب باشد ولی من آدم پیاده ساز آن نیستم و به یک سری دیگر از رفقا سپردم که اگر دوست داشتند ماجرا را دنبال کنند. از آن روز همیشه پیش خودم فکر می کنم که وقتی به منی که نه سر پیاز بودم و نه ته پیاز و کل آشنایی ایشان با من در حد شنیدن یک سخنرانی کوتاه بود این قدر راحت پیشنهاد دادن پروژه می دهند و هیچ هم نگران نیستند که آیا از من کاری بیرون می آید یا نه تکلیف دوست و آشنا و شرکت های حرفه ای از این خوان گسترده چه می شود. تکفا البته تنها مورد از این قضایا در ایران نبود. می توانید ده ها طرح توسعه دیگر اسم ببرید: من چندتایی که خودم از نزدیک دیده بودم را اسم می برم: مرکز صنایع نوین که جیب عده زیادی از رفقای ما را پر کرد و برایشان ده ها سفر خارجی مجانی تراشید، صندوق حمایت از صنایع الکترونیک، طرح توسعه مدیریت شهری در شهرداری تهران که بیش از یک میلیارد پول را هدر داد و تهش یک اپسیلون برای شهر خروجی مفید تولید نکرد (یکی از شرم ساری های همیشگی من همکاری با معاونت مجری این طرح است)، طرح ارتقاء معاونت تحقیقات وزارت صنایع، …

    حالا این قضایا را مقایسه می کنم با این وی جی اس اف خودمان. وی جی اس اف در واقع یک پروژه پایلوت برای پیاده سازی سیستم تحصیل پی اچ دی به سبک آمریکای شمالی در اتریش است و آکادمی علوم اتریش متعهد شده تا هزینه آن را برای یک دوره زمانی تامین کند و بعد از آن مدرسه خودش به لحاظ مالی خودکفا شود. الان سه سال از تامین مالی اولیه پروژه گذشته و سه گروه دانشجو جذب شده اند و نوبت اولین ارزیابی رسیده است. ارزیابی هم این طوری انجام می شود که آکادمی یک هیات ژوری خارجی (غیر اتریشی) که شامل متخصصین برجسته این حوزه است را تشکیل داده و قرار است آنان یک در نشست یک روزه فشرده دستاوردهای وی جی اس اف را از نزدیک ارزیابی کنند و بعد به دولت اتریش بگویند که آیا ادامه سرمایه گذاری روی این طرح عقلانی است یا به تر است متوقف شود. عمده کارشان هم با دانشجویان است و می خواهند کیفیت دانشجویان و تحقیقات آن ها را ارزیابی کنند. باز تصور می کنم اگر ایران بود چه کارهای نشده ای به حساب این پروژه گذاشته می شود و چه پرزنت های شگفت انگیزی آماده می شد. تنها چیزی که از ما خواسته اند این است که شش اسلاید از تحقیقمان آماده کنیم تا آن ها پوسترش کنند و بعد چند ساعتی کنار پوسترهایمان بایستیم تا اعضای ژوری از نزدیک با ما گفت و گو کنند.

    احتمالا بخشی از این که یک کشوری به طور ملموس پیش رفت می کند و یک کشوری مرتبا منابعش را هدر می دهد و دور خودش می چرخد به این تفاوت های جزیی بر می گردد.

  • نرخ دلار و قیمت نفت

    کاهش نرخ دلار در مقابل ارزهای دیگر مثل یورو و پوند باعث ایجاد خطا در تفسیر تغییرات قیمت برخی مواد مثل نفت و مس شده است. قیمت نفت (و اکثر محصولات دیگر) معمولا به دلار گزارش می شود و اگر حتی قیمت این ماده به ارزهای دیگر ثابت باشد ولی نرخ دلار تضعیف شود قیمت دلاری آن افزایش می یابد بی آن که لزوما قدرت خرید کشور صادرکننده زیاد شده باشد. قیمت نفت از نوامبر ۲۰۰۶ تا نوامبر ۲۰۰۷ از حدود ۶۰ دلار به ازای هر بشکه به حدود ۹۰ دلار رسید. در این مدت نرخ تبدیل یورو به دلار از ۱٫۲۹ به ۱٫۴۸ رسیده است. یعنی اگر قیمت هر بشکه نفت را به یورو حساب کنیم قیمت ان از حدود ۴۶ یورو به حدود ۶۰ افزایش یافته است که چیزی حدود ۳۰% افزایش قیمت را نشان می دهد. حال آن که قیمت دلاری نفت ۵۰% افزایش یافته است. طبیعی است که برای واقعی شدن محاسبات باید نرخ تورم منطقه ارزی ( برای منطقه یورو حدود ۲ درصد و برای آمریکا حدود ۲٫۵ درصد) هم از این رشد کم شود تا رشد قدرت خرید واقعی هر بشکه نفت محاسبه شود.

    البته این که یک کشور باید نرخ نفت را به کدام ارز در نظر بگیرد چندان سرراست نیست و بستگی به سبد خرید آن کشور دارد. اگر کشوری اکثر خریدهایش را از آمریکا یا به دلار آمریکا انجام می دهد طبعا بالا رفتن قیمت دلاری نفت برایش معنی واقعی دارد در حالی که اگر کشوری مثل ما بخش مهمی از خریدهای خارجی اش را به یورو و ین انجام دهد این اثر برایش کم تر است چون باید برای واردات کالا از اروپا پول را به یورو بپردازد و قیمت نفت به یورو کم تر رشد کرده است.

  • نظریه بازی و مسوولیت در قبال اشغال

    تذکر: اگر به اقتصاد علاقه مند نیستید ولی نسبت به مساله فلسطین حساس هستید می توانید از پاراگراف چهارم ادامه دهید.

    مدت ها بود که می خواستم چیزی درباره آریل رابن اشتاین بنویسم و فراموشم می شد. حضور هفته قبلش در موسسه ما بهانه نوشتن را فراهم کرد. رابن اشتاین اقتصاددانی فعال و در عین حال متفاوت است که در حوزه نظریه بازی ها بسیار شناخته شده است. اولین کاری که ازش خواندم مجموعه مقالات زبان و اقتصاد بود که به طرز جالبی مفاهیم سمبولیک را برای مدل رفتن فرآیند ارتباطی استفاده می کند. سخنرانی هم که در موسسه ما ارائه داد باز به حوزه مدل کردن تعامل های زبانی مربوط بود. اولین باری که به زیبایی کارهایش پی بردم موقعی بود که راه حل معروفش را برای بازی چانه زنی خواندم. کتاب مشترکش با اوزبورن (که فرزاد فرخویی هم فصولی از آن را به فارسی ترجمه کرده بود) هر چند برای شروع مناسب نیست ولی بسیار پرمحتوا است و یکی از بهترین کتاب های نظریه بازی است که خوانده ام.

    رابن اشتاین اقتصاددانی منتقد است و جزو معدود منتقدینی است که باید حرفش را به دقت گوش کرد. چرا که بر خلاف بسیاری از منتقدین علم اقتصاد که تخصصشان نقد چیزهایی است که ازش سر درنمی آورند او می داند که راجع به چه چیزی حرف می زند. در کتاب زبان و اقتصاد فصلی دارد با عنوان “خطابه نظریه بازی” و در آن جا (به باور من به درستی) متخصصین نظریه بازی را به نقد می گیرد که مفاهیمی که به شدت انتزاعی و جزو علوم محض هستند (و این البته چیزی از ارزش شان کم نمی کند) به اسم مفاهیم کاربردی به مدیران و متخصصان کسب و کار می فروشند. در مطالعه مشهوری ادعا می کند که آموزش اقتصاد افراد را خودخواه می کند. البته خودش می گفت که بعدا متوجه شده که مطالعه اش دارای خطای خودگزینش بوده و ممکن است موضوع به آموزش اقتصاد مربوط نباشد بلکه به این برگردد که کسانی که رشته اقتصاد را انتخاب می کنند از ابتدا دارای این ویژگی بوده باشند. نظرش این بود که در این صورت باید به فکر آموزش هایی بود که این ویژگی را در اقتصادخوان ها تعدیل کند.

    از جنبه های علمی اش که بگذریم آریل آدم بسیار جالبی است. یکی از سرگرمی های مهم اش عکاسی از کافه ها است و البته فقط یک سرگرمی نیست. اولین باری که کشف کرده که کافه نشینی فعالیتی جالب است سال ۱۹۷۸ و در کافه معروف هاولکای وین بوده است و بعد از آن شروع کرده به عکاسی از کافه های متعددی که در شهرهای مختلف دنیا رفته است. از این عکس ها پوستری تهیه کرده که صاحب کافه هاولکا هم نسخه ای از آن را در کافه اش آویزان کرده. الان هم دارد به نوشتن کتابی در مورد راهنمای جهانی کافه ها فکر می کند. کافه نشینی اش البته سرگرمی نیست. به قول خودش او عضو هیات علمی دانشگاه بین المللی کافه ها است. نمی تواند در دفترش کار کند ولی در کافه می تواند راحت کار کند و مقاله بنویسد. کافه های مورد علاقه اش هم ویژگی های خاصی دارند: توریستی نباشند، قهوه خوب سرو نکنند، خیلی سر و صدا نداشته باشند، پیشخدمتشان پیرمرد و پیرزن هایی نباشند که سر ساعت مشتری را بلند می کنند و الخ. جایی که آدم حس کند می تواند ساعت ها تمرکز کند. او هم چنین عضو نهضت متن باز است و می توان متن کاملا اکثریت تولیدات علمی اش از جمله تعدادی از کتاب هایش را از سایتش دان لود کرد.

    تا این جا خصوصیاتی است که او را آدم دوست داشتنی و قابل اعتنایی می کند ولی این وسط چیزی که احترام فوق العاده ای در من نسبت به او برانگیخت احساس مسوولیت اخلاقی اش در قبال سیاست های کشورش است. آریل یک چپ گرای اسراییلی است و از دوره جوانی اش عضو فعال گروه های صلح و از مخالفان سیاست های اسراییل بوده است و این را حتی در رزومه اش هم منعکس کرده است. اگر در سایتش نگاه کنید عکس های مختلفی از فلسطینی های پشت سیم های خاردار را می بینید. در طول سخن رانی علمی اش هم مرتب مثال/کنایه هایش را معطوف می کرد به تبعیض هایی که نسبت به فلسطینی ها اعمال می شود. در سایتش یکی از مقالات سیاسی اش را گذاشته بود که من فکر کردم ترجمه ای از آن را این جا بگذارم. از آن مقاله هایی بود که من هرگز فراموششان نمی کنم. لطفا موقع خواندن به طنز همیشگی موجود در نوشته های آریل دقت کنید و گرنه ممکن است جاهایی معنی را اشتباه متوجه شوید. خوش می گفت که هدفش از نوشتن این مقاله این بود که بگوید هر اسراییلی نسبت به وقایعی که رخ می دهد مسوول است و نمی تواند مثلا بگوید که من استاد اقتصاد بودم و مسوولیتی در قبال قضایا نداشتم. شاید این توضیح هم بد نباشد که او جزو یهودیانی است که از قبل از تشکیل کشور اسراییل در آن جا زندگی می کرده اند و لذا موضع اخلاقی اش بسیار روشن و سازگار است.

    با اشغال آشنا شویم: همه اسراییلی ها باید وظیفه خود را در قبال اشغال انجام دهند طوری که نتوانیم بگوییم که “ما نمی دانستیم”

    آریل رابن اشتاین، استاد اقتصاد دانشگاه های تل آویو و نیویورک

    از آن روزی می ترسم که کسی من را در تل آویو در یک تالار کنفرانس مجهز به کولر روی صندلی راحتی بنشاند ، با قهوه و کیک خامه ای از من پذیرایی کند و بعد من را شکنجه کند: اول کار او ممکن است مجبورم کند تا گزیده ای از فیلم های مستند راجع به اتفاقاتی که ظرف چهل سال گذشته در سرزمین های (اشغالی) رخ داده را تماشا کنم.

    ادامه مطلب ...
  • کارگاه مهارت های مشاوره مدیریت و سایت گروه مالی ایران

    ۱) اردیبهشت امسال یک کارگاه تخصصی آموزش مهارت های مشاوره مدیریت توسط انجمن بین المللی مدیران ایرانی و با همکاری یک موسسه بزرگ و معتبر آموزش/مشاوره مدیریت ایرانی در تهران برگزار خواهد شد که مدیریت پروژه اش با من است. سعی ما این است که طی یک برنامه فشرده (که آموزش تکاوری هم جزوی از اهداف آن است 🙂 ) هم مهارت های عملی لازم برای مشاوران مدیریت (از فرموله کردن مساله و نوشتن پروپوزال تا تحلیل مسایل سازمان، توسعه راه حل ها و پیاده سازی راه حل ها) را به صورت تئوریک و کارگروهی آموزش بدهیم و هم از تعدادی از مشاوران ایرانی باتجربه که سابقه فعالیت طولانی در شرکت های مشاوره خارجی دارند بخواهیم تا سخنرانی های مختلفی در زمینه تجارب عملی خود ارائه کنند تا مشاوران ایران حس بهتری از واقعیت های جزیی کار مشاوره به دست آورند. برداشت ما این است که چنین برنامه ای برای اولین بار در ایران اجرا می شود و با توجه به تیمی که طراحی و ارائه آموزش ها را بر عهده دارد و استانداردهای کیفی که مد نظر است امیدوارم که برنامه تاثیرگذار و متفاوتی باشد. برنامه از هفت مادول آموزشی اصلی تشکیل شده که با توجه به فقدان منابع آموزشی فارسی در این زمینه تیم پروژه در حال ایجاد مواد آموزشی دوره است. حال ما یک پیشنهاد داریم. هزینه شرکت در این کارگاه بین ۵۰۰-۶۰۰ هزار تومان خواهد بود و احتمالا این رقم برای دانشجویان و مشاوران جوان بالا است. پیشنهاد ما این است که هفت نفر برای کمک به توسعه این مواد آموزشی انتخاب کنیم و در ازای کمک داوطلبانه آن ها در این بخش کار اجازه شرکت رایگان در دوره را به ایشان بدهیم. علاوه بر حضور در دوره شاید برای افراد جوان تجربه کار زیر نظر مشاوران باتجربه تر یا اساتید دانشگاه های آمریکای شمالی برای توسعه مواد آموزشی هم جالب باشد. لطفا اگر علاقه مند به همکاری در این پروژه هستید به من ایمیل بزنید و رزومه تان را ضمیمه ایمیل کنید. من تا دو هفته دیگر با شما تماس می گیرم و زمینه های همکاری را با شما بحث می کنم.

    ۲) دوستان قدیمی من امیر قزوینی و مازیار یوسفی زاد که تابستان امسال برنامه های آموزشی موفقی را در زمینه آپشن را برگزار کردند فعالیتهایشان را گسترش داده و یک سایت خوب به اسم گروه مالی ایران راه انداخته اند که هم حاوی مقاله است و هم در مورد دوره هایی که برگزار می کنند و لینک های مرتبط و بقیه مسایل اطلاع رسانی می کند. توصیه می کنم حتما سایتشان را ببینید. من کاملا امیدوارم که فعالیت های این بچه ها تاثیر جدی در ارتقاء دانش تخصصی در حوزه فاینانس در ایران داشته باشد.

  • مدل های جست و جو در ازدواج

    به تجربه دیده ام که هر وقت مثالی از یک مدل اقتصادی را در حوزه مرتبط با ازدواج بزنم مخالفت زیادی بر می انگیزد با این مضمون که همه چیز را نمی شود اقتصادی دید و الخ. بلی این حرف درست است که همه اعمال انسان اقتصادی نیست. این نکته را هم باید برای بار چندم تکرار کنم که مدل های اقتصادی ادعای مدل کردن رفتار یک فرد را ندارند و نمی گویند هر کس که ازدواج کرده این طور رفتار کرده ولی خیلی وقت ها تخمین خوبی از رفتار یک جمعیت در مقابل تغییرات یک پارامتر خاص ارائه می دهد. در پست قبلی گفته بودم که در مثال ازدواج اگر افراد صبر کنند کیفیت همسری که پیدا می کنند بالاتر می رود و دوستان زیادی مخالف بودند. منطق مدل های جست و جو (Search Models) از این قرار است:

    ۱) هر فرآیند جست و جو دو طرف دارد که هر دو طرف در پی بیشینه کردن مطلوبیت خود هستند. مثال معروف دو طرف کارفرمای جوینده نیروی کار و فرد جویای کار است. زن و مرد هم دو طرف مدل های جست و جو در فرآیند ازدواج را شکل می دهند.

    ۲) هر فردی در طول زمان طبق یک فرآیند تصادفی (مثلا پواسن) تعداد مشخصی از افراد طرف مقابل را می بیند. در مثال بازار کار مصداق آن دیدن آگهی کار و در مثال ازدواج ملاقات افرادی از جنس مخالف است.

    ۳) شانس ملاقات افراد طرف مقابل از یک طرف تابع تعداد جمعیت طرف مقابل و از طرف دیگر تابع تلاشی است که طرف مقابل برای جست و جو انجام می دهد. مثالش تعداد شرکت های متقاضی و هزینه ای است که شرکت برای آگهی نیرویابی انجام می دهد. مثال ازدواجش تعداد جمعیت ایرانی در شهر محل زندگی در خارج از کشور است.

    ۴) هر فردی در فرآیند انتخاب دو مطلوبیت را در نظر می گیرد. اول مطلوبیت عینی و فوری ناشی از جفت شدن و دومی انتظار از مطلوبیت در طول زمان طولانی. جست و جو در بازار مستلزم هزینه قابل توجهی است (هزینه طلاق و مجرد ماندن و …) و لذا پایداری رابطه نیز جزو فاکتورهای مهم برای انتخاب است.

    ۵) تاخیر در جفت شدن (Matching) هزینه زا است. فرد مجبور است مدت طولانی تری بی کار یا مجرد بماند. هر قدر هزینه تاخیر در جفت شدن بیشتر باشد زمان بهینه برای جست و جو کاهش می یابد. این یکی از دلایلی است که مهاجرین در کشورهای خارجی لزوما شغل های متناسب با قابلیت خود به دست نمی آورند چرا که تحملشان برای بیکاری کم است. دخترانی هم که در خانه پدری زندگی می کنند معمولا به طور متوسط در سن پایین تری ازدواج می کنند چون هزینه به تاخیر انداختن ازدواج برای آنان کم تر از دخترانی است که زندگی و کار مستقل دارند. علاوه بر این خود جست و جو هم هزینه دارد. کارفرما برای جست و جو باید هزینه مصاحبه استخدامی را متحمل شود و جوینده کار هزینه سفر به محل کارفرما. در مثال ازدواج هزینه های مادی و روحی متعددی در مرحله جست و جو دخیل است از جمله فشار روحی ناشی از تست کردن و جواب رد دادن/شنیدن.

    ۶) احتمال یافتن یک جفت (شغل / همسر) با کیفیت مورد نظر تابعی صعودی از زمان جست و جو است. معمولا در این مدل ها فرض می شود که گزینه رد شده دیگر وارد سبد جست و جوی فرد نمی شود ولی چون در هر پریود زمان فرد با تعداد محدودی کاندیدا (مصاحبه شغلی، گزینه همسریابی) مواجه می شود که معمولا کسری از کل جمعیت است هر قدر دفعات این پریودها زیاد شود احتمال یافتن فردی با مشخصات خاص افزایش می یابد. می توانید این طور فرض کنید که در هر لحظه از زمان مجموعه افراد بررسی شده شما مقدار مشخصی است و با زمان رشد می کند. هر قدر این مجموعه بزرگ تر شود شانس یافتن مشخصات خاصی در آن افزایش می یابد.

    ۷) فرد یک مساله بهینه سازی (معمولا دینامیکی) را حل می کند. در هر لحظه فرض می کند که اگر با طرف مقابل جفت شود چه مطلوبیت انتظاری به دست می آورد و اگر گزینه را رد کند و جست و جو را ادامه دهد چه مطلوبیتی (ولی در دوره بعدی که شامل تنزیل است). حل این مساله جواب بهینه برای میزان جست و جو را ارائه می کند.

    ممکن است بگویید این ها ربطی به ازدواج ندارد. پیشنهاد من این است که پارامترهای مختلفی که در مساله مطرح شد را در ذهن بیاورید و با آن ها بازی کنید (مثلا جامعه سنتی که در آن هزینه مجرد ماندن بیشتر از یک جامعه شهری است یا جامعه بازی که هزینه ملاقات دو جنس در آن کم تر از یک جامعه بسته است) و بعد ببینید که تاثیر آن ها بر “سن اولین ازدواج” و “شانس بقای ازدواج” و “رضایت افراد از ازدواج” چه طور می شود و آن را با نتایج مدل مقایسه کنید.

    راستی فراموش کردم بگویم که به نظر من صحنه ای که پسرک داستان دختر موبلند را می بیند و در کسری از ثانیه عاشق می شود و تصمیمش را می گیرد فقط در کلیپ های اندی و احتمالا در جوامع بسته رخ می دهد. ماجرای همسریابی در ایران که دقیقا یک فرآیند جست و جو است و همین موضوع برای پارتنریابی در اروپا هم صادق است. این جا هم وقتی کسی پارتنر ندارد دقیقا یک فرآیند جست و رو طی می کند (مثلا رفت و آمدش را به پاتوق های جوانان افزایش می دهد) و افراد مختلف را ملاقات می کند و معمولا بعد از آن “تصمیم” می گیرد که آیا رابطه با او را ادامه دهد یا نه. عشق معمولا در مراحل بعدی سر و کله اش پیدا می شود.

  • بی تحملی

    یادم هست بچه که بودم قرار بود برایم رایانه بخرند. بعد از چند ماهی بحث و راه رفتن روی اعصاب خانواده قضیه به این جا ختم شد که در عمل اگر امروز رایانه می خواستم کمودور ۶۴ نصیبم می شود و اگر مثلا یک ماه دیگر صبر می کردم ممکن بود آمیگاه ۵۰۰ گیرم بیاید. خب آمیگا خیلی بهتر از کمودور بود ولی بنده عملا راهی را رفتم که به کمودور ختم شد. تا این جا اشکالی ندارد بلاخره “ترجیح عقلانی!” من این بود که گزینه الف را به گزینه ب ترجیح بدهم چون گزینه ب در زمان دیرتری رخ می داد. حالا فرض کنید به همان من صورت مساله دیگری می دانند و می گفتند تا یک سال از رایانه خبری نیست ولی اگر ۱۲ ماه صبر کنی کمودور گیرت می آید و اگر ۱۳ ماه صبر کنی آمیگا. احتمالا همان من این بار آمیگا را ترجیح می داد. یعنی آن “تنزیل زمانی یک ماه” این جا به اندازه قبل قوی نبود وگرنه من باید به همان انتخاب قبلی وفادار می ماندم.

    تئوری های قدیمی تر مطلوبیت معمولا “نرخ ثابتی” برای تنزیل مصرف آینده در نظر می گیرند و فرض می کنند که کاهش مطلوبیت ناشی از تاخیر مصرف در یک دوره زمانی مقدار مشخصی است مستقل از این که این تاخیر کی رخ دهد. آزمایش های متعددی نتایجی خلاف این فرض را نشان می دهد که برای همه ما مرتبا رخ می دهد. مثال آمریکایی قضیه این است که آیا شما یک ماساژ ۱۰ دقیقه ای را یک دقیقه بعد ترجیح می دهید یا یک ماساژ ۱۵ دقیقه ای را یک ساعت بعد؟ خیلی ها گزینه اول را انتخاب می کنند چون ماساژ طولانی تر دیرتر رخ می دهد ولی همین آدم ها بین دو گزینه ماساژ ۱۰ دقیقه ای یک هفته دیگر و ماساژ ۱۵ دقیقه ای یک هفته و یک ساعت دیگر گزینه دوم را انتخاب می کنند. اگر من ۵ دقیقه ماساژ کم تر را به دریافت ماساژ در زمان زودتر (یک ساعت) ترجیح بدهم باید همین ترجیح را هم برای هفته آینده حفظ کنم ولی معمولا نمی کنم.

    چند بار شده رفته اید فروشگاه سر راهتان (می خواهم هزینه رفت و آمد به فروشگاه را حذف کنم) و کالای الف را که نیاز خیلی فوری هم بهش ندارید خواسته اید و فروشنده گفته که کالای ب را دارد (یا مثلا کالای الفی که دارد اندکی خرابی دارد) و کالای الف را فردا صبح می تواند بیاورد. با این که شما الف را کاملا به ب ترجیح می دهید ولی مصرف فوری ب را به الف ترجیح داده و همان ب را می خرید. حالا آن که وقتی که داخل فروشگاه نیستید و روز پنجشنبه دارید برای خرید برنامه ریزی می کنید بدانید که روز شنبه کالای ب و روز یکشنبه کالای الف موجود خواهد بود احتمال دارد که الف را انتخاب کنید.

    در انتخاب شغل (یا همسر / پارتنر) فردی که مدت ها بی کار / مجرد بوده به یک گزینه می رسد. از طرف دیگری می داند که اگر مثلا زمان بیشتری صبر کند احتمالا گزینه بهتری گیرش می آید ولی تمایل به رفتن سر کار یا (…) به این سمت سوق می دهد که اولین گزینه اش را انتخاب کند. باز اگر مثلا در ابتدای دانشگاه بود و بهش می گفتند بعد از چهارسال این شغل گیرت می اید و بعد از ۴٫۵ سال این یکی که دومی خیلی بهتر از اولی است احتمالا دومی را انتخاب می کرد.

    ماجرا تتزیل هذلولی (Hyperbolic Discounting) نامیده می شود و خلاصه آن این است که برخی آدم ها (در واقع خیلی از ما) به لحاظ روانی یک جور نزدیک بینی یا بی تحملی دارند و وقتی باید برای فاصله زمانی نزدیک بین دو گزینه تصمیم بگیرند وزن خیلی زیادی به کاهش مطلوبیت ناشی از تاخیر در مصرف می دهند. وقتی افق زمانی تصمیم دور است این وزن به شدت کم تر می شود. اگر این واقعیت را بدانیم می فهمیم که بسیاری از تصمیمات ما برای انباشت سرمایه انسانی، خرید بیمه بازنشستگی، خرید خانه، حفظ محیط زیست و ارتکاب انواع جرم ها می تواند متفاوت از حالتی باشد که از بیرون به قضیه نگاه کنیم یا تصمیم را با فاصله زمانی بگیریم. من اگر از بیرون نگاه کنم ممکن است مقدار قابل توجهی پول برای بازنشستگی ام ذخیره کنم ولی وقتی داخل ماجرا هستم تصمیمم چیز دیگری می شود.

    کل بحث به لحاظ روان شناختی و حتی فلسفی برای من خیلی جالب است و البته حل نشده. در واقع برای من هنوز روشن نیست که آن دو “خودی” که یکی نزدیک بین است و دیگری “عاقل” کدام یک خود واقعی من است که مطلوبیتم را باید بر اساس خواسته های او بنا کنم. به این خاطر من از اصطلاحا رفتار “غیربهینه” که برخی برای توصیف این وضعیت استفاده می کنند مطمئن نیستم. برای یک مرور انتقادی از ماجرا این مقاله رابن اشتاین را ببینید.

  • نوبلیست ها در وین

    امروز نشست سالیانه پایونر اینوستمنتز بود که امسال در وین برگزار می شد. جلسه را در یکی از سالن های عمارت معروف هوفبورگ برگزار کرده بودند -همان جایی که دو سال پیش خاتمی سخن رانی کرد- و سه نفر مهمان ویژه هم داشتند: ورنون اسمیت برنده جایزه نوبل ۲۰۰۲ به خاطر کارهایش در زمینه اقتصاد تجربی، جو استیگلیتز بچه معروف (البته در ایران) و برنده نوبل به خاطر کارهایش در زمینه اطلاعات نامتقارن و نهایتا رابرت انگل برنده سال ۲۰۰۳ به خاطر معرفی مدل های ریسک خصوصا مدل معروف آرچ. با توجه به مخاطبین جلسه که عمدتا مدیران بانک ها و صندوق های سرمایه گذاری و تحلیل گران مالی بودند سخن رانی ها بیش تر جنبه توصیه های سیاستی داشت و خیلی فنی نبود. اسمیت و انگل هر دو خیلی عمومی صحبت کردند. اولی راجع به محدودیت های ذهنی افراد در محاسبه استراتژی های بهینه مالی و دومی هم در مورد نقش مدل های آرچ در تحلیل ریسک های محلی و رابطه آن با بازده حرف زد. استیگلیتز دو برابر بقیه صحبت کرد و برای من سخنانش جالب تر بود. محور صحبتش این بود که مدل کپ ام (مدل قیمت گذاری دارایی های سرمایه ای) در سطح فرد ناقص است و یک سری فاکتورها را در انتخاب پورت فولیو بهینه در نظر نمی گیرد که به نظر استیگلیتز عبارتند از:

    ۱) سرمایه انسانی و صعود و تخریب آن در طول عمر و اثر آن در سود انتظاری آینده
    ۲) مسکن در نقش سرپناه و سرمایه گذاری بیش از حد در آن به عنوان ریسک تورمی
    ۳) ساختار خانواده و تاثیر آن نوع پورت فولیو
    ۴) فعالیت های کارآفرینانه فرد و درآمدهای ناشی از آن
    ۵) ناکارآیی های مهم بازار سرمایه مثل محدودیت های اعتباری

    حرف هایش حاوی نکته های مهمی برای زمینه های تحقیقاتی جدید در حوزه مدیریت پورت فولیو و مالیه سطح خانوار بود. جای طرف داران ایرانی اش هم خالی بود که ببینند پیامبرشان در چارچوب علم اقتصاد حرف می زند. عصر پانل سه نفری داشتند و آن جا بود که استیگلیتز جنبه های دیگری از شخصیتش را به نمایش گذاشت. خیلی زیاد و با هیجان حرف می زد و دور می گرفت و حداقل در دو مورد رابرت انگل (که شخصیت دقیقی و بسیار دوست داشتنی داشت) نگهش داشت و مجبورش کرد حرفش را تدقیق کند و بعد هم قبول نکرد که ادعای استیگلیتز درست است. از جلسه که آمدم بیرون یکی از دوستان آلمانی ام را دیدم و پرسید که چه خبره تیپ زدی و گفتم دارم از این سخن رانی می ایم. گفت من یک کتاب از استیگلیتز خواندم به اسم “جهانی شدن” که به نظرم حرف های دقیقی در آن مطرح نشده بود و جنجالی بود. توی دلم گفتم کجای کاری که خیلی ها در ایران با همین یک کتاب اقتصاددان شدند و فاتحه کل علم اقتصاد و تصمیم گیری عقلانی و اقتصاد آزاد و تعادل و صندوق بین المللی پول و لیبرالیسم و غیره را یک جا خواندند.

    انگل فردا می آید موسسه ما که در یک جمع کوچک یک سخن رانی تخصصی در مورد “همبستگی پویا با ابعاد بالا” ارائه دهد.

  • پذیرش مدرسه فاینانس وین

    دانشگاه ما پذیرش امسالش را شروع کرده است که فرم های مربوطه را می توانید از همان صفحه اول دریافت کنید. برای این که اطلاعات بهتری پیدا کنید این جا فهرست اساتید، این جا فهرست دانشجویان فعلی و این جا فهرست دروس جاری (دروس اختیاری ترم بعد اضافه نشده است) و این جا فهرست سمینارهای تحقیقاتی را ببینید. یک خبر مهم که فکر کنم در سایت به طور رسمی منتشر نشده است بحث تشکیل خانه فاینانس وین (Vienna House of Finance) است که از دو ماه دیگر کارش را شروع می کند. این موسسه تمامی اساتید و گروه های تحقیقاتی مرتبط با فاینانس در دانشگاه های وین، بیزنس اسکول وین، آی اچ اس و دانشگاه فنی وین را یک جا جمع می کند و جمع بزرگی از اساتید و محققین را ایجاد می کند که به لحاظ اندازه و کیفیت احتمالا در اروپای قاره ای جزو برترین ها (نمی گویم برترین چون خانه فاینانس فرانکفورت یک رقیب است) خواهد بود. خبر بعدی این که دو نفر استاد جدید به جمع اساتید اضافه شده اند که اسمشان هنوز در لیست نیامده است. اولی الکساندر مورن است که هفت سال استاد وارتون اسکول بود و امسال به وین منتقل شد (دیروز من را توی دانشگاه دید و گفت دیشب وبلاگت را پیدا کردم ولی فارسی بود و سر در نیاوردم! باید بهش بگویم که امروز ازش یاد کردم 🙂 ) و دومی هم دمیر فیلیپویچ که قبلا زوریخ / مونیخ بوده و دو ماه پیش به وین نقل مکان کرده است.

    FAQ:

    ۱) دوره دکترا است و برنامه حداقل چهار سال است. اگر کسی بخواهد بیش از چهار سال هم بماند مساله ای نیست.
    ۲) همه چهار نفری که پذیرش می گیرند کمک هزینه دریافت می کنند. کمک هزینه برای یک زندگی دو نفره راحت کاملا کافی است. علاوه بر آن رقم نسبتا خوبی هم بودجه تحقیقاتی به هر نفر می دهند تا برای هزینه های کنفرانس و اشتراک مجلات و مدرسه تابستانی و الخ استفاده کند.
    ۳) زبان کاملا انگلیسی است و هیچ نیازی به دانستن آلمانی نیست. فضا هم سبک آمریکای شمالی است.
    ۴) دو سال اول برنامه درسی فشرده ای دارد که مجموعا حدود ۲۵ درس را شامل می شود که می شود چیزی حدود ۵۰ واحد تحصیلی ایران. طبیعی است که همه درس ها شدیدا ریاضی است و درس توصیفی / مدیریتی وجود ندارد.
    ۵) برای تز می شود یک تز منفرد یا سه مقاله قابل انتشار در ژورنال های رده بالای فاینانس نوشت.
    ۶) مدارس فاینانس رده بندی جداگانه جدیدی ندارند بنابراین من نمی دانم رده بندی وی جی اس اف چند است ولی برای این که بهتان حسی بدهم باید بگویم که دانشجویان فعلی پیشنهادهایی از استکهلم، بوستن، وارویک، مانهایم و … را رد کرده و این جا را انتخاب کرده اند.
    ۷) اتریش به همسر آسان ویزا نمی دهد. ویزای همسر یک سهمیه دارد و فرد برای گرفتن ویزای وابسته ممکن است یک سال در نوبت بماند.
    ۸) وی جی اس اف هنوز فارغ التحصیل نداشته که عملکردش را در بازار کار آکادمیک بدانیم. هدف گیری موسسه به سمت جا دادن فارغ التحصیلان در بازار آمریکای شمالی است. پیش از وی جی اس اف یک برنامه غیررسمی برای چند سال اجرا می شود که بعدا رسمی شد و تبدیل به این برنامه شد. از فارغ التحصیلان آن برنامه امسال یک نفر در ویسکانسین و یک نفر در یوتا شغل دانشگاهی گرفتند. یکی از اساتید جوان ما هم که فارغ التحصیل اوایل آن دوره رسمی بود یک قرارداد دوساله تدریس در اسلون گرفت و الان آن جا است.
    ۹) اگر به فاینانس ریاضی علاقه دارید غیر از دمیر که در خانه فاینانس است یک گروه قوی فاینانس ریاضی در دانشگاه فنی وین هم هست که می توانید روی آن هم به عنوان یک منبع جانبی حساب کنید.

    من شخصا از انتخاب این گزینه در مقابل پنج گزینه دیگرم خیلی راضی هستم. وین شهر خوبی برای زندگی است، به ایران هم نزدیک هستم و محیط آکادمیک وی جی اس اف هم جوان و پویا و دارای فرصت های یادگیری فراوان است. کیفیت آموزشی هم بسیار خوب است.

    راستی من عضو کمیته پذیرش نیستم!! و واقعا نمی دانم که اگر معدل لیسانس شما ایکس بود و نمره تافلتان وای شانس پذیرش در این جا یا هر جای دیگری چه قدر است. خواهش می کنم این سوال را از من نپرسید. اگر ابهام دیگری بود در خدمت هستم. حدس من این است که شانس ایرانی ها برای پذیرش بالا است و امیدوارم که امسال حداقل یک نفر ایرانی بگیرند (پارسال هم به دو نفر ایرانی پذیرش دادند که یک نفر نیامد) پس تلاشتان را بکنید.

  • زن بودن و آپشن بارداری

    اختیار معامله (Option) یعنی “حقی” برای انجام دادن عمل خاصی در زمان مشخص بدون آن که “الزامی” به همراه داشته باشد. مثال معمولش در دنیای کسب و کار آپشن خرید نفت در سال آینده به قیمت ۸۰ دلار است. این آپشن به دارنده این حق را می دهد که نفت را یک سال دیگر ۸۰ دلار بخرد. هر آپشنی به تبع به مساله تصمیم گیری برای استفاده/عدم استفاده از حق منجر می شود. مثلا اگر قیمت نفت سال بعد ۷۰ دلار باشد دارنده آپشن کاغذش را پاره می کند و مستقیما از بازار نفت را ۷۰ دلار می خرد (اصطلاحا آن را اجرا (اگزرسایز) نمی کند) و اگر قیمت نفت شده بود ۱۰۰ دلار کاغذش را رو می کند و ۲۰ دلار سود می کند. نکته آپشن هم همین است که طرف مجبور نیست نفت را ۸۰ دلار بخرد بلکه اختیار آن را دارد که بخرد یا نخرد. در عمل دارنده آپشن موقعی آن را به اجرا می گذارد که از آن مطلوبیت مثبت به دست آورد. اگر مطلوبیت ناشی از رو کردن آپشن منفی باشد به سادگی آن را دور می ریزد یا فراموشش می کند.

    در زندگی روزمره بسیاری موقعیت ها هستند که اسم آپشن ندارند ولی دقیقا مفهوم آپشن دارند. فرض کنید نوبت وام مسکن تان شده است. شما می توانید وام بگیرید یا کلا قضیه را فراموش کنید. یا در دانشگاه قبول شده اید، می توانید ثبت نام بکنید یا نکنید. طلاق یک آپشن است. می توان زندگی را ادامه داد یا جایی قطعش کرد (در واقع ادامه زندگی یعنی عملی نکردن حق طلاق). قرارداد شغلی که به طرفین اجازه پایان یک طرفه می دهد (قیاسش کنید با قراردادی که اجازه اخراج یا استعفا را نمی دهد و لذا جنبه آپشن ندارد). نکته بدیهی این است که آپشن پدیده ای با ارزش مثبت است یعنی داشتن آپشن قیمت دارد و این قیمت مثبت است به عبارت دیگر قیمت آپشن هیچ وقت منفی نمی شود.

    یکی از موضوعات بحث برانگیز بارداری زنان است که برخی فمینیست ها آن را جزو تبعیضات نسبت به زنان می دانند. آیا قابلیت زنان برای باردار شدن در قیاس با مردان که چنین قابلیتی ندارند یک آپشن نیست؟ زن می تواند آپشنش را اجرایی کند و بچه دار شود و می تواند آن را فراموش کند. طبیعی است که مثل هر آپشن دیگری موقعی از این حق استفاده می شود که ارزش خالص آن مثبت باشد وگرنه دلیلی برای استفاده از آن وجود ندارد. با توجه به این که می دانیم که ارزش هر آپشنی مثبت است آیا قابلیت بارداری موهبتی نیست که به زن اعطا شده؟ می دانم موضوع بسیار بحث برانگیز است و دوست دارم بحث ها را بخوانم.

    پ.ن: تعحب می کنم از برخی رفقا که اصل قضیه را فراموش کرده اند و فعلا دنبال تدریس زبان فارسی هستند. من تا می توانم فارسی می نویسم مگر این که کلمه فارسی معنی دقیقی که می خواهیم را نداشته باشد. ترجمه فارسی آپشن “برگه اختیار معامله” است و برای اگزرسایز کردن کلمه ای که معنی را در آن بستر برساند نمی شناسم (حتی “به کارگیری” هم کلمه دقیقی نیست) لذا کلمات انگلیسی را ترجیح می دهم. در اول متن هم هر دو کلمه را توضیح داده ام و بعد به کار گرفته ام. بنابراین دوستان نگران “اگزرسایز کردن آپشن ها” نباشند و به بحث های مهم تر بپردازند.

    پ.ن۲: یک معادل نیمه خوب برای اگزرسایز پیدا کردم و در جایی که به معنی متن لطمه نمی زند جای گزینش کردم که دوستان ادبیات خوانده ناراحت نشوند.

    پ.ن۳: چیزی که من در این نوشته دنبالش هستم “نظرات مخالف” با آپشن دیدن بارداری زنان (ادعای پست) است. از دید من قابلیت بارداری آپشن است ولی چه طور این ” آپشن” تبدیل به وسیله سرکوب یا فرودستی زنان می شود (از دید من واقعا هم می شود) برایم روشن نیست.

  • فرضیه بازار کارا

    تصویری که خیلی از مردم از یک اقتصاددان که اقتصادسنجی هم می داند این است که روندهای گذشته قیمت یک دارایی (سهام، ارز، نفت، مسکن) را می گیرد و “پیش بینی” می کند که قیمت به چه سمتی می رود و از این طریق پول دار می شود یا بقیه را پول دار می کند. اگر قیمت رو به رشد باشد آن چیز را می خرد و نگه می دارد تا بفروشد و اگر نزولی باشد الان می فروشد و بعدا می خرد.

    حالا ببینیم در عمل چه اتفاقی می افتد. فرض کنید من بر اساس پیش بینی تخمین بزنم که قیمت سهام الف که امروز ۱۰۰ تومان است در عرض یک سال می شود ۱۵۰ تومان. خب طبیعی است که این سهم را می خرم و نگه می دارم تا سال بعد به اندازه ۵۰ منهای بهره ۱۰۰ تومان سود ببرم. پس بروم و پیش بینی یاد بگیرم و میلیونر بشوم. عالی و خوش خیالانه! خوش خیالی از این حیث که که فقط من از این کارها بلد نیستم بلکه صدها و هزاران نفر دیگر هم بلدند مدل پیش بینی بسازند و بفهمند که قیمت سهام ۱۵۰ تومان خواهد بود. وقتی همه این را بدانند چه اتفاقی می افتد؟ همه این سهم را می خرند و تقاضا برای سهم می رود بالا و قیمتش گران می شود و فاصله اش با ۱۵۰ تومان آن قدری می شود که دیگر خریدنش سود خاصی ندارد.

    فرضیه بازار کارا (در شکل های مختلفش) همه حرفش این است که هر چیزی که می توان راجع به آینده یک دارایی دانست همین الان در قیمت فعلی اش منعکس شده و جایی برای سود بردن سیستماتیک ناشی از پیش بینی باقی نمی گذارد. در واقع همه عصاره اطلاعات از آینده گرفته شده و هر مدل پیش بینی فقط یک مشت نویز تصادفی تولید می دهد که خرید و فروش بر اساس آن گاهی سود و گاهی ضرر می دهد و به طور متوسط هم “بازده اضافی اش” صفر است. به قول اقتصاددان ها نمی توان به طور سیستماتیک از بازار جلو زد. حرفی تقریبا معادل آن این است که روند قیمت در لحظه بعدی قدم زدن تصادفی است یعنی هیچ ایده ای نداریم که آیا بیش تر یا کم تر از قیمت فعلی خواهیم بود. اگر روند بازده قیمت سهام را در طول صد سال ترسیم کنید این پدیده را مشاهده می کنید. بازده کوتاه مدت سهام گاهی مثبت و گاهی منفی و میانگینش است و وقتی بهش نگاه می کنید چیزی شبیه به نویز می بینید (یعنی هیچ الگوی خاصی ندارد). تنها آنالیز معنی دار روی آن تغییر در واریانس بازده است که از برخی الگوها پیروی می کند.

    مطالعات مختلف صحت یا عدم صحبت نظریه بازار کارا را در بازارهای مختلف بررسی کرده اند و حداقل در مورد بازار سهام وزن بررسی ها به سمت رد نشدن این نظریه است. برداشت من در مورد بازار نفت هم به سمت قبول کردن نظریه بازار کار است. اگر این نظریه را بپذیریم در واقع به طور تلویحی می گوییم که هر کس که ادعا می کند که بر اساس یک سری اطلاعات عمومی (و نه اطلاعات درونی) می تواند بگوید که سرمایه گذاری در کدام دارایی بهتر است حرف بی پایه ای می زند.

    خب می فهمم که دوستان تکنیکال و چارتیست قطعا شدیدا با این ادعای من مخالف خواهند بود ولی این یک دعوای قدیمی بین اقتصاددان معتقد به انتظارات عقلانی و تعادل بازار و چارتیست ها است. دعوایی که گاهی ماجراهای خنده داری در آن رخ می دهد. به هر حال من بیش تر در این مورد خواهم نوشت. این مقاله مرور خوبی از ماجرا دارد.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها