• عقلانیت و رفتار در شرایط عدم اطمینان

    از برخی کامنت های دوستان این طور برداشت می کنم که نتایجی که در بحث های اقتصاد و فاینانس رفتاری مطرح می شود را با پیش فرض “غیرعقلانی” بودن تحلیل می کنند. این برداشت به نظر من درست نیست. مساله این نیست که اگر آدم ها مثلا وزن بیشتری به احتمال های حدی بدهند یا شکل تابع مطلوبیتشان در اطراف نقطه خاصی تغییر کند (نظریه چشم انداز) و یا در برابر گزینه مبهم طوری رفتار کنند که معیارهای معمول احتمال را نقض کند (ابهام گریزی) و الخ دارند “غیرعقلانی” رفتار می کنند.

    کل پروژه این است که سعی کنیم که مدلی برای ترجیحات آدم ها تحت شرایط عدم اطمینان استخراج کنیم که “عقلانی” باشد. ترجیحات عقلانی هم در این فضا دو خصوصیت دارد: اولا کامل (Complete) است به این معنی که قادر است که هر دو گزینه ای را رده بندی کند و ثانیا خاصیت تراگذاری (Transitivity) دارد یعنی اگر الف به ب و ب به پ ترجیح داده شد الف به پ ترجیح داده شود.

    کار دانشمندان تئوری تصمیم این است که به انواع و اقسام رفتارهای آدم ها در شرایط عدم اطمینان نگاه کنند و مدلی برای مطلوبیت تحت این شرایط بسازند که بتواند رفتار را چارچوب بندی کند. مدل ساده و رایج فعلی مدل مطلوبیت انتظاری فون نویمان مورگن اشترن است که ثابت می کند که می توان تابع مطلوبیتی روی تک حالت ها داشت که بتواند رفتار روی گزینه های ریسکی را عقلانی کند. انواع آزمایش های بعدی نشان داده که رفتار تجربی همیشه منطبق با این مدل کار نمی کند (مثلا نقش احتمال ها بر خلاف ادعای این مدل خطی نیست) و لذا باید به دنبال مدل های بهتری بود. در واقع این آزمایش ها موارد ابطالی برای نظریه مطلوبیت انتظاری هستند و نه برای نظریه عقلانیت.

  • ارزش گزینه ریسکی کم تر از بدترین حالت آن

    از رفتار ریسک گریز می دانیم که افراد امید ریاضی یک گزینه غیرقطعی را به خود آن ترجیح می دهند. یعنی مبلغ ۷۵ تومان را به فرصتی که به احتمال ۵۰% مبلغ ۵۰ تومان و به احتمال ۵۰% مبلغ ۱۰۰ تومان می دهد ترجیح می دهند. این موضوعی شناخته شده است. یکی از نتیجه گیری های مرتبط با این قضیه فرض برتری داخلی است. به این معنی که مردم فرصتی که به احتمال یک دوم ۵۰ تومان و به احتمال یک دوم ۱۰۰ تومان می دهد را به گزینه ای که به طور قطعی ۵۰ تومان می دهد ترجیح می دهند. به لحاظ شهودی هم ماجرا روشن است. بلاخره گزینه اول در بدترین حالت ۵۰ تومان می دهد و اگر خوش شانس باشیم در نصف حالت ها ۵۰ تومان هم بیشتر می دهد (مجموعا ۱۰۰ تومان) و لذا طبیعی است که آن را ترجیح دهیم.

    با این همه این مقاله که در QJE سال ۲۰۰۶ چاپ شده است پیشنهاد دیگری دارد. در آزمایش های متعددی که نویسندگان انجام داده اند شرکت کنندگان گزینه ریسکی را کم تر از وضعیت قطعی بدترین حالت آن ارزیابی می کنند. یکی از آزمایش ها این بوده که از افراد می خواهند تا بگویند چه مبلغی برای سه بن کتاب زیر حاضرند بپردازند.
    ۱) بن کتاب قطعی ۵۰ دلاری
    ۲) بن کتاب قطعی ۱۰۰ دلاری
    ۳) بن کتابی که به احتمال نیم ۵۰ دلار و به احتمال نیم ۱۰۰ دلار قدرت خرید دارد.

    با کمال تعجب قیمتی که شرکت کنندگان به دو گزینه ۱ و ۲ داده اند بالاتر از گزینه ۳ بوده است. آزمایش برای موضوعات مختلفی تکرار شده (مثلا از افراد پرسیده شده تا به ازای مقداری پول چند ساعت حاضرند یک کار خسته کننده را انجام دهند) و باز دیده اند که افراد در قیاس با کم ترین گزینه قطعی مبلغ کم تری به گزینه ریسکی که این مبلغ حداقل و یک مبلغ بزرگ تر را تولید می کند داده اند. این کاملا در تضاد با آن شهود اولیه است.

    آیا نتایج این مقاله هم قرار است پاراداکس جدیدی هم چون پاراداکوس آلیس و پاراداکس السبرگ را مطرح کرده و ابعاد جدیدی به نظریه مطلوبیت غیرانتظاری بیفزاید؟

    خب طبعا اولین چیزی که به نظر می رسد این است که ممکن است یافته های مقاله قابل تعمیم نباشد. یکی از حدس هایی که به ذهن من می رسد این است که چون مبلغ جایزه خیلی زیاد نبوده هزینه محاسبات ذهنی برای افراد بیش از تفاوت منافع گزینه ریسکی و بدترین گزینه قطعی بوده است. شاید اگر مبلغ دو حالت غیرقطعی به ۵۰۰۰۰ دلار و ۱۰۰۰۰۰ دلار افزایش می یافت ماجرا تغییر می کرد. این مقاله هم نقد دیگری وارد کرده و موضوع را به نوع طراحی سوال مربوط می دهد. در هر حال ماجرا جذاب است و فکر کنم به دانستنش می ارزد.

  • بازده شرکت و بازده سهام: بخش دوم

    اصولا چارچوب نگاه به مساله بازده در هنگام سرمایه گذاری مستقیم در یک شرکت و یا سرمایه گذاری در خرید سهام کاملا با هم متفاوت است.

    ۱) وقتی “راسا” تصمیم به سرمایه گذاری فیزیکی در ایجاد یک شرکت می گیریم مساله شدت رقابت تعیین کننده نرخ سود به سرمایه ما است. این طور فکر کنید که مزد کار کردن در صنایع مختلف متفاوت است. مثلا قرار این است که کسانی که دارو تولید می کنند از کسانی که زیرپله خانه شان رایانه مونتاز می کنند پول بیشتری گیرشان بیاید و همه هم این را می دانند ولی نکته این جا است که هر کسی امکان یا شایستگی ورود به هر صنعتی را پیدا نمی کند. صنایعی که ورود به آن ها نیازمند فن آوری، سرمایه اولیه، ارتباطات بازاریابی، رانت های سیاسی و الخ بالاتری است سودهای بالاتری دارند و سود بالاتر آن ها شبیه به جایزه کسانی است که توانسته اند به حلقه بزرگان راه یابند.

    ۲) وقتی تصمیم می گیریم که در بازار سهام سرمایه گذاری کنیم مساله کاملا متفاوت می شود. در بازار سهام هزاران سهم وجود دارد (از جمله سهام آن داروسازی و آن رایانه ساز زیرپله ای) و افراد تقریبا می توانند هر سهمی را که دلشان بخواهد بخرند. حال فرض کنید که یک سهم بازده بالاتری از سهم دیگر داشته باشد. چه اتفاقی می افتد؟ خوب جواب ساده است. تقاضا برای سهم جذاب تر بالا رفته و قیمت آن افزایش می یابد و چون درآمد سهم ثابت است بازده آن (نسبت درآمد* به قیمت) کاهش می یابد تا به سطح بقیه برسد. بر عکس اگر بازده سهمی کم باشد تقاضا برایش کاهش پیدا کرده و قیمتش افت می کند و بازدهش دوباره در تعادل قرار می گیرد. همیشه شکل تعادل در ظروف مرتبطه را برای شبیه سازی بازار سهام در ذهن داشته باشید.

    ۳) ولی این همه قصه نیست و جذابیت مساله از این جا شروع می شود. سهام مختلف به لحاظ خصوصیت مثل هم نیستند. مثلا میزان ریسک یا قدرت نقدشوندگی سهام مختلف با هم متفاوت است. ریسک بالا یا نقدشوندگی پایین چیزهای بدی هستند و مردم چون از وجود این چیزهای بد آگاه هستند بابت خرید سهامی که مشخصه های بد بیشتری دارند بازده بالاتری طلب می کنند و اگر این بازده بالاتر نباشد هرگز سراغ این سهام نمی روند. نکته خلاف شهود مردم همین جا است. مردم معمولی اکثرا فکر می کنند که باید سهام “خوب” بخرند تا بازده خوبی به دست آورند. یعنی سهامی که دردسرهایی مثل ریسک و نقدنشدن کم تری داشته باشد ولی مساله این است که هم فروشنده این تیپ سهام و هم دیگر خریداران به این موضوع وافقند و همین “قیمت” این تیپ سهام خوب را بالا می برد و در نتیجه از بازده آن ها می کاهد. هر قدر سهامی دردسر بیش تری داشته باشد اتفاقا بازده “بالاتری” دارد.

    اگر بخواهیم با بحث سرمایه گذاری مستقیم فیزیکی در یک شرکت مقایسه کنیم باید بگوییم که بازده بالاتر در آن حالت “پاداشی” است که به برنده رقابت که توانسته به مرحله بالایی راه یابد اعطا می شود ولی بازده بالاتر در بورس “رشوه ای” است که به خریداران سهام “بد” داده می شود تا حاضر باشند این سهام را بخرند.

    خب حالا فکر کنم جواب سوال قبلی روشن شده باشد. صنایعی که تمرکز بالایی دارند معمولا ریسک کم تری دارند و در مقابل صنایع رقابتی با ریسک های شدیدتری مواجه هستند. لذا در تعادل بورس سهام شرکت های گروه دوم باید بازده بالاتری بدهد تا مردم را تشویق به خرید این نوع سهام کند. اگر می خواهید بیش تر بخوانید به این مقاله که در ژورنال فاینانس ۲۰۰۶ چاپ شده مراجعه کنید.

    می توانید به این هم فکر کند که اگر بازده سهام شرکت های خوب و سودده در بورس کم تر از بقیه است پس سوددهی بالای این شرکت ها نصیب چه کسانی می شود؟

    * درآمد یک سهم عبارت است از سود سهام آن سهم به علاوه افزایش قیمتش در پایان دوره

  • بازده شرکت و بازده سهام

    می دانیم که به دلیل تفاوت در موانع ورود و شدت رقابت بازده سرمایه گذاری در صنایع مختلف یک سان نیست. صنایعی مثل داروسازی که درجه تمرکز بالایی دارند بازده بسیار بالاتری از صنایع خیلی رقابتی مثل مونتاژ وسایل الکترونیک یا تولید فرش ماشینی دارند. از تئوری اقتصاد هم می دانیم که در صنایعی که امکان ورود افراد جدید راحت باشد سود در درازمدت به سمت صفر اقتصادی میل می کند و در عمل هم همین طور است یعنی سود این شرکت ها تقریبا معادل بهره بانکی به علاوه مقداری برای جبران ریسک است.

    حالا می توانیم بپرسیم که بازده سهام این دو نوع شرکت در بازار بورس چه فرقی با هم دارد؟ بر خلاف شهود اولیه مردم بازده سهام شرکت هایی که نرخ بازگشت سرمایه “پایین تری” دارند در بازار بورس “بالاتر” است. البته هیچ ماجرای عجیبی وجود ندارد و قضیه با تئوری اقتصاد خیلی ساده توضیح داده می شود.

    توضیحی دارید؟

  • نرخ دلار ثابت

    کاهش ارزش دلار در برابر یورو خیلی هم برای ما بد نشده است. حداقل فایده اش این شده که تا اندازه ای از اثرات منفی سیاست تثبیت نرخ ارز در شرایط تورمی کاسته است. آقایانی که در راستای “حفظ ارزش پول ملی” تلاش می کنند خوش حال هستند که نرخ برابری ریال-دلار را تقریبا ثابت نگه داشته اند و این در شرایطی که دلار در مقابل ارزهای دیگر تضعیف شده است یعنی تضعیف ارزش ریال در مقابل سبد ارزهای بین المللی. صادرکننده هایی که به یورو جنس صادر می کنند یا تولیدکننده هایی که محصول خارجی رقیبشان با ارزهایی غیر از دلار وارد می شود از این وضعیت خوشحال خواهند بود. فقط امیدوارم که دوزاری دولت این قضیه نیفتد و گرنه اگر قرار باشد به سیاست چندساله پایبند باشند باید نرخ ریالی دلار را کاهش دهند و دوباره همان آش و همان کاسه.

  • از نویسنده مهمان: سیاست‌گذاری توسعه تکنولوژی

    جواد ناصربخت (ایمیل) عزیز روی مطلب سیاست گذاری صنعتی من نقد داشت و معتقد بود که روی کرد تکاملی به سیاست گذاری صنعتی توصیه ای متفاوت از ایده من را ارائه می کند. بعدش هم لطف کرد و تز فوق لیسانسش را که در دانشکده مدیریت و اقتصاد شریف نوشته بود برایم فرستاد. من هم نقدهایی روی برداشت های جواد از اقتصاد نئوکلاسیک و وزنی که به روی کرد تکاملی می دهد داشتم که برایش نوشتم. ضمن این که ازش خواهش کردم تا مطلبی برای وبلاگ بنویسد که خوانندگان هم با دیدگاه تکاملی (که اندکی با مدل ذهنی حاکم بر این وبلاگ متفاوت است) آشنا شوند. جواد لطف کرد و این مطلب مفصل را نوشت که در ادامه می خوانید. برای این که کل مطلب را راحت تر داشته باشید من آن را در یک فایل هم قرار داده ام.

    یکی از سوالات و چالش‌های رایج سیاست‌گذاری در کشور، نحوه دخالت دولت در بازار فناوری و بازارهای مرتبط با آن است. متواترترین و ساده‌ترین پاسخ به این سؤال آن است که بازارها ذاتاً کارا هستند و دولت‌ها ذاتاً ناکارا و چنین نتیجه‌گیری می‌شود که مناسب ترین نقش دولت آن است که هیچ نقشی نداشته باشد.
    از سوی دیگر، یکی از چالش‌های عمده گروه‌های مشاوره مدیریت و سیاست گذاری در کشور آن است که در هنگام تدوین سیاست‌های توسعه‌ای در سطح صنعت، غالباً از ابزارهای برنامه‌ریزی در سطح خرد بهره می‌برند و از چارچوب نظری مشخصی برای سیاست‌گذاری در سطح صنعت برخوردار نیستند.
    این مقاله وبلاگی با درنظرداشتن موارد فوق، درصدد بررسی این موضوع است که چرا بازار تکنولوژی نیازمند دخالت دولت است و از سوی دیگر چگونه می‌توان موارد نیازمند سیاست‌گذاری در سطح فرابنگاهی را تشخیص داد. محتویات این مقاله عمدتاً از دیدگاه تکاملی و تا حدی از نظریات نئوکلاسیک به تکنولوژی و نوآوری نظیر پارادوکس ارو نشأت گرفته است.

    ادامه مطلب ...
  • Uzak

    دی روز یک فیلم به یادماندنی اگزیستانسیال دیدم. محصول سال ۲۰۰۲ ترکیه به نام اوزاک (دور). ساخته نوری چیلان و برنده جوایز متعدد در کن.

    ماجرای یک روشن فکر تنها و ساکت که خلوتش با حضور جوانی از روستای پدری اش شکسته می شود. ترجیح می دهم چیزی نگویم و فقط فیلم را معرفی کنم که ببینید. بی هیچ تردیدی به ترین فیلم ترکیه ای بود که دیده بودم. بعد دیدنش هم آرزو کردم کاش فیلم موفقی در این ژانر و البته این سطح در سینمای ایران هم داشتیم.

    راستی اگر استانبول را دیده باشید می بینید که حس عاشقانه تک تک خیابان ها و بندرگاه های این شهر در سرتاسر این فیلم موج می زند.

  • هزینه ریخته

    زمان دانش جویی ما دفتر فوق برنامه دانش گاه سهمیه محدودی از بلیط جشن واره فیلم فجر را به دانش جوها می فروخت ولی بلیط جوری بود که فیلمش در زمان خرید معلوم نبود و زمانی قبل از پخش فیلم مشخص می شد (برای من یک بار کارتون تام و جری از آب درآمد). فرض کنید بلیطی را برای عصر جمعه به قیمت خیلی بالایی خریده اید و صبح جمعه می فهمید که فیلمش چندان دل چسب نیست. فرض کنید بلیط را هم نمی توانید پس بدهید یا به کس دیگری بفروشید لذا چه فیلم را ببینید و چه نبینید ۱۰ هزار تومان قیمت بلیط فرضی از جیبتان رفته است. حال برای جمعه عصرتان دو گزینه دارید: بروید و فیلم را ببینید یا این که خانه بمانید و کتابی را که دوست دارید بخوانید. این را هم فرض کنید که در آن عصر جمعه خاص لذت خواندن آن کتاب بیش از دیدن آن فیلم خاص است. اگر شما باشید چه می کنید؟

    احتمالا درصدی از ما گزینه تماشای فیلم را انتخاب می کنیم. توجیهش هم نسبتا ساده است: بابت فیلم پول داده ایم و حیف است که پولش هدر برود. حال آن که تصمیم عقلانی محض حکم می کند که پول داده شده را بی خیال شویم و آن روز عصر کتاب بخوانیم. ماجرا قضیه هزینه ریخته است. مثال دیگر می خواهید؟ در رستوران غذای گران قیمت سفارش داده ایم و در قاشق اول فهمیده ایم که اصلا غذای مطبوعی نیست و نخوردنش از خوردنش به تر است. ولی چون “پولش را داده ایم” تا آخر می خوریمش. (یک مقاله خوب برای خواندن)

    هزینه ریخته به سادگی می گوید که منابعی (پول یا وقت یا ظرفیت های روحی) که قبلا صرف یک پروژه (یا حتی رابطه انسانی) شده است و قابل بازیابی نیست (یا تحت تاثیر رفتار آینده قرار نمی گیرد) نباید تصمیم ما را برای ادامه/پایان یک فعالیت تحت تاثیر قرار دهد. معیار عقلانی برای ادامه/پایان صرفا مقایسه “هزینه های اضافی برای ادامه” در مقابل “منافع ناشی از ادامه” است. اگر منافع بر هزینه غلبه کند باید ادامه داد و اگر غیر از این باشد باید متوقف شد ولو این که قبلا میلیون ها تومان پول صرف کرده باشیم. یک مثال ملموس دیگر برای ماجرا تصمیم گیری برای فروش سهامی است که در اختیار داریم. تصمیم برای نگهداری/فروش سهام کاملا مستقل از این تعیین می شود که سهام را به چه قیمتی خریده ایم به هر قیمتی هم خریده باشیم تصمیم برای فروش/نگهداشت صرفا باید تابع این باشد که آیا منافع آینده بزرگ تر از منافع امروز هست یا نه. می دانیم که خیلی از مردم لزوما این طور رفتار نمی کنند و چون سهام گروه سرمایه گذاری خنزر پنزر پارس را مثلا به ۱۰۰ تومان خریده اند الان که قیمت شده ۳۰ تومان و فردا هم قرار است بشود ۲۵ تومان دست دست می کنند تا ببینید چه می شود.

    مغلطه کنکورد نامی برای یکی از مثال های ماجرا است. (مستقل از این که مطمئن باشیم که مدعا درست است یا نه) مغلطه کنکورد به این نکته اشاره می کند که در میانه پروژه کنکورد دو کشور مشارکت کننده ( انگلیس و فرانسه) می دانستند که پروژه به لحاظ مالی شکست خورده است ولی “چون تا آن موقع پول زیادی خرج شده بود” توجیه می شد که باید مقداری بیش تر خرج شود تا پروژه تمام شود (به نظرتان قبلا چیزی در این رابطه در چای داغ نخوانده اید؟). چنین مغلطه ای معمولا توسط سیاست مدارانی که در باطلاق جنگ (مثلا جنگ ویتنام) گیر کرده اند و ادامه هزینه کردن برای جنگی که از اول اشتباه بوده را با اتکا به “هزینه هایی که تا این جا صرف شده” توجیه می کنند نیز به کار گرفته می شود.

    ماجرا تحت نام تعهد غیرعقلانی هم نام گذاری شده است. این مطالعه مشهور نشان داد که پس از کنترل بقیه متغیرها بازی گرانی که در فرآیند خرید سالیانه بازی کنان بسکتبال رتبه های به تری داشته اند (احتمالا گران تر خریداری شده اند) زمان بیش تری در زمین بازی می کنند. یعنی حتی با وجود این که عمل کرد بازی گران پس از شروع کار در تیم معلوم می شود و معیار تصمیم گیری باید عمل کرد آشکارشده باشد باز تصمیم قبلی تاثیر خودش را دارد. مساله عاملیت را در این بین نباید نادیده گرفت. مدیران می دانند که اگر در میانه کار بر اساس معیار عقلانی تصمیم گیری شود پروژه ای که آن ها تصویب کرده بودند کنار گذاشته می شود و این برایشان جالب نیست (شاید باعث شود کارشان را از دست بدهند) لذا سعی می کنند تا حد امکان سازمان را به سمت ادامه وضع قبلی سوق دهند. این مقاله البته در نقد موضع قبلی سعی می کند توضیح عقلانی برای این پدیده ارائه دهد.

    یک مکانیسم دیگر برای بروز ماجرا به تغییر در تخمین های احتمال بعد از اتخاذ تصمیم بر می گردد. این مقاله نشان می دهد که شرکت کنندگان در آزمایش برای یک پروژه مشابه با/بدون هزینه ریخته قبلی تخمین های متفاوتی از احتمال موفقیت را ارائه داده و لذا نظر متفاوتی برای هزینه کردن رقم یک سانی در دو حالت داشتند. این ماجرا در مطالعه دیگری هم تایید شده که کسانی که بلیط شرط بندی مسابقه اسب سواری را خریده بودند به نسبت کسانی که هنوز بلیط را نخریده بودند شانس بیش تری برای موفقیت خود قایل بودند.

    من بیش تر روی جنبه های غیرعقلانی ماجرا تاکید کردم. هزینه ریخته در اقتصاد البته توجیهات عقلانی می یابد که یکی از مهم ترین آن ها ایجاد مکانیسم تعهد برای علامت دادن به رقبا است که فعلا به آن نمی پردازیم. (یک مقاله خوب).

    پ.ن: ظاهرا برخی دوستان ترجمه “هزینه ریخته” را پسندیده اند. باید بگویم که این ترجمه از من نیست و آن را سال ها قبل از آقای پرویز بختیاری آموخته ام. من هم موافقم که معنی را بسیار خوب منتقل می کنم. مصداق همان دو ضرب المثل معروف “روغن ریخته به جوی باز نگردد” و “آب ریخته را نذر امام زاده کردن” 🙂

    پ.ن: دوستانی که با جدیت به دو ضرب المثل قبلی اعتراض می کنند فراموش نکنند که از قدیم گفته اند : “فلفل نبین چه ریزه وانگهی دریا شود” 🙂

  • مجبورم خودم را محدود کنم

    بین این پنج تا رشته تمام کرده و نیمه تمامی که خوانده ام اقتصاد شیرین ترینشان بود و فاینانس کاربردی ترین. طبع من هم که کاربردی دوست است و ادبیات فاینانس هم گسترده و عمیق. در این یک سالی که تقریبا جدی و تمام وقت وارد فاینانس شده ام یک نفس می خوانم و می بینم که به اندازه سال های سال نخوانده دارم. نخوانده هایی که وقتی می خوانی نه تنها خیلی از سوالات قبلی برایت یک باره روشن می شود بلکه رابطه مستقیمی هم با دنیای عمل پیدا می کنی. حالا این جذابیت و کشش معطوف به نتیجه نگرانم می کند.

    ماه ها است که به این نتیجه ملموس رسیده ام که اگر خودم را رها کنم و به قول علی سرزعیم “شهوت خواندنم” را مهار نکنم این میل خواندن و کار کردن تمام وقتم را می خورد. جوری که می توانم هفت روز هفته را مشغولش باشم و آن چنان از نتایجش راضی باشم که اصلا گذر زمان را نفهمم. کمی خنده دار است ولی انگار از تبعات بالا رفتن سن است که به جای این که خودم را مجبور کنم که درس هم بخوانم باید خودم را مجبور کنم که کم تر درس بخوانم!

    می دانم که اگر زیاد بخوانم ثمراتی خواهد داشت. احتمالا شغل بهتری گیر می آورم یا مقاله های بهتری چاپ می کنم یا استاد باسوادتری می شوم و الخ. ولی این طرفش را هم می بینم که تبدیل به ماشین یک بعدی می شوم که مدت ها است مغز و قلبش را جز در یک حوزه به کار نگرفته است. پس مجبورم که خودم را محدود کنم و نگذارم که علاقه به خواندن در رشته خودم باعث شود که ادبیات و فلسفه و ادیان و اسطوره و سینما را فراموش کنم و سفر نروم و آدم ها را نبینم. الان ممکن است نفهمم ولی اگر خودم را رها کنم تصویر ده سال دیگر چنین آدمی خیلی خوب جلوی چشمانم است.

    خلاصه این که خودم را مجبور می کنم که درس نخوانم و رمان بخوانم و فیلم ببینم. مثل آدمی که خودش را مجبور می کند که ورزش هفتگی اش را فراموش نکند. ماجرای خنده داری است.

  • بانک داری اسلامی و صکوک: بخش دوم

    نویسنده: فایزه راعی

    یکی از بخش های فاینانس اسلامی که بسیار سریع درحال رشد است منتشر کردن اوراق مشارکت برای تامین مالی پروژه هاست، چه برای تامین مالی دولت ها و چه شرکت های خصوصی. اوراق مشارکت اسلامی، صکوک نامیده می شوند(جمع صک، کاغذی که در گذشته نقشی شبیه چک را بازی می کرده است).

    در ایران، اوراق مشارکت مصداق خوبی از صکوک است، هرچند تنها هدف آن ها تامین مالی نیست . بانک های مرکزی، برای جمع آوری نقدینگی، اقدام به انتشار اوراق قرضه با سود مشخص می کنند. در ایران، بنا بر فقه، برای این که این سود، ربا نباشد، نقدینگی به عنوان مشارکت در یک پروژه جمع آوری میشود و سود اوراق، به سود ناشی از آن پروژه نسبت داده میشود. (سود اوراق مشارکت، همیشه از قبل اعلام می شود. علیرغم علی الحساب بودن، همیشه همان سود از پیش تایین شده، پرداخت میشود. چطور قبل از پروژه، این قدر دقیق می دانیم سود چقدر است؟ آیا سود نهایی ربطی به سود پروژه دارد یا فقط اسما این طور است؟ …. این سوالات در مورد صکوک هم مطرح است.) اخیرا شورای نگهبان برای جلوگیری از تورم، با انتشار اوراق قرضه ( بدون هیچ پروژه ای) موافقت کرد که رویکرد کاملا متفاوتی به مساله ربا است.

    ادامه مطلب ...

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها