• شیوه جدید مدیریت کامنت ها

    خوانندگان عزیز از سخت بودن کار با سیستم تشخیص انسانی قبلی شکایت داشتند. ضمن این‌که متوجه شدم سیستم به طور کلی در یک هفته گذاشته از کار افتاده بوده و امکان نظر دادن در مورد پست قبلی وجود نداشته است. سعی کردم سیستم شناسایی کاربر انسانی از اسپم را کمی به‌بود بدهم. این بار به جای خواندن کد شما باید به یک سوال خیلی ساده جواب بدهید: نوشیدنی مورد علاقه نویسنده چیست؟ جوابش هم سخت نیست چون همین بالای وبلاگ هست. دقت کنید که جواب درست آن کلمه سه حرفی وسطی است و نه کل عبارت. دقیقن هم همین طور که بالا نوشته شده است. البته ممکن است هر از گاهی سوال را عوض کنم تا مطمئن شویم که اسپم‌ها جواب درست را پیدا نمی‌کنند. در هر صورت امیدوارم که این سیستم ساده‌تر از قبل باشد. به هر حال سیستم نظرگیر باید الان کار کند..

  • معرفی و نقدی بر کتاب مایکل سندل: پول چه چیزهایی را نمی‌تواند بخرد؟

    مایکل سندل – استاد فلسفه هاروارد – این اواخر در ایران معروف شده است٬ خصوصن با درس‌نامه آن‌لاینش در مورد عدالت. کتاب جدید سندل با عنوان «محدودیت‌های اخلاقی بازار: پول چه چیزهایی را نمی‌تواند بخرد» همین تازگی منتشر شد و ما هم در مراسم معرفی‌اش در کتاب‌فروشی هاروارد شرکت کردیم. حقیقتش سخن‌رانی سندل انتظار من را برآورده نکرد. کل سخن‌رانی صرفن بیان مثال‌هایی بود از مواردی که پولی کردن یا کالایی کردن برخی روابط می‌تواند به ماهیت آن‌ها ضربه بزند. من از سندل انتظار داشتم که استدلال‌های فلسفی‌تری ارائه کند و حداقل معیارهای مشخص‌تری برای این مرز اخلاقی ارائه کند٬ خصوصن که عنوان کتاب نویدبخش چنین چیزی بود. متاسفانه مطالعه خود کتاب هم انتظارم را برآورده نکرد و باز بخش مهمی از آن معطوف مثال‌هایی بود که در مورد مرتبط بودن آن‌ها می‌شود بحث فراوان داشت. با این مقدمه قصد داشتم که مقاله مفصلی – شاید برای مهرنامه – بنویسم و ضمن معرفی تفصیلی کتاب نقد خودم را هم به تفصیل ارائه کنم. حیف که کم‌بود وقت تا الان مانع شده و چون دیدم ممکن است به این زودی فرصت دست ندهد گفتم لااقل یک معرفی اجمالی و یک نقد مشخص را این‌جا بنویسم تا از نظرات بقیه استفاده کنیم.

    کتاب سندل یک پیام مهم دارد – و شاید خودش در دفاع از کتاب بگوید که اساسن هدفش همین بوده و نه انتظاری که من ابراز کردم -. سندل می‌گوید که نباید این امر را که می‌توان هرچیزی را به کالا تبدیل کرده و لذا بازاری برای آن درست کرد را بدیهی گرفت. فضای سیاست‌عمومی (Public Policy) باید زمان بیش‌تری برای بحث و گفت و گو در مورد این‌که آیا در یک مورد خاص حق ایجاد بازار را داریم یا نه صرف کند. این به نظرم نکته بسیار مهمی است. در بسط این نکته سندل مثال‌های متعددی از مواردی که به نظرش مجاز بودن پولی/کالایی کردن امر بدیهی نیست را ذکر می‌کند (و در واقع عمده کتاب شرح و بسط این مثال‌ها است). نمونه‌هایی از مثال‌های او عبارتند از: خرید مسیر سریع (Fast-Track) در صف‌های بازرسی امنیتی فرودگاه‌ها٬ فروش جای‌گاه تماشاچیان کنگره٬ خرید و فروش اعضای بدن٬ تن‌فروشی٬ فروش امضاء٬ ایجاد مشوق پولی برای دانش‌آموزان ضعیف و الخ. دو دلیل اصلی که برای ممانعت از پولی/کالایی کردن این موارد ذکر می‌شود هم عبارتند از عدالت (تخصیص موقعیت‌های منحصر به فرد به افراد ثروت‌مند) و تهی‌کردن روابط اجتماعی از ماهیت اصلی آن‌ها. مثلن سندل ایستادن در صف کنترل امنیتی را وظیفه مساوی همه شهروندان برای مقابله با خراب‌کاری می‌داند و فروش مسیر سریع را تخطی از این وظیفه (شبیه به این استدلال را می‌توان برای فروش خدمت سربازی هم ذکر کرد). یا مثلن پرداخت جایزه پولی به دانش‌آموزان برای خواندن کتاب را شرطی کردن افراد و تهی کردن مطالعه از معنی حقیقی و اصیل آن می‌داند.

    چون نمی‌خواهم وارد موارد متعددی از نقد بشوم یک مورد را این‌جا نقل می‌کنم. کتاب به طور مفصل به بحث فروش جا-در-صف برای اتفاقاتی مثل تماشای مباحث کنگره یا کنسرت‌ها و تئاترهای مجانی عمومی می‌پردازد. ظاهرن برخی از این اتفاقات بسیار پرمشتری هستند و لذا صف ورود به آن‌ها ممکن است از چند روز قبل شکل بگیرد. در این بین شرکت‌هایی پیدا شده‌اند که افرادی را به خدمت می‌گیرند که جایی را در صف نگه دارند و در زمان باز شدن درها آن‌را به خریدار جا تحویل دهند.

    مثال مشخصی در مورد یکی از تئاترهای مشهور و مجانی شهر نیویورک است که کسب و کار فروش جای صف عملن آن‌ها را تبدیل به تئاتر پولی کرده است. طبعن لازم نیست کسی اقتصاددان باشد تا حدس بزند که در تعادل قیمت جا در صف احتمالن برابر قیمتی خواهد بود که بلیط پولی تئاتر می‌توانست به فروش برود. منتهی با این تفاوت که به جای این‌که عواید فروش بلیط به مجریان تئاتر برسد به شرکت فروشنده جای صف – و اندکی از آن به کسانی که در صف ایستاده‌اند – می‌رسد. به قول سندل اجازه فروش جای صف – یا عدم ممانعت از فعالیت این شرکت‌ها – عملن این برنامه‌ را از معنی حقیقی آن که فراهم کردن فرصت بیش‌تر برای شهروندان برای دست‌رسی به محصولات فرهنگی است تهی کرده است.

    نقد من این‌جا است. مجریان تئاتر رایگان دقیقن همان نکته سندل را برجسته می‌کنند و می‌گویند عرضه رایگان بلیط در آن‌روزها قرار است فرصتی فراهم کند تا کسانی که واقعن به هنر علاقه دارند – و نه فقط کسانی که جیب‌شان اجازه می‌دهد – به تماشای تئاتر شکسپیر بنشینند. بدیهی است که فروش جای صف عملن دوباره تماشای تئاتر را به کسانی که قادرند ۲۰۰-۳۰۰ دلار هزینه جا را بپردازند محدود می‌کند و از این زاویه فروش جا هم ضد عدالت و هم تغییر منظور اصلی برنامه است.

    سوالی که سندل باید جواب بدهد این است که آیا پولی نکردن تئاتر و محدود کردن تماشای آن به کسانی که می‌توانستند و حاضر بودند تا ۲۴-۴۸ ساعت در صف بایستند لزومن عادلانه‌تر از فروش آن‌ است؟ نقد من این است که مخالفان پولی کردن – به درستی – اشاره می‌کنند که قیمت‌داشتن باعث می‌شود تا مصرف کالا در اختیار صاحبان ثروت قرار گیرند ولی در غیاب پولی کردن چه؟ مثلن در همین مثال تئاتر می‌شود استدلال کرد که غیرپولی کردن حتی به یک معنی ناعادلانه‌تر است چون تماشای تئاتر را صرفن به کسانی محدود می‌کند که حاضرند یا قادرند تا زمان طولانی در صف بایستند. لذا کسانی که نمی‌تواند این صف را تحمل کنند عملن از گردونه خارج هستندَ مثلن: افراد سال‌خورده یا بیمار٬ خانم‌های باردار٬ ماموران خدمات اضطراری که باید در ۲۴ ساعت قبلی سر پست خود باشند٬ دانش‌جویانی که امتحان دارند٬ کسانی که ضعف جسمانی دارند و الخ.

    اتفاقن می‌شود استدلال کرد که پولی کردن به یک درجه عادلانه‌تر است چون حداقل افراد زیادی در نیویورک منطقن قادرند که ۲۰۰ دلار را به نحوی پس‌انداز کرده و تئاتر را ببینند – یعنی اگر خیلی ثروت‌مند هم نباشند درآمد ماهیانه‌شان خیلی بیش از ۲۰۰ دلار است – ولی کسانی که در لیست قبلی ذکر کردیم تقریبن به هیچ نحوی نمی‌توانند در این امر مشارکت کنند و به طور قطعی از گردونه خارج هستند.

    به طور خلاصه کسانی که به ناعادلانه بودن نظام کالایی/پولی اعتراض می‌کنند معمولن چشم خود را بر بقیه نابرابری‌ها – مثلن نابرابری در توانایی ذهنی یا بدنی یا زیبایی‌شناختی یا اجتماعی افراد – می‌بندند (نابرابری پولی هم تا درجه‌ای – و نه کاملن – محصول همین نابرابری‌ها است). معلوم نیست که اگر نظام کالایی/پولی را سرنگون کردیم وضعیت جدید لزومن به تخصیص برابرتری بینجامد.

  • آیا نرخ بی‌کاری معیار خروج از بحران است؟

    در جریان رکود بزرگ سال‌های ۲۰۰۷-۲۰۰۹ یکی از شاخص‌‌هایی که مردم، روزنامه‌ها، سیاست‌مداران و اقتصاددانان برای پایش وضعیت بحران استفاده می‌کردند نرخ بی‌کاری بود. یادم هست که در اوایل ۲۰۰۹ یکی از موضوعاتی که به شدت جلب توجه می‌کرد اعلان “استخدام نداریم” روی شیشه‌های یکی از بزرگ‌ترین کارفرمایان خصوصی آمریکا یعنی وال‌مارت بود. یک سال بعد شرایط عوض شده بود و اعلان “الان داریم استخدام می‌کنیم” جای‌گزین شده بود. مردم احتمالن از این مشاهدات عینی به عنوان شاخصی برای تحلیل وضعیت استفاده می‌کردند و بازتاب این تجربه روزمره را عینن در تحلیل‌ها و گزارش‌ها هم می‌دیدیم.

    نکته‌ای که این وسط قابل توجه بود عدم تطابق تحولات نرخ بی‌کاری با نرخ رشد اقتصاد بود. یعنی از سال ۲۰۱۰ به بعد بر اساس شاخص‌های رشد اقتصادی (که معیار مهم ورود وخروج از چرخه‌های تجاری است) اعلام می‌شد که کم‌کم در حال خروج از بحران هستیم ولی در همان زمان نرخ بی‌کاری هم‌چنان بالا بود و لذا می‌شد این عدم تطابق را به عنوان نشانه‌ای از خارج نشدن از بحران تلقی کرد. در این صفحه می‌توانید نمودار نرخ بی‌کاری آمریکا را ببینید. ملاحظه می‌کنید که درست قبل از رکود بزرگ نرخ بی‌‌کاری بسیار پایین و در حد نرخ طبیعی بود. درست بعد از بحران این نرخ به حدود ۱۰ درصد صعود می‌کند و کمابیش همان اطراف می‌ماند و حتی با گذشت سه سال هنوز به زیر هشت درصد نرسیده است.

    تازه این نکته را هم اضافه کنید که به اعتقاد برخی اقتصاددانان نرخ کل بی‌کاری عدد بی‌کاران را دست‌ پایین تخمین می‌زند و نمایان‌گر همه مساله نیست. بخشی از نیروی کار وقتی بی‌کار می‌شود و امیدی به بازگشت به بازار کار ندارد به کل از بازار کار خارج می‌شود و لذا جز نرخ بی‌کاری حساب نمی‌شود (چون این نرخ فقط کسانی را که فعالانه در جست و جوی کار هستند شامل می‌شود و نه کسانی که خانه‌نشین شده‌اند). مثلن کسی را فرض کنید که در مرکز آمریکا در شهر کوچکی در کارگاهی کار فنی می‌کرده و حالا کارگاه به علت واردات از چین ورشکست شده است. این فرد اگر در سن ۵۰ سالگی باشد، با تخصص فنی که بیش‌تر به کار آن کارگاه ورشکسته می‌آمد، در شرایطی که خانه‌ای هم دارد که فروشش چندان راحت نیست و هم‌سرش هم در همان منطقه کار دولتی دارد (مثال‌هایی از عواملی که جا به جایی نیروی کار به مناطق دیگر را پرهزینه می‌کند) ممکن است کلن قید جست و جو برای کار جدید را بزند و از بازار کار خارج شود.

    برگردیم به بحث اصلی. گفتیم که با برخی شاخص‌ها اقتصاد ظاهرن از بحران خارج شده ولی بی‌کاری هم‌چنان در سطح بحران باقی است. بلاخره آیا از بحران خارج شده‌ایم یا نه؟ این‌جا است که باید پیش‌فرض رشد هم‌زمان تولید ناخالص ملی و بی‌کاری را کمی عوض کرد. در شرایطی که فناوری ثابت است و نیروی کار کمابیش کیفیت یک‌سانی دارد این رابطه ممکن است برقرار باشد. مثلن شرکتی که ماشینی دارد و وقتی تقاضا بالا است دو نفر کارگر و وقتی تقاضا پایین است یک نفر کارگر در استخدام دارد چنین رفتاری را نشان می‌دهد. ولی اگر بحران هم‌زمان با تجدید ساختار و تغییرات فناوری هم‌راه باشد ممکن است فرض اولیه درست نباشد.

    حرفی که می‌زنیم تازه نیست و دو قرن قبل و از زمان ظهور ماشین نساجی گفته شده است. فناوری جدید که بیاید بهره‌وری بالا می‌رود بدون این‌که لزومن تقاضا برای نیروی کار بالا برود. این پدیده را در اقتصاد کلان Jobless Recovery می‌گویند که این‌جا می‌توانید بیش‌تر بخوانید. یک فرض (که البته یکی از فروض و توضیحات ممکن است) این است که شرکت‌ها در بحران اخیر – که فشار تولید پایین است و شرکت نیازی ندارد که از حداکثر نیروی کار موجود در بازار استفاده کند – برای این بازسازی ساختاری استفاده کرده و نیروی کار و دارایی‌های با بهره‌وری پایین‌تر را کاهش داده‌اند ولی در زمان خروج از بحران به سمت افزایش بهره‌وری نیروهای باقی‌مانده (به جای استخدام نیروی جدید) و سرمایه‌گذاری روی فناوری جدید روی آورده‌اند. لذا اقتصاد واقعن رشد تولید را تجربه کرده است بدون این‌که از عدد بی‌کاران چندان کاسته شود. طبعن این توضیحی که ازش صحبت می‌کنیم در بلندمدت صادق نیست و بلاخره در اقتصادی که موانع تولید پایین است نیروی کار مازاد فعلی با بازسازی تخصص یا جا‌به‌جایی جغرافیایی و امثال آن جذب خواهد شد ولی آن رابطه کوتاه‌مدت بین رونق و بی‌کاری برقرار نیست و نمی‌شود از روی نرخ بی‌کاری بالا لزومن نتیجه گرفت که بحران پایان نیافته است.

    البته می‌شود تعریف بحران را زیر سوال برد و گفت بی‌کاری جزوی از معیار بحران است. این نکته خارج از دامنه این نوشته است و فرض ما این بود که بحران با تغییرات تولید (و به تبع آن سرمایه‌گذاری و البته نه لزومن مصرف، چون مصرف کل در بحران‌های اخیر چندان افت نکرده است) سنجیده می‌شود.

    پ.ن: ام روز دیدم دیوید آندولفاتو هم راجع به این موضوع نوشته است. تشکر از مزدک

  • تشریک شیرینی خاطره با خوانندگان

    می‌گویند جای مشخصی را برای به جای آوردن امورتان تخصیص بدهید تا حواس‌تان به حاشیه‌های مکان و فضای غریبه پرت نشود. اهل دل – آن‌هایی که وسع‌شان می‌رسد – معمولن جای ثابتی در خانه برای امور معنوی دارند، حالا می‌خواهد نمازخانه مستقلی باشد یا جایی که سجاده‌شان پهن می‌شود. اهل مسجد حرفه‌ای هم معمولن جای خاصی را نشان می‌کنند که محل ثابت‌شان است و می‌شود هر روز آن‌جا پیدایشان کرد.

    زمان گذشت تا بفهمم که کار متمرکز هم گاهی این چنین تخصیصی را می‌طلبد. این یکی دو سال آخر دو تا قهوه‌خانه در وین پیدا کرده بودم که تقریبن همیشه میز مورد نظرم در یک گوشه خلوت‌شان خالی بود. یکی قهوه‌خانه‌ای بود در یک جایی کمابیش جنوب شهر، دم یک ترمینال فرعی قطار که جای عکس گرفتن توریست‌ها و سکوت و نگاه‌های عشاق و مذاکرات اهل کسب و کار نبود. بزرگ بود و همه طرفش شیشه بود و غذای پاکیزه و غیرسنگین و قهوه‌های خوب و قیمت معقول و کارمندانی چابک و بخش غیرسیگاری داشت. هر وقت قرار بود کاری را تمام کنم و باید ساعت‌ها یک جا می‌نشستم، خارج از جمع رفقا و تشریفات قهوه‌خانه‌های وسط شهر، می‌رفتم آن‌جا. این آخرها باید یک گزارش مشاوره‌ای می‌نوشتم. از سر ظهر رفتم و نشستم. ناهار و شامم را همان‌جا حین کار خوردم و لیوان‌های قهوه و چای و آب‌ گازدار با لیمو را بالا انداختم . فکر کنم سرجمع ۸- ساعت۹ ای شد. کار را شروع کردم و وقتی نصف شب شد و موقع تعطیل کردن مغازه آمد ۳۰-۴۰ صفحه با شکل و نمودار و جدول نوشته بودم و گزارش به کفایت تمام شده بود، طبق یک اصل قدیمی اندکی بیش از تعهدی که به کارفرما داشتم. اگر می‌خواستم در خانه یا دفتر یا جایی مثل آن بنویسمش معلوم نبود چند هفته طول بکشد. بیرون که آمدم به لحاظ ذهنی و روحی فرسوده و لب‌ریز و بی‌طاقت شده بودم و کافئین نوشیدنی‌ها و طنین موسیقی که تمام مدت برای دوپینگ مصرف کرده بودم هم خسته‌گی‌ و فرسودگی بعد از کار را دو چندان کرده بود.

    باید این سم‌های جسم و روح را بیرون می‌ریختم. دوچرخه برداشتم و به جای مسیر استانداردی که از کمربند داخلی می‌گذشت و ۲۰-۳۰ دقیقه‌ای به خانه می‌رساندم مسیر کمربند بیرونی شهر را انتخاب کردم. یک ساعت تمام در نیمه شب مرطوب و خنک و نیمه بارانی یک شب اوایل پاییز سربالایی کمربندی را با سرعت زیاد پدال زدم و از کنار قصرهای عظمت‌باخته و وسط باغ‌ها و کوچه‌ها و کنار بزرگ‌راه‌ها گذشتم و بعد از نیمه‌شب خیس از باران و غرق در عرق رسیدم خانه. همه خستگی روحی به در رفته بود و خستگی جسمی هم به مدد ترشح هورمون‌ها فعلن به سراغ نمی‌امد. فکر کنم آن‌شب یکی از به‌ترین خواب‌های عمرم را کردم.

    ام‌روز همان برنامه قهوه‌خانه‌نشینی را تکرار کردم و یک کار را تمام کردم ولی حیف که قسمت دوچرخه‌سواری آخرش را نداشت چون که قهوه‌‌خانه سر کوچه بود و من هنوز دوچرخه ندارم و کمبریج به اندازه وین با دوچرخه‌سواران پرسرعت مهربان و مراقب نیست. دیدم قسمت دوچرخه‌سواری را بدجور لازم دارم و سعی کردم با یادآوری خاطره جبرانش کنم.

  • گپ‌ و چای: مصاحبه با جواد صالحی اصفهانی، بخش دوازدهم

    حامد: چه مشارکتی در فرآیند ایجاد دانش‌گاه داشتید یا می‌خواستید داشته باشید؟

    جواد: ما به سراغ هاروارد رفتیم و پیش‌نهاد کردیم که در برنامه‌ریزی ایجاد دانش‌گاه رامسر کمک کنیم. کسی که از طرف هاروارد مدیر پروژه بود از این فکر استقبال کرد و بعد از اصرار فراوان از طرف ما با طرف ایرانی‌اش یعنی وزیر علوم وقت (سمیعی) تماس گرفت و ظاهرن تایید گرفت که ما بتوانیم در شورای مدعوین دانش‌گاه در واشنگتن شرکت کنیم. در آن جلسه من برای اولین بار چندین نفر از افراد رده‌بالای نظام اداری را که به جناح روشن‌فکرتر رژیم شاه تعلق داشتند ملاقات کردم.

    جلسه با اعضای هیات مدیره دانش‌گاه خوب پیش نرفت. یکی از اعضای هیات مدیره یعنی جهانگیر آموزگار مخالف حضور دانش‌جویان در جلسه بود. یکی دیگر از اعضاء از حضور ما دفاع کرد و گفت این دانش‌جویان دکترا احتمالن استادان آینده این دانش‌گاه خواهند بود. آموزگار، با عصبانیتی آشکار، پاسخ داد که: دانش‌جوی دکترا بودن معنی خاصی را به من نمی‌رساند. ما آدم‌هایی با مدرک دکترا می‌شناسیم که مارکسیست و خراب‌کار هستند! این اظهار نظر شدت نگاه امنیتی که در فعالیت‌های روزمره حکومت شاه رخنه کرده بود را نشان می‌داد و این‌که چه طور هر فعالیتی با ظن و گمان هم‌راه بود و به دلایل سیاسی رد می‌شد.

    تازه این نظر کسی بود که زمانی وزیر اقتصاد مملکت بود و الان به عنوان سفیر کبیر اقتصادی در واشنگتن خدمت می‌کرد و مشارکت سازنده دانش‌جویان را با فعالیت سیاسی خلط می‌کرد. آخر سر قضیه، ما در جلسه ماندیم ولی قیافه رابرت گوهین – رییس سابق پرینستون – یادم هست که احتمالن داشت با خودش فکر می‌کرد که ساختن یک پرینستون دیگر در ایران چه قدر مشکل است.

    ادامه مطلب ...
  • چالش‌های جمعیتی اروپا

    مقاله‌ام در شماره جدید مهرنامه. فعلن نسخه پی‌دی‌اف را این‌جا می‌گذارم تا برسم و نسخه متنی را حاضر کنم.

  • به بهانه اسکار اصغر: اقتصاد سوپراستارها

    چرا ستارگان یک حرفه درآمدی بسیار بالاتر از بقیه دارند؟ ستارگان می‌توانند هنرپیشه یا کارگردان سینما، ورزش‌کار، مربی ورزشی، پزشک متخصص، مدیر شرکت، سخن‌ران حرفه‌ای، موسیقی‌دان، مشاور روان‌پزشکی، و الخ باشند.

    مدل‌های سوپراستار در اقتصاد که با این مقاله مشهور شروع شده است سعی می‌کند به این سوال جواب بدهد. اول ببینیم مدل متضاد سوپراستار چیست؟ مدل معمول تولید در اقتصاد مبتنی بر بده‌بستان (Trade-off)بین کیفیت و کمیت نیروی کار است. از این مثال ساده شروع کنیم. فرض کنیم می‌خواهیم برای نوشتن یک نرم‌افزار استاندارد حقوق و دست‌مزد برنامه‌نویس استخدام کنیم. نوع کار طوری است که عده زیادی از برنامه‌نویسان قادر هستند آن‌را به خوبی انجام دهند. تنها تفاوت بین برنامه‌نویسان “سرعت (بهره‌وری)” آن‌ها است. پرستو می‌تواند برنامه را در عرض ۵۰ ساعت بنویسد ولی آزاده برای نوشتن برنامه ۱۰۰ ساعت لازم دارد. فرض کنیم عجله‌ای ناگهانی برای تمام کردن برنامه نداریم. در تعادل دست‌مزد پرستو ۲ برابر آزاده خواهد بود و در این نقطه کارفرما بین انتخاب آن‌ها بی‌تفاوت خواهد بود. این حالتی است که تابع تولید ما نیاز به سوپراستار ندارد و کمیت (۵۰ ساعت پرستو یا ۱۰۰ ساعت آزاده) و کیفیت (بهره‌وری دوبرابر پرستو) جای‌گزین هم هستند. بسیاری از مشاعل از این جنس هستند و لذا تفاوت بین نیروهای خوب و بد کمابیش کوچک (در حد چند برابر) و پیوسته است.

    حال به نقطه مقابل نگاه کنیم. فرض کنیم کسی نیاز به عمل جراحی قلب باز دارد. مریم به‌ترین جراح قلب شهر است و رضا و شهرام بعد از او قرار دارند. در این حالت کیفیت و کمیت جراحان جای‌گزین هم نیست! به این معنی که همه ترجیح می‌دهند یک عمل توسط مریم داشته باشند تا این‌که دو عمل توسط رضا یا شهرام (یا حتی توسط هر دو آن‌ها). به انواع مثال‌های این طوری فکر کنید. اگر بخواهید نامزدتان یا استاد راه‌‌نمای‌تان را برای اولین بار به شام دعوت کنید احتمالن ترجیح می‌دهید یک بار به یک رستوران خوب بروید تا ۳ بار به یک رستوران شلوغ معمولی. مثال‌ها را می‌توان برای انتخاب فیلمی که می‌خواهیم ببینیم، رمانی که بخوانیم، دانش‌گاهی که می‌خواهیم تحصیل کنیم (یک مدرک از یک دانش‌گاه عالی در مقابل ۳ مدرک از یک دانش‌گاه متوسط) و الخ ادامه داد.

    خلاصه این مدل این است که چون افراد بین جای‌گزینی گزینه برتر با واحدهای بیش‌تری از گزینه‌های پایین‌تر “بی‌تفاوت نیستند”، تقاضا برای نفر اول به صورت غیرخطی با تفاوت او با نفرات بعدی بالا می‌رود و طبعن چون ظرفیت محدود است در تعادل دست‌مزد نفر اول بسیار بالاتر از بقیه قرار می‌گیرد.

    پیامدهای مدل را می‌شود در ابعاد مختلف ادامه داد. مثلن برای کسی که تازه وارد یک کارراهه از این جنس می‌شود (نوجوانانی که به سودای علی‌ دایی شدن وارد دنیای فوتبال می‌شوند) عدم‌اطمینان و واریانس مربوط به دست‌مزد آینده بسیار بالاتر است تا کسانی که وارد حرفه‌‌های غیرسوپراستاری (مثلن خلبانی هواپیمای مسافری) می‌شود.

  • تئوری شبکه: موضوعی برای تز فوق‌لیسانس و دکترا

    اول یک مقدمه عمومی بگویم: مدتی است که ایمیل‌های زیادی دریافت می‌کنم که در مورد پیش‌نهاد موضوع تز می‌پرسند. متاسفانه معمولن قادر نیستم کمک خاصی بکنم چون اولن یافتن موضوع تز کار خود محقق است و ثانین بسیار سخت است که بدون دانستن مهارت‌های فرد، داده‌های در دست‌رس، تخصص‌های هیات علمی، استانداردهای دانش‌کده و غیره به صورت تصادفی موضوعی را پیش‌نهاد کرد. ضمن این‌که این روزها من روی ایران تحقیق نمی‌کنم و لذا واقعن نمی‌‌دانم که سوال‌های جالب و مهم برای بررسی چی است. (امیدوارم این دو جمله آخر در یک و نیم سال آتی تغییر کند).

    با این مقدمه، فکر کردم یک موضوع عمومی را که به یکی از دوستان پیش‌نهاد کرده بودم این‌جا مطرح کنم شاید به کار عده‌ مختلفی بیاید. فکر می‌کنم بحث تئوری شبکه‌ها به دلیل ماهیت آن برای دانش‌جویان ایرانی در رشته‌‌های مختلف می‌تواند مفید باشد. اولن در سطح جهانی هم هنوز موضوع داغ و در حال توسعه‌ای است. ثانین می‌‌توان در آن طیفی از کارها مثل کار تئوریک صرف، کار امپریکال یا کار محاسباتی انجام داد. ثالثن در حوزه‌های مختلفی از جامعه‌شناسی و بیماری‌شناسی تا اقتصاد و فاینانس و مباحث توسعه و حمل و نقل و مسایل شهری و الخ کاربرد دارد.

    برای شروع احتمالن یکی از به‌ترین نقطه‌ها نگاه کردن به درس مشترک دارون عاجم‌اوغلو و آسو اوزداگلار روی سیستم درس‌باز MIT و دنبال کردن منابع و جزوه‌های آن‌ها است. آدم‌های دیگری که می‌توانید به کارهای‌شان نگاه کنید مارتا گونزالس (که بیش‌تر کارهای مربوط به انتشار پدیده‌ها را دنبال می‌کند) ، سزار هیدالگو، سنجیو گویال (که یکی از اولین و به‌ترین کتاب‌ درسی‌های این حوزه را نوشته است)، آلبرت باراباسی (او فیزیک‌دان است و بخش مهمی از نظریه شبکه‌‌ها توسط کارهای او توسعه یافته)، جک‌ متسون (که بیش‌تر روی کارهای اقتصادی متمرکز است) و نهایتن آنا بابوس (که روی کاربردهای فاینانسی کار می‌کند و مقاله مشترکش با فرنک آلن شروع خوبی برای کاربردهای فاینانسی شبکه است). علی‌رضا را هم از قلم نیندازیم که مقاله مشترکش با دارون و آسو (آسمان) جالب است.

    توجه کنید که روی‌کردهای متفاوت و گاهی رقیب در مسایل شبکه وجود دارند. کسانی که از پیشینه فیزیک و سیستم‌های پیچیده می‌آیند بیش‌تر به الگوهای آماری و تجربی، اقتصاددان‌ها به استخراج توپولوژی شبکه به عنوان یک متغیر درون‌زا (که کار بسیار سختی هم هست)، متخصصان تحقیق در عملیات بیش‌تر به بهینه‌سازی و مطالعه رفتار شبکه با ساختار داده شده، متخصصان برق و رایانه به پای‌داری شبکه و انتشار اطلاعات در شبکه و جامعه‌شناسان به نمایش داده‌ها در قالب شبکه بیش‌تر علاقه‌مند هستند.

  • مزیت‌ها و چالش‌های پرداخت وام‌های کوچک با وثیقه یارانه نقدی

    مقاله مشترک من و میثم در روزنامه دنیای اقتصاد

  • گپ‌ و چای: مصاحبه با جواد صالحی اصفهانی، بخش یازدهم

    حامد: سرنوشت مقاله چی شد؟

    جواد: وقتی به هاروارد برگشتم آدم جدی‌تری شده بودم و مصمم‌ بودم که تزم را روی موضوع جدیدی در مورد شرایط رشد کشاورزی در ایران بنویسم. مقاله ترم را با عجله بازنویسی کرده و به یک مقاله تحقیقی تبدیلش کردم که تئوری و روی‌کرد اقتصادسنجی ان‌ به شکل به‌تری بیان شده بود. در کنفرانس از مقاله‌ام استقبال شد و تایید شدن ایده‌ام توسط بوزراپ هم خیلی انگیزه‌بخش بود. چند سال بعد که بحثی در مورد نظریه او در ژورنال‌های مهم اقتصاد توسعه (EDCC / JDE) شکل گرفته بود من از خود او پرسیدم که به نظرش نظر چه کسی درست‌تر است؟ آن موقع بازنشسته شده بود ولی نامه محبت‌امیزی نوشت و گفت که به نظرش مدل من کار او را به‌تر از همه توضیح می‌دهد. من آن موقع خیلی این نظر او را علنی نکردم و ماجرا را پی‌گیری نکردم چون دیگر داشتم روی موضوعات دیگری کار می‌کردم و فقط برایم مهم بود که بدانم که ایده‌ام جدی گرفته شده بود.

    ادامه مطلب ...

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها