• بازار کوپن بنزین

    ایده مجلس مبنی بر سهمیه بندی بنزین در سال آینده و ممنوعیت واردات باعث شکل گیری یک بازار داخلی بین مصرف کنندگان مختلف می شود که مهدی یحیی نژاد هم قبلا چیز جالبی در موردش نوشته بود. در واقع این سیاست به طور ضمنی به معنی توزیع مقدار مشخصی از یارانه ولی به شکل بنزین بین تمام کسانی است که صاحب اتومبیل هستند. در قدم بعدی کسانی که مصرف شان کم تر از مقدار سهمیه دریافتی است علاقه مند خواهند بود مازاد بنزینشان را به کسانی که مصرف بالاتر دارند بفروشند. این باعث می شود تا یک قیمت واقعی در حاشیه بازار رسمی شکل گیرد که در آن کوپن بنزین خرید و فروش می شود. این قیمت قطعا بسیار بالاتر از قیمت های فعلی خواهد بود. قیمت جدید که به نوعی هزینه فرصت مصرف بنزین خواهد بود علامت های جدیدی به صاحبان اتومبیل می دهد و برخی از آن ها ممکن است به این نتیجه برسند که برایشان بهینه است که از مصرف خود کم کرده و بر فروش بنزین مازاد بیفزایند تا مازاد نقدی بیش تری به دست آورند. کسانی هم که مطلوبیتشان با مصرف بیش تر بهینه می شود بر قیمت پیشنهادی می افزایند. دست آخر یک قیمت تعادلی در بازار غیررسمی شکل می گیرد که روی خیلی چیزها تاثیر می گذارد از جمله قیمت خودروهای پر مصرف. گفته بودم که با این جور سیاست ها مخالفم ولی در مقایسه با وضع فعلی به نظرم این سیاست یک قدم به سمت شکل دهی به بازار و واقعی کردن قیمت است.

  • بزرگ نمایی آمار

    حوزه انتخاب عمومی (Public Choice) که در واقع یک جور اقتصاد سیاسی مدرن است یک درس ساده دارد: سیاست مداران هم افراد بیشینه کننده مطلوبیت هستند بنابراین در پس هر رفتار سیاسی دنبال منافعی باشید که بیشینه می شود. این موضوع شاید تا حدی بدیهی به نظر برسد ولی وقتی در یک چارچوب تحلیلی قرار بگیرد ایده های جالبی برای شناخت برخی دلایل رفتارهای سیاسی می دهد. مثلا با همین ایده می شود فهمید که چرا سازمان بهزیستی یا نهادهای مسوول در شهرداری که مسوولیت نگهداری – و نه عدم تولید- زنان خیابانی و کودکان بی سرپرست یا معتادان را بر عهده دارند و کسانی مثل متخصصین آسیب های اجتماعی که از این راه حق مشاوره می گیرند سعی می کنند آمار این نوع ناهنجاری ها را بالاتر از واقع اعلام کنند. آمارهایی که قاعدتا یک سازمان دولتی باید در اعلام آن ها محتاط عمل کند ولی معمولا این جور نهادها آن را به طرز عجیبی بزرگ نمایی می کنند. یک دلیلش می تواند این باشد: هر قدر تصویر بزرگ تری از این مساله بسازند بودجه بیش تری برای سازمان یا پروژه هایشان دریافت می کنند و در نتیجه چیز بیش تری هم گیر خودشان می آید. پس انگیزه دارند این کار را بکنند.

  • دیدار تاریخی با هودر!

    کامنت‌هایی که ملت برای ماجرای دیدار من و حسین گذاشتند آخر بامزه است. البته یک قسمت جالبش اینه که اکثر کسانی که کامنت‌های این جوری گذاشتن من را از نزدیک نمی‌شناسن و برای خودشان تصورتان عجیب دارند. اون‌هایی که من را می‌شناسن می‌دونن -و فکر کنم توی این وبلاگ هم قبلا یکی دو بار اشاره کردم- که آدم نسبتا کوتاه‌بیایی هستم که اهل قهر و دعوا هم نیستم و همیشه سعی می‌کنم تا جایی که طرف مقابل به لحاظ حداقل‌های استاندارد اخلاقی انسان غیرقابل قبولی نباشد – مثلا نژادپرست نباشد- این اختلافات را تا حد امکان از بین ببرم. در مورد حسین که تازه من فقط منتقد نوع نوشتنش بودم و البته هنوز هم هستم و باهاش پدرکشتگی که نداشتم که بخواهم به خاطر خوش‌آمد کسان دیگر فیگور دشمنی بگیرم.
    این وسط از رفتار حسین هم خیلی خوشم اومد. شاید من اگر جای او بودم بهش زنگ نمی‌زدم چون نمی‌دانستم حالا طرف چه جوری برخورد می‌کند و اصلا حوصله برخورد سرد و کم محلی از کسی را ندارم. وقتی زنگ زد حس کردم مثل هر دو وبلاگ‌نویس دیگه می‌تونیم بنشینیم و از حرف زدن لذت ببریم. برداشتم هم از دیدار چند ساعتی این بود که شخصیت حضوری حسین خیلی جذاب‌تر و معقول‌تر از شخصیت وبلاگی‌اش است. خب به لحاظ سیاسی و به لحاظ ایده‌هایی که حسین داشت اشتراکی با هم نداریم و من بر خلاف حسین اساسا هویت جنبشی یا اکتیویستی برای وبلاگستان قایل نیستم. بلکه معتقدم وبلاگ جایی است برای نوشتن و آموختن از نوشته‌ها و کامنت‌های دیگران و لاغیر. واضح است که او غیر از این فکر می‌کند. در مورد انتقادم به لحن نوشته‌هایش هم خیلی با هم صحبت کردیم و حسین دلایلی داشت که برای من به صورت کامل قابل فهم یا قابل قبول نبود و لذا انتقادم هنوز به قوت خود باقی است. سعی هم نکردم بیش از یک حد روی این موضوع وقت بگذارم برای این‌که به هر حال ترجیح می‌دادم وقتی با هم هستیم و او یک‌جوری مهمان ما است به جای جنگ و دعوا راجع به چیزهای به‌تری حرف بزنیم. البته او هم معتقد بود که نوشته قبلی من توهین آمیز و نادقیق بود و من هم سهم خودم را می‌پذیرم و البته این را در مطلب بعدی همان موقع هم گفته بودم.
    ولی از همه این‌ها گذشته اطلاعات حسین از دنیای رسانه‌ها و زندگی روزمره در کشورهای مختلف خیلی خوب و شنیدنی بود. این قسمت جذاب شخصیت حرفه‌ای‌ او برای من بود. علاوه بر این‌که آدم خوش مشرب و صمیمی به نظر می‌رسید. راستش الان که یه جوری باهاش دوست شده‌ام از صمیم قلب آرزو می‌کنم که کاش به جای ایفای نقش رهبر سیاسی در وبلاگستان و سعی در فرستادن آدم به انتخابات شورای شهر و این جور حرف‌ها روی همین نقطه قوتش تکیه می‌کرد و هدفش را گسترش کیفی و مفهومی رسانه‌های دیجیتال در ایران قرار می‌داد. این کار به نظرم خیلی مفیدتر از بازی‌های دسته جمعی وبلاگی است. خلاصه این که کافه نشینی با هودر لذت‌بخش و مفید بود. امیدوارم وین بهش خوش گذشته باشه.

  • پرویز فتاح

    از بین وزیران کابینه احمدی‌نژاد از داوود دانش جعفری خوشم می‌آمد. تازگی‌ها به پرویز فتاح هم علاقه‌مند شده‌ام. فتاح با این که مهندس است و با این که از یک شرکت پیمانکاری نیمه خصوصی خارج از وزارت نیرو آمده ولی خیلی زود متوجه مساله‌ها شده و به خوبی نقش یک وزیر نیروی کلان‌نگر که دید اقتصادی دارد را ایفا می‌کند. مثلا یادم است در اولین صحبتش در مجلس از واقعی‌شدن تعرفه‌های آب دفاع کرد و بعد هم چند بار این موضوع را تکرار کرد تا زمانی‌که عملا احمدی‌نژاد جلویش را گرفت. بعد از آن لحنش را عوض کرد و صحبت از طرحی کرد که از اقشار ضعیف تعرفه آب و برق دریافت نشود ولی در عین حال اضافه کرد که من هیچ قولی به مشترکین پر مصرف نمی‌دهم که اتفاقا هر دو امر مرسومی در دنیا است. دی‌روز هم دیدم گفته بخش برق باید خصوصی و خودکفا شده و به جای دریافت یارانه از دولت، مالیات پس بدهد. من تا حالا ندیده‌ام فتاح حرف بی‌ربط بزند یا سوتی بدهد لذا از آن‌هایی است که حرف‌هایش را با دقت دنبال می‌کنم. کاش یه بیست نفر دیگر مثل او دور و بر احمدی‌نژاد بودند. هر چند نمی‌دانم این یکی را تا کی تحمل می‌کنند یا خودش تا کی حوصله می‌کند این طوری حرف بزند.

  • با دلارهای نفتی چه کنیم؟

    از این مقاله که امروز تو شرق چاپ شده خودم خیلی راضی نبودم و آن طوری که می‌خواستم از آب درنیامد. به این خاطر جمله‌ای که آخرش از بچه‌هایی که این ایده‌ها را داده بودند تشکر می‌کرد و اول کار گذاشته بودم را برداشتم تا بعدا نگند این مقاله نه چندان جالب را به اسم ما چاپ کرده. خلاصه گفتم بگم که قول و قرارها یادم نرفته. ضمنا از تیتری که شرق انتخاب کرده خوشم اومد. دستشون درد نکنه.

  • بدون شرح!

  • تک سوالی

    دی‌شب یکی زنگ زد و گفت سلام من فلانی هستم. برای امروز بعد از ظهر با هم قرار گذاشتیم. حالا نتایج این دیدار از دو حالت خارج نیست. یا چنان کتک کاری می‌کنیم که می‌ریم بیمارستان (عطف به ماسبق) یا رفیق می‌شیم و عکس‌ شام خوردنمون را می‌زارم این‌جا. حالا حدس بزنید طرف کیه؟ راهنمایی این که احتمالا براتون جالبه.

  • ما و کره‌ای‌ها

    یک ویژگی جالب آدم‌ها در ایران خصوصا مدیران دولتی و سخنران‌های شبه متخصص این است که یک حرف بی‌ربط را که جایی به گوششان می‌خورد یاد می‌گیرند و بعد به شیوه فیلسوفانه‌ای در محافل مختلف تکرار می‌کنند جوری که بعد از یک مدتی شنیدن این جمله‌ها بدجوری روی اعصاب آدم می‌رود. یکیش این جمله بامزه است که «ما و کره توسعه اقتصادی – در برخی نسخه‌ها آمده خودروسازی یا صنایع الکترونیک – را با هم شروع کردیم و وقتی شروع کردیم کره از ما عقب‌تر بود. ما هنوز پیکان می‌سازیم و کره‌ای ها کجا هستند.» فکر کنم تا حالا صد بار این جمله را شنیده‌ام.به نظر شما این حرف چقدر معتبر است؟

  • بزرگ‌راه رایگان

    یک قانون خدشه‌ناپذیر اقتصادی می‌گوید که در شرایط عرضه رایگان کالاها تقاضا آن قدر بالا می‌رود که از عرضه پیشی گرفته و لذا باعث تشکیل صف ‌شود. فکر کنم یک مثال خیلی عینی برای این قضیه تراکم خودرو‌ها در بزرگ‌‌راه‌های اکثر شهرهای بزرگ دنیا است که به دلیل رایگان بودن استفاده از بزرگ‌راه‌ها رخ می‌دهد …

    ترجمه از وبلاگ اقتصاددان محبوب من گری بکر

  • تلخ یک

    من اگر جای دولت احمدی نژاد بودم و با احتمال تحریم مواجه بودم به جای بذل و بخشش دلار ها در بودجه سال آینده، بودجه ای انقباضی با حداقل مصارف ارزی می بستم تا از یک طرف ذخایر ارزی کشور را برای آینده نامطمئن حفظ کنم و از طرف دیگر دولت و مردم را به فراوانی مصنوعی عادت ندهم. ضمنا گسترش زیرساخت های گازسوز کردن خودروها خصوصا تاکسی ها را با جدیت دنبال می کردم تا اگر به تحریم بنزین برخوردیم کشور کم تر دچار مشکل شود. به جای بحث بر سر ثابت نگه داشتن یا افزایش قیمت خودرو هم، مجوز واردات خودروهای ارزان و کم مصرف را می دادم و می گذاشتم بازار خودش خودروساز داخلی را مجبور به کاهش قیمت کند. ضمنا دل به دریا می زدم و کارت هوش مند را هم زودتر عملی می کردم تا مردم کم کم مزه کم یابی بنزین را بچشند. خوب البته اگر این کارها را می کردم وعده هایی که این ور و آن ور به مردم خوش باور می دادم محقق نمی شد ولی بلاخره مملکت داری یعنی همین دیگه. یک کم سخته.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها