• اقتصاددان و اقتصادندان

    می‌دانید یکی از فرق‌های مهم یک اقتصاددان و یک اقتصادندان – ولو مدرک دکترای اقتصاد داشته باشد- چیست؟ این است که اقتصاددان همیشه و همیشه راه‌حل‌های درون‌زا می‌دهد و اقتصادندان راه‌حل‌های برون‌زا. راه حل درون‌زا به این معنی که وقتی سیاستی را پیش‌نهاد می‌کند فورا فکرش به محدودیت منابع موجود و روش تامین منابع برای سیاست جدید می‌رود و سیاست و روش تامین منابع را با هم پیش‌نهاد می‌کند ولی اقتصادندان حرف‌های خوش‌گل و مردم‌پسندی می‌زند که معلوم نیست منابعش باید از کجا تامین شود. به عبارت دیگر اقتصاددان حواسش به تاثیر سیاست پیشنهادی‌اش بر روی منابع بخش‌های دیگر هست ولی اقتصادندان در عمل مشکلی به اسم محدودیت منابع را نمی‌بیند. مثلا وقتی صحبت از افزایش حقوق بازنشسته‌ها می‌شود اقتصادندان تحقیقات انجام می‌دهد و فقط رهنمود می‌دهد که حقوق بازنشسته‌ها کم است و باید زیاد شود ولی اقتصاددان به این فکر می‌کند که از کجا؟ از افزایش حق بازنشستگی شاغلین فعلی و در نتیجه کاهش حقوق آن‌ها؟ از بالا بردن سن بازنشستگی و کاهش زمان بازنشستگی؟ از کاهش منابع بخش‌های دیگر و افزایش کمک‌های دولتی؟ اگر هم بگوید از محل افزایش بهره‌وری سرمایه‌های موجود صندوق بازنشستگی روشی پیش‌نهاد می‌کند که این اتفاق بیفتد. حواسش هم به این هست که چرا تا حالا این حرف‌های خوب محقق نشده است. در یک کلام اقتصاددان به این فکر می‌کند که وضعیت موجود را باید چه جوری دست‌کاری کرد که اتفاقی که قرار است بیفتد بتواند واقعا بیفتد.

  • پراکنده ها در ایامی تلخ

    ۱) به نام محمد سنگ می زنند و می سوزانند. محمدی که من پیروش هستم پیراهنش را بالا می زند و از کسی که به اشتباه تازیانه خورده می خواهد تا او را قصاص کند. گیرم که روزنامه خطا کرد، به کارمند سفارت چه دخلی دارد؟ اگر دی روز کسی توی سفارت اتریش یا دانمارک بود و از این آتش خشم به اصطلاح دانش جویان آسیبی می دید چه کسی پاسخ گو بود؟

    ۲) خشونت علیه منافع کشورهای غربی به ترین فرصت برای احزاب دست راستی اروپایی است که بر خلاف سبزها و سوسیالیست ها از سیاست های ضد مهاجرت و ضد خارجی حمایت می کنند. حزب افراطی مردم دانمارک که چیزی شبیه حزب آزادی اتریش است از این ماجرا بهره برداری لازم را خواهد کرد. کل قضیه به شدت بودار است.

    ۳) طبق کنوانسیون ۱۹۶۱ وین دولت های میزبان مسوول تامین امنیت تاسیسات دیپلماتیک هستند. در ماجرای سفارت آمریکا دادگاه بین المللی به استناد این بند دولت ایران را مقصر شناخت. خسارت هایی که پیراهن سیاهان به سفارت دانمارک وارد کرده اند باید از جیب مردم پرداخت شود.

    ۴) وزیر بازرگانی گفته بود که ما به دنبال شهری هستیم که این روزنامه در آن منتشر شده است تا تصمیمات ویژه ای در باب آن اتخاذ کنیم. این آقا انگار یادش رفته که در دنیای متمدن حتی اگر کسی خطا کند خودش را مجازات می کنند نه قبیله و طایفه و شهر و کشورش را.

    ۵) هر کسی که با نظام سیاسی غرب آشنا است می داند که اگر دولتی بخواهد به روزنامه ای دستور بدهد که چیزی را چاپ کند یا نکند مردم و نمایندگان مجلس به قول ابراهیم نبوی جورابش را بادبان می کنند. چیزی که معترضان نمی دانند همین تفکیک بین دولت و رفتار شهروندان است. دوستان یادشان رفته که آن جا قاضی مرتضی و علی آقای امنیت ملی ندارند که سمت و سوی دولت و مطبوعات را یکی کند. روزنامه هر کاری کند به حساب خودش است نه دولتش.

    ۶) می گویند آدم ها را به خاطر قانون شکنی می شود مجازات کرد ولی به خاطر زیر پا گذاشتن اصول اخلاقی نه. این اصلی پذیرفته شده در غرب است. روزنامه کار غیراخلاقی کرده ولی قانون شکنی نکرده که در کشورش بتوان آن را به دادگاه کشید. این را باید توی مغز دوستانمان کرد.

    ۷) چند سال پیش کاریکاتوریست اتریشی را که در کتابش تصویری هیپی مانند از مسیح کشیده بود را در یونان ارتودوکس زندانی کردند. ماجرا با مذاکره دیپلماتیک حل شد ولی ظاهرا خودش بعدا اظهار پشیمانی کرد.

    ۸) داشتم پیش خودم فکر می کردم که چه تصویر خوبی از اسلام در دنیا پخش می شد اگر زنجیره انسانی از روحانیان مسلمان برای حفاظت از سفارت خانه های خارجی تشکیل می شد. مگر مدعی پیروی از دین رحمت نیستیم پس این رحمت کی باید جلوه گر شود؟

    پ.ت: با عرض پوزش از همه دوستان به دلایلی که خود به‌تر می‌دانید صلاح دانستم کامنت‌دانی این مطلب را ببندم.

  • هفته‌ای سه پرواز

    آقای احمدی نژاد دستور داده که به تمام فرودگاه‌های کشور هفته‌ای سه پرواز برقرار بشود. داستان باز از آن ماجراهای خوش‌مزه است. بگذارید قصه طرف‌های خودمان را بگویم. ارومیه فرودگاه خوبی داشت و پرواز هم به اندازه کافی موجود بود. بعد احتمالا به دلیل فشار نمایندگان محترم مجلس و مابقی قضایا دوستان آمده‌اند و در جایی بین شهر خوی و سلماس (شهر پدری من) که با اتومبیل حداکثر یک ساعت از فرودگاه ارومیه فاصله دارد یک فرودگاه جدید ساخته‌اند. با این همه این فرودگاه پرواز زیادی ندارد که دلیلش خیلی ساده است. به دلیل وضعیت اقتصادی مردم منطقه و نوع شغلشان اصلا برایشان مطلوبیت ندارد که با هواپیما سفر کنند. شب سوار اتوبوس سیر و سفر می‌شوند و صبح اول وقت توی تهران هستند و یک پنجم بلیط هواپیما را هم می‌پردازند. ضمنا جمعیت منطقه‌ هم آن قدر نیست. در نتیجه عده کمی متقاضی پرواز هستند و پروازها ضرر می‌دهد و در نتیجه تعدادش کم می‌شود تا ماجرا اقتصادی شود. این وسط فعلا هزینه سرمایه‌ فرودگاه است که دارد هدر می‌رود.
    حالا رییس جمهور مهرورز آمده و دستور می‌دهد که هفته‌ای سه پرواز برقرار شود. اگر ماجرایی به اسم کم‌یابی منابع در دنیا وجود نداشت (و در نتیجه علم اقتصاد بلاموضوع می‌بود) دستور بدی نبود. ولی مشکل این‌جا است که وقتی که قرار باشد به شهرهای کوچکی که مشتری پرواز کم است هفته‌ای سه پرواز برقرار شود لاجرم باید تعدادی از پروازهای مسیرهای دیگر کم شود. به این دلیل ساده که ظرفیت کل پروازی ناوگان با «ضریب ایمنی مشخص» عدد ثابتی است. معنی دستور ایشان این است که باید مثلا از پروازهای مشهد و شیراز و کرمان و تبریز که پر از مسافر است کاسته شود (یا جلو افزایش پروازها به این مناطق گرفته شود) تا بتوان هفته‌ای سه پرواز به جاهایی مثل سبزوار و یاسوج و ایلام که احتمالا هواپیماها با نصف ظرفیت پرواز می‌کنند برقرار نمود. حتی اگر از پروازهای شهرهای دیگر کاسته نشود و موضوع استفاده از ظرفیت خالی مانده ناوگان با استفاده از سوبسید دولتی باشد هم قضیه فرقی نمی‌کند. سوبسیدی که دولت محترم می‌خواهد به هواپیمایی بدهد تا پروازهای خالی را زیاد کند پولی است که می‌توانست صرف گسترش راه‌آهن یا بازسازی مدارس شود.
    حالا شما بگویید رفاه کل جامعه با این دستور چه تغییری می‌کند؟
    راستی به این فکر کرده‌اید که این اروپایی‌های پولدار چرا این قدر توی فرودگاه ساختن خسیس هستند و نمی‌آیند توی همه شهرهایشان فرودگاه درست کنند؟ شاید چون مهرورزی در دستور کارشان نیست.

  • کاریکاتورها برای من ناراحت کننده است. آدمی نیستم که روی مقدسات تعصب داشته باشم ولی چیزی که از زندگی محمد می فهمم با آن چیزی که این ها کشیده اند هیچ هم خوانی ندارد. تصورش را بکنید که در دنیای ۱۴۰۰ سال پیش که آدم کشتن و انتقام گرفتن آن هم در جامعه عرب حجاز مثل آب خوردن بوده کسی شهری را فتح می کند و تقریبا خونی نمی ریزد. آن وقت چنین تصاویری از این آدم نهایت بی انصافی است.
    ماجرا سوی دیگری هم دارد. برای مسلمانان معتقد شاید این درس بدی نباشد که ببینند وقتی به کسی علاقه خاصی دارند به استهزاء گرفته شدنش توسط دیگران چقدر دردناک است. آیا درس می گیرند تا چنین کاری را در حق دیگران تکرار نکنند؟
    به نظرم آزادی بیان را با هیچ چیزی نمی توان محدود کرد ولی یک توافق عرفی مبتنی بر رعایت احترام دیگران – تمام دیگران – به اثربخش تر شدن این بازی کمک می کند.
    راستی دی روز دیدم که در ماجرای حمله به سفارت خانه ها در لبنان روحانی سنی جاافتاده ای درست جلو جمعیت ایستاده بود و جوانان ظاهرا خشم گینی که احتمالا به بهانه این ماجرا فرصتی برای تخریب گیر آورده بودند را به زور مهار می کرد. صحنه جالبی بود.

  • بهینه پارتو در نانوایی

    پارتو می‌گوید که اگر سیاستی واجد این شرط باشد که بدون این که وضع عده‌ای را بدتر کند وضع عده‌ای دیگر را بهتر کند باید اعمال شود. این کار را تا جایی ادامه می‌دهیم که دیگر نتوان وضع عده‌ای را بدون بدتر کردن وضع عده‌ای دیگر بهبود بخشید این جا نقطه بهینه پارتو است.

    مثال ساده‌ای بزنم. خریدن نان تازه در ایران برای خیلی‌ها غیرممکن است برای این‌که باید مدت طولانی توی صف بایستند و این یعنی از دست مقدار زیادی وقت که ارزش پولی هم دارد. یکی از دوستان حساب کرده بود که به خاطر معطلی نیم یا یک ساعته صف هر نان تازه سنگک یا بربری برایش چند هزار تومان آب می‌خورد. حالا اگر یکی پیش‌نهاد بدهد که نانوایی‌های رسمی درست شود که نان را به قیمت غیرسوبسیدی و واقعی عرضه کند آن وقت این سیاست از دید پارتو کارا است. کسانی که سرشان شلوغ است می‌توانند نان بدون سوبسید را به قیمت بالاتر (مثلا هر بربری تازه ۳۰۰-۴۰۰ تومان) ولی با صف و معطلی خیلی کم‌تر بخرند و در نتیجه کل هزینه خرید نان برایشان کم‌تر شود و بقیه هم که خوب همان وضع قبل را دارند و نان سوبسیدی را می‌خرند.

    مثال ساده و پیش پا افتاده است ولی می‌شود به کلی موضوع دیگر مشابه هم فکر کرد.

  • مقاله‌نویسی تعاملی و مالکیت معنوی

    اگر اشتباه نکنم مدیا کاشیگر بود که یک بار ایده داستان نویسی تعاملی روی اینترنت که در آن خوانندگان بخشی از داستان را بنویسند را مطرح کرد. البته نمی‌دانم به نتیجه رساندش یا نه. حالا من دیروز شروع کردم به نوشتن مقاله‌ روزنامه‌ای در مورد درآمد‌های نفتی و از ایده مشابهی استفاده کردم. عملا مقاله من جمع‌آوری است از خوانده‌های خودم به علاوه کامنت‌هایی که دوستان ذیل مطالب مختلف این‌جا گذاشتند و نوشته‌های روزبه و پویان و علی حیدری و اسماعیل و صالح و بقیه و باز کامنت‌های خوانندگان آن‌ها و ایمیل‌هایی که با بورگان نظامی و احسان ابراهیمی و مصطفی بشکار و بقیه رد و بدل کرده‌ایم. حالا مانده‌ام که وقتی ارجاع به مراجع در چنین مقاله‌ای معمول نیست ماجرای حقوق مالکیت معنوی این وسط چه می‌شود؟ من به هر حال پس از خواندن همه این مطلب چیزهایی راجع به موضوع می‌دانم و نمی‌توانم دانسته‌هایم را از مغزم بیرون کنم ولی از طرف دیگر کاملا محتمل است که یک پاراگراف نوشته‌ام دقیقا یا تقریبا حرفی باشد که کس دیگری توی وبلاگش یا توی کامنت‌دونی یا ایمیل گفته است. به نظرتان چه کنیم؟

    پ.ت: از تبریک‌های ایمیلی و اورکاتی و وبلاگی تمامی دوستان برای تولدم خیلی تشکر می‌کنم. سعی می‌کنم تک تک جواب بدهم. اگر نشد به بزرگ‌واری ببخشید.

  • دی روز بی سر و صدا بیست و هشت ساله شدم. در ایامی خاکستری که بی تدبیری و خوش خیالی غوغا می کند. هیچ وقت افق آینده در روز تولدم این قدر گنگ و ترس ناک نبوده. نمی دانم سال بعد خواهم توانست یا خواهم خواست که این جا چیزی بنویسم یا نه؟

  • استخراج نفت

    به نظر شما از دید اقتصادی کشوری که منابع زیرزمینی مثل نفت دارد باید آن را با سرعت زیادی استخراج کرده و به فروش برساند؟ یا به قول معروف آن‌را برای آیندگان حفظ کند؟ کدام یک عقلانی‌تر است؟

  • پاندول زندگی

    من مدیریت وقتم خیلی بده و این باعث می‌شه که به جای حرکت پیوسته روی خط مستقیم روی پاندول تاب بخورم. مثلا یکی از کارهایی که همیشه فکر می‌کنم نباید فراموش بکنم خوندن ادبیات و فلسفه است. به نظرم فلسفه خوندن‌ روح شکاکیت رو تو آدم زنده نگه می‌داره و یه کم از ساده‌لوحی و زودباوری‌اش کم می‌کنه و ادبیات حس زیبایی‌شناسی و خلاقیت را. ولی چه کنم که یه وقتایی به خودم می‌آم و می‌بینم که هفته‌ها است چیزی نخوندم. از اون ور هم تا شروع می‌کنم به خوندن و فیلم دیدن و الخ می‌فهمم که روزها است که درس و زندگی را گذاشتم کنار. خلاصه آدم همیشه حس می‌کنه یه طرف کارش می‌لنگه.

  • مقایسه علوم

    آیا اصلا معنی دارد که در بررسی موضوعات مشترک برای دو حوزه علمی مختلف از برتری قوت نظری یکی بر دیگری سخن گفته شود؟ آیا می‌توان معیاهای نسبتا عینی تعریف کرد – مثلا میزان پیچیدگی فرایند چاپ مقاله یا دقت ابزارهای مورد استفاده یا منابع مالی موجود برای تحقیق یا سازگاری درونی نظریه‌ها- که کمک کند که رشته‌های مستحکم‌تر را از رشته‌های با دقت کم‌تر تفکیک کرد؟ آیا اصولا پرسیدن این نوع سوالات کار بد یا عبثی است؟

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها