• آدم‌ها وقت‌شان را چه کار می‌کنند؟

    پرسیدم که اگر دست‌مزد آدم‌ها زیاد شود ایا بیشتر کار می‌کنند یا کم‌تر؟ همه جواب‌هایی که دوستان دادند درست بود. یعنی متناسب با شرایط ممکن است بیش‌تر کار کنند یا کم‌تر. این موضوع نمونه‌ای از مسایلی با ماهیت و تبعات اجتماعی است که می‌شود با روش‌های معمول اقتصاددان‌ها به آن جواب داد. برای جواب به این سوال ابتدا این مدل را مطرح می‌کنیم که همه آدم‌ها سعی می‌کنند وقت خود را به گونه‌ای تخصیص دهند که بیش‌ترین مطلوبیت یا لذت را برای آن‌ها ایجاد کند که خود این مطلوبیت تابعی از میزان وقت در سه بخش مختلف است:

    ۱) وقت کاری که هدف از آن کسب پول برای بهره‌مند شدن از امکانات موجود در جامعه است. هر چند خود کار نیز ممکن است برای شخص لذت‌بخش بوده و در واقع نوعی هدف غایی به حساب آید ولی چون عده کسانی که این شانس را دارند که چنین کاری داشته باشند خیلی اندک است از این اثر صرف نظر می‌کنیم. ضمنا همه فعالیت‌هایی که به طور غیرمستقیم به بهبود وضع کاری کمک می‌کند مثل مطالعه کاری یا آموزش را هم در این گروه می‌گذاریم.

    ۲) کارهای غیرمزدی مثل تعمیر وسایل منزل و آش‌پزی و تمیز کردن خانه و رساندن بچه‌ها به مدرسه و سرویس خودرو و الخ. این دسته از کارها در واقع از جنس گروه اول هستند با این تفاوت که شخص خودش را به استخدام خودش در می‌آورد و پولی رد و بدل نمی‌شود. در عین حال می‌توان تصور کرد که همه این خدمات را می‌توان با پرداخت پول از بازار تهیه کرد.

    ۳) وقت استراحت و تفریح (مطالعه، فعالیت‌های بشردوستانه؛ امور مذهبی، ارتباطات اجتماعی و …) که در واقع تمام تلاش‌های انسان برای بهره بردن از این بخش زندگی است.

    در این مدل صرف هر ساعت از وقت برای فعالیت‌های دو و سه به معنی صرف نظر کردن از کار کردن بیش‌تر (وقت شماره یک) است. به عبارت دیگر استراحت و تفریح هم کالایی است که قیمت دارد. حدس می‌زنید قیمتش چند است؟ بلی درست به اندازه دست‌مزد شخص. یعنی به ازای هر ساعتی که استراحت یا تفریح می‌کنید باید معادل آن از دست‌مزدی که می‌توانستید از کار کردن اضافی به دست آورید صرف‌نظر کنید. این شبیه این است که استراحت را با این قیمت از بازار می‌خرید. طبعا هر قدر پول‌دار باشید امکان خرید وقت استراحت و تفریح بیش‌تری خواهید داشت.

    حالا بر گردیم سر سوال اولمان. اگر دست‌مزد آدم‌ها زیاد شود واکنش آن‌ها چه خواهد بود؟ بدون شک زمانی که فرد به فعالیت‌های شماره دو تخصیص می‌دهند کاهش خواهد یافت. برای این‌که هر قدر دست‌مزد شخص بالاتر باشد انجام دادن کارهای شخصی‌اش توسط خودش برایش گران‌تر تمام می‌شود. در نتیجه مثلا توجیه بیش‌تری خواهد داشت که بچه‌هایش را با سرویس به مدرسه بفرستد یا غذایش را از بیرون بخرد یا لباسش را به خشک‌شویی بدهد و خدمت‌کار بگیرد و راننده داشته باشد و الخ. تا این‌جا هر قدر دست‌مزد بیش‌تر باشد تمایل آدم‌ها به کار کردن مزدی و کاستن از فعالیت‌های خانگی بیش‌تر می‌شود.

    ولی در مورد فعالیت‌های شماره سه یعنی تفریح و استراحت وضع خیلی معلوم نیست. با بیش‌تر شدن دست‌مزد آدم‌ها با کار ثابت پول بیش‌تری خواهند داشت و در نتیجه امکان بیش‌تری برای خرید انواع کالاها از جمله «استراحت و تفریح» خواهند داشت. این نیرو در جهت تخصیص بیش‌تر وقت به استراحت و تفریح و کم‌تر کار کردن عمل می‌کند. ولی از سوی دیگر نیروی برعکسی هست که در واقع قلب تمام این داستان است. با بالا رفتن دست‌مزد «قیمت استراحت آدم‌ها بالا می‌رود» یعنی هر ساعت استراحت یا تفریح کردن (یعنی صرف‌نظر کردن از کار مزدی) برای‌شان گران‌تر تمام می‌شود. طبیعی است که این نیرو در جهت کم‌تر کردن وقت استراحت یعنی تخصیص بیش‌تر وقت برای کار عمل می‌کند.

    این‌که بلاخره آیا با زیاد شدن دست‌مزد آدم‌ها بیش‌تر کار می‌کنند یا کم‌تر به تعامل این دو نیرو بستگی دارد هر کدام که غلبه کند نتیجه نهایی به آن سمت خواهد بود. حال یک توضیح اضافه تحلیل نهایی را ساده‌تر می‌کند. هر قدر یک کالایی کم‌تر در دسترس کسی باشد ارزش بیش‌تری پیدا می‌کند و برای صرف‌نظر کردن از آن باید پول بیش‌تری دریافت شود. مثلا ارزش استراحت برای کسی که فقط شش ساعت وقت استراحت در روز دارد نسبت به کسی که دوازده ساعت وقت دارد خیلی بیش‌تر است. حالا فکر کنم شما بتوانید به سادگی بگویید که بالا رفتن حقوق چه کسی را تشویق به کار بیش‌تر می‌کند؟ آن که شش ساعت وقت استراحت دارد یا آن‌که دوازده ساعت؟ ضمنا به این نیز بستگی دارد که آیا برای طرف خود وقت تفریح مهم‌تر است یا کالاهای دیگری که می‌شود با پول خریداری کرد. اگر خود وقت مهم‌تر باشد واکنش به افزایش دست‌مزد کم‌تر خواهد بود ولی اگر کالاهای دیگر ارزش بیش‌تری از وقت تفریح داشته باشند کار بیش‌تر ترجیح داده می‌شود. البته دست آخر باید بگوییم که در عمده شرایط تعامل در نیرو به گونه‌ای است که دست‌مزد بیش‌تر باعث بیش‌تر کار کردن آدم‌ها می‌شود. یعنی آدم‌ها ترجیح می‌دهند از وقت استراحت بکاهند و در عوض پول بیش‌تری برای خرید کالاهایی با ارزش‌تر به دست آورند.

    این قسمت تئوری قضیه بود. جامعه‌شناسان و اقتصادانان بر اساس این مدل تحلیل‌های جالبی از تغییرات موجود در زندگی فردی و اجتماعی انسان‌ها ارائه داده‌اند. بگذارید دوباره با یک سوال بحث را پایان دهیم. می‌دانیم که دست‌مزد آدم‌ها به نسبت دهه‌های قبل مرتبا در حال افزایش است. به نظر شما تاثیرات اجتماعی این افزایش دست‌مزد چیست؟ به مورد‌هایی در زندگی روزمره فکر کنید.

  • بازهم چرخ بوروکراسی

    آقاجان انگار این حضرت “بوروک‌ راسی” دست از سر ما بر نمی‌داره و می‌خواد هر جوری شده ما رو زیر چرخ‌هاش له کنه. پریروز منشی موسسه که دنبال کار ویزای من بود ایمیل کوتاه و کوبنده‌ای برام فرستاد. «حامد می‌تونی ویزای کاریت را تمدید کنی؟ اگر نه متاسفانه باید برگردی ایران و از اون‌جا برای ویزای دانش‌جویی درخواست بدی. امکان درخواست ویزا از داخل اتریش از این ماه لغو شده. ارادت‌مند». خوب مورد اولش که امکان‌پذیر نبود چون من به هوای درس خوندن بی‌خیال تمدید قرارداد کاریم شده بودم و می‌خواستم همه وقتم را برای درس بزارم. دومی هم معنی‌اش این بود که تا یک هفته دیگر باید برای همیشه با اتریش خداحافظی می‌کردم. چون موسسه ما درس‌هاش ترمی نیست و زنجیرواره و هر درسی را هم بیفتی اخراج می‌شی. ویزای دانش‌جویی اتریش هم که قربونش برم چند ماه تا یک‌سال انتظار رو شاخشه. این یعنی این‌که من حداقل چهار پنج‌تا درس‌را می‌افتادم و فاتحه تحصیلم خونده می‌شد. گفتیم ببینیم می‌تونیم از همون مسیر ویزای کاری بریم. از صبح تا ظهر تلفن را برداشتم و بخش عمده لینک‌های موجودم را فعال کردم که شاید بشه یه کاری کرد. دو سه تایی کار گیر آوردم ولی بدیش این بود که بوروکراسی لازم برای بستن قرارداد جدید هم چند هفته‌ای وقت لازم داشت و من ویزام فقط ده روز اعتبار داشت. یعنی به هر حال باید می رفتم و امتحان‌های ماه بعدم از دست می‌رفت. به رییس فعلی نازنین گفتم می تونی یه کاری کنی قرارداد فعلی‌ام یکی دو ماه تمدید بشه. اون بنده خدا هم که عازم ماموریت پاکستان بود کلی کارهاش را گذاشت کنار و این ور اون ور زنگ زد و دست آخر پاسخ بخش منابع انسانی منفی بود. چون بودجه قرارداد من مال سال ۲۰۰۵ بود و به هیچ وجه نمی‌شد توی سال بعد تمدیدش کرد. خلاصه تقریبا تمام درهای استاندارد و نیمه استاندارد بسته شده بود. گفتیم قسمته. حتما خیری توش بوده. این قدر از این اتریش و مردمش و دانشگاه‌هاش ناله کردیم که خدا گفت بیا برو همون کشور خودتون. قسمت بدش هم این بود که مریم منظم و وقت‌شناس برای ویزاش به موقع اقدام کرده بود و مال اون تو راه بود و در نتیجه ما باید بدون سلطان بانو بر می‌گشتیم ایران. خلاصه این‌که سناریوی واکنش سریع را تنظیم کردیم که ظرف یک هفته کارها را راس و ریس کنیم و برگردیم ایران و بشینیم تافل جی ار ای بخونیم که شاید بریم پیش بقیه رفقا.
    عصر بود که گفتم یه تلاش آخر بکنم. بدبختی این‌جا بود که اداره ویزای این‌ها هم از این ماه از پلیس به شهرداری منتقل شده بود و هنوز خیلی درست و حسابی نمی‌دونستیم چی به چیه. یه زنگ زدیم به این آبجی‌مون که آلمانی‌اش خدا است و گفتیم برامون بگرد. خدا خیرش بده یه سری تلفن پیدا کرد و من شروع کردم زنگ زدن به این ور و اون‌ور توی اداره ویزا. شاید با ده نفری صحبت کردم و موضوعم را توضیح دادم و هی این به اون پاس داد تا آخرش رسیدم به یک خانمی که انگلیسی‌اش خوب بود و حرف گوش کن بود و الخ. با این خانم در یک مورد توافق داشتیم. کیس من بسیار بسیار استثنایی است و کسی درست نمی‌دونه چی می شه. ولی آخر سر گفت فردا مدارکت را بیار ببینیم چی می شه. فرداش رفتم و خیلی ساده و سهل درخواستم را قبول کردند و هیچ هم نگفتند که نمی‌شه از داخل درخواست کرد. فقط گفتند نمی‌دونیم چه جور ویزایی باید بهت بدیم که اونم مشکل اون‌ها است نه من. ماجرا به همین سادگی تموم شد یعنی تقریبا کل اون پیام اولیه بی‌اعتبار بود.

    همه این‌ها را گفتم که پیام اخلاقی داستان را بیان کنم. این سومین تجربه من از این جنس بود. با وجود همه اهن و تلپ بوروکراسی این‌ها بهشون اعتماد نکنید. وقتی گفتن یه چیزی نمی‌شه یا راهش اینه از بقیه هم بپرسید که اونا چی کار کردند و بعد سعی کنید اثبات کنید می‌شه. یک دفعه می‌بینید که طرف خیلی هم نمی‌دونه چی به چی است. من اگر تلفن بعد از ظهر را نزده بودم و به پاسخ استعلام موسسه از وزارت کشور این‌جا اکتفا کرده بودم باید الان مشغول بستن ساکم بودم.

    راستی انگار تقدیر با ما یار نیست که بشینیم و مثل بچه آدم درس بخونیم. اون لینک‌های کاری که فعال شد را نمی‌شه نصف کاره ول کرد. فکر کنم مجبورم باز یه قرارداد کاری ببندم. اینم از ضربه‌ای که پیام اشتباه به ما زد.

  • باز هم قیمت بنزین

    آن قدر گفته اند و گفته ایم که تقریبا خسته شده ایم. هر چند که الان تقریبا مطمئنیم که ماجرا فقط از سر ندانستن منطق مساله نیست که می دانیم که بعد این همه گفتن بهتر از ما می دانندش و در محافل خصوصی دانستنشان را بر ملا می کنند. ماجرا بیشتر فروختن مصالح مملکت به چند تا رایی است که قرار است بنزین مفت به مردم دادن در انتخابات آتی برای شان بیاورد. با این حال شاید بد نباشد بازهم سرنخی از قیمت جهانی بنزین داشته باشیم. آژانس توسعه آلمان پروژه ای را با همین عنوان اجرا کرده و قیمت را در تمام کشورها جمع آوری نموده است. گزارشش را که خیلی خواندنی تنظیم شده نگاه بکنید ضرر ندارد. چند تکه گزارش خیلی جالب است. در قاره آفریقا کم ترین قیمت بنزین را کشور قذافی دارد با ۹ سنت به ازای هر لیتر که برابر قیمت ایران است. بعد از لیبی قیمت کشور بعدی یعنی مصر به ۲۸ سنت صعود می کند. در آمریکا هم هوگو چاوز دارد با بنزین ارزان ۴ سنتی به مردمش رشوه می دهد و قیمت در کشور بعدی یک دفعه می شود ۳۵ سنت. در آسیا هم برادر صفر مراد نیازاف رکوددار کف جدول است با ۳ سنت به ازای هر لیتر. نفر اول اروپا هم در ارزان فروشی روس ها هستند که خوب قیمت شان حساب و کتاب بیشتری دارد و ۵۵ سنت کم تر نمی دهند. وضع ما هم خیلی بد نیست. به لطف ایده های برادر احمد توکلی و شرکای محترم که با پول مملکت رفتند و در یکی از گران ترین کشورهای جهان دکترای اقتصاد گرفتند رتبه جهانی ایران در ارزان فروشی ماده مفید بنزین در عدد چهار ثابت می ماند. یعنی بعد از ترکمنستان و عراق و ونزوئلا. قبلا هم گفتم، با هر منطقی حساب کنید این وضع فاجعه بار است. حتی با منطق عامیانه درآمد متوسط مردم هم جایگاه ما باید خیلی با این چیزی که هست فاصله داشته باشد. یعنی باید جایی در حد هشتاد و این ها باشیم نه چهار.

  • بناهای اروپایی

    این یک مشاهده شخصی و در حد حدس و گمان است. بین بناهای تاریخی که در این ده-دوازده شهر اروپایی که تا به حال رفته‌ام – که تازه پاریس و لندن و مسکو و ونیز جزوشان نیستند- و بناهایی که در شهرهای ایران دیده‌ام دو تفاوت مهم مرتبا توجه‌ام را جلب می‌کند:

    ۱) بناهای تاریخی اروپایی به لحاظ ابعاد و پیچیدگی بسیار عظیم‌تر از بناهای ما هستند. من واقعا تا پیش از دیدن این بناها تصوری از این‌که ساختمان‌های قدیمی تا چه حد می‌توانند بزرگ و باشکوه باشند نداشتم. مساحت‌های بزرگ، سقف‌های بسیار بلند، نقاشی‌ها و مجسمه‌های باشکوه همراه با صحن‌های متعدد و تو در تو ویژگی‌ خیلی از بناهای اروپایی است که من کم‌تر در بناهای خودمان می‌بینمشان. بناهایی دقیقا به بزرگی قصرهایی که در کارتون‌هایی مثل رابین‌هود دیده بودم. البته باید بگویم که با قضاوت من بناهای موجود در وین جزو بناهای خیلی باشکوه و بزرگ به حساب نمی‌آیند.

    ۲) چگالی بنای تاریخی در یک شهر توریستی اروپایی بسیار بیشتر از شهرهای ما است. منظورم این است که حتی اگر بناهایی مثل گنبد سلطانیه زنجان و عالی قاپو اصفهان و طاق بیستون کرمان‌شاه و قره کلیسای ماکو و تخت سلیمان میان‌دوآب و تخت جمشید شیراز و امام رضای مشهد و مناره جامع یزد و هگمتانه همدان و ارگ بم را داشته باشیم که به لحاظ عظمت تا حدی – و نه کاملا- قابل مقایسه با بناهای اروپایی هستند ولی در یک منطقه معمولا یک بنای منفرد را داریم و دیگر تا کیلومترها خبری از بنای تاریخی مهم دیگری نیست. فکر کنم اصفهان بیش‌ترین حجم بنای تاریخی را در ایران داشته باشد و من به عنوان کسی که حداقل بیست بار اصفهان رفته‌ام می‌توانم ادعا کنم که کل این بناها اعم از چهل‌ستون و میدان امام و کلیسای وانک و سی‌سه پل و منار جنبان و آتش‌گاه و غیره را حداکثر در دو روز می‌توان تماشا کرد. تکلیف بقیه شهرها که معلوم است. این در حالی است که یک گشت سریع که دربرگیرنده همه آثار تاریخی باشد در بیش‌تر شهرهای توریستی اروپایی به بیش از یک هفته وقت نیاز دارد. توی رم روش خوبی برای دیدن آثار تاریخی پیدا کرده بودم. به تصادف اتوبوسی را سوار شوید قطعا از جلوی حداقل یک بنای مهم تاریخی رد می‌شوید. واضح است که در مورد غنای داخل موزه‌ها صحبت نمی‌کنم. توی مونیخ که یک موزه سه قلوی نقاشی داشت نصف روز وقت صرف کردم و فقط توانستم یکی از موزه‌ها را به صورت گذرا ببینم.

    من متوجه هستم که این تفاوت‌ها ممکن است ناشی از این باشد که اصولا باورهای مذهبی می‌توانسته میزان توجه به بناسازی و خصوصا کارهای هنری درون آن‌ها را کم کند. ضمنا نا امنی دایمی محتملا تمایل به سرمایه‌گذاری در ساختمان‌ را کاهش می‌داده و دست آخر این‌که بناهای ما به دلیل نوع مصالحش و جنگ‌های رخ داده بیش از بناهای اروپایی در معرض نابودی بوده‌اند با این همه به نظرم تفاوت آن قدر چشم‌گیر است که مرتبا فرضیه‌هایی را در ذهن من می‌آورد. این‌که تعامل این شکل از ساختمان‌سازی با خصوصیات روحی انسان‌ها چیست را دوستان مردم‌‌شناس پاسخ دهند ولی از لحاظ اقتصادی می‌شود گفت که اگر سرمایه صرف‌شده برای ساختمان‌ها – اعم از مذهبی و غیر مذهبی- را یکی از شاخص‌های مهم تخمین زننده ثروت در جوامع قدیمی بدانیم احتمالا می‌شود به این حدس رسید که حتی در زمان‌های قدیم یعنی قبل‌‌تر از پانصد سال پیش هم وضع ثروت و سرمایه انسانی در دو جامعه تفاوت چشم‌گیری با هم داشته است. گفتم که این حدس من است شما چه می‌گویید؟

  • گاف

    آقا من تا امروز متوجه این نکته نشده بودم که واژه «گاف» که در جمله‌هایی مثل «طرف گاف داد» به کار می‌بریم یک کلمه انگلیسی (Gaffe) و در واقع همان کلمه‌ای است که در عبارتی مثل «گاف انرژی» به کار می‌بریم. بیش‌تر به نظرم می‌رسید که احتمالا اولین حرف یک کلمه بی‌ادبانه فارسی است. البته اگر برداشت من درست باشد ظاهرا به‌تر است بگوییم «طرف مرتکب گاف شد». این هم از گاف عمرانه ما. البته واضح است که ماجرا ربطی به«قاف» عزیز ندارد.
    حالا اگر دوستان لطف کنند و تکلیف واژه هم‌معنی گاف یعنی «سوتی» را هم روشن کنند قدم بزرگی در راستای شفاف‌سازی اندیشه انتقادی در ایران برداشته‌ایم.

  • برنج گران

    «برنج» یکی از کالاهایی است که مصرف‌کنندگان ایرانی سال‌ها است مجبورند به خاطر سیاست‌هایی مثل حمایت از تولید داخلی آن‌را به چند برابر قیمت جهانی بخرند. گفته می‌شود بخش برنج‌کاری کشور یکی از اولین بخش‌هایی است که در موج آزادسازی تعرفه‌ها نابود خواهد شد چرا که تولید برنج در ایران به شیوه فعلی اقتصادی نیست. من با ساختار فنی کشت برنج و عوامل موثر بر قیمت آن آشنا نیستم ولی تجربه امروزم مویدی بود بر آن‌چه در مورد رقابت‌پذیر نبودن صنعت تولید برنج در ایران خوانده بودم. امروز هر بسته مقوایی یک کیلویی برنج دانه دراز را -که به عنوان یک برنج‌پز حرفه‌ای می‌دانم که برنج خوش پختی است ولی عطر برنج ایرانی را ندارد- خریدم هر بسته حدودا ۷۵۰ تومان. آن هم در کشوری که قیمت کارگر فروشگاه حداقل هفت برابر و هزینه انرژی بیش از ده برابر ایران است و مصرف کننده بین ده تا بیست درصد هم مالیات ارزش افزوده روی جنس خریداری شده می‌پردازد. این‌جا با هفتاد سنت (قیمت یک بسته برنج) می‌شود چیزی در حد یک بطری کوچک آب یا یک عدد فلفل دلمه‌ای یا خیار سالادی یا نیم کیلو گوجه فرنگی یا یک عدد نان کوچک و یا نیم لیتر بنزین خرید. این ها را گفتم تا قیمت‌های نسبی دست‌تان باشد. فکر کنم برنجی با کیفیت مشابه را اگر الان توی ایران با گونی و بدون پرداخت مالیات و از عرضه کننده عمده بخریم باید به مراتب بیش‌تر از هفتصد و پنجاه تومان پول بدهیم. به همین قیاس اگر مرزها باز باشد و تعرفه واردات نباشد و بشود همین برنج خوب را آورد ایران و با گونی فروخت (یعنی بدون بسته‌بندی مقوایی کیلویی) قیمت مصرف‌کننده آن نباید بیشتر از سی‌صد چهارصد تومان باشد. حال ببینید که مصرف‌کننده بیچاره ایرانی چقدر دارد برنج را گران می‌خرد.

  • چرخ بوروکراسی

    دیروز گذرنامه جفتمان گم شد. احتمالا توی قطار و بعد از بازرسی گذرنامه ها در مرز اتریش. از مهلت ویزای من فقط دو هفته باقی مانده است و برای درخواست ویزا باید گذرنامه داشت. چاره ای نبود باید درخواست گذرنامه مجدد می کردم. یکی از مدارک لازم برای گرفتن گذرنامه جدید کارت پایان خدمت است. نکته این جا بود که کارت پایان خدمت من هم گم شده بود و نمی دانستم کجا است. پس باید درخواست المثنی کارت پایان خدمت می کردم. خودم هم که آن جا نبودم و احتمالا با کمی چانه زنی می شد به یکی دیگه وکالت داد که قضیه را پیگیری کنه. خواستم این کار را بکنم که متوجه شدیم برای امضاء وکالت نامه اصل گذرنامه لازم است. خوب حالا کسی که نه گذرنامه دارد و نه کارت پایان خدمت چه باید بکند؟ تازه از ویزاش هم فقط دو هفته مونده. این را می گن لای چرخ بوروکراسی گیر کردن. تجربه سختی بود. البته خدا را شکر پیش از آن که دنبال مسیرهای غیراستاندارد بگردیم پاسپورت ها در قسمت اشیای گمشده راه آهن و کارت پایان خدمت در منزل پدری پیدا شدند و صورت مساله تا دفعه بد که ما چیزی گم کنیم پاک شد. ولی یک سوال باقی است: وقتی شما قبلا گذرنامه داشته اید دیگر برای گرفتن گذرنامه جدید چه نیازی به کارت پایان خدمت هست؟ فرض کنیم که گذرنامه شما مشروط یا با تعداد دفعات خروج محدود بوده. مگر اطلاعات هر کسی در پرونده اش ثبت نشده؟ خوب یک بار به آن جا رجوع کنند و عین گذرنامه قبلی را برای طرف صادر کنند.

  • اثر روانی تورمی

    آیا اثر روانی تورمی معنی دارد؟ به این معنی که در شرایط ثابت نگاه داشتن بقیه عوامل افزایش قیمت یک کالا باعث شود که قیمت بقیه کالاها نیز افزایش یابد؟ به نظر من در عمل چنین اثری وجود ندارد یا بسیار ضعیف است. بگذارید مساله را دقیق‌تر نگاه کنیم. فرض کنید دولت تصمیم می‌گیرد قیمت بنزین یا سیمان را دو برابر کند. تاثیر این تصمیم روی کل اقتصاد چه خواهد بود؟ واضح است که تحلیل ما به قول اقتصاددان‌ها تحلیل تحت شرایط ثابت بودن سایر عوامل (ceteris paribus) است و فرض می‌کنیم که اتفاقات دیگری مثل افزایش نقدینگی یا تقاضا برای برخی کالاها رخ نداده است و ما صرفا در پی بررسی تاثیر افزایش قیمت مثلا بنزین یا سیمان بر سطح قیمت‌ها هستیم. این نکته را هم باید روشن کنیم که صحبت از قیمت کالاهایی که کالای گران‌شده در تولید آن‌ها به کار می‌رود نمی‌کنیم مثلا راجع به افزایش قیمت کرایه یا مسکن در اثر افزایش قیمت بنزین یا سیمان حرف نمی‌زنیم. هر چند اگر فکر می‌کنید که این اثر جدی خواهد بود می‌توانیم به راحتی نشان دهیم که تاثیرش بسیار ناچیزتر از آنی است که به نظر می‌رسد. برای این‌که حسی از مساله پیدا کنید به این فکر کنید که اگر قیمت بنزین دو برابر هم بشود کرایه‌ تاکسی (بیشترین تاثیرپذیر از این موضوع در کل جامعه) باید چند درصد گران‌تر شود تا مسافرکش سود قبلی را کسب کند؟ جواب : حداکثر پانزده درصد. حالا تاثیر موضوع روی قیمت بقیه کالاها که بنزین نقش بسیار کم‌تری در تولید آن‌ها دارد روشن‌تر می‌شود.

    حالا برویم سر اصل مطلب یعنی اثر روانی افزایش قیمت بنزین. فرض کنید فقط بنزین گران شده است. استدلال مبتنی بر اثر روانی که مثلا آقای احمد توکلی ممکن است از آن دفاع کند این خواهد بود که بقیه هم قیمت‌های خود را به همین میزان یا نزدیک به آن بالا خواهند برد. اگر همه قیمت‌ها به یک نسبت بالا رود که خوب اتفاق خاصی نیفتاده است. قیمت‌ها بالاتر رفته و دستمزدها هم به همین نسبت بیشتر شده است. پس باید فرض کنیم که منظور دوستان این است که قیمت برخی کالاها بالا برود و قیمت برخی دیگر (مثل نیروی کار) ثابت بماند. در این صورت چه اتفاقی می‌افتد؟ اتفاق مهم این خواهد بود که پس از شوک اولیه افزایش قیمت تقاضا برای کالاهای گران شده کم می‌شود و دیگر مشتری به اندازه سابق وجود نخواهد داشت. مثلا فرض کنید مسافرکش‌ها پس از دو برابر شدن قیمت بنزین قیمت کرایه‌ را هم دوبرابر کنند. نتیجتا تعداد مسافر آن‌ها کم می‌شود و البته تعداد ماشین زیادتر (چرا؟) و کلی تاکسی خالی توی خیابان‌ها باقی می‌ماند که حاضرند با قیمت‌های پایین‌تر مردم را جا به جا کنند. به عبارت دیگر پس از یک دوره کوتاه قیمت‌ها دوباره به نقطه تعادل قبلی یا جایی نزدیک آن (حتی پایین‌تر از مقدار قبلی. چرا؟) برمی‌گردد. برای این‌که قیمت کالا در درازمدت از روان‌شناسی تعیین نمی‌شود بلکه از تعادل بین عرضه و تقاضا به دست می‌آید که موضوعی است حقیقی و فیزیکی و مربوط به دنیای بیرون. تا وقتی که این تعداد تاکسی هست و تا وقتی که قدرت پول مردم اجازه این مقدار سوار شدن را می‌دهد قیمت تعادلی مقدار مشخصی خواهد بود.

    باور می‌کنید که ماجرا به همین سادگی است؟ این همان تفاوت نگاه تعادلی و دینامیکی اقتصاددانان با نگاه خطی است. اقتصاددانان باید همه چیز را در تعادل دنبال کنند و بپرسند چه بر سر تعادل می‌آید؟ البته همین تعادل کلید خوبی است. روزبه تذکر داده بود که اثرات روانی کوتاه‌مدت ممکن است باعث شود که مردم مصرف خود را به گونه‌ای تغییر دهند که اساسا تعادل جدیدی در اقتصاد شکل گیرد که خوب به نظر می‌رسد احتمال وقوع آن خیلی نیست. مثلا ممکن است افزایش کرایه تاکسی در کوتاه‌مدت باعث شود که مردم خانه‌های خود را تغییر داده و به محل کار نزدیک‌تر شوند یا اصولا عادت کنند که با دوچرخه سر کار بروند و الی آخر و لذا پس از رد شدن شوک اولیه دیگر تقاضا به مقدار سابق موجود نباشد. تا جایی که من می‌فهمم در کوتاه‌مدت احتمال وقوع چنین تحولاتی زیاد نیست.

    این استدلال کمی فنی است. من یک استدلال ساده‌تر هم دارم که به درد بحث با راننده تاکسی‌ها و مردمان عادی می‌خورد. «اگر می‌گویید افزایش قیمت بنزین باعث خواهد شد تا قیمت کالای خود را افزایش دهید چرا همین الان این کار را نمی‌کنید؟ مگر دست شما نیست؟ خوب همین الان کرایه‌ها را دوبرابر کنید که بیشتر سود ببرید.»

  • آزادی بیان

    کامنت‌ها و نوشته‌های دوستان در واکنش به مطلب قبلی طبق معمول آموزنده بود. از خطای من در به کارگیری غلط عبارت «سهل و ممتنع» که بگذریم به نظرم یک بعد مهم از قضیه را مورد توجه قرار نداده بودم و آن هم بحث آزادی بیان بود که مهدی یحیی‌نژاد عزیز و عده‌ای دیگر از دوستان به طور مفصل به آن پرداخته ‌اند. من با بحث دوستان موافقم. آزادی بیان مستلزم این است که هر کس قادر باشد به هر شکلی که می‌پسندد عقایدش را بیان کند و لذا ما حق نداریم که به‌گونه‌ای پیش از وقوع (Ex-Ante) در باب نتایج سخن گفتن یک فرد اظهار نظر کنیم و گرنه به همان راهی می‌رویم که همه مخالفین آزادی بیان آن را می‌روند: محدود کردن حق سخن گفتن به بهانه چیزهایی مثل توطئه ‌چینی در پس سخن یا استدلال غیرقابل فهم برای عوام یا زایل کردن ایمان جوانان (مثال سقراط؟)

    خوب البته روشن است که در فضای وبلاگستان کسی توان این را ندارد که بخواهد آزادی بیان دیگری – مثلا حسین درخشان – را محدود کند ولی چون بعد از مرور نظرات مخالف حس کردم که رویکرد من می‌تواند در نهایت به چنین راهی ختم شود به اشتباه خودم اعتراف می‌کنم. هر چند برای جلوگیری از سوءتفاهم‌ها باید یک موضوع دیگر را روشن کنم. نقد اصلی من به روش نوشتن هودر اتکای زیادی به بحث تخصص‌گرایی نداشت. یعنی من خیلی این ایده را دنبال نمی‌کردم که هر کس موظف است در حیطه تخصص خود بنویسد بلکه عمدتا از شیوه‌ استدلال نادقیق و بدون مقدمات کافی او شکایت داشتم و واقعا هم عقیده دارم که بسیاری از نوشته‌های او از این جنس است. با این وجود در چارچوب آزادی بیان باید بگویم که حق او است که هر طور که دلش می‌خواهد استدلال کند و این موضوع به خوانندگان او مربوط است که چه سطحی از پیچیدگی استدلال را ترجیح می‌دهند.

    برای جمع‌بندی بحث به نظرم می‌رسد که حداقل به سه دلیل می‌توان به نوشته‌های یک فرد واکنش نشان داد:
    ۱) نویسنده استدلالی را مطرح کند که به نظر ما اشتباه باشد که خوب به طور طبیعی می‌توان از طریق نوشتن استدلالی مخالف به رد سخن او پرداخت.
    ۲) نویسنده در خلال نوشته‌ها به دیگران اهانت کند که به نظر می‌رسد در این حال بهترین و پخته‌ترین واکنش سکوت است تا خود نوشته نویسنده‌اش را رسوا کند. هر چند که بسیاری از ما شاید نتوانیم تا این حد صبور باشیم.
    ۳) نویسنده به دروغی موضوعی را به کسی نسبت دهد. این‌جا ماجرا کمی پیچیده‌تر از دو حالت قبل است. نسبت دروغ یا پرده‌دری اسرار یا انتشار مطالب توافق نشده می‌تواند زیان‌های جدی به طرف مقابل وارد کند. طبیعی است که تکذیب و جوابیه یک راه حل دم دست است ولی لزوما جبران‌کننده همه زیان نیست.
    به نظرم نقطه چالش برانگیز ما با مقوله آزادی بیان در وبلاگستان همین مورد سه خواهد بود. این موضوع در فضای غیراینترنتی چالش کم‌تری ایجاد می‌کند چرا که مسوولیت‌های حقوقی نسبتا تعریف‌شده‌تر هستند و این باعث می‌شود تا رسانه‌ها با احتیاط بیشتری عمل ‌کنند. ولی در جایی که واقعا امکان چنین پیگیری حقوقی وجود ندارد چه مکانیسمی باید جایگزین شود؟

  • حسین درخشان آیینه خود ما است

    حسین درخشان در وضعیت ناجوری قرار گرفته است. تقریبا می توان گفت که بین آدم های جدی اعتبار چندانی ندارد و حالا که دارد در جنگی که از سر بی فکر نوشتن راه انداخته بود می بازد دست به ابتکاری می زند که شبیه چیزی است که در استراتژی نظامی اصطلاحا بهش می گویند فرار به جلو. یعنی سعی می کند با ساختن حرفی غیرقابل باور، خود را در موقعیت جدیدی قرار دهد که شاید از آن وضعیت قبلی خلاصی یابد. این رفتار را بیش از همه در کودکان دیده ایم که چون تجربه و پیچیدگی بزرگان را خبر ندارند دلایلی می آورند که نادرست بودنش برای بقیه مثل روز روشن است ولی خود طرف این احتمال را می دهد که دیگران حرفش را بپذیرند.

    با این همه نمی خواهم دو رویی پیشه کنم و حرف هایی از این دست بزنم که مثلا آدمی مثل هودر بی ارزش تر از آن است که برایش وقت بگذاریم و خوب یا بد در موردش حرف بزنیم. اتفاقا من فکر می کنم که باید به پدیده ای به اسم هودر پرداخت چرا که بازتابی دیدنی از گوشه هایی از وضعیت خود ما است.

    ۱) نوشته های هودر دقیقا مدل ایده آل نوشته ای است که جامعه ما می پسندد. نوشته ای که تکلیف یک موضوع بزرگ را در چند سطر معلوم کند بی آن که روی موضوع ریز شود یا اصلا صلاحیت اظهار نظر داشته باشد. در این مدل نویسنده و خواننده صرفا حسی کلی از موضوع دارند- گاهی حتی این را هم ندارند- و با این حال به خود حق می دهند که قضاوت کنند بی آن که چیزی دقیق در مورد جزییات و پیچیدگی های مساله بدانند.

    ۲) هودر سمبل سهل جویی رایج در جامعه ما است. گوشه امنی را که آدم های جدی به خاطر کم اهمیت بودنش به آن بی توجه اند به عنوان حوزه کار انتخاب کنید و با زحمت کمی زندگی تان را بچرخانید و مطرح شوید و سفر کنید و الخ. البته خودتان می دانید که کل ماجرا کمی به بازی شبیه است لذا گاهی به فکر می افتید که برای آینده تان کاری بکنید.

    ۳) هودر متخصص مسایل فنی وبلاگ که اتفاقا این چیزها را خوب می فهمد چون کمی معروف می شود فیلش یاد هندوستان می کند و به نظرش می رسد که می تواند راجع به چیزهای بی ربط به خودش هم همان قدر دقیق نظر بدهد. آخرش می شود این نوشته های خنده دار یکی دو سال اخیرش. آیا این خصلت بسیاری از روشنفکران روزنامه گرای ما نیست که در باب هر چیزی حرف می زنند؟ به عنوان نمونه فریبرز رییس دانا را نگاه کنید.

    ۴) هودری که در محدودیت بوده لذت و ارزش آزادی را درک می کند پس تلاش می کند تا تلاشش برای جبران عقب ماندنش از قافله را با اشاره های مداوم به لذت های ممنوعه به بقیه نشان دهد.

    ۵) از یک دید فرویدی هودر دچار عقده زبان ندانستن است به این خاطر دایما در دیگران دنبال چنین عیبی می گردد تا کمی خیالش از بابت خودش راحت شود.

    ۶) به طور متوسط از هر چهار حرفش یکی آن قدر پرت است که از فرط بی ربط بودن خون ملت را به جوش آورده و سر و صداشان را در می آورد و آن وقت هودر و طرفدارانش به نظرشان می رسد که حرف مهمی زده شده است. درست عین ماجرای انکار هولوکاست.

    ۷) نان خوردن هودر از راه ارائه تصویر کلیشه ای از ایران به غربی ها است. کلیشه هایی که تنها تفاوتش با کلیشه های موجود نشاندن ۵% مرفهین شمال شهر به جای ۵% مذهبی های تندرو جامعه است. از قبل ایران نان خوردن عادت رایج خیلی از اساتید مقیم خارج است که کارنامه پژوهشی شان را از طریق تحقیق های سهل و ممتنع در زمینه مسایل ایران پر می کنند.

    ۸) و دست آخر این که هودر نمونه کامل هر دم به راهی بودن و متمرکز نبودن است. یک روز پروژه اش اسراییل است، دفعه بعد اسپانیا و روز بعد را خدا می داند. مهم این است که هیچ کدام را نباید جدی گرفت چون می دانیم که فقط حرفی است که زده می شود.

    با این همه یک چیز هست که در هودر هست و هنوز صد در صد به جامعه ما سرایت نکرده است. هودر بی نزاکت است. در نوشته های زیر لینک ها به بقیه توهین آشکار می کند یا مثلا در رادیو اش می گوید « اگر خنگید و شماره یادتون نمی مونه دوباره تکرار کنم» ظاهر حس باحال بودن از طریق رها کردن زبان هنوز عادتی همه گیر نشده و امیدوارم هرگز نشود.

    من هر وقت که به سایـت حسین درخشان نگاهی می اندازم یادم می آید که خودم هم ممکن است مثل او باشم. او فقط بی خیال تر است و این خصلت ها را بیشتر بازتاب می دهد. خصوصا گاهی که بعدا به نوشته ام نگاه می کنم به خودم می گویم باز مثل هودر نوشتی.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها