• سر‌های کوچک و دهان‌های بزرگ

    سخنگوی حماس گروه مبارز فلسطینی گفت : اگر شارون بمیرد برای کل منطقه بهتر است زیرا جنایتکاری مرده است. این تنها اظهار نظری بود که از سوی این گروه ابراز شده است.

    مردم فلسطین حق دارند که از مرگ شارون -کسی که یک عمر علیه آن‌ها جنگیده بود- خوش‌حال باشند. حسی مشابه آن‌چه مردم ما نسبت به صدام دارند یا هنگام مجازات احتمالی او خواهند داشت. حس انتقام‌جویی اولین و رام‌نشده‌ترین واکنش انسانی در قبال دشمن دیرینه است. انتقام چیزی به شکست‌خورده‌ها نمی‌دهد ولی حداقل این حسن را دارد که *ظلم کننده* یا *شکست دهنده‌* را از جلوی چشمان آن‌ها بر می‌دارد. این کم‌ترین کارکرد است.

    از مردم کوچه و بازار انتظار نمی‌رود که پیچیده رفتار کنند. مردمی که حداقل سه نسل است روی یک زندگی آرام را ندیده‌اند و طعم برخورداری از حداقل‌های انسانی را نچشیده‌اند می‌توانند دست‌کم به این دل خوش کنند که یکی از دشمنان دیرین به درک واصل می‌شود ولو در ۷۷ سالگی، ولو زمانی که دینش را به ملت خودش ادا کرده است، ولو زمانی که آرزوی برآورده نشده چندانی ندارد، ولو در سنی بالاتر از آن‌چه اکثریت فلسطینی‌ها می‌میرند. مرگ شارون برای آن‌ها دست کم آبی است بر آتش خشمشان.

    حماس اما مردم ساده کوچه و خیابان نیست. جنبش حماس بازیگر سیاسی است یا حداقل انتظار می‌رود که چنین چیزی باشد. و می‌دانیم که عرصه سیاست عرصه ارضای احساسات دم دست و ناپخته سیاست‌مداران نیست. حتی لزوما عرصه جمع زدن صدای مردم نیست. سیاست بازی پیش‌بردن منافع مردم است با عقلانی‌ترین روش ممکن. فروید مفصلا به این موضوع پرداخت که تمدن ماحاصل ناخوشایندی‌هایی است که بشر در میدان‌ ندادن به خواسته‌های اولیه‌اش تحمل می‌کند. تمدن ماحصل سرکوب است. تجربه می‌گوید آن‌که بیشتر خواسته‌هایش را سرکوب می‌کند در عرصه سیاست و اداره هم موفق‌تر است. سیاست‌مدار موفق آن است که نیازی به ارضای حس تحسین‌شدن، حس پیروزی در منازعه، حس تمام شدن همه چیز به نام او، حس محبوب بودن و لذت ناشی از دیدن خوار شدن حریف ندارد. تجربه عینی من این را نشان می‌دهد. آن کسی که کاسه رضایتش با چنین چیزهای کوچکی لبریز می‌شود هیچ وقت نمی‌تواند برنده نهایی شطرنج پیچیده سیاست باشد. شطرنجی‌ که برنده آخرش کسی است که طرح درازمدتش را به پیش می‌راند.

    هر کسی که نداند حماسی‌ها و کسانی مثل حماس خوب می‌دانند که کم‌تر سیاست‌مدار سطح بالای اسراییلی است که از دید آن‌ها جنایت‌کار نباشد. از نتانیاهوی درس‌خوانده در هاروارد و ام.آی.تی که بگذریم چهار نخست وزیر دیگری که من یادم می‌آید همه نظامی حرفه‌ای بودند. باراک سی و پنج سال کماندوی ارتش بود و بالاترین نشان‌ها را در آن‌جا کسب کرده بود، اسحاق رابین رییس ستاد ارتش بود و مناخیم بگین عملیات کشتار دیر یاسین را رهبری کرده و تجاوز به لبنان در زمان او صورت گرفت. دست آخر اسحاق شامیر یادم هست که ده سالی عضو ارشد موساد بود. معنی این حرف این است که از دید فلسطینی‌ها اگر شارون جنایت‌کار بمیرد جنایت‌کار دیگری بر جای او خواهد آمد.

    حالا دوستان حماسی ما و برخی حامیانشان در جاهای دیگر به جای آن‌که همچون یک سیاست‌مدار به عواقب مرگ شارون و تغییری که در بازی سیاست رخ خواهد داد فکر کنند هم‌چون کودکی ناپخته فریاد شادی سر می‌دهند از اتفاقی که واقعا کم‌تر کسی باور دارد که عواقبش به نفع آن‌ها باشد. شارون دست‌کم این حسن را برای فلسطینی‌ها داشت که علی‌رغم مخالفت دست راستی‌ها برنامه عقب‌نشینی را عملی کند. آیا رهبر بعدی اسراییل هم چنین نیتی خواهد داشت؟ به نظر می‌رسد این موضوعی است که حماس برنده انتخابات شهرداری‌ها بیشتر باید نگرانش باشد و دل به خوشحالی ساده‌لوحانه این چنینی ندهد. یاد حرف یکی از دوستانمان افتادم که می‌گفت ما طرف فلسطینی‌ها هستیم ولی چه کنیم که با کسانی طرفیم که بر خلاف ما مسلمان‌ها که دهن‌های بزرگ و سرهای کوچک داریم مغزهای بزرگ و اراده‌های آهنین دارند.

    حماس بهانه‌ای بود برای گفتن حرف‌هایی که ته دل مانده بود. شبیه حماس کم نداریم.

  • اندک اندک جمع مستان می رسد

    آقا ما داریم از اقلیت بودن در می‌آیم. اگر همین روند ادامه پیدا کنه به زودی عدد اقتصادی نویس‌ها از بقیه می‌زنه بالاتر. این هفته روزبه حسینی که او هم تصادفا برق شریف بوده و بعد رفته مینه‌سوتا برای دکترای اقتصاد هم وبلاگ‌نویس شد.
    از شوخی گذشته اگر تعداد بچه‌های وبلاگ‌نویس که دانشجوی اقتصاد هم باشن زیاد بشه خودش یه جور تحول توی وبلاگ‌نویسی هم هست. توی وبلاگ‌ستان غیر از یه حوزه‌‌ که اگر اسمش را ببرم وبلاگم را فیلتر می‌کنند حوزه دیگری توی ذهنم نیست که افرادی که تحصیلات آکادمیک (اونم بعضا در سطوح نسبتا بالا) دارند در موردش وبلاگ تخصصی بنویسند و مشتری عمومی داشته باشه.

    لینک‌دونی این‌جا هم خراب شده و یه عبارت‌های اضافی (اسم وبلاگ و دو تا کد اه تی ام ال) اول و آخر لینک‌ها می‌زاره. خودتون زحمت بکشید قسمت اضافی را پاک کنید و بعد لینک را اجرا کنید.

  • یادگیری با پاورپوینت

    حوزه‌های دیگر را خبر ندارم ولی حداقل در حوزه‌هایی مثل اقتصاد و استراتژی و مدیریت مالی اینترنت منبع لایزال پاورپوینت‌های به درد بخور است. هم پاورپوینت‌های حرفه‌ای و هم کلی اسلاید دانشگاهی. قبلا یه جوری تصادفی و پراکنده از این امکان استفاده می‌کردم ولی الان یاد گرفتم که تبدیلش کنم به یکی از مهم‌ترین ابزارهای آموزشی و کمک آموزشی برای خودم. تاکتیک من اینه که وقتی یک کتاب را می‌خونم که یک مفهوم را توضیح داده می رم توی جستجوی پیشرفته گوگل و همون عبارت کلیدی را توی پاورپوینت‌ها جستجو می‌کنم و کلی هم جواب می‌گیرم. این کار چند تا حسن داره:

    ۱) وقتی یک مفهوم را نمی‌فهمیم و کتاب هم خوب توضیح نداده دو تا پاورپوینت که نگاه کنیم دو زاری‌ می‌افته چون معمولا توضیحات گرافیکی است و ساده هم نوشته می‌شود.
    ۲) بسیار مفیده که حتی وقتی آدم یک مفهوم را می‌دونه چند تایی پاورپوینت در اون زمینه نگاه کنه چون هر کدوم از زاویه دیگه‌ای به موضوع نگاه می‌کنند و مثال‌های مختلف می‌زنن یا شرح و بسط‌های بیشتری می‌دن و خلاصه این جوری در کم‌ترین زمان آدم کلی اطلاعات تکمیلی راجع به موضوع به دست می‌آره.
    ۳) وقتی که لازمه یه دید کلی از یه بحث (خصوصا توی یه حوزه متفاوت از کار اصلی) پیدا کنم و وقت خوندن یک کتاب مفصل را ندارم یا منبع خوب نمی‌شناسم یا کتاب دم دست نیست پاور پوینت ابزار عالی است. این کارکرد پاورپوینت البته منحصر به درس خوندن نیست و توی کار هم خیلی به درد می‌خوره. (البته فکر کنم این بحثی شناخته شده است) هر وقت که توی کار باید یه مبحث جدید را شروع کنم اول دوری توی پاورپوینت‌ها می‌زنم تا اصطلاحات و کلیات موضوع دستم بیاد و بعد ببینم باید چه کنم. همین ایده را برای درس خوندن هم به کار گرفتم. قبل از امتحان اقتصاد خرد اول یه چند تایی پاورپوینت را خوندم که ساختار بحث و ارتباط مفاهیم سریعا توی ذهنم بشینه و بعد برم سراغ مساله حل کردن و این‌جور چیزها

    با این سوال زیاد مواجه می‌شم که برای شروع یادگیری اقتصاد چه کنیم. اگر دست به جستجوتان خوب است پاورپوینت‌ها ابزارهای عالی هستند. فقط باید کلمات کلیدی را بدانید که آن هم کار سختی نیست.

    راستی یک تکنیک جدید برای کتاب خوندن روی گوگل. توی بالای صفحه اگر شماره یک صفحه را بدید همون را می‌آره و لازم نیست جستجوی پیچیده‌ای بکنید. تازه اون یک صفحه مشترک را هم از دست نمی‌دید. البته بعد چند بار تلاش یه اذیت‌هایی می‌کنه و می‌گه سهمیه امروز تمومه. جدی نگیرید و برید جلو.. من امروز ۲۶ صفحه از یه کتاب را خوندم و متوقف شدم. ولی بعد که دوباره تلاش کردم تا صفحه ۸۰ جلو رفتم. فکر کنم برای یک روز کافی کافیه.

  • کتاب گوگل

    می خواهید یک کتاب‌ خارجی بخوانید ولی به هر دلیلی به آن دسترسی ندارید؟ خب سیستم جستجوی کتاب‌های گوگل می‌تواند کمک کند ولی اشکالش این است که در هر بار جستجو فقط سه صفحه را نمایش می‌دهد و بعد متوقف می‌شود. ناامید نشوید. در قسمت جستجو اسم دقیق کتاب را داخل گیومه بگذارید و هر وقت به آخر سه صفحه رسیدید شماره صفحه آخر را با یک کلمه خاص در آن صفحه (مثلا یک اسم یا عبارت اختصاری) را در قسمت جستجو وارد کنید. دوباره سه صفحه دیگر خواهید داشت که البته یک صفحه‌اش با قبلی مشترک است. ماجرا کمی کند می‌شود ولی از هیچ چی بهتر است خصوصا وقتی آدم واقعا لازم دارد مثلا یک فصل از یک کتاب را به هر قیمتی و فورا بخواند و پول یا وقت کافی برای سفارش کتاب ندارد یا اصولا امکان سفارش برایش فراهم نیست.

  • جامعه ایرانی در غربت

    آدم که اولش می‌خواد از ایران بیاد بیرون معمولا خیلی به این‌که آیا شهری که می‌خواد ساکنش بشه شهر متناسبی هست یا نه فکر نمی‌کنه. ولی بعد که لایه اول امتیازات و جذابیت‌های محل سکونت جدید کنار زده می‌شه حس می‌کنه که در درازمدت این ماجرای تناسب جدی است. تجربه من می‌گه حداقل سه تا فاکتور عمومی هست که روی کیفیت زندگی آدم و بهره‌وری کارش توی دوره اقامتش توی شهرهای خارجی اثر جدی می‌گذاره. اول آب و هوا، دوم جمع ایرانیان مقیم اون‌جا و سوم میزان انرژی که باید برای یادگیری زبانشون صرف کنی و فایده بخشی یادگیری این زبان در آینده. برای آدم‌های مذهبی به نظرم وجود جامعه مسلمان در شهر یا حداقل اون کشور خیلی مهمه و برای کسانی که علایق روشنفکری دارند تنوع اتفاقات فرهنگی – هنری. احتمالا می‌شه روی این موارد بعدا بیشتر صحبت کرد. خلاصه بگم که من الان با این تجربه وقتی دارم در مورد شهرهای بعدی که بالقوه می‌تونم برای مرحله دوم تحصیلاتم به اون‌جا برم فکر می‌کنم قشنگ این فاکتورها را هم در نظر می‌گیرم چون با تمام وجود حسشان کرده‌ام.

    گفتم جامعه هم‌وطن‌ها فاکتور مهمی است. جاهای دیگر را نمی‌دونم ولی تجربه من از نوع روابطی که عده زیادی از دوستان ایرانی و غیرایرانی‌ام دارند بهم می‌گه که وقتی سطح تماست با جامعه میزبان خیلی بالا نیست – مثلا ساکن خوابگاه مجردی نیستی- و مثلا جایی کار می‌کنی که کارت تحقیق تو گوشه یک آزمایشگاه یا یه اتاق است و سر و کله زدن با بقیه را نداره احتمال دوستی *صمیمی* با خارجی‌ها خصوصا جامعه نسبتا محافظه‌کار و بسته‌ای مثل اتریشی‌ها خیلی پایینه. در مورد خود ما این طور بوده که گرچه ممکنه هفته‌ای یا دو هفته‌ای یک‌بار شامی یا بعد شامی با دوستان خارجی باشیم یا سفری باهاشون بریم ولی این‌ها هیچ وقت جای یک دوست صمیمی که بشه باهاش تا صبح نشست و گپ زد یا درددل کرد یا گذشته‌ها را مرور کرد یا بحث جدی راه‌انداخت را نمی‌گیره. در نتیجه باید بگم که هم‌وطن‌ها رکن اصلی دوستی‌ها و ارتباطات اجتماعی آدم را شکل می‌دهند.

    الان یکی از مشکلات بزرگ من با شهر وین که باعث شده نخوام برای اقامت درازمدت توی این شهر خیلی جدی فکر کنم عدم تناسب علایق و روحیاتم با اکثریت مطلق جامعه ایرانی مقیم این‌جا است. جامعه ایرانی این‌جا از لایه‌های مختلفی تشکیل می‌شه که خب همگی قابل احترامند و در هر لایه‌ای انسان‌های دوست‌داشتنی زیادند. با این همه بر خلاف کانادا و آمریکا و انگلیس اون لایه‌ای که من بهشون می‌گم *مهاجر موقت* این‌جا خیلی خیلی باریکه. قبلا منظورم را از این واژه توضیح داده‌ام. مهاجرین موقت با تعریف من کسانی هستند که یک دوره‌ای ولو طولانی ساکن خارج هستند ولی نوع دغدغه‌ها و مسایلشون به صورت زنده‌ای متوجه کشورشونه و دست آخر هم قصد برگشتن دارند. شاهد مثال من کارهایی است که بچه‌های مقیم آمریکای شمالی در قالب این نشریه‌های الکترونیکی ارزشمند یا جلسات گفتگو یا گروه‌های کمک به ایران یا شبکه توسعه دانش و الخ شروع کرده‌اند.

    خب ما البته توی اون نوار خیلی باریک دوستای خوب خودمون را داریم – در واقع مهاجرین موقت یک جوری هوای هم را دارند- ولی نکته این‌جا است که حتی توی اون لایه هم من هیچ ایرانی جوانی – می‌گویم جوان چون دوستان ارزشمندی توی اوپک و یونیدو و بقیه سازمان‌های بین‌اللملی دارم که خب هم سن و سال ما نیستند- نمی‌شناسم که هم رشته من باشه یا افق‌ها و علایق کاری و فکری مشترک با هم داشته باشیم. در نتیجه مثلا غیر از مانی.ب که ماهی یک‌بار هم را می‌بینم کس دیگری نیست که باهاش راجع به کارهای جدید آقای ملکیان حرف بزنیم یا اصلا و ابدا کسی نیست که باهم در حوزه‌هایی مثل اقتصاد یا توسعه یا فلسفه تحلیلی صحبت آکادمیک کنیم. به قول خارجی‌ها این را از من باور کنید که وقتی در این شرایط قرار می‌گیرید تاثیر شدیدا مثبت وجود چنین دوستانی را حس می‌کنید. دوستانی که مرتب با هم راجع به مقاله‌های جدید یا آدم‌های مهم در یک حوزه گپ بزنید یا بحث‌های جدی در مورد مسایل ایران داشته باشید یا تجارب کاری را رد و بدل کنید یا هم‌دیگر را نقد روشمند بکنید و الخ. من قشنگ خلاء این اثر را در سفر‌های ایران می‌بینم هر بار که به ایران می‌روم و با دوستان به گفتگو می‌نشینم کلی ایده و نقد توی ذهنم جا می‌گیره که توی شرایط این‌جا اصلا ازش خبری نیست.

    پ.ت ۱: یک خبرمحفلی برای هم‌دانشکده‌ای‌ها. دو نفر به دوستان خوب ما توی اون لایه باریک اضافه شدند. دیشب حسام و آزاده اومدند خونه ما.
    پ.ت ۲: تذکر قاصدک عزیز در مورد نادقیق بودن یکی از پاراگراف‌ها درست بود و من حذفش کردم.

  • اقتصاددان‌ها و عقلانیت اداره

    برای اقتصاددان‌ها حداقل دو نقش متفاوت می‌توان متصور بود. نقش اول این است که به عنوان صاحبان دانش و ابزارهای مشخص دقیقا نقش یک *اقتصاددان* را بازی کنند. این نقش برای کشور ما در سطح کلان کاملا محسوس است و فکر کنم به دلیل خلاء‌ی که در این حوزه هست بیشتر دوستان اقتصادخوان‌هم به این سمت کشیده می‌شوند. وقتی از این نقش صحبت می‌کنم دارم به جایگاه‌های شغلی مرتبط با مسایلی از قبیل سیاست‌گزاری اقتصادکلان، سیاست‌های پولی و مالی، ساختن مدل‌های اقتصادسنجی، طراحی نظام‌های تعرفه تجاری و یا تحلیل‌های مربوط به بازار‌های مالی اشاره می‌کنم. شکی نیست که کشور ما در این حوزه‌ها آن قدر دچار کمبود اقتصاددان خوب است که تا سال‌های سال بعد هم بر طرف نخواهد شد و لذا این سطح اهمیت خاص خودش را دارد.

    ولی به نظر من نقش اقتصاددان‌ها فقط در این حوزه‌ها که در واقع سرقفلی‌اش متعلق به اقتصادخوانده‌ها است خلاصه نمی‌شود. از یک زاویه دیگر می‌توان گفت که مطالعه اقتصاد بینشی به آدم می‌دهد که بتواند در *عقلانی‌سازی* انواع و اقسام نظام‌های خردتر موجود در کشور نقش موثری ایفا کند. این‌جا جایی است که لزوما سرقفلی‌اش متعلق به اقتصاددان‌ها نیست و همه کسانی که به نوعی عنوان مشاور را همراه دارند در این حوزه کار می‌کنند. اگر بخواهم دقیق‌تر باشم شاید بتوانم بگویم که این نقش الان در تصرف تحصیل‌کرده‌های رشته‌هایی مثل مدیریت یا مهندسی صنایع یا سایر رشته‌های علوم انسانی است. وقتی از عقلانی‌سازی سیستم‌های خردتر صحبت می‌کنم یعنی دارم اشاره می‌کنم به بهبود وضعیت نظام آموزش و پرورش و آموزش عالی، نظام حقوقی و قضایی، حمل و نقل، خدمات شهری و آب و برق، نظام انتخابات و سیستم سیاسی، خدمت سربازی، مواد مخدر و الخ. دقت کنید که از مسایل اقتصادی در این حوزه‌ها صحبت نمی‌کنم منظورم سوالات کاملا عمومی است مثل این‌که «آیا خدمت سربازی باید اختیاری و حرفه‌ای باشد یا نه؟» یا «آیا برای چنین جرمی واقعا چنین مجازاتی بهتر است؟» یا «آیا فروش تراکم باید متوقف شود؟» و یااین‌که «آیا مبارزه با مواد مخدر باید متوجه طرف عرضه باشد یا تقاضا؟». اگر در این یک سال توانسته‌ باشم حرف حساب در این وبلاگ بزنم باید قاعدتا قانع شده باشید که اقتصاددان‌ها هم می‌توانند حرف‌هایی برای گفتن در این زمینه داشته باشند.

    من چون در طول این چند سال کار عمدتا با نظام‌هایی از جنس سطح دوم سر و کار داشته‌ام به خوبی حس می‌کنم که کیفیت طراحی این سطح از نهاد‌ها و محتوای سیاست‌های آن‌ها در کشور ما چقدر با یک وضعیت معقول حداقلی فاصله دارد. متاسفانه به علت نبود اقتصاددان ورزیده معمولا طراحی‌ها و بهبودهایی که الان دارد اتفاق می‌افتد توسط کسانی است که فاقد بینش نظری کافی برای طراحی یک ساختار سازگار و کارا هستند. به این معنی که مثلا اصل بهینگی پارتو در آن رعایت شده باشد، ناکارآمدی‌های ناشی از مسایلی مثل رانت‌جویی ساختاری، تضاد منافع و مساله عاملیت دیده شده باشد، پایداری سیستم تضمین شده باشد، مساله اثرات جانبی و بحث‌هایی مثل اطلاعات نامتقارن و ضعف علامت‌دهی حل شده باشد و الخ. این ها مسایلی است که فقط با یک طراحی پایه‌ای درست حل می‌شود و حرف‌هایی مثل بهبود فرآیند‌ها و توسعه نیروی انسانی و فرهنگ‌سازی و غیره تاثیر چندان جدی در آن ندارد. این را همه اضافه کنم که حرف‌زدن در این زمینه‌ها لزوما نیازی به یک بحث خیلی فنی اقتصادی شبیه به آن‌چه در سطح کلان اتفاق می‌افتد ندارد. هنر اقتصاددان‌ها باید این باشد که برای افراد درگیر در سیستم ماجرا را به زبان ساده توضیح دهند.

    خلاءهایی که کشورهای توسعه یافته در این جور حوزه‌ها دارند- که البته بسیار فنی‌تر و جزیی‌تر از مسایل کشور ما است- باعث شده تا هم بخش قابل توجهی از فارغ‌التحصیلان اقتصاد به این سمت کشیده شوند و هم حوزه‌های بخشی جالبی مثل حقوق و اقتصاد، انتخاب عمومی (اقتصاد سیاسی)، انتخاب اجتماعی (نظریه رای‌گیری) یا اقتصاد بازار کار که عمدتا بر پایه نظریه‌های اقتصاد خرد و تئوری بازی‌ها بنا شده‌اند در علم اقتصاد شکل بگیرد. گفتم که البته بچه‌ها در ایران به این حوزه‌ها کم اعتنا هستند و تقریبا همگی یا به سمت اقتصاد کلان کشیده می‌شوند و یا اقتصاد مالی. چیزی که خود من در آینده شغلی‌ام دنبال می‌کنم همین ایده «اقتصاددان به عنوان گسترش‌دهنده عقلانیت ابزاری» است ولو این‌که در اسم و رسم و نوع کارها بهم اقتصاددان نگویند. البته با تصوری که از وضعیت ایران دارم ایفای چنین نقشی به ترکیبی از مهارت‌ها در حوزه اقتصاد و حوزه‌هایی مثل روان‌شناسی اجتماعی و مدیریت تغییر نیاز دارد – در واقع در یک ساختار درست به یک کار تیمی موثر از چنین افرادی-. به بقیه دوستان هم همیشه می‌گویم که یک بازار کار عالی و یک خلاء اساسی در این حوزه‌ها در کشور هست که به همان اندازه یا شاید بیشتر از بحث‌های کلان به اقتصاددان نیاز دارد.

  • اقتصاد برای همه

    اون مطلبی که در مورد وبلاگ‌های اقتصادی نوشتم هرچند خم به ابروی بعضی‌ها که دنبال توجیه اقتصادی برای وبلاگ نوشتن بودند نیاورد ولی عوض یک آدم شدیدا کاردرست را وارد فضای وبلاگ‌نویسی کرد. پویان مشایخ آهنگرانی را اکثر کسانی که تو ایران اقتصاد خوندن می‌شناسن. من اولین بار که دیدمش سال ۷۶ بود. آن موقع جایی کار می‌کردم که یک چیزی مثل جشنواره داشت که یک سری آدم نخبه را انتخاب می‌کردند و بعد برایشان برنامه‌هایی را تدارک می‌دیدند. پویان هم یکی از برگزیدگان جشنواره بود. تازه از برق شریف فارغ‌التحصیل شده بود و داشت توی موسسه نیاوران – که به لطف درک عمیق آقای خاتمی از اقتصاد، کینه توز نبودن و اندکی سواد داشتن جناب ستاری فر و بازیچه نشدن مرحوم عظیمی نابود شد!- اقتصاد می‌خواند.
    اولین بحثی که با هم داشتیم را قشنگ یادمه. من دانشجوی سال دوی لیسانس بودم و چیزی از اقتصاد نمی‌فهمم. یک کاری داشتیم می‌کردیم و یک رفیقی که یک رشته دیگر علوم انسانی خوانده بود تئوری داده بود که چاله‌چوله‌های توی خیابون خیلی هم بد نیست. باید دید همه جانبه داشت. برای این‌که ماشینی که توی این‌ها می‌افتد می‌رود پیش تعمیرکار و این طوری تقاضا برای تعمیرکار ایجاد می‌شود و شغل درست می‌شود و الخ. بهش که گفتم حرف بامزه‌ای زد. گفت پس توپ بیاوریم و بزنیم همه ساختمان‌ها را خراب کنیم که تقاضا درست کنیم برای بنا‌ها و معمارها. پویان فکر کنم الان آخرهای کار دکتراش باشه توی دانشگاه کالیفرنیای جنوبی. وقت رفتن دیدمش و گفتم چرا می‌ری اون‌جا؟ گفت چون تا حالا ایرانی‌ها اون‌جا نرفتن. می رم که راه را برای بقیه باز کنم. این طوری هم شد و چندتایی از بچه‌ها بعدا رفتندهمون جا. خلاصه پویان که توی حوزه اقتصاد مالی حسابی کارش درسته یک وبلاگ پر و پیمون درست کرده. از اون وبلاگ‌هایی که سطح بحث اقتصادی را در وبلاگستان یک درجه بالا خواهد برد و کار ما را سخت خواهد کرد.

  • Waterpipe and Cigarette

    گرچه هر دو زیرمجموعه دخانیات هستند ولی تفاوت‌های اساسی با هم دارند:

    قلیان سمبل لذت‌طلبی وخوش‌نشینی شرقی است. از همان جنسی که وضع ما را به این‌جا رسانده است. استیل درست قلیان کشیدن این است که لم بدهی و وقتی با آن اداهای خاص و با چشمان بسته دود را بیرون می‌دهی وانمود کنی که غمی در دنیا نداری. ماجرا فقط یک رقص عربی کم دارد که صحنه‌‌اش تکمیل شود. قلیان از جنس لمباندن است. از جنس شکم گنده. از جنس حلواجات.

    سیگار اما تلخ عظیمی در درونش دارد که سخت ارزشمندش می‌کند. دیده‌اید که آدم‌ها موقع سیگار کشیدن چطور دارند همه دردشان را ته جان بیرون می‌کشند و در سیگارشان می‌دمند. من به سیگار که فکر می‌کنم یاد شریعتی می‌افتم، یاد مارکس، یاد نیچه. سیگار از جنس چای داغ بدون قند است. از جنس قهوه تند. از جنس آتش‌فشان خشم.

    من از قلیان و جمع‌های قلیان کشیدن متنفرم.هر چند سیگار نمی‌کشم ولی به سیگاری‌ها سخت احترام می‌گذارم. جایی که سیگار بکشند را دوست دارم.

  • گزارش سفر تهران

    سلطان بانو را در وین تنها گذاشتیم و عازم سفری کاری یک هفته‌ای به تهران شدیم :

    ۱) ماجراهای سفر از همین فرودگاه وین شروع شد. توی صف سوار شدن بودم که سروش – صنایعی ۷۵- آمد جلو و گفت آقا قیافه‌ات آشنا است. شریفی بودی؟ توی هواپیما هم تصادفا رضای وبلاگ‌نویس نشسته بود پیشم. وقتی سر صحبت باز شد گفت شنیده یکی تو وین هست که اقتصاد می‌خونه و وبلاگ می‌نویسه. ولی اسمش دقیقا یادش نیست! کشف یک هم‌شریفی – به قول قاصدک – و یک وبلاگ‌نویس جدید در وین برای شروع سفر دشت خوبی بود.

    ۲) روز اول حضور در تهران معمولا شوق برگشتن را کاهش می‌دهد. همین که باید از توی دود و ترافیک برسی خانه و وقتی هر سایتی را باز کنی با آن مثلث زرد بدترکیب مواجه شوی حالت حسابی گرفته می‌شود. این اثر البته موقتی است. کافی است فردایش سری به دکتر نیلی و دکتر آذرهوش و دانشگاه و سازمان مدیریت صنعتی و کارفرماهای قبلی بزنی تا انگیزه برگشتن پیدا کنی. تجربه به من می‌گوید هر قدر طولانی‌تر در تهران بمانم کم‌تر دوست دارم برگردم وین.

    ۳) برای اولین بار حس کردم که ممکن است دلیل جدی برای برنگشتن هم داشت: ماجرای آلودگی هوا. سانسور اینترنت و ممنوعیت ماهواره و عهد بوق بودن بانک‌ها و ترافیک را می‌شود یک جوری حلش کرد ولی وقتی روز دوم از شدت آلودگی – که تازه بعد از روزهای پیک بود- حالم بد شد و ۴ ساعت طول کشید تا به وضع طبیعی برگردم فهمیدم قضیه کمی جدی است.

    ۴) رفتم سلمانی. «چنین گفت زردشت» دستم بود. رفیق آرایشگر کتاب را برداشت و حسابی برانداز کرد. وقتی اسم نویسنده را دید گفت آره نیچه خیلی کارش درسته! بعد هم یه جمله‌ای را به نیچه نسبت داد توی این مایه‌ها که «زیبایی از ثروت بهتر است». به نظر من که به دیل کارنگی و استفان کاوی بیشتر می‌خورد تا نیچه. گفتم نیچه را می‌شناسی؟ گفت آره کلی جمله ازش بلدم. پرسیدم چه کتاب‌هایی خوندی؟ گفت کتاب نخوندم. ولی این حسینی مجری قدبلنده خیلی بهش علاقه داره و همش ازش جمله نقل می‌کنه!

    ۵) یک کار دردسردار دندان‌پزشکی داشتم و سر و کارم با سه چهار تا دکتر مختلف افتاد. فکر کنم رقابت از یک طرف و تغییر نسل از طرف دیگر کار خودش را کرده است. از آن منشی‌های بداخلاق و آن دکترهای سرشلوغ و کم اعتنا خبری نبود. احساس کردم به عنوان آدم با من رفتار شد. خصوصا جایی که دکتر معروف تا یک ماه دیگر وقت نداشت و خودش زنگ زد به همکار دیگرش که برایم وقت بگیرد.

    ۶) رفتم شرق که علی معظمی را ببینم حمید ابک سر تیم اندیشه‌ورزان شرق را هم برای اولین بار دیدم. هم‌دیگر را از نوشته‌ها می‌شناختیم و زود رفیق شدیم. خوش گذشت در گروه اندیشه. تازه سفارش کار هم گرفتیم. راستی علی جان اینم یادداشت روزمره. خوب شد؟

    ۷) صالح هم همیشه شرمنده می‌کند و یک سور حسابی می‌دهد. از برکت دعوتش حامد قناعی و حسین رحمتی و چندتایی آقازاده باحال دیگر را زیارت نمودیم و بعد مدت‌ها درگیر چند تا بحث مخ‌کارگیر شدیم که صالح گزارش یکی را نوشته.

    ۸) یک دعوای همیشگی مامان بابام با من این بود که چرا زود به آژانس زنگ می‌زنم و باعث می‌شوم راننده دم در معطل شود یا کرایه اضافه بگیرد. تا این‌که روزی که برای یک جلسه مهم کلی عجله داشتم درست موقعی که آماده بیرون رفتن بودم زنگ زدم تا به توصیه والدین عمل کنم و در نتیجه به جای دو دقیقه معمول بیست و پنج دقیقه معطل شدم و به موقع نرسیدم. به این دلیل ساده که مسوول باصفای آژانس راننده را فرستاده بود ولی بهش گفته بود سر راه یکی دو تا کار دیگر هم بکند. تجربه‌ای برای اولیای گرام شد که برداشت اقتصادخوان‌ها را از خطای صفر و یک جدی بگیرند.

    ۹) با نزدیک ده تا راننده آژانس درباره زوج و فرد کردن و قیمت بنزین بحث اساسی کردم. حسم از همه بحث‌ها این بود که بین حرف‌های ما و برداشت‌های مردم دیواری ضخیم‌تر از دیوار بین ایران و آمریکا هست. مردم ما هم بنزین ۸۰ تومانی را می‌خواهند و هم هوای تمیز را و هم حقوق بازنشستگی بالا و هم زوج و فرد نشدن ماشین‌ها را. یکیشان هم بود که به سوا کردن میوه‌های خوب و بد اعتراض داشت و می‌گفت همه باید یک جور میوه بخورند. نقطه مشترک حرف‌های همه یک چیز بود: بی‌اعتمادی به دولت. لب کلام را یکی گفت. اگر بنزین را گران هم بکنند پولش دست من و شما نمی‌رسد. این دقیقا همان توجیهی است که نظریه‌های انتخاب عمومی برای پایین بودن قیمت سوخت در برخی کشورها ارائه می‌کنند.

    ۱۰) محمود سیادت پژوه آن قدر سفرش را به وین به تاخیر انداخت که درست هفته‌ای که من نیستم بیاید. شانس آوردیم که بین نشستن پرواز من و بلند شدن پرواز او دو سه ساعتی وقت بود و هم را یک ساعتی توی فرودگاه دیدیم. کارش توی بی‌پی حسابی گرفته و دوباره برگشته لندن.

  • تهران به کجا خواهد رفت؟ در دفاع از سیاست فعال مدیریت رشد

    ۱) کیفیت زندگی در هر شهری تابعی از مجموعه متغیرهایی مثل شانس کار پیدا کردن، متوسط دستمزد، هزینه‌ها؛ چشم‌انداز طبیعی، زیرساخت‌های شهری، آب و هوا، فراوانی مسکن و زمین و الخ است. هر قدر کیفیت زندگی در یک شهر نسبت به شهرهای دیگر بالاتر باشد تمایل مردم مناطق دیگر برای مهاجرت به آن شهر بیشتر می‌شود. اجازه بدهید اسم این نوع شهرها را *شهر جذاب* بگذاریم.

    ۲) عقل سلیم می‌گوید که کیفیت زندگی در یک *شهرجذاب* در درازمدت نمی‌تواند به صورت پیوسته بالاتر از شهرهای دیگر باشد. چرا که جذاب‌ بودن شهر باعث جلب مهاجر شده و این مهاجرت باعث می‌شود که جمعیت شهر از ظرفیت‌های طبیعی و اقتصادی آن منطقه بالاتر برود. در نتیجه کیفیت زندگی آرام آرام افت می‌کند تا به سطحی معادل بقیه نقاط کشور برسد. البته مهاجرپذیری فقط اثرات منفی ندارد. برخی اثرات مثبت مثل تمرکز نخبگان فکری و اقتصادی باعث تقویت جذابیت‌های شهر می‌شود ولی چون ظرفیت‌های طبیعی مثل آب و هوا و زمین محدود است وقتی جمعیت از حدی بیشتر شد معمولا اثرات منفی بر اثرات مثبت غلبه می‌کند.

    ۳) مساله بالاتر بودن جذابیت یک شهر خاص هم در جهان سوم و هم در کشورهای توسعه یافته مطرح است. البته چون در کشورهای ثروت‌مند‌تر شهرهای کوچک هم از فرصت‌های اقتصادی و امکانات زندگی خوبی برخوردارند نگرانی‌ها در این کشورها بیشتر متوجه تخریب کیفیت زندگی در شهرهای کوچک است. یعنی اگر شهری پیدا شود که محیطی آرام و آب و هوای خوب و خانه‌های بزرگ و در عین حال اقتصاد پر رونقی داشته باشد – مثلا به دلیل سرمایه‌گذاری یک شرکت معروف- ساکنانش باید نگران باشند که این وضعیت دوام نخواهد داشت چرا که مهاجرین به زودی به آن‌جا سرازیر خواهند شد. طرف مقابلش را هم همه می‌دانیم. در کشورهای در حال توسعه به دلایل مختلف شهرهای بزرگ کیفیت زندگی بالاتر دارند و مهاجر پذیر می‌شوند.

    ۴) می‌توان تصور کرد که برای رشد آتی *شهر جذاب* دو سناریو وجود دارد. سناریوی اول که بسیار معمول است این است که شهر آن قدر رشد کند که در اثر این رشد کیفیت زندگی در آن آرام آرام افت کرده و به سطح بقیه مناطق رسیده و در نتیجه رشد خود به خود متوقف شود. موضوع را برای تهران تصور کنید. تهران آن قدر رشد خواهد کرد که آب کافی در آن پیدا نشود، روزانه عده زیادی از آلودگی هوا بمیرند، وقت مردم ساعت‌ها در ترافیک تلف شود، قیمت زمین سر به آسمان بزند و ناامنی همه‌گیر شود و آن وقت با در نظر گرفتن مجموع جوانب مثبت (دانشگاه‌های خوب، امکانات شهری بهتر، اقتصاد فعال‌تر و …) و جنبه‌های منفی (بهداشت زندگی و هزینه‌های بالاتر) تهران دیگر شهری جذاب‌تر از شیراز و مشهد و تبریز و رشت نباشد. چنین سناریویی محتملا تا ده سال دیگر محقق می‌شود.

    ۵) این سناریو در عمل در حال تحقق است. حداقل در مورد آب می‌دانیم که در عرض ده سال آینده تهران با بحران آب مواجه خواهد شد. وضع آلودگی هوا هم که روشن است. ولی این تنها سناریوی ممکن نیست. ادبیات مدیریت رشد می‌گوید که «هر چند که دست آخر کیفیت زندگی در یک شهر نمی‌تواند بالاتر از شهرهای دیگر باشد» ولی این که این افت کیفیت از طریق چه پارامترهایی عملی شود می‌تواند توسط ساکنان شهر تصمیم‌گیری شود. اجازه دهید به مثال شهر کوچک برگردیم. شورای شهر می‌تواند بگوید: هم‌شهریان عزیز ما دو راه داریم یا شهر زیبا و ساکتمان را ول کنیم تا با شلوغ شدن آن رشدش خود به خود متوقف شود و یا این‌که خودمان با دست خودمان کاری کنیم که رشد جمعیت جایی زودتر از این نقطه متوقف شود. مثلا این که مالیات‌های شهری را آن قدر بالا ببریم که گرانی شهر جبران کننده هوای خوب آن باشد یا مثلا کیفیت مدارسمان را محدود نگاه داریم تا جبران کننده رونق اقتصاد باشد و یا مانع از رونق اقتصاد شهر شویم تا از این طریق جلوی مهاجرت را بگیریم. دقت کنید که طبق معمول اصطلاحا ناهار و شام مجانی در این مساله وجود ندارد یعنی بلاخره مردم باید چیزی را فدا کنند تا چیز دیگری را به دست آوردند.

    ۶) نکته مثبت سناریوی دوم این است که به مردم آزادی انتخاب می‌‌دهد. اگر برای مردم هوای تمیز این قدر اهمیت ندارد خب می‌توانند مالیات‌ها را بالا نبرند و همین طور ادامه دهند ولی اگر سکوت و تمیزی شهر را بیشتر ترجیح می‌دهند می‌توانند هزینه‌اش را بدهند – مثلا از طریق کم کردن رونق اقتصادی شهر- ودر عوض آن را حفظ کنند. به نظر می‌رسد یکی از کارکردهای مهم شورای شهر باید این باشد که ترجیحات مردم در این زمینه را به سیاست‌های عمومی ترجمه کند. به هر حال تهران نمی‌تواند در عین حال هم پر رونق هم زیبا هم ارزان و هم تمیز باشد. اگر مسوولین شهری صادقانه با مردم سخن بگویند و از انتخاب‌های گریزناپذیر پیش رو حرف بزنند شاید مردم گزینه‌هایی را ترجیح دهند که متفاوت از وضع فعلی باشد. باید از اتخاذ و اجرای سیاست‌های فعالانه مدیریت رشد در مقابل وضعیت منفعلانه فعلی دفاع کرد و گرنه مثل خیلی جاهای دیگر پس از فاجعه متوجه قضیه خواهیم شد. ولی این را هم فراموش نکنید که شام و ناهار مجانی وجود ندارد.

درباره خودم

حامد قدوسی٬ متولد بهمن ۱۳۵۶ هستم و با همسرم مريم موقتا در نزدیکی نیویورک زندگي مي‌كنم. در دانش‌گاه اقتصاد مالی درس می‌دهم. به سینما، فلسفه و دين‌پژوهي هم علاقه‌مندم.
پست الکترونیک: ghoddusi روی جی‌میل

جست و جو

بایگانی‌ها